برگردان فارسي رساله ي قواعد العقائد خواجه نصيرالدين طوسي (4)

پيش از اين گذشت که آنان که به حُسن، قُبح و وجوب عقلي باور دارند، واجب مي دانند که خداي تعالي به مکلفان وعده ي ثواب دهد؛ زيرا اين لطف است. نيز معتقدند که يا وعيد [ = وعده به عقاب ] حَسن است؛ چون اصلح است؛ يا وعيد
يکشنبه، 6 مهر 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
برگردان فارسي رساله ي قواعد العقائد خواجه نصيرالدين طوسي (4)
 برگردان فارسي رساله ي قواعد العقائد خواجه نصيرالدين طوسي (4)

 

نويسنده: علي اوجبي (1)




 

باب پنجم: در وعد و وعيد و مباحث مربوطه

پيش از اين گذشت که آنان که به حُسن، قُبح و وجوب عقلي باور دارند، واجب مي دانند که خداي تعالي به مکلفان وعده ي ثواب دهد؛ زيرا اين لطف است. نيز معتقدند که يا وعيد [ = وعده به عقاب ] حَسن است؛ چون اصلح است؛ يا وعيد واجب است. چون همانند وعده ي به ثواب لطف است. سپس وفاي به وعده ي به ثواب را واجب دانسته اند، امّا در وفاي به وعيدهاي الاهي اختلاف کرده اند: تفضيليه مي گويند: واجب نيست؛ زيرا حقي است براي خداي تعالي. وعيديه مي گويند: واجب است تا وعيد دروغ نشود، امّا کساني که معتقد به حُسن، قُبح و وجوب عقلي نيستند، مي گويند: ثواب و عقاب تنها بسته به مشيت الاهي است. نه چيزي براي او قبيح و ناپسند است و نه چيزي بر او واجب است. حکما حُسن، قُبح و وجوب را حکم عقل عملي مي دانند، نه عقل نظري. آنها مي گويند: نيکبختي و بدبختي لازمه ي کارهاي سازگار و ناسازگار [ با طبع ] است؛ مانند تندرستي که لازمه ي اعتدال مزاج است و بيماري که لازمه ي انحراف مزاج است.
بدان که تمامي اين آرا مبتني بر آن است که آدمي پس از مرگ توان ادراک داشته باشد. بنابراين مهم ترين مسئله در اين باب بررسي آن است که خود مبتني بر شش مسئله است:

مسأله ي نخست: در اعاده ي معدوم

اعاده ي معدوم پيش آن گروه از معتزله که به ثابت باور داند، جايز است؛ زيرا نزد آنها ذات در حالي که وجود و عدم در پي هم بر او وارد مي شوند، باقي است. برخي از اهل سنت نيز بر همين باورند. آنها مي گويند: ممکن با معدوم شدن ممتنع نمي شود. ديگران اعاده ي معدوم را محال مي دانند؛ زيرا محال است که عدم ميان يک چيز و خودش فاصله اندازد. بنابر اين آنچه اعاده مي شود عين موجود اولي نيست، بلکه اگر باشد، مثل آن است.
سديد الدين حمصي مي گويد: « استحاله ي اعاده ي معدوم با « يادآوري » نقض مي شود؛ زيرا در يادآوري پس از فراموشي، آنچه تحقق مي يابد همان چيزي است که نخست ادراک شده بود. پس يادآوري بازگشت ادراک پيشين است. » اين سخن درستي نيست؛ زيرا تعددد منافي وحدت است؛ و همانندي آنچه اعاده شده با آنچه در آغاز بوده، به معناي يکي بودنشان نيست.

