شعر فرانسه در بلژيک

در تاريخ ادبيات فرانسه، صفحه هايي را که شاعران بزرگ ساکن در فلاندر، هنوز بوروژا و فرانسوي زبان، به خود اختصاص داده اند همه مي شناسند. شمار استادان سمبوليسم- مترلينک، رودنباخ، ورهرن، وان لبرگ- که بلژيکي و حتي
چهارشنبه، 2 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شعر فرانسه در بلژيک
 شعر فرانسه در بلژيک

 

نويسنده: پي ير دو بوادفر
مترجم: سيمين بهبهاني



 

در تاريخ ادبيات فرانسه، صفحه هايي را که شاعران بزرگ ساکن در فلاندر، هنوز بوروژا و فرانسوي زبان، به خود اختصاص داده اند همه مي شناسند. شمار استادان سمبوليسم- مترلينک، رودنباخ، ورهرن، وان لبرگ- که بلژيکي و حتي اهل گان[ مرکز فلاندر شرقي] بودند، بيش از فرانسويان بود.
البته «شعر بلژيک با تعبيرات فرانسوي»(تعبيراتي که زمانشان سرآمده است) در پاريس ديگر به عنوان شعري متعالي شناخته نمي شود، در بلژيک اما هنوز شاخه اي اصيل از شعر فرانسه به شمار مي رود. خصوصات اين شعر چگونه است؟ فرنان ورهزان اين خصوصيات را چنين مشخص مي کند:
«ذوقي ملموس که دستاورد خود را از هرگونه آسانگيري و تسامح برکنار مي دارد، اما اجبار و تکلّف در آن آشکار نيست؛ سرشاري عاطفي و عدم اعتماد در مورد تجريد روح از بدن؛ جذب شدن در هيجاناتي که موجب تخيّل مي شوند... مقيّد بودن به «موضوع» و بي اعتنا ماندن، در حد امکان، به آنچه رولن بارت آن را «مايه ي ويراني کلام» مي نامد، يعني آزادي مطلق... شعر، پژوهش بي وفقه در مورد انسان (نه انساني خاص) با فرديت انعطاف نا پذيرش؛ رد سخني که نشانه اي از تجربه ي کامل زندگي نداشته باشد...»
به نظر مي رسد که مطلب درست است، در واقع توصيفي است از شعري که به طرزي شگفت انگيز با واقعيت در آميخته است و نمي خواهد از زندگي جدا شود. برعکس، تعبيرات شاعرانه ي آن طبيعي و فطري باقي مي ماند.
«اين شعر که از فرم هاي غنايي موجود در پاريس که بتدريج تکامل پذيرفته اند متأثر است، در برابر مد به آساني سرخم نمي کند و به نوآوري ها پاسخ نمي دهد، مگر اين که در طول تاريخ دچار نوعي تساهل شود. همچنين، روشن است که در بلژيک نه از بت شکني داداييستي خبري بوده است و نه از تب تند سوررئاليستي»(آلبر اگسپارس).
آنچه شگفتي مي آفريند، تنوع الهام و تنوع تعبير است. سنّت مسيحيت در اين شعر، از شعر ديگر جاها زنده تر مانده است، که به سبب وجود شاعراني نظير اينان است که نام مي بريم: پليسنيه و فلوکه( مجريان سوررئاليسم)، پيرنوتوم، روژه بودار(1910-1973؛ مؤلف کاکا سياه شيکاگو) که هميشه متر صد احاطه بر وجدان انساني بود، ژئو ليبرشت( متولد تورنه،1891-1976؛ مؤلف ضيافت سايه ها).
فرانتس هلن(1881-1972)، که معتقد به مداخله ي قواي فرا طبيعي در شعر [ الهام] و همچنين وفادار به قافيه بود، هرگز از دفاع از شعري که «خيال و اراده، شعور و غريزه» را با هم درآميزد بازتايستاد(ا. لوبوا).
