بيست نونهال انسان دوستي

شعر در همه ي جهت گيري هاي انسان دوستانه مستحيل مي شود. مسئله بر سر پرداختن دسته اي گل نيست؛ مي توان فقط گل ها را چيد... و چند خار نيز. اينجا مسئله ي تقدم بخشيدن به شاعراني است که مي خواهند معرف«انسان کامل»
چهارشنبه، 2 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بيست نونهال انسان دوستي
 بيست نونهال انسان دوستي

 

نويسنده: پي ير دو بوادفر
مترجم: سيمين بهبهاني



 

شعر در همه ي جهت گيري هاي انسان دوستانه مستحيل مي شود. مسئله بر سر پرداختن دسته اي گل نيست؛ مي توان فقط گل ها را چيد... و چند خار نيز. اينجا مسئله ي تقدم بخشيدن به شاعراني است که مي خواهند معرف«انسان کامل» باشند و قدرت ابلاغ اين تعريف را به شعر بازدهند، بي آن که از «هيچ يک از اسباب شناخت محرومش کنند... اسبابي که آزادي مسلم سوررئاليستي در تلقين درون ناآگاه به شعر عطا کرده است»(ژان روسلو).

1- رنه- گي کادو و مکتب روشفور(1)

اگر چه زندگي رنه- گي کادو(1920-1951) بسيار وامدار مکتب روشفور است( همان مکتبي که درباره اش گفته شده بيشتر فضايي براي بازآفريني است)، در واقع وي وابسته به هيچ مکتبي نيست. اين شاعر به همان اندازه از آپولينر بهره برمي گيرد که از فرانسيس ژام، و به همان اندازه از آلن فورنيه که از پاتريس دو لاتور دو پن. اثرش گل شگفت انگيز کميابي است که در ميان شعري کاملاً شهري شکفته است و خصوصيات روستا را مي سرايد- بيشه زاران را و فروتني ها را و بيش از همه دوستي ها را. شاعر پنهان در ضمير کادو، کسي است که هيچ کس را فراموش نمي کند- نه زندگان را و نه مردگان را:
خواب مي بينم بهاران دم گرفته از نسترن وحشي را
دوستاني را که يک روز در دلم خانه کرده بودند
اما آنان که چشم به راهشان بودم، در کارخانه ها مرده اند
و باد تخم مصيبت مي افشاند در دور دست،
...آه خون خنک از نسيم صبح به چهره ام مي دود
مردي که هرگز کسي دوستش نداشته، در اندوهم خانه مي کند...
مرگ پيشرس رنه- گي کادو، اين کسي که براي ديگران آن قدر از خود گذشته بود، نتوانست پيروزي جوانش را خفه کند.«ياران روشفور» بسيار بودند، از اين قرار: ژان روسلو(متولد1913؛ مؤلف طعم نام، خون آسمان، گردهمايي زمان(؛ ژان بوئيه( متولد1912؛ مؤلف تسخير رود، آرامش قلب)؛ ميشل مانول( متولد1911؛ مؤلف نخستين شانس، قطرات تيرگي)؛ لوک بريمون(1915-1984، مؤلف لاوک نان، واژه ها شبانگاه مي رويند، مستمري بزرگ، جوانه ها)... هيچ يک از آنان نه کادو را فراموش کرد و نه دوران دوستي با او را که شايد بهترين ايام زندگي اش بود:
به هنگام جواني، بيست سالگي
به هنگامي که در ياد نمانده که چند از آن گذشته ست
دهستان ها، پيشبندهاي آبي
باران ماه مارس، بوي آتش
سرخ گل پژمرده در سينه بند
در شبانگاه سيب ها، شاخه ها
خانه ها دلشان روشن مي شد
روز بازگشت بود، يکشنبه بود
قطارها از خوشي به نفس نفس افتادند(2).