مسأله دوم: در آرايي که درباره ي حقيقت انسان وجود دارد

در حقيقت انسان اختلاف شده است:
برخي مي گويند: انسان همين هيکل و بدن محسوس است.
برخي مي گويند: انسان، مجموعه ي اجزاي اصلي اي است که در ترکيب بدن او وجود دارد و با رشد و عدم رشد، زياد و کم نمي شود.
نظّام مي گويد: انسان جسمي است لطيف که داخل بدن اوست و در اعضايش سريان دارد. هنگامي که عضوي بريده مي شود، آنچه در او بوده به باقي جسم ضميمه مي شود، امّا اگر به گونه اي بريده شود که آن جسم بريده شد، انسان مي ميرد.
ابن راوندي مي گويد: انسان جزئي تجزيه ناپذير در قلب است.
برخي مي گويند: انسان خون است.
شماري مي گويند: انسان اخلاط چهارگانه [ = خون، صفرا، بلغم، سودا ] است.
گروهي مي گويند: انسان همان روح است که جوهري مرکّب از اخلاط بخاري و لطيف است. جايش اعضاي اصلي- يعني قلب، مغز و کبد- است. از آنجا به رگها و اعصاب نفوذ مي کند و به ديگر اعضا مي رسد.
بر اساس اين آرا، انسان جوهري جسماني است.
برخي ديگر مي گويند: مزاج معتدل انساني است.
بعضي مي گويند: همان خطوط اعصاب و شکل آديم است که از آغاز تا پايان عمر تغيير نمي کند
برخي هم مي گويند: عرضي است که حيات و زندگي ناميده مي شود.
بر اساس تمامي اين آرا، انسان عرض است.
امّا حکما و گروهي از محققان بر آن اند که انسان جوهري غير جسماني است که نمي توان به آن اشاره ي حسي کرد.
اين تمامي آرا درباره ي حقيقت انسان است که نادرستي برخي از آنها آشکار است.

مسأله ي سوم: در معاد

مردم در آن اختلاف دارند:
دهريه آن را انکار مي کنند و مي گويند: انسان در اثر مرگ معدوم مي شود و به وجود باز نمي گردد. آنان که معتقدند معدوم چيزي است، مي گويند: انسان در اثر مرگ معدوم مي شود سپس به وجود باز مي گردد و ثواب مي بيند يا عقاب مي شود. انعدامش به دليل اين سخن خداست که « هر آنچه در جهان است فنا مي پذيرد » و « هر چيزي هلاک مي شود »، امّا بازگشتش براي آن است که بايد در آخرت پاداش بيند يا عقاب شود.
آن دسته از منکران معاد که معتقدند انسان جسم است، مي گويند: فنا و هلاک انسان عبارت است از متلاشي شدن اجزا و از ميان رفتن اعضا در ترکيب و ديگر چيزها؛ و بازگشت انسان يعني گرد آمدن اجزاي او و به وجود آمدن اعراضي همانند آنچه پيش از مرگ داشت. بيشتر آنها محال مي دانند که اين اعراض جديد عرض باشند؛ زيرا آن اعراضي که معدوم شدند، باز نمي گردند.
حکما مي گويند: انسان محل علم است. نه تقسيم مي پذيرد و نه مي توان به آن اشاره ي حسي کرد. از سوي ديگر محال است چيزي که نه تقسيم مي شود نه مي توان به آن اشاره ي حسي کرد، جسم باشد؛ زيرا جسم تقسيم مي شود و مي توان به آن اشاره ي حسي کرد. هر چه در جسم است نيز به تبع جسم تقسيم پذير است و مي توان به آن اشاره ي حسي کرد. بنابراين انسان جوهري متمايز از اجسام است.
سپس در اين جوهر اختلاف شده است:
حکماي پيشين مي گويند: جوهري است قديم که تعلق و وابستگي اش به بدن حادث است.
ارسطو و پيروانش مي گويند: با بدن حادث مي شود و حدوث مزاج انساني- که از عناصر و اخلاط به وجود مي آيد- شرط در افاضه ي آن از سوي مفيض وجود است، نه شرط در بقا؛ از اين رو معتقدند که تناسخ محال است؛ زيرا تناسخ نزد آنان مقتضي آن است که يک بدن دو نفس داشته باشد: يکي نفسي که به همراه حدوث مزاج حادث مي شود و ديگري نفسي قديم که به آن وابسته مي شود؛ و اين محال است.
امّا حکما در اين اتفاق نظر دارند که محال است فاني شود و چنين استدلال مي کنند؛ زيرا امکان فناي او مستدعي محلي است که با فناي او باقي باشد و منظور ما از نفس چيزي جز همان باقي نيست. پس بنابر فرض ياد شده فاني عرضي است که از محلش زايل شده، در حالي که نفس عرض نيست.

