نويسنده: دکتر کامران ايزدي مبارکه (1)
مقدمه
نقد اسنادي حديث که علوم رجال و درايه عهده دار آنند از جمله روش هاي سنتي نقد حديث است که در حديث پژوهي فريقين سابقه اي ديرينه دارد. لکن گاه با احاديث الاسنادي مواجه مي شويم که کليه ي ملاک هاي اعتبار را به لحاظ اسنادي دارا مي باشند و از اعتبار کافي به لحاظ مأخذ حديث نيز برخوردارند لکن به دليل مخالفت آشکار متن با نصوص قرآن کريم و يا سنت قطعي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) و امثال آن، صدور چنين متني از ساحت مقدس معصوم (عليه السلام)، امکان پذير نيست.از طرفي رواياتي از امامان معصوم (عليهم السلام) نقل گرديده که به طور قاطع صدور احاديثي که مخالف با قرآن کريم و سنت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) باشد را از خود نفي فرموده اند. در نتيجه ملاک هايي که توجه ناقد حديث را صرفاً متوجه سند حديث مي نمايد، اگرچه لازم است لکن هرگز کافي نيست و در نقد حديث علاوه بر ملاک هاي اسنادي به ملاک هاي نقد متن نيز بايد توجه لازم مبذول گردد. حال اين پرسش مهم مطرح مي شود که اين ملاک ها چيست؟ و چگونه مي توان آنها را بدست آورد؟
1. مخالفت متن حديث با نصوص قرآن کريم
از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است که فرمود: رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در سرزمين مني خطبه اي ايراد کرد و فرمود: «اي مردم! هر مطلبي که از من به شما رسيد و موافق با کتاب خدا بود، من آن را گفته ام و آنچه مخالف با قرآن بود آن را نگفته ام». (کليني، 1363 ش، ج 1: 89) و نيز از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل گرديده است که فرمود: «إن علي کل حقّ حقيقة و علي کل صواب نورا فما وافق کتاب الله فخذوه و ما خالف کتاب الله فدعوه» (کليني، 1363 ش، ج 1: 88) «هر امر حقي را حقيقتي و کار درستي را نوري است پس آنچه موافق با کتاب خداست را بگيريد و هر آنچه را مخالف با کتاب خداست، وانهيد».الف. ابن بابويه حديثي را با سندي صحيح از ابوبصير نقل کرده است که کسي از امام باقر (عليه السلام) درباره ي حکم پسر بچه ي نابالغ و زني که مردي را به خطا کشته اند، سؤال کرد: «سئل عن غلام لم يدرک و امرأه قتلا رجلاً خطاً. فقال: إنّ خطأ المرأة و الغلام عمد...ـ». (ابو بابويه، 1367 ش، ج 4: 320) متن حديث عليرغم صحت سند با آيه ي ذيل در تعارضي آشکار است:
«و متن قتل مؤمنا خطأ فتحرير رقبة مؤمنة ودية مسلّمة إلي أهله إلا أن يصدقوا» (النساء / 92)، زيرا خداوند متعال در اين آيه در مورد قتل خطايي حکم به ديه فرموده است پس روا نيست قتلي که به خطا انجام گرفته است به عنوان قتل عمد محسوب شود و اگرچه اعتبار قتل عمد به عنوان قتل خطايي نيز جايز نيست لکن اگر قاتل غير مکلف چون کودکان باشد چنين اعتباري درست است. و اين مطلب مخالف با مفاد متن حديث است. زيرا ارتکاب قتل توسط کودک نابالغ را عمد به حساب آورده است.
ب. از عايشه نقل شده است که گفت: مردي يهودي به نام لبيد بن اعصم پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را جادو کرد به گونه اي که گاه آن حضرت مي پنداشت کاري را انجام داده است، حال آنکه چنين نبود. (بخاري، 1401 ق، ج 7: 28 و 29) اين حديث با آيه ذيل که به روشني چنين نسبتي را ناروا و از سوي بهتان زنندگان ستمکار معرفي مي نمايد، در تعارض آشکار است: «وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلاً مَّسْحُوراً. انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً» (الفرقان / 8 و 9) ستمکاران گفتند: «جز مردي جادو شده را پيروي نمي نماييد. بنگر چگونه براي تو مثلها زدند و گمراه شدند و از يافتن راه درماندند». (نک: ادلبي، 1403 ق: 255)
ج. ابن ماجه به اسناد خود از ابن عباس نقل مي کند که پس از آنکه ابراهيم فرزند رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) از دنيا رفت، حضرت بر او نماز گزارد و فرمود: «إن له مرضعاً في الجنه ولو عاش لکان صديقاً نبيا». (ابن ماجه، 1395 ق، ج 1: 484) اين حديث با آيه ي ذيل که به صراحت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را آخرين پيامبر از سلسله ي پيامبران الهي معرفي مي نمايد در تعارض است: «مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِن رِّجَالِكُمْ وَلكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً» (الاحزاب / 40)
محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) پدر هيچيک از مردان شما نيست لکن فرستاده ي خدا و آخرين پيامبر از پيامبران الهي است و خدا بر هر چيز دانا است.
2. مخالفت متن حديث با سنّت مقطوع
مراد از سنت مقطوع قول، فعل و تقرير پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است که مورد قبول همه ي مسلمانان بوده و از طرق متعدد و در حد تواتر که مفيد قطع و يقين است نقل گرديده باشد. در روايات اهل بيت (عليهم السلام) اين مضمون به کرّات نقل گرديده است که ما مخالف کتاب خدا و سنت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) سخن نمي گوييم. از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است که به سدير صيرفي فرمود: «لا تصدق علينا إلا ما وافق کتاب الله و سنة نبيّه (صلي الله عليه و آله و سلم)». (حر عاملي، 1403 ق، ج 18: 89)از امام صادق (عليه السلام) درباره ي حکم زن و برده اي که مردي را به خطا کشته اند سؤال شد. حضرت فرمود: «إن خطأ المرأة و البعد مثل العمد (کليني 1363 ش، ج 7: 31) يعني قتل خطايي زن و برده در حکم قتل عمد است». شيخ طوسي در نقد اين حديث به روايات متعددي استناد مي فرمايد که در کتاب تهذيب الاحکام نقل فرموده است که دلالت بر آن دارد که برده اگر مرتکب قتل خطايي گردد به اولياي دم تسليم مي شود و يا مولايش ديه ي مقتول را مي پردازد و اولياي دم حق کشتن عبد را ندارند. (طوسي، 1376 ش، ج 4: 287)
3. مخالفت متن حديث با احکام عقل
قرآن کريم در آيات متعدد انسان ها را به تفکر و خردورزي فراخوانده است (الروم / 24، العنکبوت / 43) روايات فراواني نيز بر همين امر دلالت دارد.از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده است که فرمود: «تمام خير بواسطه ي عقل قابل درک است و هرکس عقل ندارد، دين ندارد». (ابن شعبه حراني، 1363 ش: 54) و از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است که فرمود: «عقل راهنماي مؤمن است». (کليني، 1363 ش، ج 1: 25). امام کاظم (عليه السلام) به هشام فرمود: «خداوند دو حجت بر مردم دارد، حجتي آشکار و حجتي پنهان. پيامبران و امامان (عليه السلام) حجتهاي آشکار و عقل حجت پنهان الهي است». (کليني، 1363 ش، ج 1: 25) بنابراين مخالفت مفاد متن با احکام و مقتضيات عقلي از جمله ملاکهاي قطعي نقد حديث محسوب مي گردد.
الف. از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است که فرمود: «در ميان بني اسرائيل حکم چنين بود که اگر قطره اي ادرار به بدن يکي از ايشان اصابت مي کرد بايد با قيچي گوشت بدنشان را که به ادرار آلوده شده، مي چيدند تا پاک شود و خداوند بر شما بيش از گستردگي مابين آسمان و زمين وسعت و تسهيل قائل شده است و آب را براي شما پاک کننده قرار داده است. پس بنگريد که چگونه شکر اين نعمت بزرگ را بجاي آوريد». (طوسي، 1376 ش، ج 1: 378)
بديهي است که اجراي چنين حکمي غيرقابل تحمل است و ممکن نيست از خداوند حکيم و عادل صادر شود. افزون بر اين، چنين حکمي موجب انقراض تدريجي نسل ايشان مي گردد.
علي اکبر غفاري، حديث پژوه معاصر، معتقد است اين حديث دچار تحريف گرديده است. وي اين عارضه را ناشي از بي دقتي در نقل به معنا دانسته است و اصل آن را از تفسير قمي به اين صورت نقل کرده است: «إن الرجل من بني اسرائيل اذا أصاب شيئاً من بدنه البول قطعوه... يعني اگر به قسمتي از بدن مردي از بني اسرائيل ادرار ترشح مي کرد او را از خود طرد مي کردند...». وي در ادامه توضيح مي دهد که ضمير مفرد در «قطعوه» به واژه «الرجل» باز مي گردد نه قسمتي از بدن که قطره ي بول به آن رسيده است و لذا معني صحيح حديث چنين خواهد شد: «بني اسرائيل او را از خود طرد کرده، از وي فاصله مي گرفتند و با او معاشرت نمي کردند. يا اينکه از ورود وي در آن روز به معبد جلوگيري مي کردند. بنابراين الفاظ متن حديث دچار تحريف شده است». (ج 1: 378 و 379 تعليقه)
ب. از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده است که فرمود: « من بشرني بخروج آذار فله الجنّه ( ابن صلاح، 1416 ق: 161) هر کس مرا به پايان يافتن ماه آذار ( يکي از ماه هاي رومي ) بشارت دهد، به بهشت خواهد رفت » .
اولاً چگونه خبر دادن به پايان يافتن يک ماه بشارت و مژده اي بزرگ محسوب مي شود؟ و ثانياً چگونه ممکن است پاداش چنين عمل خرد و ناچيزي بهشت جاودان باشد؟! اين حديث توسط ناقدان حديث اهل سنت مورد خدشه واقع شده است. ( نک، عجلوني، 1408 ق، ج 2: 236 و 237)
در منابع حديث اماميه متن کامل حديث نقل گرديده است. ابن بابويه قمي به اسناد خود از ابن عباس نقل کرده است: « روزي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در مسجد قبا با اصحاب خود نشسته بود. به ايشان فرمود: نخستين مردي که اکنون بر شما وارد مي شود از بهشتيان است. برخي از آنان بيرون رفتند تا شتابان بازگردند و مشمول اين بشارت قرار گيرند. پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) متوجه اين موضوع شد و به کساني که در مسجد مانده بودند فرمود: اکنون چند نفر بر شما وارد مي شوند که هريک از ديگري سبقت مي گيرد. از ميان ايشان هر کس به من بشارت دهد که ماه آذار تمام شده است اهل بهشت است. آن گروه بازگشتند و ابوذر نيز با ايشان بود. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به آنان فرمود: ما در کدام ماه رومي هستيم؟ ابوذر گفت: اي پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) ماه آذار تمام شد. پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) فرمود: اي ابوذر اين را مي دانستم اما دوست داشتم که امت من بدانند تو مردي از اهل بهشتي... ». (ابن بابويه، 1361 ش: 204)
ج. از ابراهيم بن ابي محمود نقل شده است که به امام رضا (عليه السلام) عرض کردم: «اي پسر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) درباره ي حديثي که مردم از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل مي کنند که فرمود: «إن الله تبارک و تعالي ينزل في کلّ ليلة جمعة إلي السماء الدنيا» يعني خداوند در هر شب جمعه اي به آسمان دنيا فرود مي آيد». چه مي فرماييد؟ روشن است که راوي متن حديث را با نزاهت ذات اقدس الهي از جسمانيت و عوارض آن همچون حرکت و انتقال که از مسلمات احکام عقلي است در تعارض يافته است حضرت در مقام حل مشکلي که بر متن عارض گرديده است فرمود:
«لعن الله المحرفين الکلم عن مواضعه و الله ما قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) ذلک انّما قال: إن الله تبارک و تعالي ينزل ملکا الي السماء الدنيا کلّ ليلة في الثلث الاخير و ليلة الجمعة في اَوّل الليل فيأمره فينادي: هل من سائل فأعطيه؟ هل من تائب فأتوب عليه؟ (ابن بابويه، 1390 ق، ج 1: 421) خداوند تحريف کنندگان کلام را از رحمت خود دور گرداند. به خدا قسم رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) اين سخن را نفرمود. آن حضرت تنها فرمود: خداوند متعال فرشته اي را در ثلث پايان هر شب به آسمان دنيا فرومي فرستد و در شب جمعه در ابتداي آن، پس به او مي فرمايد چنين ندا دهد: آيا درخواست کننده اي هست تا به او ببخشم؟ آيا توبه کننده اي هست تا توبه اش را بپذيرم؟»
4. مخالفت متن حديث با اجماع مسلمانان
مخالفت متن حديث با حکمي اجماعي که مورد قبول همه ي مذاهب اسلامي است از ديگر ملاکهاي نقد متن حديث محسوب مي گردد.هشام بن سالم از امام صادق (عليه السلام) در مورد حکم غنيمت سؤال مي کند، حضرت مي فرمايد:
«يخرج منها خمس لله و خمس للرسول و مابقي قسم بين من قاتل عليه و ولي ذلک (کليني، 1363 ش، ج 5: 45) از آن يک پنجم براي خدا و يک پنجم براي رسول خدا کنار گذاشته و مابقي بين مجاهدان که کسب کنندگان غنيمت بوده اند، تقسيم مي گردد».
اين حکم مخالف با حکم اجماعي خمس غنائم است که تنها يک پنجم جدا شده و مابقي بين مجاهدان تقسيم مي گردد. آيات و روايات متواتر نيز بر اين حکم دلالت دارد. پس به ناچار کلمه ي دوم خمس را در متن بايد زائد دانست (شوشتري، 1401 ق: 4)
5. مخالفت متن حديث با ضروريات مذهب اماميه
با توجه به مباحث مهم کلامي که در اثبات حقانيت معتقدات اماميه مطرح گرديده است، اصول مسلمي که مورد پذيرش همه ي انديشمندان اماميه است - به گونه اي که انکار يکي از آنها موجب خروج فرد از اين مذهب مي گردد - از مباني مهم در نقد حديث بشمار مي رود (شوشتري، 1401 ق: 1).از امام باقر (عليه السلام) از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل گرديده است که فرمود: «اني و اثني عشر اماماً من ولدي و انت يا علي زرّ الأرض يعني اوتادها و جبالها، بنا اوتدالله الارض... (کليني، 1363 ش، ج 1: 534) من و دوازده امام از فرزندانم و تو اي علي اساس و قوام زمين هستيم». از اين حديث استفاده مي شود که امامان از نسل حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) دوازده نفرند که با احتساب اميرمؤمنان (عليه السلام) تعداد امامان سيزده تن خواهند بود. اين مطلب با ضروريات قطعي مذهب اماميه که امامان (عليهم السلام) از نسل حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) يازده تن و در مجموع دوازده نفرند مخالفت آشکار دارد.
شيخ طوسي به اسناد خود همين حديث را چنين نقل کرده است: «إني و أحد عشر من ولدي». (طوسي، 1411 ق: 139) از اين نقل استفاده مي شود که در روايت کليني لفظ احد عشر به اثني عشر تحريف گرديده است.
6. مخالفت متن حديث با تاريخ معتبر
يکي از ملاک هاي مهم در نقد متون احاديثي که حاوي گزارش هاي تاريخي است عرضه ي اين متون بر گزارش هاي معتبر تاريخي است. آگاهي از منابع و متون رجالي معتبر که حاوي تاريخ وفات رجال حديث است و از آن مي توان طبقات رجال را تعيين نمود نيز در نقد متون حديث و تشخيص قطع و ارسال در اسانيد روايات از اهميت بسزايي برخوردار است.الف. در يکي از گفتگوهاي هارون الرشيد با امام کاظم (عليه السلام) چنين نقل شده است که هارون از آن حضرت پرسيد: «چرا شما ادعا مي کنيد که وارث پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) هستيد در حالي که هنگام وفات حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) ابوطالب فوت کرده بود، اما عباس عموي ديگر آن حضرت زنده بود و با زنده بودن عمو، عموزادگان ارث نمي برند. حضرت در پاسخ اين پرسش فرمود: طبق نظر علي بن ابي طالب با وجود فرزند صلبي - اعم از دختر و پسر - جز پدر و مادر و همسر کسي سهم نمي برد و حضرت علي (عليه السلام) با وجود فرزند، براي عمو هيچ سهمي از ارث قائل نبود و در قرآن نيز چنين مطلبي نيامده است».
البته تيم (خليفه ي اول زيرا او از قبيله ي تيم بوده است) و عدي (خليفه دوم زيرا وي از قبيله ي عدي بوده است) و بني اميه، از روي رأي و نظر شخصي خود و بدون هيچ دليلي و سنتي از پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) عمو را پدر حساب کرده اند و از جمله وارثان دانسته اند. برخي فقيهان نيز فتواي علي (عليه السلام) را پذيرفته اند که فتواهايشان برخلاف فتواي ايشان (تيم، عدي و بني اميه) است مانند نوح بن دراج که در اين مسأله با علي بن ابي طالب موافق است و طبق همين نظر فتوي داده است و شما وي را به سمت قاضي بصره و کوفه نصب نموده، او براساس همين حکم داوري مي نمايد. هارون دستور داد که او و مخالفينش از جمله سفيان ثوري و ابراهيم مدني، و فضيل بن عياض را حاضر کنند. ايشان همگي شهادت دادند که حکم ياد شده، نظر اميرمؤمنان علي (عليه السلام) در اين مسأله است. (ابن بابويه، 1372 ش، ج 1: 159-163)
نکته ي قابل توجه عبارت اخير است که از جمله ي احضار شدگان «سفيان ثوري» است. به نظر مي رسد لفظ «ثوري» از اضافات نسخه برداران باشد و در اصل نبوده و از جانب خود اضافه کرده اند. زيرا سفيان ثوري در سال 161 ق. از دنيا رفته است و خلافت هارون از سال 170 ق. آغاز شده است. دستگيري و احضار حضرت موسي بن جعفر (عليه السلام) نيز در سال 186 ق. رخ داده است. بنابراين مراد از «سفيان»، «سفيان بن عينيه» است که در آن زمان در قيد حيات بوده است. (ابن بابويه، 1372 ش، ج 1: 163 تعليقه ي غفاري)
ب. در بحارالانوار باب «مواعظ الحسين بن اميرالمؤمنين صلوات الله عليهما» نامه ي آن حضرت به عبدالله بن عباس چنين نقل شده است: «اما بعد به من چنين خبر داده اند که ابن الزبير تو را به سوي طائف روانه ساخته است...» (مجلسي، 1403 ق، ج 75: 117)
با توجه به تاريخ اين واقعه روانه ساختن ابن عباس به سوي يمن پس از کشته شدن مختار که تنها قيام کننده جهت خون خواهي سيدالشهداء بود واقع گرديد. پس اين نامه ممکن نيست از امام حسين (عليه السلام) باشد بلکه ممکن است متعلق به فرزند پاک آن حضرت علي بن حسين (عليه السلام) بوده و امر بر راوي مشتبه شده و به جاي علي بن حسين، حسين بن علي روايت کرده است. (مجلسي، 1403 ق، ج 75: 117، تعليقه ي غفاري)
7. مخالفت متن حديث با مسلمات علوم تجربي
نکته ي قابل توجه در اين ملاک آن است که مخالفت متن حديث با هر فرضيه ي علمي که هنوز صحت آن به طور قطع و يقين ثابت نشده نيست، بلکه مراد امور قطعي و مسلم علوم تجربي مانند کرويت زمين، گردش زمين به دور خود و خورشيد، جاذبه ي زمين و امثال آن است.الف. انس بن مالک صحابي رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مگسي که در ظرف آبي افتاده بود در آن فرو برد و با گفتن بسم الله و تکرار اين عمل، آن آب را نوشيد. سپس براي توجيه عمل خود حديثي را از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرد که فرمود: «در يکي از بال هاي مگس سم و در ديگري شفاست». (ابن قتيبه، 1408 ق: 149)
از نظر علمي به طور قطع آلودگي اين حشره ثابت شده است پس چگونه مي توان صحت آن را باور کرد؟!
