تعريف برگزيده از دين
مسأله چيستي دين، در ميان مسائل دين پژوهي، يکنواخت نيست. پاره اي از مسائل دين پژوهي، وابستگي تام به تعريف دين دارند و تا تعريف و تبيين دقيق از دين در اختيار نباشد و هويت و واقعيت- لااقل مقصود پژوهش گر از- دين، شناخته نشود، نمي توان به تبيين و تحليل مسأله پرداخت. اين گونه مسائل عبارتند از: رابطه ي دين و دنيا، دين و آخرت، علم و دين، عقل و دين و ... لکن برخي ديگر از مسائل دين پژوهي، ترابط طرفيني با چيستي دين دارند. مسائلي مانند: انتظارات بشر از دين و قلمرو دين که از يک طرف بر تعريف دين توقف دارند؛ زيرا تا معنا و حقيقت دين تبيين نگردد، نمي توان پاسخ منطقي نسبت به انتظار بشر از دين يا قلمرو دين به دست آورد. و از طرفي، چيستي دين، نتيجه و دستاورد هر دو مسأله پيش گفته است. به عبارت ديگر، دور هرمنوتيکي در اين گونه مسائل وجود دارد؛ البته با تمايز تعريف اجمالي و تفصيلي دين، دور فلسفي از حريم بحث خارج مي گردد. تعريف، دين، به نظر نگارنده با سه رويکرد تجربي، عقلي و نقلي عرضه مي گردد.رويکرد تجربي و جامعه شناختي
رويکرد تجربي يا جامعه شناختي، بدين گونه است که تمام مصاديق دين، اعم از اديان الهي و بشري، توحيدي و غيرتوحيدي، آسماني و زميني مورد مطالعه قرار گرفته و از بحث و بررسي آن ها، تعريفي ارائه مي گردد که جامع همه افراد و مانع همه اغيار باشد.بسياري از محققان معتقدند که ارائه تعريف جامع و مانع، از همه اديان مُحقَّق و موجود، ميسّر نيست؛ زيرا: اولاً اديان در طول تاريخ، دست خوش تغييرها و تفسيرهاي گوناگون شده اند و منشأ زايش فرقه ها و مذاهب متنوع و متکثر گشته اند. اين اديان و مذاهب، از باورداشت هاي متفاوت و متضاد و متناقض برخوردارند؛ بنابراين، نمي توان تعريف دقيقي که دربردارنده ي تمام باورهاي اديان باشد، ارائه کرد؛ مگر آن که از واژگان مبهم در تعريف، بهره گرفت که آن هم مطابق بحث هاي پيش گفته ناصواب و با غرض تعريف، ناسازگار است. ثانياً تعريف دين، مسأله آغازين دين پژوهي نيست. چيستي دين از مباني معرفت شناختي، انسان شناختي، هستي شناختي و وظيفه شناختي برخوردار است. روش شناسي تعريف دين، نيز در پذيرش و ترجيح تعريفي بر تعاريف ديگر، تأثيرگذار است. مثلاً روش درون متون ديني و مراجعه به منابع هر ديني، تعريف خاصي را به ارمغان مي آورد و روش برون متون ديني؛ مانند روش کارکردگرايي، با توجه به مصاديق گوناگون اديان، تعاريف ديگري را تحقق مي بخشد.
به نظر نگارنده، مي توان با رويکرد تجربي و جامعه شناختي، سه ويژگي مشترک را به همه اديان الهي و بشري نسبت داد؛ يکي، باور به جهان باطني و ملکوتي در برابر جهان مُلکي و ظاهري. دوم، باور به مسأله نجات و رستگاري. سوم، ارايه نظام توصيفي و ارزشي براي اکتشاف ربط مُلک و ملکوت و دست يابي به نجات و رستگاري. همه اديان الهي و بشري بر اين باورند که مي توانند به انسان، ترابط ظاهر و باطن يا مُلک و ملکوت، چگونگي گذر از ظاهر و رسيدن به باطن جهان و دست يابي به نجات و رستگاري را به آدميان نشان دهند. اما رويکرد تجربي نمي تواند حقانيت يا بطلان اين ادعا را کشف کند و دين حق را از دين غيرحق متمايز سازد و تنها به گزارش آن بسنده مي کند. پس کشف حقانيت ادعاي اديان بايد توسط رويکرد منطقي ميسر شود.
رويکرد عقلي و منطقي
رويکرد دوّم، براي کشف چيستي حقيقت دين، رويکرد عقلي و منطقي است. اين رويکرد، بدون توجه به ادعاي اديان تحقق يافته و با استفاده از قواعد منطقي، به ارزيابي ادعاي اديان مي پردازد و چيستي دين حقيقي را کشف مي کند. مباني معرفت شناختي، انسان شناختي، هستي شناختي و وظيفه شناختي مي تواند در دست يابي به تعريف منطقي دين، مدد رساند. فرايند روش منطقي بدين گونه است که قواعد منطقي و بديهيات، وجود خداوند حکيم و جامع جميع کمالات را اثبات مي کند، بر اساس عدالت و حکمت الهي به لزوم حيات پس از مرگ مي پردازد و نشان مي دهد که بينش ها، منش ها و کنش هاي دنيوي با جهان آخرت پيوند دارد. به عبارت ديگر، جهان ظاهر با جهان باطني و جهان مُلک با جهان ملکوتي پيوند دارد. آن گاه ثابت مي کند که ابزار و منابع عادي بشر مانند: عقل و تجربه و شهود، توان کشف ترابط اين دو ساحت هستي؛ يعني دنيا و آخرت يا ظاهر و باطن يا مُلک و ملکوت و نيز تأمين سعادت و نجات آدمي را ندارد. پس حکمت الهي، ضرورت راهنمايي بشر را اقتضا مي کند. زماني راهنمايي بشر تحقق مي يابد، که وحي الهي و دين حق ظهور يابد و از تحريف لفظي و معنوي مصون بماند. حقيقت دين در اين نگاه، از مبدأ فاعلي الهي و مبدأ غايي سعادت ساز و مبدأ محتوايي- تبيين گر ترابط مُلک و ملکوت و چگونگي دست يابي به سعادت- برخوردار است. چنين تعريفي، تنها بر پاره اي از اديان- نه همه اديان- منطبق است. اديان بشري هر چند مدعي ظاهر و باطن جهان و نجات و رستگاري بشر هستند و با رويکرد تجربي، عنوان دين را حمل مي کنند؛ لکن دين حقيقي به شمار نمي آيند؛ يعني توان هدايت و سعادت بشر را ندارند و از کشف رابطه حقيقي ظاهر و باطن عالم عاجزند.رويکرد نقلي و درون ديني
سومين رويکرد، رويکرد نقلي و درون ديني و مراجعه به نصوص ديني است. واژه دين در برخي از متون ديني، مانند: اوستا، تورات و قرآن به کار رفته است. بررسي معناشناختي اين واژه، مي تواند شناخت حقيقت دين را تأمين کند.واژه دين در اوستا
منظور از دين، دَئِنا (daena) است. اين واژه ي اوستايي از ريشه ي داوس به معني انديشيدن، آگاهي يافتن و شناختن مشتق شده است. دَئنا در دين زرتشت، اساس و بنيان شمرده مي شود، چون همانا نيروي دَرّاکه و مميزه ي آدمي است که تمييز و تشخيص دهنده خوب و بد است و موجب انتخاب و گزينش و سرانجام رهايي مي شود. برخي، واژه ي دَئنا را ساخته شده از ماده داي (day) به معناي ديدن دانسته اند. به همين جهت، آن را به معناي نگاه کردن و نگريستن گرفته اند؛ ولي به معناي ديدن معمولي، بلکه منحصراً به معناي نگريستن ديني و شهود؛ يعني وسيله اي که آدمي، حقيقت خدايي را با آن درمي يابد. (1)واژه دين در تورات
واژه دين، در کتاب عهد جديد و اناجيل چهارگانه به کار نرفته است. اما دين و مشتقات آن در تورات به معناي داوري و جزا، در زندگي اين جهاني- نه جزا و داوري، در حيات پس از مرگ- به کار رفته است. داستان هاي طوفان نوح، ويرانه شهرهاي سدوم و گمورا، نمونه هايي از داوري خداوند است که در سِفر پيدايش تورات، گزارش شده است. نام هاي دان (dan) و دينه (dinah) که منسوب به دو نفر از فرزندان يعقوب است و احتمالاً از کلمه ي دين مشتق شده، معناي داوري و جزا را در بردارند. به روايت تورات، دختر يعقوب توسط اميرزاده اي فريب مي خورد و عصمت خود را مي بازد. سپس اميرزاد، کسان خود را به خواستگاري دختر، نزد يعقوب مي فرستد. يعقوب سکوت مي کند. اما پس از آگاه شدن پسران يعقوب از اين ماجرا، دو تن از آنان به نام هاي شمعون و لاوي با طرح نيرنگ و توطئه اي عجيب، آن اميرزاده و تمام کسان او و تمامي مردان شهر را از دم تيغ مي گذرانند و به اين وسيله