سواي تناسب سني و اصالت شهرستاني بودنشان (لوک بريمون اهل شارانت؛ ميشل مانول، مانند کادو، اهل نانت؛ ژان بوئيه اهل وانده؛ روسلو اهل پواتيه...)، نيروي دافعه ي آنان نيز موجب شده بود که ياران روشفور از ديگران جدا شوند و به يکديگر بپيوندند. به گفته ي آندره ماريسل: «نيروي دافعه در برابر«انقلاب ملي»، نيروي دافعه در برابر همکاري با ديگران، نيروي دافعه در برابر شعري فصيح، درست به همان اندازه که در برابر شعري کاملاً ذهني و تقطير شده در آزمايشگاه هاي سوررئاليستي، يا سوررئاليست يا هيچ» مارسل بئالو عنواني ديگر را براي مکتب آنان پيشنهاد کرد: «مکتب لوار»(3)، که جواز در برگرفتن فومبور و چند تن ديگر را نيز داشته باشد. ژان روسلو اطلاق واژه ي مکتبي را بر شعري که «جز رنج، ويراني، و رياضت نيست» رد کرد. در خصوص ژان روسلو بايد گفت که مي خواهد «در مقام برتري انسان» عرض اندام کند، اما فضيلت خاص او سرودن خاطره است:
ياد باد که، سراپايمان عشق بود
دست هاي سرگشته رويارو مي شدند با چهره هايي
صاف چون قلوه سنگ هاي ساحلي، گرم چون کف دست
نگاه ها کاشته مي شدند نرم بي شمارش پول
مواجه مي شدند با زير جامه ها و سينه پوش هاي ابريشم(...)
هر پنجره اي ستاره ي وفاداري با خود داشت
آفتاب چون آبي پهناور دکان شير فروشان را مي شست
...ناگهان دهل کوبان به سواد شهر هجوم آوردند
گوشماهيان عظييم زاييده ي لشکرکشي هاي ناهنجار
ياد باد که: حباب زرين شادي ما
بر مي شد بر مي شد بي نهايت، همواره بهار بود...(4)
بهترين شاعران «روي طرحي عاطفي، پياده کردن دستورهاي روسنفکرانه ي سوررئاليسم» را آزمودند «لئون- گابريل گرو». از ميان اين دسته اينان را نام مي بريم: لوسين بکر(متولد1911؛ مؤلف مسافر کره ي خاک، عشق کامل)؛ لوئي گيوم(1907- 1971؛ مؤلف غيبت کامل، شب سخن مي گويد)؛ لوک دکن( متولد 1913؛ مؤلف به چشم عريان، دلايل روشن)؛ رنه لاکوت(1913-1971)ژان لسکور(متولد1912؛ مؤلف سفر بي حرکت؛ تمرين خلوص)- کسي که در اشغال نظامي فرانسه، همواره با الوار، نشريه ي شرف شاعران را سرپرستي مي کرد؛ پل شولو(1914-1970؛ مؤلف با دست مسلح، روزگار سيمان، مطمئن ترين در).
لوسين بکر بيش از آن که شاعرعشق باشد، شاعر جسم است. در جست و جوي محبت نيست، در پي حفظ افسونگري زنانه است:
زن را دوست مي بايد داشت همچون چيزي
که بهاي او تنها در جلوه ي شمايل اوست.
زن براي عشق ورزيدن جز پوست خود چيزي ندارد
به همان گونه که آسمان جز آب چيزي ندارد
که فرو بارد تا از زمين آبگيرها برآرد.
پل شولو مي خواهد با چشم بسته غيبگويي کند و عمق اين عشق جسماني را بشکافد:
برسنگ راه مي نويسم تا بيان کنم
شکل غريبي از عشق را
به هنگامي که آفتاب شرمزده
بي يارا پشت اتاقک هاي زير شيرواني مانده ست،
طعم غريبي از بوسه ها را
به هنگامي که گرسنگي لب ها را خشکانده ست.
ادمون هومو(متولد1907؛ مؤلف آرام دل، عصر راهپيمايي ها، تنبورک زن چشمه ساران) به ابهام گرايش دارد. اما اين شاعر با پُرکاري و به شيوه ي باروک «در نهايت زيبايي و صراحت، به رنج، به شک، به خشونت، و به کين توزي لبخند مي زند... شعرش به شيوه ي روردي(5)بزرگ، با پيام هايي چنان آلزام آور بافته شده است که کمتر نياز به فغان برآوردن پيدا مي کند»(ژولين لانوئه). دوستانش با يک شماره ي مخصوص برج آتش و با عنوان زيباي «اومودير»(6)، او را ستودند. مارسل بئالو( متولد1908؛ مؤلف آزمون شب، عنکبوت آبي، هواي زيست) نکته هاي وراي تصّور را مي پروراند. پير سِقِر درباره ي او مي گويد: «با بئالو طبيعت به خيال بدل مي شود.»

2- مرزهاي ژان فولن

مکتب ها گروهبندي را آسان مي کنند، اما شاعران همه و هميشه در گروهبندي ها جا نمي گيرند. ژان فولن(1903-1971) از اين گونه شاعران است. او سراينده ي دست گرم و عالم خاکي است، که براي هميشه سواري تنها باقي ماند.
اين قاضي غر غرو، که پهناي صورتش جز در کافه ها گُل نمي انداخت، چهره اي بي نظير است که طرفداران خود را در کافه ها بيش از اماکن رسمي و دادگاه ها به دست مي آورد. از آنجا که روح شعر هر جا که اراده کند دميده مي شود، در نويسنده ي خواروبار فروشي کودکي به همان اندازه نفوذ کرده است که در سراينده ي معلومات. در ضمير اين نورماندي خيالپرست، نقشبندي پنهان است که نوع تابلوهاي او يادآور تابلوهاي لا واراند(7) و باربه د/اوروييي(8) است: حاکم نشين طرحي است از«اوهام شهرهاي کوچک»، بويژه آنجا که باد در درختستان ها مي گذرد، بخصوص آنجا که زني با زلف هاي دسته کرده پنجره را مي گشايد و به هنگامي که شوهرش به زحمت جامه مي پوشد،«يقه اي بسيار بلند دارد، با يک جفت سر آستين، يک سنجاق کراوات، و تکه اي پوست گربه براي محافظت دستگاه تنفس از سرما».
اين نگاه که موجودات و اشيا را به نحوي بارز به چشم مي کشد، در ژان فولن نيز وجود دارد:
ماهي هايي محصور در آبدان
مي جنبيدند روي ميز گرد
سرهاشان مي لرزيد
گرداگرد محوطه ي قالبشان
و روي چهار پايه ي کاه اگند
کلاه پوست خرس قرار داشت
در کنار تبر رزمي(9).
همان لحن پر تحرک براي سخن گفتن از مرگ يا عشق:
با استخوان جانوران،
کارخانه دکمه هايي ساخته بود
که مي بستند
سينه بندي را بر بالاتنه ي تنديسِ
زن کارگري که مي درخشيد
وقتي که زن افتاد
يکي از دکمه ها سرگردان شد در سياهي شب
و جويبار در کوچه ها
روان شد و او را برد
به سوي باغ خلوتي
که در آن بر خاک افتاده بود
تنديس گچين پومونا(10)
خندان و عريان(11)

3- شاعران رمان نويس لانو، کلانسيه، ساباتيه، بازن

آرمان لانو( متولد پاريس،1913-1983؛ مؤلف دستفروش، عکس هذياني، لاله ي توفانزا)، پس از به کار گرفتن عواطف دلپذير در شعر هايي که براي باله نوشته شده است، سرگرم زنده کردن خاطرات و زمزمه هاي سال اول قرن بيستم(12) شد. شاعر، در اين شعر هشت هجايي، خود به وجود مزايايي در زنان بيوه اعتراف مي کند:
بيوه زن با اندام دختري جوان
به ديار غزالان مي رفت
با چشمان گشوده بر مجتمع کشتي ها
که با والس باد تاب مي خوردند
لانو، هوادار«تصورات اپينال(13)»، نمي تواند خود را از اشاره به «چرخيدن» در رقص والس باز دارد:
مانند گل هاي ارکيده
خيانت شکفته مي شد
بيگانه چشم دوخته بود به پاهاي رقصان پولکا(14)ي ما
و قامتمان که با آهنگ قره ني به اطراف متمايل مي شد(15).
ژ.ا. کلانسيه( متولد1914؛ مؤلف دهقان ملکوتي، 1944؛ تجلّي،1960) به طرزي جدي «سرزمين جاويدان(16)» را در دنيايي که دستخوش مرگ است جست و جو مي کند.
بايد آيا به فراموشي سپرد اين بيابان ها و اين شهر ها را
اين رودهاي روان و اين فصل هاي بلورين را
اين دوستان را و اين اميد ها را و اين ياران جوان را
آه، اين ميوه ها را که زمين پيرامون را پربار کرده بودند...؟
يا نيک ندانسته ايم که نيرگ و سيهکاري
از لبان، از نگاه، از انگشتانمان از دل هامان
گسترده و ناپايدار و دورادور، لب به خنده مي گشايد؟
دو مجموعه ي اخيرش ( شايد منزلي، 1972؛ سخن ترديد آميز،1978)، اجازه مي دهد که ميان دو شيوه ي او مقايسه برقرار شود؛ از يک سو اشعاري کوتاه، ملموس، خلاصه، و لطيف، و از سوي ديگر نثري پر قدرت، که چنين نتيجه مي گيرد که شعر:
شايد منزلي، شايد حرم شريفي، شايد حصاري، شايد زنداني،
...شايد من، شايد تو، شايد او، شايد هيچ باشد.
اما اين «منزل» دقيقاً مطلق نيست. شاعر در همه جا احساس آسايش مي کند:
در سلطه ي حيواني و دلخواه،
در سياهي، در جسم، در تجمع،
در عطر، در گرما، در عرق تن
...در آغوشي تاريک، در آغوشي عشق آلود،
...در پوست، در همهمه ي خون،
...در کام خواب.
انواع شاعرانه هاي روبر ساباتيه( متولد1923؛ مؤلف مراسم تبرک کشتي، زهرهاي دلخواه، قلعه هاي هزاران هزار سال) موجب موفقيت کبريت سوئدي او شده است. زيرا اين رمان نويس نامدار، شاعري پر قدرت است: اين «عاشق واژه ها » ضرب را حس مي کند، واژه هايش تصوير مي سازند، قافيه هايش کامل و شبه قافيه هايش غني است:
در دست هاي ما تو مي سرودي دير زماني پيش از زاده شدن
نگاهمان پرواي تو داشت تا مبادا با تو خيانت کنيم
و تو مي شناختي واژه هايي را چنين سازگار با لب ها
که مي زاد کودکي از کمترين زمزمه ات
دلي نيم باز در هواي آن کش عشق بيا کَنَد
انگشتي به نشان سکوتي کش مشکل بتوان دريافت
به ميان ما تو باز مي آيي، چون قو مي لغزي
ما بسي ترسانيم از زيستن بي وجودت(17).
ميان اين شاعر و رائول پونشون, که احساساتي شدن را مردود مي شمارد، شباهتي موجود است ( عزيزانم، به هنگام که مرده باشم،- بيدي بر مزارم منشانيد...»)(18).
اما [با وجود توصيه ي او که پس از مرگش برايش کاري نکنند] بسياري از پانصدهزار خواننده ي رمان هايش، تاريخ شعر فرانسه را (در هشت جلد) به عنوان يادگاري که از او مانده است خريده اند. هروه بازن نيز همان سرگذشت را دارد: شهرت رمان نويس به سراينده ي روز و ايريس [زنبق] لطمه زد. ( روز يک رمان شگفت انگيز کوچک است - در پنجاه و هشت منظومه - که زندگي دهکده رابا تصوير نقل مي کند.)

4- حد فاصل ميان پوچ و اعجاب انگيز:

آلن بوسکه

آلن بوسکه، رمان نويس و مقاله نويس( متولد 1919 در ادسا(19)؛ مؤلف چهار وصيتنامه و ديگر منظومه ها، صد نکته از يک تنهايي، هدف عالي، نکته هايي از عشق)، در سال هاي 1940-1950، در کتاب حافظه ي سياره ي من، متوجه تهديد اتمي شده بود. مرگ موعود، پوچي زندگي، و ناتواني انسان در تثبيت خويش، نخستين دورنمايه هاي شعرهاي اغلب عصب شکن و بي شفقت او را فراهم مي آورد، که در آن نفوذ تريستان کوربير احساس مي شود. اين طرز انديشه، زبان او را در ترکيبات گسترده ي چهار وصيتنامه و ديگر منظومه ها، به صورت اعلاميه ي ورشکستگي دستگاه عظيم آفرينش درمي آورد:
تنهايم، تنهايم، هنگامه ي توفان هاست.
واژه هايي که بدان سخن مي گويم، از سخنم بيم دارند.
شب فرا مي گيردم، خود را به سياره ي خويش مي آويزم،
آيا جنوب در شمال است؟ زمينم زير و رو شده ست.
در مجموعه هاي اخيرش ( غزلي براي پايان قرن، 1981)، زبان بسيار نيرومند مي شود، گهگاه گوهرتراشي مي کند؛ اشباع استعاري به نوعي شرط بندي روي استفاده از آخرين حد امکان بدل مي شود. هيچ و پوچ به اعتبار افسانه و معرکه آراسته مي شود. به نظر آلن بوسکه، اين اخلاقگراي وارونه، انساني براي انسان ديگر ناپذيرفتني است، مکلف است که خود را «آن ديگري» تصور کند:
او سفير شبنم است
به سوي لک لک هاي آتشين
سَرَخسي به زانوي او چنگ مي افکند
و او به استاد بزرگش، بلور، درود مي فرستد.
عنکبوتي
- گوييا، تقريباً نواي موسيقي-
مي خزد به پهناي شانه هايش.
ميان پوچ و پُر [مطلق]،
که توأمان مي داندشان
سيبي دست نخورده مي گذارد.
خوشبختانه، واژه ها نزد شاعر در امانند:
هرگز ندانسته اي
چگونه محبوبند- به سبب گم شدنشان-
اشياي عادي:
بشقاب، چاقو، چراغ خاموش.
هرگز ندانسته اي
چگونه محبوبند- به سبب باز يافتنشان -
متداول ترين ميوه ها:
سيب،
گيلاس شوخ، هندوانه که پرستويي را نهان مي کند.
بوسکه عشق را همان گونه تشريح مي کند که الوار زن ها، گل ها، ميوه ها را شماره مي کرد:
دوست،
گويي گفتند «خاموش». معشوق،
گويي پنداشتند «درخت حسود».
همسايه،
گويي به خواب ديدند «بهاري در کنار». همسر،
گويي زمزمه کردند «وفادارتر از خارا سنگ».
الاهه
گويي يارا نکردند، نه گفتن را نه نوشتن را.
خلاصه، در اين شعر، از اين جا به بعد شاعر همداستاني با پوچي را مي پذيرد:
شعر، شعر من شاعر خاص خويش است
و هنر شاعرانه اش در نهان خشکيده ست.

5- سال هاي 1960:

«شعر براي زندگي»

سرژ برندو و ژان برتون ( متولد 1930؛ مؤلف تن و آفتاب، تابستان پيکرها)، بيانيه اي زير عنوان شعر براي زندگي(1964)- به منظور مبارزه با اخلاق از هر شکل که باشد- منتشر کردند. اين دو تن خود را نمونه ي بارز کتاب فروشي که مؤلف شده باشد قلمداد کرده بودند، بي آن که از شاعري باز ايستاده باشند. آثار آنان، همچنين مجموعه اي به نام «شعر1» در جهت افزايش هواداران شعر معاصر، بسيار سودمند بود.
گي شامبلان ( متولد 1927؛ مؤلف دشت روشن، مرگ و دريا) مجله اي به نام پون دو لِپِه منتشر مي کرد(20) که يادآور ده سال حساسيت شاعرانه و گزارشي کامل از جدل هاي ادبي بود. وي شاعري راستين است که کمتر از ترز پلانتيه، ايو مارتن، و ماريان وان هيرتم ( متولد 1935؛ مؤلف منظومه هايي براي بيچارگان کوچک) نيست. بالاخره، چون در «باشگاه شاعران» (21) متعلق به ژان –پير روسنه هر نوع جماعتي پذيرفته مي شد، گاهي جوانان آينده نيز ميان آراگون وزنسنسکي پديدار مي شدند. روسنه خود يکي از شيفتگان رمانتيسم است.

پي نوشت ها :
 

l' Ecole de Rochefort-1
2- لوک بريمون.
Ecole de la Loire -3
J.Rousselot ,Sept souvenirs du couchant -4
5- شاعر فرانسوي متول 1889، آثار معرف سوررئاليسم است.- م.
la Humeaudiére -6
7- نويسنده ي فرانسوي ( متولد 1887؛ مؤلف رمان زنده بيني چرمي (Nez de cuir) و قنطورس خدا (le Centaure de Dieu).- م.
8- نويسنده ي فرانسوي،(1808-1889، مؤلف قصه هاي شيطاني(les Diaboliques)، معشوقه ي پير(une vielle maitresse) و شهسوار توش ها(le Chevalier des Touches)؛ سبکش تقريباً رمانتيک است.- م.
Exister -9
10- Pomon، الاهه ي پشتيبان درختان ميوه.- م.
Les Choses données -11-
la Belle Epoque -12-
13- Epinal، مرکز ناحيه ي ووژ(Vosge) واقع در 366 کيلومتري جنوب شرقي پاريس.- م.
14- Polka، رقصي که بوهم به فرانسه رفته است. حالت اين رقص را نيز مي گويند.- م
15- در اين مصراع اصطلاحpiquée به کار رفته که عبارت است از حرکتي در رقص که بدن روي پنجه ي يک پا که ثابت است به جلو و عقب و چپ و راست مي پيچد. معادل فارسي براي آن نيافتم.
Le terre éternelle-16
les Fetes solaires, Aibin Michel, 1955 -17
18- مقايسه شود با اين ساقي نامه: چون من بگذرم زين جهان خراب...- م.
Odessa -19
20- شارل ميشه دو لپه، راهب نيکوکاري است که مدرسه اي براي کر و لال ها بنا نهاد که در آن زباني از علامت ها براي تفهيم مطالب به کار مي رفت.Epéeهمچنين، معني شمشير مي دهد، و شايد انتخاب اين اسم به منظور اشاره به ايجاد تفاهم بين خواننده و شاعر باشد.- م.
Club des po?tes-21

منبع مقاله :
دو بوادفر، پير؛ (1373)، شاعران امروز فرانسه، سيمين بهبهاني، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دوم 1382



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.