ردپاي يهود در جنگ هاي مشرکان با پيامبر (ص)
« يهود گفتند: آتش دوزخ جز چند روزي ما را نسوزاند. بگو: آيا با خدا چنين پيماني بسته ايد، تا او خلاف پيمان خود نکند؟ يا آنکه از روي ناداني چنين نسبتي به خدا مي دهيد؟ ».(1)پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) با هجرت به مدينه درصدد تشکيل حکومت بود. اهل مکه تجربه تشکيل حکومت نداشتند و جنگ هايشان همواره داخلي بود. اينجا تفکر يهود به کمک مشرکان آمد. ابوجهل پيشنهاد تهاجم به مدينه را داد و نامه اي تهديدآميز براي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نوشت. اين نامه 29 روز پيش از جنگ بدر به دست پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) رسيد.(2) با دقت در فرازهاي اين نامه که بسيار فراتر از سطح شعور عرب جاهلي است، مي توان به اين نتيجه رسيد که اين سخنان از سوي جرياني به ابوجهل القا شده است که ما ان را يهود مي دانيم.
يک. جنگ بدر
مستشرقان بر اسلام اشکال گرفته اند که اسلام دين شمشير بوده و محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) دين خويش را با زور شمشير پيش برده است. اينان همه تاريخ را ناديده گرفته و تنها جنگ بدر را نشانه رفته اند و در عليت اين جنگ گفته اند: پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) راه کاروان هاي تجاري قريش را بست تا آنها از نظر اقتصادي در تنگنا قرار گيرند و مجبور به پذيرش اسلام شوند؛ سپس مشرکان به دفاع از خود برخاستند و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) همه را کشت. با بررسي جنگ بدر، درخواهيم يافت که اين جنگ، تهاجم نبوده و به راستي حکم دفاع داشته است.اين جنگ براي مشرکان دشوار بود. آنان بايد نيروهايشان را صدها کيلومتر از شهر خارج مي کردند. از سوي ديگر، انسان هاي عياشي بودند و براي جنگيدن، به آذوقه و مرکب و ساز و برگ فراوان نياز داشتند. لذا سران شرک گرد هم آمدند و کارواني تجاري راه انداختند تا سود آن صرف مخارج جنگ با مدينه شود. بيشتر مبارزان جنگ بدر، سرمايه گذاران همان کاروان بودند. لذا خداوند به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ماموريت جهاد داد:
« أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ »؛(3)
به کساني که به جنگ بر سرشان تاخته اند و مورد ستم قرار گرفته اند، اجازه جهاد داده شد و خدا بر پيروز کردن آنها تواناست ».
زماني که ابوسفيان مي خواست کاروان را در بدر نگه دارد، دريافت که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و سپاهيانش کاروان را ره گيري کرده اند و از مسير و زمان عبور آگاهند. به ناچار کاروان را از کنار دريا عبور داده، مدينه را رد کرد و گريخت. در بازگشت نيز ابوسفيان، جاده اصلي را رها کرد و از کنار دريا، مدينه را پشت سر گذاشت. آنان در منطقه اي به نام بدر به جاده اصلي بازگشتند، ولي وقتي ابوسفيان متوجه جاسوسان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شد. به جاده کنار دريا بازگشت، و پيکي به مکه فرستاد تا مکيان، محافظاني براي کاروان بفرستند لشکر حفاظتي مکه از جاده اصلي حرکت مي کرد، از اين رو در عوض کاروان ابوسفيان، با سپاه اسلام مواجه شد.
حضرت توانسته بود براي اين عمليات، 313 تن را از مدينه همراه خويش کند. شمار بسياري، بهانه کردند که اگر اين جنگ به سبب غنيمت گرفتن است، ما نمي آييم.(4) چه بسا آيه ذيل دلالت بر اين نکته دارد که آنان در واقع مي ترسيدند.
« کُتِبَ عَلَيْکُمُ الْقِتَالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَ عَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَکُمْ وَ عَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ »؛(5)
جنگ بر شما مقرر شد، در حالي که آن را ناخوش داريد. شايد چيزي را ناخوش بداريد و در آن خير شما باشد و شايد چيزي را دوست داشته باشيد و برايتان ناپسند افتد. خدا مي داند و شما نمي دانيد ».
برخي مي گويند جمعيت مدينه در آن زمان کم بوده است، اما اين درست نيست؛ چون در سال بعد، از همين مدينه، هزار نيرو براي جنگ احد رهسپار شده و پس از آن، در عمليات خندق سه هزار نفر و در عمليات خيبر شش هزار نفر شرکت جستند. پس بايد گفت مدينه جمعيت داشت. اما ميزان مقبوليت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در بين مردم، کم بود و به تدريج افزون شد. هنگامي که رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به يثرب قدم گذاشت، هنوز گروه هاي زيادي از ساکنان اين شهر، اسلام را نپذيرفته بودند و به طور طبيعي در آغاز هجرت، مسلمانان در اقليت بودند. آن زمان در اين شهر، گروه هايي از مشرکان و يهوديان و ...زندگي مي کردند و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را آزار مي دادند، اما آن حضرت مامور به صبر بود.(6)
آغاز فروپاشي کفر
سپاه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) يک يا دو اسب با خود آورده بود.(7) هر چند نفر يک شتر داشتند و چون صد کيلومتر راه در پيش بود، به نوبت سوارآن مي شدند. بيش از سه چهارم سپاه شمشير نداشتند(8) و به دليل مشکل مالي، با خود چوب آورده بودند.(9)پيش از اينکه سپاه اسلام به بدر برسد و در حالي که همه در انتظار کاروان تجاري بودند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از طريق وحي، با خبر شد که کاروان تجاري گريخته است و در عوض آن، بزرگان مشرکان، سر تا پا مسلح در آن منطقه ايستاده اند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) با اعلام وضعيت جديد، سپاه خود را به مشاوره خواست و فرمود: با اين سپاه بجنگيم يا نه؟ در اين لحظه که ترس و هراس بر سپاه مسلمين چيره شده بود، ابوبکر برخاست و گفت: اينان قريش و متکبران آنان هستند و ما نيز به هيئت جنگ بيرون نيامده ايم. حضرت به او فرمود: بنشين. سپس عمر برخاست و سخنان ابوبکر را تکرار کرد. حضرت او را هم امر به نشستن کرد. بعد از اين دو، مقداد برخاست و گفت: يا رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) اينان قريش و متکبرانشان هستند؛ و ما به تو ايمان آورده و تصديقت کرده ايم و شهادت مي دهيم آنچه از جانب خدا آورده اي حق است؛ اگر امر کني که اين صخره سخت را بشکافيم، مي شکافيم و آن سخن بني اسرائيل به موسي (عليه السلام) را به تو نخواهيم گفت که گفتند:
« إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَداً مَا دَامُوا فِيهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ »؛(10)
اي موسي، تا وقتي که جباران درآنجايند، هرگز بدان شهر داخل نخواهيم شد. ما اينجا مي نشينيم، تو و پروردگارت برويد و نبرد کنيد ».
بلکه ما مي گوييم: تو و پروردگارت بجنگيد و ما نيز همراه شما خواهيم جنگيد. صورت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از اين سخنان روشن شد و او را دعا فرمود. سپس رو به انصار کرد و از آنان مشورت خواست. سعد بن معاذ برخاست و سخناني حماسي، در خصوص جنگ با مشرکان و تاييد سخنان مقداد گفت.(11)
مشرکان تصور هم نمي کردند که آن گونه با پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) رو به رو شوند. آنها گمان مي کردند مي توانند نيروهاي محدود اسلام را به آساني قلع و قمع کنند. رسم ديرينه عرب، نبردهاي تن به تن در آغاز جنگ بود و پس از آن، حمله عمومي آغاز مي شد. سه تن از دلاوران قريش در حالي که غرق در سلاح بودند از ميان سپاه بيرون آمدند و هماورد طلبيدند: عتبه، شيبه، وليد.(12)
پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، علي (عليه السلام)، و حمزه و عبيده را که همگي از بستگانش بودند.(13) به ميدان فرستاد. اميرالمومنين (عليه السلام) وليد را به هلاکت رساند و به ياري حمزه شتافت و در کشتن عتبه شرکت جست. آن گاه همراه حمزه به سراغ هماورد عبيده رفتند و شيبه را نيز به هلاکت رساند.(14) در اينکه هماورد حمزه، عتبه بوده يا شيبه، اختلاف است، ولي به طور قطع علي (عليه السلام) در قتل هر سه اين افراد که از بستگان نزديک معاويه بودند. شرکت داشت و بعدها در زمان خلافتش، در نامه اي به معاويه، به اين عمل خويش افتخار کرد.(15) از ميان اين سه مجاهد مسلمان، عبيده زخم عميقي برداشته بود که هنگام بازگشت از بدر، شهيد شد.
با به خاک افتادن يلان قريش، سپاه اسلام نيرو گرفت و به دستور پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بر ارتش کفر که روحيه اش به شدت رو به ضعف نهاده بود. هجوم برد و جنگ سختي درگرفت. سپاه شرک در هم ريخت و مشرکان يک به يک از دم تيغ گذشتند. در حقيقت، کسي که اين سپاه را منهدم کرد، علي بن ابي طالب (عليه السلام) بود. نيمي از هفتاد کشته بدر را علي (عليه السلام) به تنهايي به هلاکت رساند و در کشتن نيمي ديگر نيز شرکت داشت.(16)
اسيرگيري، تخلف از فرمان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)
سپاه مکه، مجموعه اي از سران شرک و سرمايه داران بزرگ مکه، و سردمداران مبارزه با اسلام بود که مانع پيوستن توده هاي مردم به اسلام مي شدند. اگر سد اين مجموعه در هم مي شکست. اسلام به سرعت تمام شبه جزيره را فرا مي گرفت(17) و جنگ هاي بعدي رخ نمي داد. اگر مسلمين، بصيرت کافي داشتند و پيرو دستورات پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بودند، در همان کارزار اول، کار مشرکان تمام مي شد؛ ولي متاسفانه سپاه مسلمان داراي چنان بصيرتي نبود؛ چرا که ساعتي بعد از پراکنده شدن سپاه کفر که بهترين فرصت براي قلع و قمع سران شرک بود، به ناگاه بدون اينکه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرماني در اين زمينه داده باشد، جنگ تعطيل شد. علت اين امر هم، به اسارت گرفتن شماري از مشرکان بود. وقتي هفتاد نفر از مشرکان به اسارت گرفته شوند، طبيعي است که بيشتر نيروي سيصد نفري مسلمانان، صرف حفاظت از آن اسرار شود و جنگ خود به خود تعطيل گردد و باقي مشرکان بتوانند از معرکه فرار کرده، جان به در برند.آيه نازل شده در اين زمينه، بياني روشن از عمق فاجعه بود:
« مَا کَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَکُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَ اللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَکِيمٌ لَوْ لاَ کِتَابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِيمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ »؛(18)
براي هيچ پيامبري نسزد که اسيراني داشته باشد تا در زمين کشتار بسيار کند. شما متاع اين جهاني را مي خواهيد و خدا آخرت را مي خواهد، و او پيروزمند و حکيم است. اگر پيش از اين، از جانب خدا حکمي نشده بود، به سبب آنچه [ اسيران ] گرفته بوديد، عذابي بزرگ به شما مي رسيد ».
نقش يهود
بعضي، طمع برخي مسلمين را مسبب و مشوق اسيرگيري دانسته اند. در اين باره نقل شده است که بعضي از انصار نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آمدند و از وي خواستند که از کشتن اسيران صرف نظر کند و در عوض گرفتن فديه، آنها را آزاد سازد و بر اين خواسته خويش پاي فشردند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در پاسخ آنها فرمود: اگر چنين کنيم، سال ديگر به تعدادشان کشته مي دهيم. آنها گفتند: باکي نيست، امسال از آنان فديه مي گيريم و سود دنيا مي بريم و سال آينده شهيد مي شويم و به بهشت مي رويم.(19)پذيرفتن اين مطلب که مردم عادي گوشه چشمي هم به دنيا داشته باشند، سخت نيست. ولي تمرد سلحشوران بدري از امر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بسيار بعيد به نظر مي رسد؛ پس بايد دليلي ظريف تر بجوييم. يهود در مدينه پيوسته درصدد بودند که نبي اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) پيروزي هاي زودرس نداشته باشد. اگر مشرکان در بدر نابود مي شدند، يهود به سرعت سقوط مي کرد و منافقان نيز نمي توانستند آنان را ياري کنند. نفاق داخل مدينه به زمان نياز داشت. پس نهضت اسلامي بايد به تاخير مي افتاد. بنابراين، بايد در ميان يهود و نفاق داخل مدينه، به دنبال عوامل اين نافرماني گشت؛ چرا که تنها آنها از اين امر سود مي بردند.
مسلم است که يهود نمي توانست در اين خصوص، فعاليت مستقيم داشته باشند؛ پس چه کساني عامل مستقيم اسيرگيري در بين مسلمين بوده اند؟ از آنجا که گزارش هاي تاريخي در اين زمينه چندان گويا نيست، براي پاسخ به اين سوال بايد در امور پيرامون نبرد بدر دقت کرد. ردپاي اين جريان را در داستاني از طبري پي مي گيريم که ابن ابي الحديد هم آن را آورده است. طبري پس از اينکه درخواست قريش از ابوبکر و عمر را براي پادرمياني درباره اسرا نقل مي کند، در ادامه مي افزايد:
« پس از جنگ، بين عمرو ابابکر، درباره کشتن يا زنده نگه داشتن اسرا اختلاف شد. گروهي طرف دار ابابکر و گروهي طرف دار عمر بودند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از خيمه بيرون آمد و فرمود: درباره اين دو دست خود( عمر و ابابکر ) چه مي گوييد. آنان را آزاد بگذاريد که براي هر کدام مثلي است ابوبکر مانند ميکائيل در ميان فرشتگان است که خشنودي و عفو خداوند را براي بندگان فرو مي آورد و مثل او ميان پيامبران، همچون ابراهيم (عليه السلام) است که ميان قوم خود، از عسل نرم تر و شيرين تر بود. قومش براي او آتش افروخت و وي را در آن افکند؛ با وجود اين فقط مي گفت:« أُفٍّ لَکُمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ »؛(20) (اف بر شما و آنچه جز ذات مقدس پروردگار يکتا مي پرستيد؛ آيا جا ندارد که تعقل و تفکر کنيد؟) و به پيشگاه خداوند عرضه مي داشت: « فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصَانِي فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحِيمٌ »؛(21) ( پس کسي که پيرو من شود، از من است شخصي که از من نافرماني کند، تو بخشنده و مهرباني ) و همچون حضرت عيسي (عليه السلام) است که عرضه مي داشت: « إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَکِيمُ »،(22)( اگر آنان را عذاب کني، به يقين، ايشان بندگان تو هستند و اگر آنان را بيامرزي، به حتم، تو عزتمند و حکمراني ) مثل عمر ميان فرشتگان، مانند جبرئيل است که به خشم و غضب خداوند، بر دشمنان خدا نازل مي شود و مثل او ميان پيامبران، مانند نوح (عليه السلام) است که بر قوم خود از سنگ هم سخت تر بود که عرضه مي داشت: « وَ قَالَ نُوحٌ رَبِّ لاَ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکَافِرِينَ دَيَّاراً »؛(23)( و نوح (عليه السلام) گفت: اي پروردگار من، بر روي زمين هيچ يک از کافران را مگذار ) و با اين نفرين، خداوند همه اهل زمين را غرق کرد...آنگاه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فديه پرداختن اسرا را پذيرفت و فرمود: اگر روز بدر عذاب نازل مي شد، هيچ کس جز عمر از آن رهايي نمي يافت ».
ابن ابي الحديد بعد از نقل اين داستان، مي گويد: اين آيه که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) خواند که« إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَکِيمُ »؛(24) در سوره مائده است و اين سوره در آخر عمر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نازل شده؛ در حالي که جنگ بدر در سال دوم هجرت بوده است. پس چگونه مي توان پذيرفت که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به اين آيه استدلال کرده باشد؟! سپس وي در متن و درستي اين حديث ترديد مي کند.(25)
در هيچ منبعي تاريخي نيامده است که رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در خصوص فرجام اسرا، اصحاب را به شور دعوت کرده و نظر آنها را طلب کرده باشد؛ و اساسا اين سوال مطرح است که چرا تنها اين دو تن، نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در اين مورد سخن گفته اند؟ چرا در اين داستان، از افراد ديگري چون علي (عليه السلام) و مقداد نامي برده نشده است؟(26) اگر فقط مسئله اظهار راي مطرح بوده، چرا اين دو تن، تا اين حد، براي به کرسي نشاندن نظرشان اصرار کرده اند؟ آيا آنها نمي دانستند اين گونه اظهار راي، که اولي شفاعت اسرا را کند و بيرون رود و دومي داخل شود و حکم به اعدام آنها دهد و اين عمل تا چند نوبت تکرار شود، موجب گستاخي عوام خواهد شد و تشنج پديد خواهد آورد و در نهايت، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نخواهد توانست نظرش را در خصوص اسرا اعمال کند؟(27) به هر حال، در نتيجه اين واقعه، دشمنان خوني اسلام نجات يافتند و مجال پيدا کردند که سال بعد، جنگي خونين به راه اندازند. افرادي چون خالد بن وليد، عکرمة بن ابي جهل، طلحة بن ابي طلحه، سهيل بن عمرو که فرماندهان دو جناح و پرچمدار مشرکان در نبرد احد بودند، از جمله اسراي بدر بودند.(28) فراريان و آزادشدگان بدر، شخصيت هاي مهم قريش بودند که ذره اي در حقانيت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ترديد نداشتند، ولي کينه آنها به اسلام موجب شد به محض رهايي، آتش جنگ احد را برافروزند.
حال آيا از مجموع اين امور، نمي توان حدس زد که جريان اسيرگيري هم، برنامه اي حساب شده بود که افرادي خاص از سپاه مسلمين، آن را پيگيري کرده اند؟
صرف نظر از اين حاشيه، بحراني، جنگ بدر براي مدينه بسيار شيرين بود. پس از اين جنگ، مدني ها به قدرت و کارايي اسلام ايمان آوردند و باور کردند پيامبري که توانست اين جنگ را پشت سر بگذارد و هفتاد تن از دشمن را بکشد و هفتاد تن اسير بياورد، مي تواند مدينه را اداره کند.
يهود که متوجه بهبود وضعيت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در مدينه شده بود. براي ايجاد اخلال در اين وضعيت، بي درنگ نخستين نيروي خود را عملياتي کرد و به نوعي عمل کرد که با پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) درگير شود. براي اين هدف، بني قينقاع به شرارت عليه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و مسلمان ها پرداختند؛ به گونه اي که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) راهي جز نبرد با آنها نداشت. به اين ترتيب، شيريني پيروزي بدر، به تلخي بحران نبرد بني قينقاع مبدل شد. تفصيل اين بحث در بخش آينده خواهد آمد.
دو. جنگ احد
دومين نبرد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) با مشرکان، نبرد احد بود. يهود به مکه آمدند و در گفتگو با ابوسفيان او را تحريک کردند و قول دادند که در صورت عمليات دوباره، هماهنگ با آنان وارد جنگ خواهند شد. بسياري از سرمايه گذاران و صاحبان کاروان تجاري مکه، در بدر کشته شده بودند و اموال، بي صاحب شده بود؛ تعدادي نيز مجروح و تعدادي ديگر سر افکنده بازگشته بودند. سال بعد، ابوسفيان سه هزار نيرو براي رزم گرد آورد و به همراه سه هزار نفر نيروي تدارکاتي و تعدادي زن، سپاه شرک را دوباره به راه انداخت.خبر اين لشکرکشي به پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) رسيد. ايشان به مشورت باياران خود پرداخت و نخست خود آن حضرت پيشنهاد داد که در داخل مدينه بجنگيم و جنگ را به جنگ شهري تبديل کنيم؛ چرا که مشرکان پرشمارند و تجهيزات نظامي شان بيشتر است و در ميدان هاي باز، مي توانند ما را محاصره کنند؛ اما اگر در شهر بجنگيم، چون محل عمليات را مي شناسيم، وقتي دشمن وارد کوچه هاي مدينه شود، سازمانش با تقسيم شدن، به هم مي خورد و تضعيف مي گردد. از طرفي، همه مردم شهر در اين جنگ درگير مي شوند و ما مي توانيم از تمام قوا استفاده بهينه کنيم.(29)
مشرکان، ادوات جنگ شهر، مثل منجنيق و ابزار آتش زدن و خراب کردن قلعه را به همراه نداشتند و جنگ آنها فقط جنگ شمشير و تير و نيزه بود. بنابراين، دليل پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) کامل و با رعايت همه جانبه اصول و تاکتيک هاي نبرد بود؛ ولي برخي اصحاب، نظر ايشان را نپذيرفتند و جنگ شهر را ننگين دانستند.(30) در اينجا توجه به اين نکته لازم است که مشورت هاي حضرت، با هدف رشد دادن پيروانش بود. اگر آنها معرفت کاملي به شخصيت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) داشتند، نه تنها نظر ايشان را رد نمي کردند، بلکه در مواردي هم که آن حضرت نظري نمي داد، نظر را استفسار مي کردند تا از آن بهره ببرند.
نفوذ در راي مردم و تغيير آن
اصحاب در برابر راي مستحکم پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) که با اصول نظامي سازگار بود، مي بايست دليلي واضح و منطقي مي آوردند، اما چنان که در تاريخ نقل شده، دليل مخالفان اين بود که عار است از شهر خارج نشويم؛ و يا جوانان گفتند: ما در جنگ بدر نتوانستيم شرکت کنيم و امروز مي خواهيم جبران کنيم.دلايل مخالفان پيشنهاد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، متعصبانه و بي اساس بود. غيرمنطقي بودن اين سخنان و سستي ادله خروج از مدينه، نشان مي دهد که جريان سازي اي رخ داده بود تا واقعيتي را بپوشانند؛ آن واقعيت، تحميل خروج از شهر بر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بود. اگر جنگ، در شهر اتفاق مي افتاد، بي شک به سود پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تمام مي شد و ضربه اي که مشرکان مي بايست در بدر مي خوردند و از آن رستند، در اينجا کامل مي شد و سقوط شرک، پيش مي افتاد.
هنگامي که ابوسفيان به سوي مدينه مي آمد، متوجه جاسوسان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شد و از ماندن مسلمين در هشر ابراز نگراني کرد، (31) با وجود اين به مسير خود ادامه داد. آيا اين مطلب نشان دهنده آن نيست که او پيش از جنگ، از خروج سپاه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مطمئن بوده است؟ به عبارت ديگر، اين امر که او از قبل، مي دانست برخي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را مجبور به خروج از شهر مي کنند، حاکي از ارتباط وي با عده اي از مسلمين نيست؟
در جريان مشاوره، دو دستگي و اختلافي بين مردم رخ داد. امثال عبدالله بن ابي بن سلول و يارانش بر ماندن در شهر اصرار داشتند(32) و طرف دار پيشنهاد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بودند و عده اي مخالف اين نظر بودند. در پايان، حضرت پذيرفت که از شهر خارج شوند، ايشان پس از اقامه نماز، به منزل رفت تا لباس و زره بر تن کند و سلاح بردارد و همراه ايشان، دو نفر نيز داخل شدند.(33) در اين لحظه، مردم از اينکه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را بر خروج از شهر مجبور کرده بودند، پشيمان شدند. هنگامي که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از منزل خارج شد، مخالفان جنگ شهري به نزد ايشان آمدند و پشيماني خويش را از مخالفت با نظر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ابراز کردند، اما حضرت نپذيرفت و فرمود: من شما را به اين امر دعوت کردم و شما آن را نپذيرفتيد. شايسته نيست براي پيامبري، پس از پوشيدن زره، آن را درآورد، تا زماني که با دشمن نبرد کند.(34)
در اينجا، جاي اين پرسش است که چرا مردم، نخست نظر به خروج دادند و سپس پشيمان شدند؟
آيا پاسخ اين پرسش، با دو نفري که همراه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) داخل خانه شدند، ارتباط نداشت؟ هنگامي که آن دو در بين مردم بودند. نظر مردم، خروج از شهر بود؛ اما هنگامي که آنها ساعتي از ميان مردم خارج شدند، يکباره نظر مردم دگرگون شد! پس هسته مرکزي مخالفت با نظر نخست پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مبني بر نبرد در شهر مدينه، اين دو تن بودند که چون ساعتي از ميان مردم دور شدند، توده مردم بر آن شدند که همان نظر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را- جنگ در شهر- اجرا کنند.
اين نکته در خور تامل است که چرا پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) که موافق جنگ شهري بود، در شرايطي که مخالفان، دست از مخالفت برداشتند، از تصميم به خروج برنگشت؟
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي دانست تغيير راي مردم به دليل دوري آن دو است و با پيوستن ايشان به جمع مردم و جوسازي مجدد، تغيير دوباره راي آنها محتمل است و ساعتي ديگر نظرشان تغيير مي کند و رأيي ديگر خواهند داد. در واقع، نظريه خروج، از جانب مردم نبود، بلکه به آنان القا شده بود. درست همانند سال پيش که طرح اسيرگيري به آنها القا شد. افزون بر آن، فرمانده اي چون رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) نمي توانست هر لحظه نظر خود را تغيير دهد. همچنين بايد توجه داشت که اگر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در اين نبرد سخت، مي خواست راي خود را بدون در نظر داشتن عوامل محيطي و نظر مردم اعمال کند. مردم با او همراهي لازم را نمي کردند. گذشته از اينها، جنگ بدر، نقشه خود پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) براي حمله به کاروان بود. بنابراين، خود حضرت نظر مي داد؛ ولي اينجا، جنگ دفاعي بود و نظر مدافعان نيز اهميت داشت.
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) که قلبش براي پيروزي مسلمانان مي تپيد، با وجود مخالفت مردم با پيشنهادش، براي خاموش کردن آتش فتنه داخلي هنگام نبرد، نظر القا شده به مردم را به ناچار پذيرفت و فرمود: از اين پس، اگر به فرمان من باشيد، پيروز هستيد.(35) گروهي به سرکردگي عبدالله بن ابي که در پي بهانه جويي بود، از فرمان رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) براي خروج از شهر سر برتافتند و از سپاه آن حضرت کناره گرفتند، آنها با اين کار، آرامش خاطر سپاه را بر هم زدند.(36) اين واقعه به خوبي نشان مي دهد که جريان نفاق، چند لايه بود و هرگاه با تدبير وحي آميز پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فتنه تفرقه افکني خنثي مي شد، لايه بعدي در جهت تخريب بناي نوپاي جامعه اسلامي فعال مي گرديد.
طمع و آزمندي، زمينه ساز نفوذ دشمن
حضرت، دامنه کوه احد را براي ميدان مبارزه برگزيد؛ چون کوه هاي احد در پشت جبهه اسلام، سدي طبيعي بود. هدف دشمن، تهاجم به مدينه و آتش زدن آنجا نبود؛ بلکه تنها پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را مي خواستند. تنها نقطه ضعف احد، جبل الرمات بود؛ همان کوه انشعابي از احد که تنگه اي ايجاد کرده بود و دشمن مي توانست از پشت آن دور بزند و پشت سر مسلمانان بيايد، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز به اين مسئله آگاه بود. از اين رو، در آن تنگه 54 نفر را گماشت و فرمود: اين تنگه را ببنديد و حتي اگر ديديد که ما مشرکان را تا مکه دنبال کرده ايم، اين محل را رها نکنيد و اگر هم ديديد آنها ما را تا مدينه عقب رانده اند، باز اين محل را حفظ کنيد.آرايش سپاه، همانند روز بدر بود. مشرکان با سروصداي فراوان طبل ها، به ميدان آمدند. اين سوي ميدان، نه اسبي بود و نه وسيله اي، طلحة بن ابي طلحه که قهرمان و علمدار مشرکان بود، پيش آمد و مبارزه طلبيد. حضرت علي (عليه السلام) به ميدان رفت و او و سپس برادرش را کشت. ديگران نيز پيش آمدند و پرچم سپاه شرک را به دست گرفتند که علي بن ابي طالب (عليه السلام) همه را به هلاکت رساند. ديگر کسي نبود که علم را بردارد. علم مشرکان افتاده بود و لشکر کفر هم نظاره مي کرد. با کشته شدن علمداران مشرکان و فرمان حمله پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هم مسلمانان روحيه گرفتند و هم نيروهاي دشمن پراکنده شدند و گريختند. زنان، بردگان، پول ها و طلاهاي بسياري که دشمن از مکه با خود آورده بود، جا ماند. مسلمانان سراغ غنائم رفتند؛ اما مومنان حقيقي همچنان در حال تعقيب دشمن بودند. نگهبانان تنگه که همرزمانشان را در حال جمع آوري غنائم ديدند، از تنگه به زير آمدند. عبدالله بن جيبر سخن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را به آنها گوشزد کرد، ولي نصيحت وي سودي نبخشيد و تنها دوازده تن همراه او باقي ماندند.
خالد بن وليد و يارانش که در کمين تنگه بودند، با خالي شدن تنگه از محافظان، پيش راندند و باقي ماندگان را به شهادت رساندند، سپس از پشت سر مسلمانان به آنها حمله کردند.(37) نخستين هدف دشمن، شخص پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بود. با حمله خالد، مشرکاني که فرار مي کردند، بازگشتند. حضرت علي (عليه السلام) مي دانست در آن لحظه حساس، هدف نخست مشرکان، شخص پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است که در صحنه نبرد حضور داشت. از اين رو، به قصد حراست از وجود نازنين پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، به سرعت، خويش را به آن بزرگوار رساند. رسول خدا در گيرودار معرکه هجمه خالد و يارانش از سويي و از سوي ديگر فرار بسياري از مسلمانان، تنها و بي ياور مانده بود. علي (عليه السلام) در اين بازگشت، قصد جنگ نداشت او در جنگ بدر شمار بسياري از دشمن را از پا درآورد و زخم چنداني نخورد؛ اما در جنگ احد، تعداد کمي را از پا درآورد و هفتاد زخم خورد؛ به گونه اي که هر زخمي را مي بستند، زخم کنار آن سرباز مي کرد. اين زخم ها زماني بر پيکرش وارد آمد که تمام دغدغه اش، رسيدن به وجود مبارک حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) بود و با سرعت پيش مي رفت تا به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) برسد.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بر روي زمين افتاده بود و مشرکان به اندازه اي به ايشان نزديک شده بودند که با سنگ، حضرت را مي زدند. تنها، ابهت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بود که به آنان اجازه نمي داد پيش روند و کار را تمام کنند. حضرت که تنها با سنگ از خود دفاع مي کرد، در حالي که پيشاني خويش را از خون پاک مي کرد، فرمود: « جمعيتي که چهره پيامبر خود را با خون او رنگين کردند، چگونه رستگار مي شوند؟ » در همين حال، بر دعوت آنها به سوي خداوند حريص بود و اين نشان دهنده کمال عاطفه و مهر اوست براي هدايت انسان ها به سوي سعادت ورستگاري.(38) علي (عليه السلام) خود را به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) رساند و حلقه محاصره ايشان را به عقب راند. گروهي از مسلمانان که دريافتند پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) زنده است نيرويي گرفتند و ايشان را از معرکه نجات دادند.
شايعه کشته شدن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)
در شرايط بحراني نبرد، ناگهان فريادي برخاست که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) کشته شد. مسلماناني که در آن گيرودار، اندک مقاومتي داشتند، با شنيدن اين خبر پا به فرار گذاشتند و همه نيروي شرک آزاد شد. شايعه کشته شدن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را حتي دشمن هم باور کرده بود. امر به قدري مشتبه شده بود که ابوسفيان نيز نمي دانست پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) زنده است يا نه.(39)مطابق متون تاريخي، در چند زمان شيطان فرياد زد:
1- شب پيمان عقبه در منا که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) با اهل مدينه قرارداد مي بست، شيطان فرياد زد: اي گروه قريش و عرب، اين محمد است که مي خواهد با اهالي يثرب براي جنگ با شما قرارداد ببندد. مشرکان در پي اين فرياد بيدار شدند و به آنجا حمله کردند؛(40)
2- در جلسه اي که تصميم داشتند پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را بکشند، شيطان در قالب پيرمردي از اهل نجد آمد و پيشنهاد داد از تمام قبايل جمع شوند تا امکان خون خواهي نباشد؛(41)
3- در جنگ احد که فرياد زد: پيامبر کشته شد.(42)
درباره ناله شيطان، بايد با ديده ترديد به اين خبر نگريست. اين مطلبي است که تنها تاريخ نگاران به آن پرداخته اند و روايتي در اين باره نقل شده است. از طرفي، روشن نيست که در نقل هاي تاريخي آيا منظور از شيطان، واقعا ابليس بوده و او اين کارها را انجام داده است يا اينکه بايد به دنبال شيطان هايي از جنس انسان باشيم. در واقع، هر کجا در تاريخ کاري را به اين صورت به شيطان نسبت دهند، بايد علامت پرسشي در برابر آن گذاشت و آن را از پوشيده گويي مورخان به شمار آورد. آيا اساسا از نظر کلامي و فلسفي، شيطان حق دارد اين چنين ظاهر شود و در راه دين انحراف ايجاد کند؟
کسي که در احد فرياد قتل پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را سر داد، قطعا از جنس جن نبوده است. اطمينان داريم که او از مشرکان نيز نبوده است؛ چرا که اگر اين خبر از سوي مشرکان بود، ابوسفيان در درستي يا نادرستي آن مردد نمي شد؛ بنابراين، اين سخن را بايد نفوذي هايي از سپاه مسلمانان گفته باشند که مي خواستند اين عمليات به ضرر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تمام شود.
به هر حال، جنگ احد تمام شد، ولي اين جنگ وضعيتي بحراني براي مدينه ايجاد کرد؛ چرا که مردم مدينه در شب عقبه در منا تعهد داده بودند که با جان و مالشان از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) حمايت مي کنند؛ اما خلاف آن را انجام دادند و در احد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را رها کردند و گريختند. خداوند متعال نيز ايشان را سرزنش فرمود. اين بحران با عفو عمومي خداوند فروکش کرد.(43) بزرگ ترين ضربه در جنگ احد براي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شهادت حمزه سيدالشهدا بود.
سه. نبرد حمراء الاسد
پس از نبرد احد، به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) خبر رسيد که مشرکان تصميم گرفته اند به مدينه بازگردند و آن را غارت کنند. آنها از اينکه به آساني از پيروزي قطعي خود دست کشيده و در حالي که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هنوز زنده بود، جنگ را رها کرده بودند، پشيمان شدند.در حالي که سپاهيان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به مدينه بازگشته و مشغول دفن جنازه ها بودند، منادي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اعلام کرد: فقط کساني که ديروز در جنگ زخمي شدند، آماده تعقيب دشمن شوند. انصار پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در حالي که بيشترشان زخمي بودند و خون از زخم هايشان جاري بود، آهنگ قريش کردند.(44) به نظر مي رسد اصرار به حضور زخمي هاي احد منحصرا براي نبرد حمراء الاسد به نوعي رسوا کردن فراريان روز احد بود که اغلب از بزرگان مهاجران بودند.
نقش عمليات رواني در پيشبرد نبرد
در راه بازگشت مشرکان، شخصي به ايشان رسيد که از مدينه به مکه مي رفت. از او اخبار مدينه را پرسيدند: گفت: محمد و اصحابش را در حمراء الاسد ديدم. سربازانش در نهايت خشم از مدينه خارج شده اند و در پي شمايند. آنها از نتيجه نبرد ديروز، به شدت پشيمانند. او به قدري از وضعيت روحي و رواني سپاه اسلام سخن گفت که ابوسفيان از ادامه راه منصرف شد و گفت: ما به پيروزي بزرگي دست يافته ايم؛ اگر بازگرديم، تن به شکست داده ايم. وي به نعيم بن مسعود اشجعي که از تجار مکه بود و به مدينه مي رفت، گفت: اگر از راه حمراء الاسد بروي و با محمد و اصحابش ملاقات کني و آنان را از تعقيب ما بازداري، من ده شتر پربار از خرما و مويز به تو مي دهم. نعيم پذيرفت و هنگامي که به سپاه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) رسيد، به آنان گفت: بازگرديد که هم سوگندان قريش و هر کس به جنگ احد نيامده بود، با ايشان متحد شده اند و شما تاب رويارويي با آنان را نداريد. مسلمانان با ايماني استوار در پاسخ گفتند: ما پرواي آنان نداريم.« الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ الَّذينَ قَالَ لَهم النَّاسُ اِنَّ النَّاسَ قَد جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَاناً وَ قَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِيلُ »؛(45)
از ميان آن کسان که پس از زخم خوردن، باز هم فرمان خدا و رسولش را اجابت کردند، آنان که نيکوکار باشند و از خداي خود بترسند، مزدي بزرگ دارند. کساني که مردم به آنها گفتند مردم براي جنگ با شما گرد آمده اند، از آنها بترسيد، و اين سخن بر ايمانشان بيفزود و گفتند: خدا ما را بسنده است و چه نيکو ياوري است ».
جبرئيل نازل شد و به رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) گفت: بازگرد که خداوند رعبي از شما در دل قريش افکنده است و آنان برگشته اند. کاروان مسلمانان، در بين راه به کارواني تجاري برخورد و خريد و فروشي با آنان کرد و سودي برد؛ و اين چنين خداوند جزاي پرهيزکاران و متوکلان را در دنيا و آخرت عطا مي کند.(46)
« فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللَّهِ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ » ؛(47)
پس، از جنگ بازگشتند، در حالي که نعمت و فضل خدا را به همراه داشتند و هيچ آسيبي به آنها نرسيده بود. اينان به راه خشنودي خدا رفتند و خدا را بخشايشي عظيم است ».
پي نوشت ها :
1- بقره، آيه 80.
2- الاحتجاج، ج1، ص 40؛ تفسير الامام العسکري (عليه السلام)، صص 294 و 295.
3- حج، آيه 39.
4- المغازي، ج1، صص 131 و 132.
5- بقره، آيه 216.
6- تاريخ المدينة المنورة، ج2، صص 458 و 459.
7- تفسير العياشي، ج2ف ص 54؛ تاريخ الطبري، ج2، ص 172.
8- مناقب آل ابي طالب، ج1، ص 162.
9- شرح نهج البلاغه، ج14، ص 118.
10- مائده، آيه 24.
11- تفسير القمي، ج1، صص 258 و 259؛ المغازي، ج1، صص 48 و 49؛ الدر المنثور، ج3، ص 163.
12- يکي از زخمي هاي جنگ بدر، عمروبن عبدود است، اما صحبتي از او در جنگ بدر نيست. در حالي که در جنگ خندق بسيار از او ياد مي شود. در اينجا شخصيت عتبه و شيبه و وليد به حدي بزرگ بود که نوبت به عمروبن عبدود نمي رسيد.
13- حمزه، عموي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بود، و علي (عليه السلام) و عبيده، پسر عموهاي پيامبرند.
14- ر.ک:الارشاد، ج1، ص 67؛ تفسير القمي، ج1، ص 256؛ شرح نهج البلاغه، ج13، ص 283.
15- شرح نهج البلاغه، ج13، ص 283.
16-الارشاد، ج1، ص 69.
17- دقيقا اين اتفاق، بعداز فتح مکه رخ داد.
18- انفال، آيات 67 و 68.
19- تفسير القمي، ج1، صص 126-270.
20- انبياء، آيه 67.
21- ابراهيم، آيه 36.
22- مائده، آيه 118.
23- نوح، آيه 26.
24- مائده، آيه 118.
25- شرح نهج البلاغه، ج14، صص 173-175.
26- غير از اين دو، فقط سعد بن معاذ که بزرگ اوس بود، در خصوص اسيران اظهارنظر کرد و حکم به اعدام آنها داد، ولي اين اظهار نظر او در واقع، ابراز آمادگي براي اجراي حکم رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) و پذيرش همه عواقب آن بود( حتي اگر حکم ايشان، اعدام اسيران بود ). گرچه به ظاهر عمر در اين راي با سعد هم عقيده بود. از سخن ديگر وي، معلوم مي شود که او در پيشنهاد حکم اعدام براي اسيران صادق نبوده است؛ عمر هنگامي که سخن از کشتن اسرا مي زد، خطاب به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) گفت: به نظر من، عباس را بياور و با دست خود گردنش را بزن و به علي بگو گردن برادرش عقيل را بزند و به هر کس بگو گردن اسير کنار دستش را بزند ( ر.ک: تاريخ الطبري، ج2، ص 169؛ شرح نهج البلاغه، ج14، ص 183).
27- با توجه به لحن عتاب آميز آيه 67 سوره انفال( و کان لنبي ان يکون له اسري حتي يثخن..) و همچنين اعدام دو تن از اسيران به دستور پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در ميانه راه به هنگام بازگشت از بدر و قبل از پادرمياني ابوبکر و عمر، چه بسا بتوان گفت که حکم الهي، اعدام حداقل تعدادي از اسيران بوده است.
28- المغازي، ج1، ص 130.
29- ر.ک: نهج البلاغه، ج14، ص 223.
30- ر.ک: تفسير القمي، ج1، ص 111؛ مجمع البيان، ج2، ص 377.
31- المغازي، ج1، ص 205.
32- المغازي، ج1، ص 219؛ الطبقات الکبري، ج2، ص 29؛ مجمع البيان، ج2، ص 377.
33- شرح نهج البلاغه، ج14، صص 225 و 226
34- المغازي، ج1، ص 214؛ الطبقات الکبري، ج2، ص 29؛ شرح نهج البلاغه، ج14، صص 225 و 226
35- شرح نهج البلاغه، ج14، ص 226
36- تفسير القمي، ج1، ص 122؛ المغازي، ج1، ص 219
37-تفسير القمي، ج1، صص 111 و 112؛ مجمع البيان، ج2، ص 378
38- ر.ک: مجمع البيان، ج2، ص 385
39- شرح نهج البلاغه، ج14، ص 244
40- تفسير القمي، ج1، ص 273؛ السيرة النبوية، ج1، ص 447؛ تاريخ الطبري، ج2، ص 94
41-تفسير القمي، ج1، صص 273- 275؛ السيرة النبوية، ج1، صص 480-482.
42- ر.ک: شرح نهج البلاغه، ج15، ص27. ابن ابي الحديد فرياد شيطان در روز احد را از زبان عمر چنين نقل مي کند: « چون شيطان بانگ برآورد که محمد کشته شد، من همچون ماده بزي به کوه گريختم... ».
43- آل عمران، آيه 155.
44- شرح نهج البلاغه، ج20، صص 184 و 185؛ تفسير القمي، ج1، صص 124و 125.
45- آل عمران، آيات 172 و 173.
46- تفسير القمي، ج1، ص 125؛ مجمع البيان، ج1، ص 447.
47- آل عمران، آيه 174.
زير نظر جت الاسلام والمسلمين مهدي طائب؛ (1392)، تبار انحراف، قم: ولاء منتظر، چاپ هشتم