ب. در برخي از روايات فريقين نقل گرديده است که سياره ي زهره زني فاسد بوده که دو فرشته ي الهي به نام هاروت و ماروت را فريفت و رمز به آسمان رفتن را از آنان آموخت و چون خواست به آسمان برود به صورت جرمي آسماني مسخ گرديد. (نک: سيوطي، 1411 ق: 102 و طباطبائي، 1393 ق، ج 1: 235)
چگونه ممکن است سياره ي زهره که از اجرام آسماني است و در آفرينش و طلوعش پاک است و خداوند متعال به وجود آن سوگند ياد کرده و فرموده است: «والْجَوَارِ الْكُنَّسِ» (التکوير / 16) مي تواند زني زناکار و مسخ شده باشد؟! علاوه بر اينکه علم هيأت جديد هويت اين سياره و اينکه از چند عنصر تشکيل شده و حتي مساحت و کيفيت آن و ساير شؤن مربوط به آن را کشف کرده است (طباطبايي، 1393 ق، ج 1: 235)
8. نقد متن توسط حديث مضبوط ديگر
از ملاک هاي مهم نقد عبارت است از نقد حديث با استفاده از احاديث مضبوط ديگر که در اينجا به ذکر چند نمونه مي پردازيم:الف. از ابن مسکان روايت شده است که از امام صادق (عليه السلام) درباره حکم آب چاه هنگامي که چيزهاي نجسي در آن مي افتد سؤال کردم. حضرت فرمود: «أما الفأرة فينزح منها حتي تطيب» (طوسي، 1376 ش، ج 1: 244) يعني: اما اگر موش در آب چاه بيفتد (و بميرد) بايد آنقدر از آب چاه بکشند (و دور بريزند) تا آنکه پاکيزه و گوارا شود.
کليني همين حديث را در کافي به اين صورت نقل کرده است: «أما الفأرة و أشباهها فينزح منها سبع دلاء الا أن يتغيّر الماء فينزح حتي يطيب...» (کليني، 1363 ش، ج 3: 6) يعني اما اگر موش و حيوانات شبيه آن در چاه بيفتد بايد هفت دلو از آب چاه کشيده شود مگر آنکه آب چاه تغيير حالت داده باشد که در اين صورت به اندازه اي که پاکيزه و گوارا گردد از آن کشيده مي شود.
با مقايسه متن تهذيب با کافي معلوم مي شود که عبارت: «و أشباهها فينزح منها سبع دلاء الا أن يتغيّر الماء» از متن تهذيب ساقط شده است.
ب. از امام صادق (عليه السلام) از پدران بزرگوارش از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده است که فرمود: «ثلاثة ان لم تظلمهم ظلموک السفلة و...» (ابن بابويه، 1348 ش: 86) يعني سه گروه هستند که اگر تو به ايشان ستم تنهايي به تو ستم مي کنند: فرومايگان و... با مقايسه اين متن با همين حديث که در تحف العقول (ص 47) و بحارالانوار (مجلسي، 1403 ق، ج 74: 150) روايت شده است معلوم مي گردد که حرف واو از اين متن حذف شده است و متن کامل چنين است: «ثلاثة و إن لم تظلمهم ظلموک...» يعني سه گروه هستند که اگرچه تو به ايشان ستم نکني به تو ستم مي نمايند زيرا افرادي پست، کم خرد و بي ادبند (ابن بابويه، 1348 ش: 86 تعليقه غفاري)
ج. در کتاب تهذيب باب «تلقين المحتضر و احکام الجنائر» حديث ذيل روايت شده است: «و روي محمد بن احمد بن يحيي مرسلاً قال: روي في الجاريه تموت مع الرجال، فقال: اذا کانت بنت أقل من خمس سنين أو ست دفنت و لم تغسل» (طوسي، 1376 ش، ج 1: 364) يعني از حکم دفن زن جواني که همراه با مردان (نامحرمي) بوده و از دنيا رفته است سؤال شد. فرمود: اگر دختري کمتر از پنج يا شش ساله باشد دفن مي شود و نيازي به غسل دادن ندارد.
اين روايت در کتاب من لايحضره الفقيه بالفظ « اکثر » روايت شده است (ابن بابويه، بي تا، ج 1: 155) است که در روايت تهذيب لفظ « اکثر » به « اقل » تصحيف يافته است. و در واقع متن حديث چنين بوده است: «في الجارية تموت مع الرجال في السفر قال: اذا کانت ابنة اکثر من خمس سنين او ستّاً دفنت و لم تغسل، و اذا کانت ابنة أقل من خمس سنين غسلت. يعني: درباره حکم دفن زن جواني که با مردان (نامحرمي) در سفر بوده و از دنيا رفته سؤال شد فرمود: اگر دختري باشد که بيش از پنج يا شش سال داشته است، بدون غسل دفن مي شود و اگر دختري است که کمتر از پنج سال داشته، غسل داده مي شود». (همو، تعليقه غفاري)
در روايتي از اميرمؤمنان (عليه السلام)، نقل شده است که فرمود: «لارأي لثلاثة: لا رأي لحاقن و لاحازق». (مجلسي، 1403 ق، ج 2: 60) علامه مجلسي پس از نقل اين حديث مي نويسد: «ظاهراً يکي از سه چيز در آن ذکر گرديده است يعني: لايصلي و هو او حاقب او حازق استناد مي نمايد».
د. در بخشي از خطبه اي که امام مجتبي (عليه السلام) پس از شهادت اميرمؤمنان (عليه السلام) و پيش از صلح با معاويه خطاب به ياران خود ايراد فرمود چنين آمده است: «انا و الله ما ثنانا عن اهل الشام بالسلامة و العبر فثبت السلامة بالعداوة و الصبر بالجزع...» (مجلسي 1403 ق، ج 78: 106 و 107) از عبارت: « فثبت السلامة بالعداوة » معناي درستي فهميده نمي شود.
متن اين خطبه در اسد الغابة اينچنين نقل گرديده است: «انا و الله ما ثنانا عن اهل الشام شک و لاندم و انّما کنّا نقاتل اهل الشام بالسلامة و العبر فسلبت السلامة بالعداوة و الصبر بالجزع...» (ابن اثير، بي تا، ج 2: 13)
يعني: به خدا سوگند ما هرگز در مقابله با شاميان دچار ترديد و پشيماني نگرديديم بلکه با ايشان با همبستگي و شکيبايي پيکار نموديم لکن همبستگي ما به دشمني و پايداري در بين ما به ناشکيبايي تبديل شد...
از مقايسه اين دو متن با يکديگر نتيجه مي شود که در نقل بحار اولاً "فسلبت السلامة بالعداوة به فثبت السلامة بالعداوة" تصحيف گرديده است و ثانياً عبارت: "شک و لاندم و انّما کنّا نقاتل اهل الشام" از متن ساقط شده است. (نک: ايزدي و منتظري، 1384 ش: 168)
ادامه دارد...
پينوشت:
1. عضو هيأت علمي دانشکده ي الهيات و معارف اسلامي دانشگاه امام صادق (عليه السلام)
منبع مقاله:ايزدي مبارکه، کامران؛ (1389)، گفتارهايي در باب قرآن، فقه، فلسفه، تهران: دانشگاه امام صادق (ع)، معاونت پژوهشي، چاپ اول.
/م