مترجم: سيمين بهبهاني
آيا بايد گفت «زنگي گري»(1) يا «زنگي سرشتي»؟(2)اصطلاح نخست بر تربيت و تمدن سياه دليل است، و دومي بار عاطفي عظيم تري دارد (چه کسي آن را ابداع کرده است؟ سزر؟ سنگور؟ اين واژه در بيانيه اي منتشر شده در پاريس در سال1932 شکل گرفت). اين واژه مبّين روح تمدن«زنگي- آفريقايي » است که از«چشمه هاي جوشان آهنگ و تصوير- نماد سيراب مي شود». تمدن شاديگران افريقاي کهن پاسخي است به جامعه ي توليد گراي اروپا.
ل. س. سنگور مي گويد: «اصل نان و بازي ها»(3) غالباً به تمسخر گرفته شده است: من در آن حقيقت آدمي را مي بينم. وظيفه ي شاعر سرودن شادي هاست».
شعر افريقايي از يک سنّت شفاهي ديرينه سود مي جويد، اما از سوي روشنفکران بازآفريني شده است.
زير«پوشش سفيدي که، به گفته ي سارتر، سر آرنج ها و زانوانش ساييده شده است»، شاعران زنگي سرشت در جست و جوي بازيافتن «جسم راستين آدمي» و هويت «زنگي» خويش هستند. زيرا اين شاعران، در عين حال، شاعراني سياسي هستند.«شاعران جامعه، جامعه را نيرومند و زيبا مي خواهند. آنان خود را به افرادي که به جشن هاي قبيله اي دعوتشان مي کنند وابسته مي بينند» (سنگور).
زنگي سرشتي، قبل از هر چيز، نوعي پاسداري از نژاد است. سزر غلامزادگي خود را چنين اعلام مي کند: «و ما را با آهن گداخته مهر مي زدند و در فضولات خود مي خفتيم و در بازارها مي فروختندمان.» او سياهان شرمنده را رسوا مي کند و بر نيک نفسيِ سپيدپوستان داغ ننگ مي گذارد. ديگران، اساطير اروپاي خردگرا و مسيحي را مقابل نوعي شهوت پرستي غريزي جي مي دهند:
آهاي! کنگوي خفته بر بستر جنگل پوشت،
اي ملکه ي افريقاي رام
که نرينگي(4) کوه ها پرچمت را برافراشته اند
چرا که تو زني براي سر من، براي زبان من
چرا که تو زني براي شکم من(5
سزر جهاني را مي سرايد که آزاد شده، جواني از سر گرفته، نيروي نخستين را باز يافته، خواري هاي خود را با شورش و پيروزي و آزادي جوانش، شسته است. سنگور، با سازهاي کهن سنگال، عشقي نو را مرموز مي کند که با آن نژاد هاي متخاصم آشتي خواهند کرد؛ سفر افسانه اي ماجراجوياني را ارج مي نهد که براي کشف هند و ماوراي آن بر دريايي تاب خورده اند که در آن واحد «صاف و نا صاف، هراس انگيز و توفيق آميز، ياريگرو بي اعتنا» بود:
دريا، آي فرزانه
جايي که مردان در آن شهرت را مي آغازند و جنون را،
و تاراج را و زيبايي را.
چه بسيارند شاعراني که در طراز اول و شايسته ي مخاطبان جهاني هستند.