مسأله ي چهارم: در ثواب و عقاب

ثواب و عقاب يا بدني است مانند لذتهاي جسماني و دردهاي حسي يا نفساني مانند بزرگداشت و ارج نگاري، و رسوايي و خوار شدن.
جزئيات ثواب و عقاب تنها به دليل شرعي دانسته مي شود.
لذّت، ادراک سازگار است از آن حيث که سازگار است؛ و درد ادراک ناسازگار است از آن حيث که ناسازگار است. اگر ادراک سازگار و ناسازگار با حس باشد، لذّت و درد حسي اند؛ و شرط احساس آن دو اين است که استمرار نداشته باشد؛ زيرا انفعال مستمر حس را از ميان مي برد.
اگر ادراک سازگار و ناسازگار با عقل باشد، لذّت و درد عقلي خواهند بود. لذّت و درد عقلي:
-پابرجاتر است؛ زيرا از انفعالي که به زوال مي انجامد، دورتر است.
-شديدتر و بيشتر است؛ زيرا بي نياز از آلت است.
- نيز کامل تر است؛ زيرا موانع در برابر عقل کمتر است.

مسأله ي پنجم: در آنچه بدان شايسته ي ثواب و عقاب مي شويم

مي گويند: اسلام در حکم از ايمان اعم تر است، ولي در حقيقت يکي هستند. اعم بودن اسلام براي آن است که هر که شهادتين را به زبان آورد، حکم مسلمان را دارد؛ زيرا خدا مي فرمايد: « اعراب گفتند ايمان آورديم. بگو ايمان نياورديد، ولي بگوييد اسلام آورديم. » امّا اينکه اسلام در حقيقت همان ايمان است، به دليل اين سخن خداي تعالي که « دين نزد خدا اسلام است. »
در معناي اين اختلاف شده است:
برخي از پيشينيان مي گويند: ايمان، اقرار زباني و تصديق قلبي و عمل کردن با اعضاست.
معتزله مي گويند: اصول ايمان پنج است: توحيد، عدل، اقرار به نبوّت و وعد و وعيد، امر به معروف و نهي از منکر کردن.
شيعيان مي گويند: اصول ايمان سه است: تصديق به يگانگي خداي تعالي در ذات و عدل در رفتار؛ تصديق به نبوّت پيامبران و امامت ائمه ي معصوم پس از پيامبران.
اهل سنت مي گويند: اصول ايمان، تصديق به خدا و اينکه پيامبر راستگوست و تصديق به احکامي است که به علم يقيني مي دانيم پيامبر به آنها حکم کرده است، نه آنها که اختلافي است.
کفر در برابر ايمان است.
گناه در برابر عمل صالح قرار دارد و به کبيره و صغيره تقسيم مي شود.
به اجماع، مؤمن شايسته ي جاودانگي در بهشت است و کافر شايسته ي جاودانگي در جهنّم.
مرتکب گناه کبيره پيش خوارج کافر است؛ زيرا آنها عمل صالح را جزئي از ايمان مي انگارند؛ و پيش ديگران فاسق است.
پيش معتزله و وعيديه، مؤمن فاسق نمي شود. آنها جايگاه فاسقي را که کافر نيست، ميان ايمان و کفر مي دانند و جاودانه ي در آتش، امّا پيش ديگران مؤمن گاه فاسق است و گاه غير فاسق. ولي سرانجام- چه فاسق باشد چه غير فاسق- هميشه در بهشت خواهد بود.

مسأله ي ششم: در سخن پاياني درباره ي وعد و وعيد

اتفاق نظر دارند که مؤمني که عمل صالح انجام مي دهد، وارد بهشت مي شود و براي هميشه آنجا مي ماند. نيز کافر وارد جهنّم مي شود و براي هميشه آنجا مي ماند، امّا درباره ي کسي که عملش آميخته به صالح و غير صالح است، اختلاف شده است:
تفضيليه مي گويند: شايد خدا در اثر رحمتش يا به وسيله ي شفاعت پيامبرش او را ببخشد؛ و اگر نبخشد، وارد جهنم مي کند. به عذابي موقت دچارش مي کند. سپس به بهشت باز مي گرداند و چون مؤمن است براي هميشه آنجا نگهش مي دارد.
وعيديه ي معتزله مي گويند: مرتکب گناه کبيره اگر توبه نکند، جاودانه در آتش است. سپس اختلاف کرده اند:
-ابوعلي جبّايي به اِحباط معتقد است. اِحباط يعني هنگامي که کسي مرتکب گناه کبيره مي شود، تمامي اعمال صالحش از ميان مي رود و براي همان گناه براي هميشه مجازات مي شود.
-فرزندش ابوهاشم به موازنه معتقد است. موازنه يعني اعمال صالح و گناهان کبيره وزن و مقايسه مي شوند، هر کدام غلبه داشت و بيشتر بود، حکم آن جاري مي شود.
برخي اشکال کرده اند که اگر يکي از دو سو غلبه پيدا کند، ديگري تأثيري نخواهد داشت؟!
در پاسخ گفته اند: عمل صالح شايستگي ثواب را به همراه دارد و گناه کبيره شايستگي عقاب را. بنابراين هر يک در شايستگي ديگري تأثير مي گذارد به گونه اي که از آن کم مي کند و به ميزاني که يکي برتري دارد و بيشتر است باقي مي ماند و بر اساس همان حکم مي شود. اين آموزه از باور حکما درباره ي مزاج گرفته شده است؛ زيرا آنها مي گويند: حصار هر عنصري حصار عنصر ديگري که در برابرش قرار دارد را مي شکند و با آن در مي آميزد تا اينکه بر يک کيفيت واحدي استقرار مي يابد که شبيه کيفيت دو عنصر است و به آن مزاج مي گويند.
مرتکب گناه صغيره را بخشودني مي دانند؛ زيرا گناه صغيره تأثيري در عمل صالح ندارد.
پيش اهل سنت، کودکان کفّار به کفّار ملحق مي شوند، ولي در بهشت بدون هيچ ثوابي بسر خواهند برد؛ همان گونه که حيوانات پيش ديگران اين گونه اند.
اين تمامي مباحثي بود که در اين باره گفته شده است.
امّا کساني که به ثواب و عقاب نفساني باور دارند، مي گويند: نفوس براي هميشه باقي اند. حال:
-اگر مدرک ذات خويش و ذواتي که باقي اند باشد؛ به آنچه بايد معتقد باشد، باور داشته باشد؛ به اخلاق فاضله و اعمال صالحه آراسته باشد؛ از دلبستگي به چيزهاي فاني رها باشد؛ و تمامي آنچه گذشت در او ملکه ي ر اسخ باشد، از اهل ثواب هميشگي خواهد بود.
-اگر درکي از ذواتي که باقي اند نداشته باشد؛ باورهايش مطابق با نفس الامر نباشد؛ به لذتهاي بدني مايل باشد؛ در امور دنيايي فاني فرو رفته باشد، متخلق به اخلاق رذيله ي فاسد باشد؛ و تمامي آنچه گذشت در امور ملکه ي راسخ باشد، از اهل عقاب هميشگي خواهد بود؛ زيرا اينها پيوسته آنچه را که شايسته است ندارند و آنچه را شايسته نيست دارند.
ميان اين دو مرتبه مراتب بي شماري است که برخي به سوي نيک بختي تمايل دارند و برخي به سوي بدبختي.
اگر خيرها و شرور در آنها همچون ملکوت جاي نگرفته باشد، بلکه در معرض زوال باشد، با زوال آنها نيکبختي و بدبختي نيز از ميان مي رود.
نفوسي چون نفوس کودکان و ابلهان که از هر دو خالي اند، دردمند نخواهند بود و بر اساس درکي که از ذات خويش و آنچه بايد بدانند داشته باشند، از لذّتهاي اندکي بهره مند مي شوند.

پي نوشت :

1. پژوهشگر حوزه هاي فلسفه و کلام.

منبع مقاله :
صلواتي، عبدالله؛ (1390) خواجه پژوهي (مجموعه مقالاتي به قلم گروهي از نويسندگان) تهران: خانه کتاب، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما