الف) ماهيت جهان شناسي بيروني ( فلسفه طبيعي )
در ميان بيروني شناسان اين سخن که « بيروني در درياي معقولات ( فلسفه ) غوطه ور نگشته » مشهور است: (1)ارزش ابوريحان که جهان به اعجاب به او مي نگرد، به خاطر انديشه هاي فلسفي او نيست، به خاطر يک سلسله تحقيقات و ابتکارات است که امروز آنها را علم مي نامند. (2)
بنابراين، بيروني فيلسوف به معناي اصطلاحي آن نبوده و لذا، پيرو هيچ کدام از مکاتب و مشرب هاي فلسفي عصرش نبوده است، و لذا وي حملات خود را متوجه فلسفه ارسطويي که گفتمان مسلط فلسفي عصرش بود، نيز مي نمايد و نقدهايي بر مباني و روش آن وارد مي کند.
از اين رو شايد بتوان گفت که ماهيت هستي شناسي بيروني به لحاظ مبنايي فلسفه يوناني نيست، بلکه « همچون محمد بن زکرياي رازي ( 251 - 313هـ. ق ) به فلسفه طبيعي قديم پيش از سقراط تمايل داشته است [ که آنها نيز به نوعي متأثر از ] مکتب مغان ايران باستان » بوده اند: (3)
اما اصول علم طبيعي که رازي و بالتبع بيروني بر آن بوده اند، دقيقاً همان است که با پيدايي فلسفه طبيعي طي انقلاب علمي در اروپا ( سده هاي 16و 17ميلادي ) در کتاب اصول اسحاق نيوتون ( 1642-1727 م ) تدوين شده است: 1. نگره اتميسسم ( ذره گرايي ) و امکانات وجود خلاء يا تهي بودن فضا؛ 2. اعتقاد به زمان مطلق مستقّل و مقدم بر حرکت؛ 3. تصور مکانيکي حرکت که جابه جايي ذرّات ( اتم ها ) در فضاست؛ 4. مبتني بودن علم بر مشاهده و تجربه؛ 5. لزوم استفاده از رياضيات در بررسي طبيعت [ و ] 6. نگره جزء بي نهايت کوچک که بالفعل کميت متصل در مجموع اجزاء مي باشد. (4)
ب) حدوث عالم و وحدت الهي
بيروني درباره جهان شناسي و مبدأ خلقت جهان، با عقايد حکماي يونان به خصوص ارسطو که عالم را قديم مي دانستند، مخالفت ورزيده « و مانند متکلمان اسلامي معتقد بود که اعتقاد به ابديت جهان به منزله انکار کردن اصل عليت و معلوليتي است که لازمه وجود جهان است و در نتيجه، به طور غير مستقيم انکار کردن وحدت الهي است که بيروني آن را گرامي ترين اصل مي شمارد ». (5)بدين ترتيب، مهم ترين اصلي که بيروني در جهان شناسي خود پذيرفته است، اصل توحيد و وحدت الهي است « و لذا علت مخالفت وي با نظريات ارسطويي، از باب حفظ و حرمت توحيد مي باشد » (6)، بنابراين ضرورت « وحدت اديان » (7) را مطرح مي کند. در حقيقت، اين وحدت مي تواند تداعي کننده جامعه آرماني نوع بشر باشد که بيروني به ضرورت آن تأکيد دارد و آن را آرزو مي کند، چرا که « وحدت ايشان نمايش گر عالي ترين تحول جامعه انساني است، تمام انسان ها ممکن است که بدان مايل باشند». (8)
بيروني نظر خود را درباره علت حادث بودن عالم به طور مفصل در کتاب « تحديد نهايته الاماکن » بيان مي کند، هم چنين در کتاب آثار الباقيه درباره تاريخ خلقت و نيز مبدأ تاريخ ملل و امم بحث کرده است.