1- پيشگامان:
امه سزر، لئوپولد سدار سنگور، ل.- گ. داماس
امه سزر (متولد1913 در مارتينيک؛ مؤلف جنگ افزارهاي معجزه گر؛ آفتاب گردن زده،1948؛ جسد گمشده؛ آهن آلات، 1959؛ خراج،1961) اين افسانه ي زيانبار را که به موجب آن زنگي فقط«زمزمه کننده ي واژه ها» قلمداد مي شود. مسئول و محکوم مي شمارد. در شعري که آن را «ترس بزرگ»(6) مي نامد، اين «واژه ها» را بر مي شمارد و تفسير مي کند:واژه ها؟ وقتي لمس مي کنيم
اقطار گيتي را، وقتي مي پيونديم
به قاره هاي هذيان زده، وقتي
مي بنديم دردهاي پر دود را،
واژه ها، آه آري، واژه ها! اما
واژه هايي با خون تازه، واژه هايي که
طوفان هاي عظيم دريايي اند، باد سرخ ها
و تب نوبه ها و گدازه ها و آتش هاي
گَوَنزاران، و جزغاله هاي گوشت،
و جزغاله هاي شهرند...(7)
آندره برتون، «سزر ناقلا» را که با «گام هاي کوچک جادويي اش» براي «نجات شهرها» گام برمي دارد! تحسين مي کند. سزر به صداي قلب انسان سياه گوش مي سپارد و با انگشت او را نشان مي دهد، «آنک آنان که بي قرارند از اين که شبيه خدا آفريده نشده اند، بل شبيه شيطانند، آنک آنان که زنگي را خادمکي فرو دست مي انگارند: بهتر بنگريم و چندان که بتوان فراتر بگذريم؛ آنک که در رويارويي با خويشتن خويش از دست مي روند; آنان که در سياهچالي از خويشتن خويش مي زيند؛ آنک آنان که به تحجّر غروري ناساز با زمانه گرفتارند...». اما از سوي ديگر، شاعر با هيجان و همدلي ستايش مي کند آنان را که هستند:
براستي سلاله هاي برتر جهان
گستاخ در برابر همه ي جريان هاي جهان
آشيان مهرباني همه ي نسيم هاي جهان
مصّب بي ناودان همه ي آب هاي جهان
شراره ي آتش مقدس جهان
پاره ي تن جهان، تپنده از
جنبش خاص جهان!
در مقايسه با سزر، شاعر متعهد مبارز که رنجي آشکار را بيان مي کند، لئو پولد سدار سنگور بيشتر از رنجي نهاني سخن مي گويد (متولد1906؛ مؤلف سرود هاي سايه، قربانيان سياه، سرود هايي براي نائت، حبشي ها، شبانه ها): سراينده ي شب سينه، سراينده ي شبي است که همه اضداد را در «واحد نخستين زنگي سرشتي ( خود)» ذوب مي کند. سنگور مي توانست زير تأثير فرزانگان اروپايي، مثلاً کلودل و سن- ژون پرس، قرار گيرد (زيرا نخستين افريقايي فارغ التحصيل دستور زبان فرانسوي بود)، با اين همه مؤلف قربانيان سياه درونمايه ي شعرش را از قلب گذشته ي زنگي بيرون مي کشد؛ مانند هر افريقايي ديگر، در عمق وجود او کسي است که به «انعکاس طنين طبل دروني خويش» گوش فرا مي دهد (ليليان کستلو):
من برگزيده ام ابيات رودها را، باد ها را، جنگل ها را
سجع دشت ها را، نهر ها را، برگزيده ام ضرباهنگ خون جسد پوست برکنده ي خويش را
برگزيده ام ارتعاش بالافون را و تَن تَنَن سيم ها و مس ها را
چه بر خطا مي نمايد، برگزيده ام رقص سويينگ را سويينگ را، آري سويينگ را!
دورادور، زبان بسته شيپور چونان شکايتي از ميغناکي در کجراهه، شباهنگام.
در ضمير اين شاعر که مي خواند و مي رقصد، در جايي که واژه ها را ويران مي کند و از نو مي سازد، فرزانه ي سواحل سن با پيام آور کرانه هاي سينه رو در رو قرار مي گيرند، بي آنکه هرگز يکديگر را انکار کنند. شاعر، با پيوستن جهان گذشته به آينده، چنين اعتراف مي کند:
نمي دانم به چه هنگام بوده است اين، هميشه در هم مي آميزم کودکي را و بهشت را
همچنان که در هم مي آميزم مرگ و زندگي را- پلي از مهرباني اين دو را به هم مي پيوندند
اما سنگور، افزون بر اين ها، شاعر ناب و ژرف عشق نيز هست:
زن، بگذار بر پيشانيم دست هاي عبير آميزت را،
دست هاي نرم تر از خَزَت را.
در آن بلندا نخل هاي خرامانند که زمزمه مي کنند در نسيم فراز جوي شبانه...
که ما را به گاهواره مي جنباند، سکوت منظوم
بشنويم سرودش را، بشنويم ضربان خون سياه خويش را،
بشنويم
ژرف ترين ضربان نبض افريقا را در قبار شهرهاي گمشده.(8)
کلام آخر اينکه سراينده سرود هاي سايه( 1945) از کودکي خود بهتر از هر کس سخن گفته است:
سرم را مي گذارم روي زانوي دايه ام نگا،(9) نگاي شاعر
در ميان حياط، درخت انجيرِ خلوت نشين...
و پدرم آرميده بر حصير،آرام، اما بزرگ،
اما نيرومند، اما نيکو چهر
مَردِ اقليم سينه،(10) به هنگامي که گِرداگِردش با آوازه هاي رزميِ کوراس(11) جادوگران مي رقصند
انگشتانشان از هيجان است.
هنگامي که دور ترک بالا مي گيرد آشفتگي از عطرهاي تند و گرم،
همهمه ي ديرينه آشناي صدخيل و حشم.(12)
بر سزر و سنگور، مبشري ديگر را بايد افزود: لئون گنتران داماس ( متولد1912 در گييان(13)؛ مؤلف رنگمايه هاي پوست، سياه نشان). اين آميزه اي از سفيد پوست و سياهپوست و سرخپوست، برخوردار از تندرستيِ دلخواه، اين کودک فقير و شورشي که به نوعي سفارت زنگي سرشتي در يونسکو رسيده است، يعني ل.- گ. داماس، با کتاب رنگمايه هاي پوست، «بمبي در ميان روشنفکران سياهپوست پاريس منفجر کرده است»(ل. کستلو). نزد سرايندگان هارلم و نيواورلئان، وي لنگستن هيوز شعر سياهپوستان فرانسوي زبان به شمار مي رود:
من نيز
گرسنه بوده ام با چشمان به گودي نشسته
من نيز باور داشته ام
توان درخواست ده پشيز را
چشم ها
شکم
به گودي نشسته
تا روزي که
سير آمده ام
از ديدن ريشخندشان
بر شندره هاي گداييم
و شادي شان
از ديدن يک زندگي
چشم و شکم و گودي
نشسته...(14)
2- شاعران جزاير کارائيب
در جزاير آنتيل، شعر هدفي تازه مي شناسد و مقياس«جهان نو» را به کار مي گيرد. در اين سرزمين، شاعران هائيتي مقامي متمايز دارند.رنه دو پِستر( متولد 1926؛ مؤلف خرمن خون، سياه کاني، رنگين کماني براي غرب مسيحي)، کمونيست مبارز ديروزين و تبعيديِ کوبا، از مبالغه هاي پي درپي در روزنامه ي جانور دريايي باکي ندارد:
رستگاري رو نخواهد کرد بر انسان
که سخت خيره مانده است
از رويارويي انسان با انسان. تأکيد مي کنم
من سياه ناشناخته در جمع
من گياه ناچيز پرت افتاده و خودرو
اين را فرياد مي کنم در قرن خويش...(15)
نفوذ سوررئاليسم بر شاعراني چون داورتيژ مشهور به ويلار دني ( متولد1940)، آنتوني فلپ( متولد 1928). و ژاک رومن(1970-1941؛ مؤلف جنگل آبنوس) کاملاً آشکار است.
ادوارد گليسان اهل مارتينيک ( متولد1928)، بعد از انتشار کتاب شکاف ( برنده ي جايزه ي رنودو(16) ،1958) به شهرت رسيد. به عقيده ي ژان پاري، اين نويسنده در کتاب هند(1956)، کاشفان امريکا را در گذر از اقيانوس اطلس، قهرمان يک ماجراي دو گانه مي داند که در آن بهترين ها را بدترين ها همزمان با هم وجود دارند:
«بشر دوستي و عطش قدرت، عرفان و درنده خويي، سود پرستي و همت.» از گستره ي جزيره ها (1953) تا تنهايي و نمک سياه (1960)، وسوسه ي دريا يکپارچگي شعرش را تحقق مي بخشد:
چه بود دريا و کف آن؟ کشف مي شد اگر سخنش خاموشي نمي گرفت
در گردابي چند، در فاصله اي عظيم از جاده هاي کشف شده؟
گليسان طغيان خود را در شعري نزديک به شعر سن- ژون پرس جريان مي دهد، حال آن که در مقالات خود به توجيه خشم و خروش و مقاصد خود مي پردازد (آفتاب وجدان، نيت شاعرانه)
پل نيژه(1917-1962) و گي تيرولين( متولد1917) هر دو اهل گوادولوپ و هر دو ميراث خوار خشونت سزر هستند و اعلام تقصير مي کنند:
آفريقاي بله قربان گوها و ني لبک ها
آفريقاي مردان خفته در بستر، بيدار باش چکمه ها را
منتظر، چونان عنايتي(17).
اين هر دو«بيدار ي افريقا» را اعلام مي دارند:
ضربي
موجي شباهنگام بر گستره ي جنگل ها...
بانگي
نوايي
تواني
گشايشي
...اما همچنين، اي دوست، غروري نودميده(18).
3- شاعران نوقاره ي سياه
شعر مايه ي زنگي سرشتي در اشعار داويد ديوپ، اهل سنگال، که عمرش بسيار کوتاه بود(1927-1961)، به درخششي نوآيين رسيده است. يگانه مجموعه ي اين شاعر، ضربات کوبه(1956)، مبيّن دعوت به آزادي بود:غريو سوزان زنگي افريقا در امريکا
نشانه ي سپيده دمان است
نشانه ي برادري ست که رؤياي مردان را پر بار مي کند(19).
بيراگو ديوپ (متولد1906)، مؤلف قصه هاي آمادو کومبا، که بيشتر به عنوان رمان نويس شهرت دارد، در جست و جوي الهام هاي کهن آنيميستي(20) است:
در جنگل تاريکي فزاي
جماعت هيهو برانگيزند، بي امان
با طبل هاي لعنتي.
شب سياه، شب سياه!
جويبار ترسان بي کس و کار
مي گريد ووا مي خواهد
اقوام ساحل هاي خاموشش را آواره تا ابد،آواره بي سبب..
کِيتا فودِبا( متولد1921)، اهل گينه، بويژه به عنوان زنده کننده ي «رقص هاي دسته جمعي افريقايي» شهرت دارد؛ اما در کتاب منظومه هاي افريقايي خود که نثري سنّتي دارد، کوشيده است با به کار گرفتن بيشترين دقت ممکن- در اين اثري که آميزه ي نثر و شعر، موسيقي و آواز، تکخواني و همخواني است- فولکور افريقا را در موسيقي گيتار و کوراس و بالافون القا کند.
برنار داديه، اهل ايووار(21) [ساحل عاج] لحني زيبا دارد(متولد 1916؛ مؤلف افريقا برپا) و سردبير پرزانس افريکن و درام نويس و قصه نويس و گزارش نويس است. افريقا در شعر او زنده است و غليان دارد( گردش ايام،1956).
در ساحل ايووار کساني ديگر نيز هستند: آنوما کانيه( مؤلف آب هاي کانوئه) و موريس کونه( مؤلف گلتاج کلام)؛ در کامرون: فرانچسکو ندنتسونا( مؤلف گل هاي خاک سرخ)، ژان- پل نيونه( مؤلف شب زندگيِ من). ول.م. پوکا مباني ( متولد1910؛ مؤلف اوهام پُر شور و شر، اين قرن اندوهگين است)؛ و در جمهوري افريقاي مرکزي: بامبوته( مؤلف ماتم آوا براي قهرماني از آفريقا).
شاعر بزرگ کنگو( برازاويل) چيکايااو تامسي است ( متولد1931؛مؤلف خون کثيف، آتش دهکده، دلفريب). اين فرزند ياغي يک نماينده ي پارلمان در پانزدهمين دوره ي جمهوري، براثر برخورد مسيحيت با قاره ي سياه، دچار سرگرداني شده است. در کتابِ تلخيص، برنده ي جايزه ي بزرگ فستيوال جهاني هنر هاي زنگيان(22)(1966)، شاعر به مسيح مي پيوندد، در حالي که دورمانده از افريقا، بيگانه با انسان سياه، و تحقير شده از سوي برادران خويش است:
به افتخار تو مي نوشم خداي من
تو مرا چنين غمگين آفريده اي
تو مرا قومي داده اي که از دارايي خويش بهره اش نيست
... با من بگوي در کدامين مصر قوم من پاي در غل و زنجير دارد مسيح! در اندوه تو بر خود مي خندم
خار در برابر خار
ما تاجي همگون از خار داريم.
از آن سوي شط بزرگ، مارسيال سندا( متولد1903؛ مؤلف نخستين آواز عزيمت) او را ندا مي دهد.
4- شاعران ماداگاسکار:
ژ.ژ. رابئار يوولو،ژ. رابومانانژارا فلاوين رانوو
شعر فرانسه را در ماداگاسکار، دو نام در تسلط خود گرفته اند:، رابئار يوولو و رابومانانژارا، که با فلاوين رانوو نمونه هايي درخشان از جا افتادگي شعر ما را در ماوراي درياها عرضه کرده اند.( حتا بعضي کسان از «مادگاسکاري شدن(23)» زبان فرانسوي سخن گفته اند.)زندگي ژان ژوزف رابئاريوولو(1903-1939) نمايشنامه اي طولاني از محروميتي غم انگيز بود.( او در سي و شش سالگي خودکشي کرد.) سنگور درباره او مي گويد:«در اشعارش چنان به چشمه هاي جوشنده ي ايمرينا(24) نزديک مي شويم که آن ها را در وجود خود احساس مي کنيم- بس که شعر لطيف و خوش آهنگ است:
آبي نشاط انگيز هست
که نمي داني از کجا برمي جهد
اما نمناک مي کند نسيمي را
که تو مي نوشي،
و آرزو مي کني که پيداش کني
در پس اين صخره ي در هم فشرده
گسسته از چند ستاره ي بي نام(25).
فرانسوا مورياک توانسته است شکوهمندانه به رابومانانژارا ( متولد1913) بنويسد: «موجوديت فرانسه وابسته به نبوغي است که بايد آن را در وجود قديسان و شاعرانش مشاهده کرد- و تو با موسيقي واژه ها و با نيروي دريافت الهامت يکي از آنان هستي، اي برادر مسيحي من، که به سبب باور داشتن انجيلي که آيين حقوق انسان را به همه ي انسانها آموخته است زنداني شده بودي...» رابومانانژارا از زنداني به زندان ديگر، از تبعيدي به تبعيد ديگر مي رفت( متهم به شرکت در شورش 1947 و محکوم به مرگ شده بود، سپس بخشوده شده بود و دير زماني نيز وزير بود)، وي کم اميدوار نبود؛ در حالي که از ميان «مردگان و زندگان» حذف شده بود، توانست در کتاب مناسک هزاره بگويد:
سويت آورده ام، اي الاهه، سلامي سپيد چونان برف
سلامي پر طراوت چونان بهار.
پي نوشت ها :
Négrité-1
Négritude-2
3- panem et circenses، اين دو واژه ي لاتيني است: خوراک و بازي ها ( ورزش، شکار، کشتي، مبارزه...).- م.
4- اين واژه در متنphallus است (آلت رجوليت). فاليسم يا فاليسيسم،آيين پرستش آلت مردي است که در بسياري از مذاهب قديم رواج داشته و از ميل به بقاي نسل سرچشمه بر گرفته است.- م.
Jaceques Roumain, Gouvermeur de la rosée-5
La Grand peur-6
Cahier d un retour au pays natal, présence afrecaine,1956-7
Chants d ombre, Ed. Du seuil-8
Ngâ-9
Siné-10
Kôras-11
12- سرود هاي سايه
Guyane-13
pigrnents, Présene africaine-14
pigrnents, Présene africaine-15
16- اين جايزه به نام تئوفراست رنودو، پزشک و وقايع نگار فرانسوي( متولد لودن؛1586-1653)، از سوي گروهي خبرنگار ادبي بنياد نهاده شد(گاستون پيکار، ژرژ شارانسول،پ. دمارتر). از سال 1926 به بعد، هر سال به نويسنده ي يک رمان يا گزارش يا مجموعه ي داستان اعطا مي شود. با اين که هيچ نقدينه اي همراه ندارد، بسيار مطلوب و مايه ي سرافرازي نويسندگان است. تئوفراست رنودو مؤسس روزنامه ي گازت دو فرانس بود که از سال1631 تا 1941 منتشر مي شد.- م.
paul niger, Balles d or, présence africaine-17
Guy Tirolaen, Initiation, seghers-18
leurres et lueurs, Prérence africaine-19
20- Animisme، نظريه اي فلسفي مبني بر وجود نيرويي زنده و در آن واحد معنوي: روح. مذهب اقوام بدوي استوار بر پرستش اين نيرو بوده است و هم اکنون در آفريقاي سياه رواج دارد.- م.
Ivoire-21
Grand prix du Festival Mondial des Arts négres-22
Malgachisation-23
Imérina ou Emirne-24
Traduit de la nuit-25
دو بوادفر، پير؛ (1373)، شاعران امروز فرانسه، سيمين بهبهاني، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دوم 1382