آنان را داوري کرده و گناهانشان را کيفر مي دهند. يهوديان نام اين دختر را به تناسب اين قصه، دينه يا ديناه (dinah) گفته اند. (2)واژه ي دان (dan) بار ديگر در سِفر تکوين به کار رفته است. بر اساس داستاني در تورات، راحيل، همسر يعقوب، نازا بود؛ اما خواهرش، اولاد متعدد داشت. راحيل که به خواهرش رشک مي برد به يعقوب گفت به من اولاد ده و گرنه مي ميرم. راحيل، کنيز خود، بِلهاه را به زني يعقوب درآورد و بلهاه از يعقوب به پسري آبستن شد و فرزند را بر زانوان راحيل زاييد. راحيل گفت، خدا به من حَکَم شده است و ناله ي مرا شنيده است و پسري به من عطا فرموده، از اين سبب اسم او را دان خواند. (3) بنابراين، واژه ي دين و مشتقات آن در تورات به معناي جزا و داوري اين جهاني به کار رفته است، لکن اين واژه در تلمود، به معناي داوري و جزا در قيامت به کار رفته است.
واژه ي دين در قرآن
کلمه دين، در قرآن و سنت به معاني گوناگوني به کار رفته است از جمله:الف- آيين و کيش ( نظام معرفتي و ارزشي ) اعم از حق و باطل:
مانند: « هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ » (4)؛ « لَکُمْ دِينُکُمْ وَ لِيَ دِينِ » (5)؛ « وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاَمِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ » (6).ب- آيين ( نظام معرفتي و ارزشي ) الهي و حق:
مانند: « مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَ آبَاؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِکَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ » (7)؛ « وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّينِ حَنِيفاً وَ لاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِينَ » (8)؛ « إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلاَمُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَکْفُرْ بِآيَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ » (9)؛ « أَ فَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ » (10)؛ « هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ » (11)؛ « وَ وَصَّى بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَکُمُ الدِّينَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ » (12).ج- جزا و حساب:
مانند: « مالِکِ يَومِ الدِّينِ » (13)؛ « وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ ». (14)د- قوانين شريعت: (15)
مانند: « وَ جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَ مَا جَعَلَ عَلَيْکُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيکُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَ فِي هذَا لِيَکُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْکُمْ وَ تَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَ آتُوا الزَّکَاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاَکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ » (16)؛ « فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِنْ وِعَاءِ أَخِيهِ کَذلِکَ کِدْنَا لِيُوسُفَ مَا کَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دِينِ الْمَلِکِ إِلاَّ أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ » (17). البته احتمال معناي اول و دوم، در آيات فوق منتفي نيست.ه- اطاعت و عبوديت و دينداري: (18)
مانند: « إِنَّا أنزَلنَا إِلَيکَ الکِتابَ بِالحَقِّ فَاعبُدِ اللهَ مُخلِصاً لَهُ الدّينَ » (18)، « الاسلام هو التسليم و التسليم هواليقين » (19).و- اعتقادات قلبي و ايمان: (20)
مانند: « لاَ إِکْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لاَ انْفِصَامَ لَهَا وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ » (21)؛ « وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلاً » (23).ز- اسلام:
علاوه بر آيه نوزدهم آل عمران، در روايات فراوان، دين به معناي اسلام و آيين نازل شده بر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به کار رفته است. براي نمونه: رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمايد: « اسلام بر ده سهم استوار شده بر شهادت لا اله الا الله که عمده و اساس است، نماز که فريضه است، روزه که سپر است، زکات که موجب طهارت [ مال ] است، و حج که معظم شريعت است، جهاد که مايه عزت است، امر به معروف و نهي از منکر که سبب وفا به دين خدا و طريق پيامبران است، جماعت که موجب الفت و اتحاد است و عصمت از معاصي که طاعت خداست. (24)کميل بن زياد از اميرالمؤمنين (عليه السلام) درباره ي پايه هاي اسلام سؤال نمود و حضرت فرمودند: پايه هاي اسلام، هفت چيز است، اول آن ها عقل، دوم حفظ آبرو و صدق لهجه و گفتار، سوم تلاوت درست قرآن، چهارم حب و بغض في الله، پنجم حق اهل بيت و معرفت و ولايت آن ها، ششم حق برادران و هفتم حسن همسايگي با مردم. (25)
امام باقر (عليه السلام) مي فرمايد: « بني الاسلام علي خمس، علي الصلاة و الزکاة و الصوم و الحج و الولاية. (26) »
برخي از نويسندگان، بر اين باورند (27) که هر واژه اي، داراي يک معناي اساسي و پايه اي است که با فرض تحوّل معنايي، آن معناي پايه، پايدار است. اصولاً هر عنصري در درون يک نظام زنده، دائم در حال تجديد و دگرگوني روابط خود با عناصر ديگر درون نظام است و چه بسا که از راه اين تجديدها و دگرگوني ها، نقش هاي تازه اي براي آن پديد مي آيد؛ مانند: نقش يا نقش هايي که يک فرد انساني، در اجتماعي که در آن زندگي مي کند، براي خود پديد مي آورد. کارکرد واژگان، در زبان نيز همانند کارکرد يک عنصر، در يک مجموعه و در يک نظام زنده است. اگر اين ضابطه را به طور کلي هم نپذيريم، ولي مي توان درباره واژه ي دين در قرآن پذيرفت. بنابراين، وجود ده ها آيه و صدها جمله ي گوناگون که واژه ي دين در آن ها به کار رفته است، مي تواند ما را با ده ها معناي متفاوت، از واژه دين روبرو کند؛ ولي هر معناي متغير، تا زماني معتبر است که در همان بافت موقعيت ويژه ي خود، قرار داشته باشد و همچنين با معناي پايه، تناقض نداشته باشد. يکي از نابساماني هاي بيشتر فرهنگ نامه ها يا کتاب هاي لغت اين است که به جاي آن که معناي « پايه » از يک واژه را توضيح دهند، اغلب به آوردن چندين معناي نسبي براي يک واژه اکتفا مي کنند. براي نمونه در لغت نامه المنجد، حدود بيست و نه معناي گوناگون براي واژه دين ذکر شده، در حالي که هر کدام از اين معاني، در بافت موقعيتي ويژه خود مي تواند درست، دقيق و سنجيده باشد. ولي در بيرون از آن نمي تواند رابطه مشخص و معين خود را با واژه ي دين بيان کند. شواهد قرآني نشان مي دهد که معناي پايه دين- با تغييرات گوناگون در آداب، مناسک، رفتارها، حقوق اجتماعي و ...- فارغ از همه ي تحولات زماني و مکاني، همواره يگانه بوده است. معناي پايه، يعني آن گوهر ذاتي و يگانه اي که مقيد به زمان، مکان و اشخاص ويژه اي نيست. در حالي که معناي نسبي مقيد به زمان، مکان و اشخاص مي باشد.
بهره گيري از اين اصل و حتّي بدون نياز به آن و تنها با جمع بندي آيات قرآن که دربردارنده واژه دين هستند، مي توان به معناي حقيقي دين در قرآن و سنت پي برد. به نظر نگارنده، حقيقت دين در نصوص ديني، عبارت است از بينش ها و منش ها و کنش هايي که بيان گر نجات و سعادت انساني هستند.
توضيح مطلب اين که: بررسي معناشناختي آيات قرآن نشان مي دهد که واژه ي دين، در دو معناي به ظاهر متفاوت، بيشتر از معاني ديگر به کار رفته است: يکي، معناي آيين و آداب يا شريعت و قوانين که از آيات « لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ »، « الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ »، « وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا »، « الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ »، « يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِي دِينِكُمْ » و غيره استفاده مي شود. دوم، معناي داوري، جزا، پاداش، کيفر، حساب، و مانند اينها که از آيات « مَلِكِ يَوْمِ الدِّينِ »، « إِنَّ الدِّينَ لَوَاقِعٌ »، « الَّذِينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ »، « أَرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ » و غيره به دست مي آيد. البته واژه دين، به معناي دين داري در نصوص ديني فراوان به کار رفته که بايد به معناي حقيقت دين برگشت داده شود.
تأمل معناشناختي در اين دو دسته معنا، خاستگاه و ريشه ي معنايي واحدي را براي واژه ي دين در قرآن نشان مي دهد. ريشه اين ارتباط با يک پيش فرض قرآني کشف مي گردد. آن پيش فرض عبارت است از ترابط تکويني اعتقادات و اعمال با نتيجه آن ها که به خوبي از آيات فراوان ديگري به دست مي آيد؛ براي نمونه: هنگامي که کشاورزي در شرايط طبيعي، با انتخاب آگاهانه، به کشت گندم بپردازد، پس از گذشت زماني معين، برداشت محصول گندم، طبيعي و بديهي خواهد بود. منطق قرآن نيز بيان گر رابطه تنگاتنگ عمل و عقيده آدمي با سرنوشت و فرجام آن است. مفاد بسياري از آيات اين است که تمام عقايد، اعمال، رفتار، آداب و مناسک انسان ها هم گرفتار پاداش و جزاي دنيوي و اخروي است و هم در روز قيامت و پس از مرگ، مورد ارزيابي و سنجش قرار مي گيرند تا درست کار از دغل کار باز شناخته شود و هرکس به سزاي اعمال خود برسد. بنابراين، جزاي و پاداش هر کس، نتيجه عقايد و اعمال و رفتاري است که او در دنيا انجام داده است. در آيات 6-8 سوره ي زلزال آمده است: « آن روز مردمان پراکنده برآيند، تا کارهايشان به آنان نشان داده شود. پس هر که به اندازه ي ذره اي نيکي کند، آن را خواهد ديد و هر که به اندازه اي بدي کند آن را خواهد ديد ». طرح روز قيامت و روز دين، آشکارا رشته هاي معنايي اعمال آدمي در اين جهان و نتايج آن را در قيامت، بازگو مي کند. بنابراين رابطه دين به معناي اعمال، رفتار، مناسک و اعتقادات را با دين به معناي حساب و جزا، به روشني بيان مي کند. (28)
ممکن است برخي گمان کنند که عمل و نتيجه ي آن، دو واقعيت مستقل اند و نسبت اين هماني و عينيت ميان آن ها برقرار نيست، پس چگونه مي توان به معناي دين يعني ترابط عقايد، آداب و عادات با جزا و حساب دست يافت؟ پاسخ اين است که، از برخي آيات قرآن، استفاده مي شود که اعمال دنيوي با نتايج اخروي، ظاهر و باطن يک حقيقت اند. در سوره ي عنکبوت، دوزخيان را در جهان ديگر چنين مورد خطاب قرار مي دهد: « ذُوقُوا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ » يعني آنچه را که انجام مي داديد، بچشيد. خداوند سبحان در اين آيه ي شريفه، به جاي واژه ي « ديدن » از واژه ي « چشيدن » استفاده کرده است. در سوره بقره نيز به نقل از صالحاني که پاي به جنّت مي گذارند، مي فرمايد: « هَذَا الَّذِي رُزِقْنَا مِن قَبْلُ » اين همان است که پيش از اين روزي داده شده بوديم.
از مباحث گذشته چند نتيجه مي توان گرفت:
1- معناي پايه، عبارت است از بار معنايي که در يک واژه، با تمام صورت هاي گوناگون صرفي و نحوي وجود دارد. مانند معناي بستن و حبس کردن در واژه عقل که در همه مشتقات آن ديده مي شود. هر واژه اي در بافت جملات متعدد و نيز در موقعيت هاي زماني و مکاني، با شبکه گسترده معاني روبرو است؛ اما در همه حال، حافظ معناي پايه خود است. معناي پايه و مشترک واژه دين در قرآن عبارت از بينش و منش و کنش هايي که به سرانجامي خواهد رسيد.
2- واژه دين، با صرف نظر از اصل پيش گفته، در قرآن به دو معناي اصلي اين جهاني و جهان پس از مرگ، به کار رفته است. در حوزه ي معنايي اين جهاني، عبارت است از رفتارها و اعمال مبتني بر پيام پيشوايان و حدود الهي که دين قيم و دين حق خوانده مي شود و حوزه ي معنايي جهان پس از مرگ، عبارت است از انتقال نيکوکاران و مؤمنان به بهشت و پاداش حيات جاودان و انتقال بدکاران و کافران به دوزخ و عذاب ابدي. اين دو معنا، نشان گر اين است که از ديدگاه قرآن هم زندگي اين جهاني و هم زندگي عالم پس از مرگ، تقدس دارد و تجاوز به حقوق ديگران در اين جهان را مجازات در آن جهان معرفي مي کند. پس دين، عبارت از حقايقي که بيانگر نتيجه و برآيند اُخروي اعتقادات، کردارها و رفتارهاي آدمي در دنيا است. حال اگر ديني به حق تعالي انتساب يافت، برآيند اخروي اعتقادات و رفتارهاي آدميان، مطابق با واقع بيان شده است و اين برآيند قابل اعتماد است. در غير اين صورت، نمي توان در کشف رابطه اعمال دنيوي با سعادت و شقاوت اخروي به دين غيرالهي تکيه کرد.
3- منبع تشخيص هر گزاره ديني از گزاره ي غيرديني، منابعي هستند که بتوانند به صورت قطع اين ترابط دنيا و آخرت يا مُلک و ملکوت را تبيين کند و آن منابع، تنها منابع ديني هستند که اولاً توسط شارع مقدس نازل شده است يعني قرآن و سنت. ثانياً عقلي که به کشف قطعي برآيند اخروي اعتقادات و اعمال دنيوي دست يابد. پس تمام گزاره هايي که توسط شارع مقدس بيان شده باشد، گزاره ديني تلقي مي شوند؛ زيرا هدف شارع مقدس، بيان سعادت و شقاوت انسان ها و بيان برآيند اخروي اعتقادات و اعمال و رساندن آن ها به کمال است؛ بنابراين، اصل اولي حکم مي کند که تمام آموزه هاي شارع در راستاي بيان هدف پيش گفته باشد؛ مگر اين که دليل ديگري، اين حکم کلي را تخصيص بزند؛ براي نمونه، چه بسا آموزه يا رفتاري از سوي امام معصوم به صورت تقيه صادر گردد که در آن صورت، نمي توان آن آموزه را ديني دانست هرچند تقيه بودنش، ديني باشد. نتيجه اين که، تمام آموزه هاي قرآن و سنت پيشوايان دين، حتّي آموزه هايي که در مقام درمان بيماري يا توصيه تغذيه اي وارد شده باشد، ديني بوده و جز در موارد استثنايي، در مقام بيان برآيند اخروي اعتقادات و اعمال دنيوي مي باشند؛ هرچند در آيه يا روايت به برآيند مذکور اشاره اي نشده باشد. همچنين باورها و آموزه هاي عقلي اي که اولاً بيانگر ترابط دنيا و آخرت يا پيوند زندگي دنيوي با سعادت و شقاوت اخروي يا به تعبير ديگر، بيانگر رابطه مُلک و ملکوت باشد. ثانياً کشف و بيان پيش گفته، به صورت قطعي يا با اطمينان بيان گردد؛ گزاره ي ديني به شمار مي آيد. اگر گزاره عقلي يکي از دو ويژگي را نداشته باشد، از اتصاف به ديني بودن محروم مي گردد. به همين دليل، گزاره هاي مربوط به الهيات بالمعني الاخص؛ يعني مباحث خداشناسي و راهنماشناسي و فرجام شناسي عقلي، گزاره هاي ديني به شمار مي آيند اما گزاره هاي رياضي يا مباحث امور عامه فلسفه، گرچه گزاره هايي قطعي اند، اما چون در مقام بيان برآيند اخروي اعمال و عقايد دنيوي با رابطه مُلک و ملکوت نيستند، مطابق تحليل زبان شناختي و معناشناختي قرآني از دين، نمي توان آن را ديني دانست. حاصل سخن اين که، نگارنده بر آن نيست که تنها گزاره هاي متون ديني را ديني بداند؛ بلکه علاوه بر گزاره هاي نصوص ديني، تنها گزاره هاي عقلي يقيني يا اطمينان آور، که يا خود به ترابط دنيا و آخرت اعتراف کنند و يا ترابط را از طريق قرآن و سنت بيابند، نيز به ديني بودن اتصاف مي يابند.
4- صراط مستقيم، در قرآن همان دين الهي است: « قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ دِينًا قِيَمًا مِّلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ
» (29) امام باقر (عليه السلام)، از پيامبراسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) در تفسير اين آيه نقل مي کند که دين ابراهيم (عليه السلام) همان دين من است. (30) « الَر كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ » (31) (ابراهيم/1)
5- مباحث گذشته، نشان از هماهنگي معناشناختي در حقيقت دين با رويکرد تجربي، عقلي و نقلي دارد. حقيقت دين، عبارت است از آموزه هاي بيانگر برآيند جزايي بينش ها و منش ها و کنش هاي دنيوي، به گونه اي که سعادت و نجات انسان را تأمين کند. اگر اين بيان گري به حق تعالي مستند گردد، دين حق و الهي و در غير اين صورت، دين باطل و غيرالهي به شمار مي آيد؛ هرچند آموزه هاي حقي در اديان باطل وجود داشته باشد، ولي مجموعه آموزه هاي حق و باطل، سعادت و نجات نهايي را برآورده نمي کند.
پي نوشت ها :
1. اوستا، ترجمه و پژوهش هشام رضي، انتشارات بهجت، چاپ اول، 1379، ص 115 و 424.
2. تورات، سفر تکوين، فصل سي و چهارم در کتاب مقدس، ترجمه فاضل خان همداني، انتشارات اساطير، چاپ اول، 1380 ص 65-67.
3. همان، سفر تکوين، باب 30 بند 1 تا 7.
4. توبه: 33.
5. کافرون: 6.
6. آل عمران: 85.
7. يوسف: 40.
8. يونس: 104.
9. آل عمران: 19.
10. آل عمران: 83.
11. توبه: 33.
12. بقره: 132.
13. فاتحه: 4.
14. شعرا: 82.
15. ر.ک به الميزان، ج15، ص 79.
16. حج: 87.
17. يوسف: 76.
18. ر.ک به الميزان، ج17، ص 233.
19. زمر: 2.
20. نهج البلاغه: قصار 125.
21. ر.ک به الميزان، ج9، ص 428.
22. بقره: 256.
23. نساء: 125.
24. بحارالانوار، ج65 ص 375.
25. بحارالانوار، ج65 ص 381
26. اصول کافي، ج1، باب دعائم الاسلام، ج1، ص 18. « اسلام بر پنج چيز استوار است: نماز، زکات، روزه، حج، ولايت.
27. علي طهماسبي، دغدغه فرجامين، ص 73-95.
28. براي اطلاع بيشتر ر.ک. به دغدغه فرجامين، ص 73-95.
29. انعام: 161.
30. شيخ عبدعلي بن جمعه العروسي الحويزي، تفسير نورالثقلين، قم: مطبعه ي العلميه، چاپ دوم، بي تا، ج1، ص 786.
31. ابراهيم: 1.
32. انعام: 161.
33. شيخ عبدعلي بن جمعه العروسي الحويزي، تفسير نورالثقلين، قم: مطبعه ي العلميه، چاپ دوم، بي تا، ج1، ص 786
31. ابراهيم: 1.
خسروپناه، عبدالحسين؛ (1390)، کلام نوين اسلامي، قم: انتشارات تعليم و تربيت اسلامي، چاپ اول