ج) نظام عادلانه
يکي از اصول مهم در جهان شناسي بيروني، اصل اعتدال و عدالت در نظام هستي است. از منظر وي چون عالم متصل به فيض دايمي توحيد است، هم او هستي را به نظم عادلانه الهام کرده است و لذا، طبيعت نه تنها صُوَر گوناگون را خلق مي کند، بلکه نظمي مشخص و برنامه اي از پيش طرح شده دارد:شکي نيست که قوه طبيعت که ملهم است، اگر ماده اي را بيابد معطل نمي گذارد و چون اين ماده افراط کرد و زياد شد اين قوه، فعل را دو مرتبه مي کند و گاه مي شود دو چيز مي سازد که باهم باشند. (9)
ايشان در جاي ديگر با اشاره به مواردي که خلقت آنها به دور از حالت طبيعي است و بر اساس نظام عادلانه نمي باشد، ضمن اعتراض به کساني که آن را غلط طبيعت مي انگارند، مي نويسد:
و چون ماده از نظمي که نوع بر آن جاري بوده خارج شود، اين قبيل اشيا را غلط طبيعت مي نامند، اگر چه من با اين نام گذاري موافق نيستم و نام آن را خروج ماده از اعتدال قدر و اندازه مي گذارم مانند حيواناتي که داراي اعضاي زائده هستند و چون طبيعت که به حفظ انواع موکل است و بايد آن را همواره به يک نهج نگاه دارد، ماده زائده اي که يافت آن را صورتي مي پوشاند و مهمل نمي گذارد. (10)
بيروني در مقدمه « الجماهر في معرفة الجواهر » ضمن اشاره به زندگي زنبور عسل، مي نويسد:
وجود نظم و تدبير در طبيعت مي رساند که افراط و تفريطي در دستگاه الهي وجود ندارد. (11)
بدين ترتيب، بيروني براي طبيعت نوعي حيات قائل است. وي در اين باره پا را فراتر مي گذارد و همچون فيثاغورس و ديوجانس معتقد است که افلاک « پيوسته پويايند و آفريننده را تمجيد مي کنند که نگه دارنده آنهاست... و مترنم به آوازهاي شگفت، که دال بر آفريننده خويش » (12) است.
ابوريحان اصل عدالت را گذشته از عالم تکوين، در نظام اجتماعي و کنش انساني نيز ساري و جاري مي داند و نظام پايدار اجتماعي و سياسي را وابسته به پيشواي عادل تلقي مي کند:
يکي از تدبيرهاي لطيف خداوند در مصالح بشر و يکي از نعمت هاي بزرگي که بر کليه موجودات ارزاني فرموده، اين است که هيچ گاه جهان از پيشوايي عادل که پناه مردم است، تهي نگردد تا بندگان در گرفتاري ها و پيش آمدهاي روزگار به او پناه آورند... و نظام عالم به استنباط او پاينده بماند و فرمان برداري از چنين کسي را وسيله ثواب اخروي قرار داد. (13)
د) زمان و تحول
بيروني پس از آن که ثابت نمود عالم، قديم نيست و مدبري عادل دارد، متوجه زمان و اصل تکامل و صيرورت هستي مي شود. وي معتقد است ماده اوليه حرکت، کون و فساد دارد؛ يعني در گذر زمان دستخوش تغيير و تکامل مي گردد. البته اين تحول چيزي جز صيرورت و ظهور تدريجي اشيا از قوه به فعل نيست:او پس از آن که چشم انداز وسيع طبيعت را از دو ديدگاه زمان و مکان، و تعليمات متون مقدس مختلف را درباره آفرينش و تاريخ جهان مورد تفکر و تعمق قرار داده، به اين اصل اساسي پي برده است که تحول و کون و فساد اشيا در اين جهان عبارت از ظهور تدريجي و از قوه به فعل در آمدن همه امکانات است که ذاتي و جزء لاينفک هر موجود است. (14)
نکته مهم ديگر در مورد زمان اين است که ابوريحان با توجه به مفهوم زمان، تحول مطالعاتش درباره مبدأ تاريخ، به ديدگاه « دوراني تاريخ » (15) مي رسد. اما ويژگي « ادواري زمان » بدان گونه که بعضي تصور کرده اند، بدان معنا نيست که پديده ها پس از دوره اي به همان نقطه اولي خود باز خواهند گشت، لذا با لحن اعتراض گونه مي نويسد:
برخي بر اين گمان شده اند که در طول زمان، ادواري است که مواليد در آخر آن ادوار از ميان مي رود و به کلي مضمحل مي شود و در اوايل دور ديگر از نو به ظهور مي رسند، پس بنا بر اين راي، هر دوري مخصوص به آدم و حوايي خواهد بود و تاريخ آن دور منوط با آن دو شخص است. (16)
برخي ديگر علت اختلافات انسان ها را از نظر طبايع، اخلاق و زبان به نظريه دَوَراني بودن زمان نسبت داده اند:
يا مانند گفته اشخاصي که بر اين عقيده اند که در هر دور براي هر بقعه خاصي يک آدم و حواي مخصوصي است و بدين سبب است که اشکال و اخلاق و طباع و لغات بني آدم با يکديگر اختلاف دارد. (17)
[ و لذا ] گفته اند: ( امم گذشته ) داراي اجسادي بسيار عظيم بودند. (18)
بنابراين، در نظر بيروني مفهوم زمان و تاريخ، خاصيت دَوَراني به معناي دَوري ندارد تا پديده ها پس از مدتي به همان نقطه اي باز گردند که از آن جا حرکت را شروع کرده بودند، « بلکه منظور بيروني از خاصيت دَوَراني زمان، تغييرات کيفي و مطابقت بين عناصر مختلف زمان در داخل هر دوره است ». (19) در حقيقت، نظريه دَوَراني وي دو جنبه متفاوت دارد: جنبه اي مرتبط با طبيعت فيزيک است؛ براي مثال وي معتقد است کره زمين به لحاظ زمين شناسي داراي دوره هاي متناوب است؛ يعني « با گذشت زمان، دريا به خشکي مبدل مي شود و خشکي جانشين دريا مي گردد ». (20)
ولي جنبه ديگر آن مرتبط با زندگي انسان هاست که « بر اساس دوره هاي مختلف نبوت » (21) مي باشد. بنابراين، مي توان استنباط کرد که منظور بيروني گفتمان هاي مختلف نبوت است که هر کدام از آنها نسبت به ديگري تغييرات کيفي داشته، ولي عناصر درون آنها با همديگر تناسب و هم خواني داشته است. البته وي اين گفتمان ها را مختص به اديان نمي کند، بلکه به تمامي دولت ها و ملل و نحل که اصالت و تمدن داشته اند، گسترش مي دهد:
کليه امم و مللي که در سرزمين هاي مختلف پراکنده اند، هر يک تاريخي مخصوص به خود دارند و مبدأ آن تواريخ از زمان پادشاهان بزرگ يا پيغمبران يا دولت هاي ايشان،... و نوعاً اموري که به احوال قرون پيشين تعلق مي گيرد، براي فاصله بعيدي که با زمان ما دارد با مطالب نادرست و افسانه آميخته است و خداوند هم فرموده: ( أَلَم يَأتِهِم نَبَأُ الَّذِينَ مِن قَبلِهِم ) لا يعلمهم الا الله، پس بهتر است که قول اين امم را در چنين مواردي قبول نکنيم، مگر آن جا که کتابي مورد اعتماد يا خبري که با شرايط ثقه توأم باشد بر آن گواهي دهد. (22)
بنابراين، بيروني در ادامه نظريه دَوَراني خود از حکمت الهي و آيات قرآن نيز کمک گرفته است و « بقاياي دوره هاي گذشته را با نظريه يک نواخت و يک شکل بودن شرايط عوامل طبيعي تعبير نکرده است، بلکه هر دوره اي از ادوار تاريخ جهان را داراي شرايط معين و مخصوص به آن دوره مي دانسته و زمان را يک کميت بدون تغيير و تبديل و يک نواخت محسوب نمي داشته است». (23)
اما نکته قابل تأمل اين است که وي همانند علماي عهد قديم معتقد بود چون بشر اوليّه، به مبدأ آسماني نزديک تر بوده است، داراي « زندگاني شادتر [ بوده ] و از لحاظ معنوي جامع تر [ بوده ] و حتي در بعضي موارد قدما را از متاخّران در علم و دانش نيز برتر مي دانست». (24) همان طور که در تحقيق ماللهند مي نويسد: « آنچه ما از علوم داريم بقاياي ازمنه اي است که در دوره اقبال علوم بوده است ». (25)
به هر حال، تحول دَوَراني که هر دو جنبه انساني و طبيعي را شامل مي شود، از نظر وي عالم صغير ( جوامع انساني و محيط طبيعي ) را تشکيل مي دهد که مطابق با عالم کبير ( نواميس کلي خلقت ) است که بر تمام هستي حکمفرما مي باشد. (26)
آخرين نکته در مورد جهان شناسي بيروني که خالي از فايده نيست، اين است که فلسفه و روش هستي شناسي وي مبتني بر تضاد و ايجاد مفهوم ثنويت است؛ براي مثال، وي خدا را در برابر اهريمن، نور را در مقابل ظلمت، حق را در برابر باطل، مکان کلي ( نامتناهي ) را در مقابل مکان جزئي ( متناهي )، زمان مطلق ( نامتناهي، مدت و دهر ) را در برابر زمان مقيد ( متناهي )، ماده را در برابر معني، نفس ( هوا ) را در مقابل عقل ( خرد )، خير را در برابر شر، روز را در مقابل شب، نيستي را در برابر هستي و ... قرار مي دهد. (27) از منظر وي تقدم و تأخر هر کدام از اين موارد موجب تفسير خاصي از هستي مي گردد:
آنان که نور را بر ظلمت مقدم مي شمارند، گويند: حرکت بر سکون غلبه دارد، زيرا حرکت وجود است نه عدم، و حيات است نه مرگ. (28)
بنابراين، کساني که نور را بر ظلمت مقدم مي دارند، به طور منطقي بايد تحول را بر ثبات، حدوث عالم را بر قدم، زمان مقيد را بر مطلق و مکان متناهي را بر نامتناهي مقدم کنند که در نهايت، به تکامل و صيرورت و رهيافت پويا مي انجامد، به نحوي که هستي شناسي وي، ديگر همانند معتقدان به قدم عالم ايستا نخواهد شد. هم چنين وي در تبيين هستي از آموزه هاي اسلامي نيز بهره هاي فراواني برده است و لذا، گفته اند: وي « جهان بيني پوياي اسلامي را جايگزين نگرش ايستاي يوناني کرد ». (29)
ه) غايت مندي تاريخ
چنان که در بحث نظام عادلانه گذشت، بيروني به تدبير در عالم طبيعت معتقد است که با نظريه غايت مندي جهان ارتباط نزديکي دارد. وي در مقدمه کتاب الجماهر في معرفة الجواهر ضمن تبيين فلسفه وجودي دستگاه گوارش و اندام هاي انسان و فوائد هر کدام، معتقد است هر کدام از اعضاي هر موجودي متناسب با همان موجود و غايت آن خلق شده اند. (30) چون غرض ايزد تعالي از خلقت، ايجاد منافع براي هدفي مشخص است، (31) لذا طبيعت نظم و برنامه اي از پيش طراحي شده دارد. به عبارت ديگر، « گيتي خالي از تدبير نيست و بل او را مهارتي است با عنايتي » (32) که خداوند با حکمت خودش آن را هدايت مي کند و لذا، اگر در نظام هستي « غلط طبيعت » مشاهده شد که به دور از اعتدال بود و به صورتي نادرالوقوع آفريده شده بود، نشان دهنده آن است که طبيعت خالق و مدبّر نيست و « در افعال طبيعت گاهي به طور نادر غلط و اشتباه روي مي دهد تا دانسته شود که طبيعت، خدا نيست و خدا غير از آن است، (33) [ چرا که ] اوست خير تام محض که هر موجودي مشتاق آن است ». (34)از جمله مباحثي که با غايت مندي هستي قرابت زيادي دارد، انتظار موعودي است که جهان را به غايت اصل خود ( حکومت صالح و عادل ) خواهد رساند:
و اين مهدي ( عج ) همان است که در کتاب ملاحم ذکر شده که زمين را پر از عدل و داد خواهد کرد، چنانچه پر از جور و ظلم شده بود. (35)
مسئله انتظار و رجعت به منظور ايجاد جامعه مطلوب به عنوان فلسفه تاريخ و خلقت، به جهان اسلام اختصاص ندارد، بلکه « کمتر قومي يافت مي شود که داراي رموزي نباشد و خود را با برگشت سلطنت و حکومت دلخوش نسازند ». (36)
و) نظام سلسله مراتبي هستي
براي درک جهان شناسي بيروني بايد اين نکته را اضافه کرد که وي همانند عقيده قدما و اخوان الصفا معتقد بود « هستي داراي مراتب پنج گانه است: 1. باري سبحانه؛ سپس 2. نفس کلي؛ آن گاه 3. هيولاي اولي؛ بعد 4. مکان مطلق و ديگر 5. زمان مطلق ». (37) هستي نيز داراي عالم « برين و فروئين » (38) مي باشد که تمثيلي از عالم غيب و عالم طبيعت است. از ديدگاه بيروني بين اين دو عالم ( کبير و صغير ) (39) پيوستگي و هماهنگي وجود دارد. چون خالق هر دو عالم واحد است، نظم حاکم بر امور جهان نيز بايد از وحدت و يگانگي برخوردار باشد و الّا موجب بي نظمي و عدم ثبات خواهد شد:به نظر بيروني و اکثر علماي ديگر اسلامي... وجود [ داراي ] سلسله مراتب است. در عالم که به حسب آن، موجودات تقسيم بندي شده، هر يک در مقام و درجه اي مطابق با مرتبه وجودي و طبيعت خود قرار گرفته است. (40)
به هر حال، مراتب وجودي موجودات از خالق هستي شروع، و به عالم طبيعت کشيده شده است و در مرحله بعد از طبيعت مسير تکامل را در قوس صعود طي مي نمايد.
در اين تقسيم بندي، جهان به دو عالم عليا که شامل عقل مطلق و نفس کلي است و نيز سفلي که از روح و معني تا موجودات تحت القمري و زمين را در بر مي گيرد، تقسيم مي شود. البته بيروني « در مطالعات خود رابطه بين انسان و جهان و انطباق بين انسان و عالم کبير را که وابسته به سلسله مراتب وجود جهاني است مورد تأييد قرار داد، لکن هيچ گاه به بسط مطالب نپرداخت ». (41)
وي در مواردي با عقايد سلسله مراتبي قدما مخالفت ورزيده و لذا، عالم کبير را عالم رياضي و انتزاعي ندانسته است، بلکه « هر فلک را يک کره بلوري و جسماني محسوب مي داشت و براي افلاک واقعيت خارجي قائل بود ». (42)
اما آنچه مهم است پذيرفتن هماهنگي و انسجام بين سلسله مراتب موجودات است که لازمه آن، نوعي رابطه بين محيط محسوس جهان با نواميس کلي خلقت مي باشد که از خالق هستي فيض وجود مي گيرند، پس عالم مادي بايد در سيطره و احاطه عالم روحاني و وحياني باشد و الا دچار زوال و بي ثباتي خواهد شد، لذاست که وي تصريح مي کند: « سيرت فاظله همان است که دين آن را بايسته گرداند » (43) و جامعه سياسي در صورتي به سعادت و کمال مي رسد که با قانون کلي نظام هستي ( دين ) هماهنگ باشد: « امر، به اجتماع ملک و دين کمال خواهد يافت » (44) و لذا از ديدگاه بيروني هيولي که در سه نيروي دين، عقل و ناداني جاي گرفته، پلي است که بين عالم معني ( کبير ) و عالم ماده ( صغير ) هماهنگي و انسجام ايجاد مي کند. « هيولي واسطه است به ميانه ماده و آنچه که بر زبر آن است از معاني نفساني و الهي، و نيروهاي سه گانه نخستين در آن اند بالقوه، از اين رو هيولي از رهگذر آنچه که در آن است پلي است از برين به فروئين ». (45)
جمع بندي
بيروني در نگرش به هستي و قوانين حاکم بر روابط آن، جهان را به عالم برين و فروئين تقسيم مي کند، سپس با توجه به آموزه هاي اسلامي و عقايد علماي قديم اشراف و برتري عالم روحاني و معنوي را مي پذيرد و معتقد مي شود که پيوستگي و هماهنگي عالم ماده و معني نه تنها بديهي است، بلکه براي زندگي متعادل، منسجم و با ثبات بايد قوانين کلي خلقت را کشف، و بر اساس آن، زندگي اجتماعي و سياسي خودمان را بنا کنيم.پي نوشت ها :
1. پرويز اذکايي، ابوريحان بيروني، ص 118.
2. بررسيهايي درباره ابوريحان بيروني، مجموعه مقالات، پرسشهاي فلسفي ابوريحان از بوعلي، نوشته مرتضي مطهري، ص 65.
3. پرويز اذکايي، همان، ص 129 و 133.
4. همان، ص 130 و حسين معصومي همداني، مباني فلسفه و کلام، مجله معارف ( نشر دانشگاهي ) دوره 3، ش 1، ص 208.
5. ابوريحان بيروني، مجموعه مقالات، به کوشش علي اکبر مهدي پور، مقاله « فيلسوف مستقل الراي » نوشته سيد حسين نصر، ص 169.
6. پرويز اذکايي، همان، ص 117.
7. ابوريحان بيروني، تحقيق ماللهند، ترجمه منوچهر صدوقي سها، ص 3 - 4.
8. پرويز اذکايي، همان، ص 117.
9. ابوريحان بيروني، آثار الباقيه، ترجمه اکبر دانا سرشت، ص 120.
10. همان، ص 119.
11. ابوريحان بيروني، الجماهر في معرفة الجواهر، ص 3.
12. همو، تحقيق ماللهند، ص 29.
13. همو، آثار الباقيه، ص الف.
14. همو، مجموعه مقالات، به کوشش علي اکبر مهدي پور، ص 172.
15. همو، آثار الباقيه، ص 153.
16. همان.
17. همان.
18. همان، ص 115.
19. ابوريحان بيروني، مجموعه مقالات، به کوشش علي اکبر مهدي پور، ص 171.
20. همان، مقاله باباخان غفورک، ص 8.
21. همان، مقاله حسين نصر، ص 171.
22. ابوريحان بيروني، آثار الباقيه، ص 19.
23. حسين نصر، نظر متفکران اسلامي درباره طبيعت، ص 187.
24. همان، ص 192.
25. « العلوم کثيره و يتناوب الخواطر اياها متزايده متي کان رمانها في اقبال... و ليس زماننا بالصفة المذکوره بل بنقيصها ». ابوريحان بيروني، تحقيق ماللهند، ص 73 و نيز سيد حسين نصر، همان، ص 192.
26. سيد حسين نصر، همان، ص 192-193 و پرويز اذکايي، ابوريحان بيروني، ص 188.
27. پرويز اذکايي، همان، ص 129-153.
28. ابوريحان بيروني، آثار الباقيه، ص3.
29. پرويز اذکايي، همان، ص 189.
30. ابوريحان بيروني، الجماهر في معرفة الجواهر، تحقيق يوسف هادي، ص 75 و سيد حسين نصر، نظر متفکران اسلامي درباره ي طبيعت، ص 195.
31. سيد حسين نصر، همان، به نقل از: آثار الباقيه، ص 196.
32. ابوريحان بيروني، تحقيق ماللهند، ص 35.
33. سيد حسين نصر، همان، به نقل از: آثار الباقيه، ص 198.
34. ابوريحان بيروني، تحقيق ماللهند، ص 16.
35. همو، آثار الباقيه، ص 16.
36. همان، ص 304.
37. همو، تحقيق ماللهند، ص 270 و 271، به نقل از: پرويز اذکايي، ابوريحان بيروني، ص 132.
38. همان، ص 42-44 و 69.
39. سيد حسين نصر، همان، ص 193.
40. همان، ص 241.
41. همان، ص 244.
42. همان، ص 212، به نقل از: کتاب التفهيم بيروني، ص 56 و نيز ر. ک: بررسيهاي درباره بيروني، مجموعه مقالات، ص 54 - 218.
43. ابوريحان بيروني، تحقيق ماللهند، ص 54.
44. همان، ص 73.
45. همان، ص 69.
مقيمي، غلامحسن؛ (1390)، انديشه سياسي ابوريحان بيروني، قم: مؤسسه بوستان کتاب ( مرکز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم )، چاپ سوم