پس از مرگ گلدورد بزرگ (1898-1962)، که نبوغ کلامي او بخصوص بر تئاتر تأثير گذشته است (اگر ميشو را استثنا کنيم)، مارسل تيري (1897-1977) اولين شاعر بلژيکي به حساب مي آيد: والري ديگري که اهل شارلوروا(1) است. اين شاعر«ماجرا، داد و ستد، و زندگي مدرن»، چنان که رنه لاکوت با اندکي تحقير او را وصف مي کند. زير ظواهر کلاسيک، سراينده اي مدرن است، يکي از کساني است که ميان فنون صنعتي و زندگي روزمره پل بسته. بسيار نزديک به ساندرار(2) و موران(3) است و کمي دور از آن که از نسل باب ديلن(4) و ديلن تامس (5) به شمار نيايد. بدبختانه، وقتي به مارسل تيري مي انديشند، او را با دو مجموعه ي قديميش زير عنوان هاي مشهور تنديس خستگي و درياي آرامش به ياد مي آورند، در حالي که وي مانند آروِر(6) نيست که تنها به سبب سونه(7)(غزل) سزاوار تمجيد باشد:
تو را که نام وانکوور(8) خود را مي بازي
با اين همه جز سفري عادي کاري نکرده اي؛
نه طوطي بزرگ سبز را ديده اي،
نه صليب جنوبي(9) و نه آفتاب خشن را.
مجموعه هاي تازه تر او ( بزم چشم انتظاري،1963؛ باغ پابرجا،1969؛ فصل پنج و چهار قطعه نثر،1969) از ياد رفته است، مجموعه هايي که حضوري بي تفاوت و سرآغازي بي تفاوت به جهان مي بخشند:
سلام، صفحه ي تشريح و تمسخر،
نقشه ي جهاني که در آن زنده ايم و جويانيم
چهره ي تو را، جغرافياي امپراتوري...
همچنين از ياد رفته که تيري چه نرم از زنان سخن گفته است («و زنان چه پري رخسارند- و سينه ها زير تور کنگره دار- از شايستگي چه سرشارند...»).
نظمي که تيري، شاعر جدي و فروتن، هميشه خود را با آن وفق داده است، او را در نقطه ي مقابل پرکاري، بي پروايي، گشاده دستي، و مختصر آشفته کاري روبر گوفن( متولد اوهن (10)،1898-1984) قرار مي دهد. اگر مؤلف تنديس خستگي تقريباً ماتيس(11) شعر فرانسوي بلژيک باشد، اين ديگري [گوفن] با گروه جاز، و آذرخش بومي، در آن واحد، هم شاگان(12) و هم فرنان لژه(13) خواهد بود. يک هفته ي نامه ي پيشرو، گوفن را يکي از نوادر شاعران ديروز قلمداد کرد که مي تواند امروزيان را تغذيه کند. او شاعر جاز را به طريقي فراموش نشدني سروده است («بيش- بيش- بيشتر يک هماهنگي ديگر، کلمن هاوکينز(14)- تلقين را نيرومندتراز سر مي گيرد- آلاله هاي نرم پلک هايش»)؛ آمريکاي صد چهره، هاليوود و الاهه هاي انفجار انگيزش، جين مانسفيلد و «عاشقانش که جز روزي بيست و چهار ساعت عشق نمي ورزيدند»، همه ثروت ها، و شگفتي ها، دنيايي بود که شاعر هفتاد و پنج سال در آن اقامت کرد و همچنان مشتاق ماند که در بيست سالگي اش. هيچ چيز از او دريغ نشد، افسوس! مگر ذوق کمال طلبي.
«آيا نورژ را مي شناسيد؟» ژيد پير بيهوده از دوستانش چنين سؤالي کرد؛ و آن گاه در حالي که دچار دردسر شده بود، با لحن زيباي کوبنده اش چنين تقرير کرد:
به شما مي گم کمک کنين... آقا سنگينه.- به شما مي گم داد بزنين،. آقا کره . – به شما مي گم حاليش کنين،- آقا خره...- به شما مي گم سجده کنين.- آقا خداس. چراغ ها را خاموش کنين.- چون که جوابش بُرده آقا- به شما مي گم به کسي نگين.- مرده آقا، مرده آقا.
نورژ، متولد1898، مانند گلدرود و گوفن، بي شک و منحصراً شاعر است، چنان که اين مطلب را در دو اثرش شکارپروار و چهار حقيقت نشان مي دهد ( تاکستان به نام قرن نوزدهم، در آخرين انگور چيني خود، محصول جالبي عرضه کرده است که شامل شاعراني نظير پليسنيه، تيري، گييت، کولينه، و ديگر شاعراني است که همزمان يا نزديک به هم متولد شده بودند).
ديگراني که به شعر قديم وفادار ماندند عبارتند از پير نوتوم(1887_1966)، ازباب پير پون دواي، لوسين کريستوف، کنستان بورينو، موريس کارم مهربان(1899-1978؛ مؤلف دزد اخگرها). مؤلف در نهان و جانانه، بعد از نزديک به نيم قرن شناخته شد؛ کودکان اشعارش را در مدرسه فرا مي گيرند و ملکه آن ها را بازگو مي کند. موريس کارم ابداً در شيوه ي خود دگرگوني به وجود نياورده است و چنان مي نويسد که گويي رمبو و مالارمه هرگز وجود نداشته اند.
در گروه زنان، لوئي دوبرو (که نام واقعي او لوئيز ژانسون است) که اشعارش رنگ خاکستر دارد، آندره سودانکام، ژانين مولن (مؤلف آتش هاي بي شادي، دست هاي برهنه)، ليليان ووتِر، و فرانسواز دلکارت جاي مي گيرند. دو تن ديگر را به عنوان ضميمه بر اين شمار مي افزاييم, زيرا که هر دو متولد فرانسه هستند: آن ماري کوژل (مؤلف ترانه هاي شادي خاموش) و لوسين دسنو (مؤلف تر و تازه، طلاها).
در نقاشي کيست که سوررئاليست هاي بلژيک را بشناسد؟ اما در شعر چنين نيست. چه کسي مي داند که ژان دو بوسشر( مؤلف ميراث خواران ويراني)، که در شارتر(15) با محروميتي غرورآميز جان سپرد، بلژيکي بوده است؟ چه کسي مي داند که شارل پليسنيه، نويسنده ي رمان گذرنامه هاي جعلي، سراينده ي شعر هاي تقديس نيز بوده است؟ مارسل کوکنت (1900-1966، پل نوگ (1895-1967)، آشيل شاوه (مؤلف خاکدان تن و کسي که گروه هاي «گسستگي»(16) و «شب بلند»(17) را بنيان نهاد)، پال کولينه، گرامي دوست و همکار ماگريت، و لوئي اسکوتونر، همه و همه از چهره هاي درخشان سوررئاليسم بلژيک هستند.
شعري که وفادارانش در فرانسه انگشت شمارند، در بلژيک هيچ کمبودي ندارد، از نظر پديدآورنده، نه از حيث ناشر، و نه از نظر خواننده. نامه ي شاعران چهل سال است که از سوي پير- لوئي فلوکه در بلژيک تأسيس شده و منتشر مي شود. فلوکه (1900-1967) فرد پاريسي است که در آنجا بلژيکي و بروکسلي شده است- اين امر چندان عادي نيست. و پير بورژوا، که نيمروزهاي شعر را بنياد کرده، بروکسلي است؛ «بي ينال[ دو سالانه] هاي بين المللي شعر» در ناحيه ي کنوک(18) زير نظر آرتور هولو، و «تئاتر شعر» بروکسلي زير نظر مونيک دورسل اداره مي شود. همه ي اين ها اثبات دليل مدعاي ما است، و ريشه ي شعر خشک نخواهد شد.
با تأسف و شتابان، تنها پاره اي را نام مي بريم: فرنان و رهزان (گذرگاه زمين،1940؛ ديدار شب،1947؛ گذر بر فراز شب،1972) فرم کارش کلاسيک است، اما محتواي آن باروک؛ ژان تور دور(متولد1920) مؤلف مجموعه ي بزرگ نگهبان بارها( همه ي اين اقامت پر ارج را هدر مي شود- همه ي اين خوشي که از شمار طاقت بدر مي شود- همه ي اين آرزو که نهان از نظر مي شود- اين مرغزار شامگاهان، اين جنگ سپيده دمان»)؛ ژان موژن( متولد1921؛ مؤلف قصيل سکوت، پيوند زيبا) نويسنده ي درام هاي به هر کس به نسبت گرسنگي اش، و تاک تلخ است؛ ژرار پروو (متولد 1922) نويسنده ي دستور جلسه، اما مهم تر از آن نثر براي مردي بي وطن(1971)، و آن گاه اشعار کلاسيک به نامِ في البداهه ي اثر کواي(1972) است؛ فيليپ ژون( متولد1924) مژلف حکاکي در جان و جستن ربودن است؛ هوبرژوئن(متولد1926) مؤلف پيرِ کور و مجموعه ي بسيار زيباي پاييز در لاکو(1972) است؛ آندره اشميتز (متولد1929) مؤلف با آواي مضاعف و پيوسته است. («من زمين خشک خاشاکي ام و با آتش سخن مي گويم- بدان هنگام که مي بارد شگفت آميز برفي بر شانه هايم- و آتش گام مي زند در شن هاي تهيگاهم،- و مي خسبد در خلنگزار گيسوانم.») همه ي اينان شاعران مهم و محترم آن ديار هستند. فقط هوبر ژوئن ( متولد1926، در آتوس(19)) در پاريس به سر مي برد- مقاله نويس و رمان نويس است، اما به معناي اخص شاعر باقي مانده، و چنان که مي بينيد، وفادار به سنگستان کودکي اش:
مرثيه اي در هواي کودکي، آنجا که ميان تمشک ها مي خفتم،
شهسواري از سنگ ايستاده بر گورم: اينک من.
ده کوره ها که يادشان کرده ام گلويم را مي فشارند.
بايد واژه اي فرياد کنم که از ايشان پوزش بخواهد نمي دانم.
نمي توانم.
بياييد- با ترانه هاتان يکنواخت،
تو ماتيوي آسيا، تو پير بيشه هاي سبز،
تو ژرژ شکارچي، سپس تو نگاهبان آغوش بيشه ها،
بياييد بخوانيد برايم شکواي در گذشتگان را،
پدرانم، دليرانم، پرندگانم، شهسوارانم،
کورانم کوره راه هايم، جنگلبانانم.
با اين همه، همسنسلان او با صداقت تمام بر پريشان خيالي هاي کنوني آغوش مي گشايند: چنين است وضع پير دلا فاي (مؤلف حافظه براي کامپيوتر، نهاده بر آتش)، آندره ميگل (متولد1920، مؤلف يشم ها)، ژاک کريکيون (مؤلف حمايت شده، حواشي)، کريستيان هوبن، و ژ.–پ. گاله( مؤلف زنانه ها).
صدايي که ازهنگام پيدايش جاي خود را باز کرده، متعلق به ليليان ووتر است( متولد1930؛ مؤلف گام برداشتن ناگزير، هيزم خشک، يخبندان). بسيار کسان متأسفند که اين زن مرموز و تند مزاج، که کارهاي آغازينش درخشان بود، شعر را به نفع تئاتر رها کرده است («فرشتگان پاک مرده اند و خدا بدانان پيوسته ست- خيل عظيم تشييع کنندگانش را ديده ام – از کشيشان و ديوانگان، و از شاهان و شاهدان- در گذر از بر فريزان- سزار پيش آمده بود سوار بر اسب کوچکش»). کاملاً نزدک به او، فرانسواز دلکارت ( متولد 1936؛ مؤلف پايان ناپذير، شن ها) هنوز در جست و جوي دست يافتن به شرح و بيان است:
«من» کسي نبود
ميان نخستين گام هايم،
نه ميان ساليانم.
ناگاه به لکنت مي افتم.
مي کوشم شمرده شمرده بيان کنم.
رولان بوسلان (متولد 1932؛ مؤلف دست ساموتراس(20)) روزنامه نگار و شاعري چيره دست است. آيا براي او باقي خواهد ماند «انگشت هايي که کافر باشد تا بچلانند، تا کوتاه کنند- صف هاي دراز«حالم خوب است» را- «متشکرم» را پر مي کنند همه ي طول روزهايش را»؟
بچه ي سواحل موز(21) و روستايي لهجه دار، ژاک ايزوئار( متولد1936)، به وسيله ي پل ژيلسون (مؤلف قباي فقر،1962) معرفي شد. مجموعه هايش (جاده ي نمک خالص؛ صداها، جامه ها، تاراج ها)، به شيوه ي ريکله(22)، روستاهاي راز آميز را به ياد مي آورد، انگار که هرگز کودکي روستاي خويش را فراموش نکرده است:
در شالانا(23) تابستان بود؛
دوست مي دارم صدايم را به گوش ها برسانم
در هجوم کوه ها.
جاده اي چند پاسخ مي دهند
و مسيرشان روشن تر از آن مي شود
که پروپوش آب هاي روشن
از اوازلور(24)
تا شالانا، فرشته
نوشنده ي شراب سيب است(25).

پي نوشت ها :
 

1- Charleroi، شهري در ناحيه ي انو در بلژيک.- م.
2- نويسنده و شاعر سوئيسي تبار( متولد پاريس. 1887-1961؛ مؤلف Moravagine, foudroyé ? Homme).
3- متولد1889، پاريس، نويسنده ي فرانسوي، صاحب ده ها مجموعه ي شعر و قصه.- م.
4- خواننده، گيتاريست، تنظيم کننده، آهنگساز، و ترانه سراي امريکايي (متولد1941)، که در اصل نامش روبر زيمرمان است و نام ديلن را به احترام ديلن تامس شاعر بريتانيايي براي خود برگزيد. در سال1961،با ايجاد سبکي خاص در خوانندگي، به شهرت رسيد. سپس در يک حادثه موتورسيکلت مجروح شد و مدتي در خاموشي به سر برد. در سال 1968 مجدداً شهرت خود را بازيافت. وي سراينده اي متعهد و سياسي به شمار مي رود.- م.
5- بريتانيايي متولد ويلز،(1914-1953)، شاعري غنايي و شيفته ي صوت الفاظ است. در اشعار اوليه اش فقط به لفظ پرداخته است و بعدها متوجه بشريت شد. جوشش تند عواطف از خصوصيات او است.- م.
6- شاعر فرانسوي متولد پاريس (1806-1850)، شهرتش منحصراً وابسته به غزل گونه اي است که با اين مصرع ها شروع مي شود:
Mon âme a son secret/ Ma vie a son mystére.
7- sonnet، قطعه شعري است مرکب از چهارده مصرع الکساندرن، مرکب از دو چهار مصرعي و دو سه مصرعي و تابع قواعدي ثابت براي محل قرار گرفتن قافيه ها.- م.
8- Vancouver، جزيره ي بزرگي است در اقيانوس آرام، متعلق به کانادا (کلبيا- بريتانيايي) و مرکز بزرگ تجاري- صنعتي.- م.
9- Croix du sud، صورت فلکي در نيمکره ي جنوبي، واقع ميان قنطورس و مگس است.- م.
10- Ohain، ناحيه اي در بلژيک ( جنوب بروکسل).- م.
11- نقاشي فرانسوي و ارز پيشکسوتان مکتب فوويسم(Fauvisme). وي طراحي را با نمايش احساس و ترکيب رنگ هاي چشمگير ساده کرده است.- م.
12- نقاش و گراورساز فرانسوي روسي نژاد ( متولد ويتبسک(Vitebesk)،1887، پديد آورنده ي ترکيب هاي اغلب عجيب و مبين روحيه و فولکور يهوديان.- م.
13- نقاش فرانسوي ( متولد آرژانتان،1881-1955)؛ بعد از کار در کوبيسم، متوجه هنري نسبتاً دور از آبستره شد، که هميشه در چارچوب زندگي مدرن حضور داشته باشد.- م.
14- موسيقيدان جاز سياه امريکا ( متولد1904 در ايالت ميسوري)، نوازنده ي ساکسوفون.- م.
15- Châtre، شهرکي در ناحيه ي اندر در فرانسه.- م.
Rupture.16-
Haute nuit.17-
18- Knokke، ناحيه اي در بلژيک، فلاندر غربي.- م.
19- Athus، ناحيه اي در بلژيک (لوکزامبورگ).- م.
20- ساموتراس جزيره اي يوناني است در درياي اژه، نزديک ساحل تراس. نخستين بار محل نيايش کابيرها( خدا- شيطان هاي افسانه اي) بود. در سال305 ق م، تنديسه ي پيروزي به ياد بود فتح دمتريوس اول( پوليورکتس) در آن نصب شد.-م.
21- Meuse، رودي که از فرانسه، بلژيک، و هلند مي گذرد.- م.
22- نويسنده و شاعر اتريشي، متولد پراگ، مدت ها در پاريس منشي رودن بود. شعرش بهره ور از روح ابهام است.- م.
Chalana.23-
24- Oiseleur، معمولاً بر کسي اطلاق مي شود که پرندگان کوچک را با تور يا تله به دام مي اندازد. در اين شعر چون با علامت اسم خاص شروع مي شود، و گويا نام محلي در کنار رودخانه يا دريا باشد، شايد به همين سبب آب هاي روشن اين منطقه به پروپوش مرغان مانند شده باشد که با معناي معمول کلمه متناسب است.- م.
Voix, Vêtements, Saccages,Grasset.25-

منبع مقاله :
دو بوادفر، پير؛ (1373)، شاعران امروز فرانسه، سيمين بهبهاني، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دوم 1382



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط