نويسنده: دکتر علي اشرف صادقي
یکی از اشکالات بزرگ خط عربی – فارسی که در طول تاریخ هزار و چند صد ساله ی آن همواره مسئله ساز بوده است وجود دندانه ها و نقطه های زیاد آن است. در ادوار گذشته عده ای از کاتبان به منظور صرف جوئی، در گذاشتن نقطه ی حروف امساک می کردند و بسیاری از کلمات متداول و غیر متداول را با حداقل نقطه می نوشتند. بعضی کاتبان نیز در گذاشتن نقطه در جای درست خود دقت لازم را به کار نمی بردند. این امر برای کاتبان بعدی که از این کتابها نسخه برمی داشتند اشکالات فراوانی را موجب می شد. اینان کلمات ناشناخته ی نسخه ی مبنای خود را یا عیناً نقاشی می کردند و یا اینکه به تشخیص خود و با قرائتی که به نظرشان صحیح می رسید آنها را نقطه گذاری می کردند. بدین ترتیب هر بار که کتابی نسخه برداری می شد مقداری غلط و تصحیف به آن راه می یافت.
در زبان عربی بعضی از نویسندگان و بلغا از این ویژگی حروف استفاده کرده و کلمات را عمداً به تصحیف و معماگونه استعمال کرده ولی شکل و تلفظ دیگر آن را اراده کرده اند. مثلاً از حضرت علی (ع) نقل شده است که « خراب البصرة بالریح » در حالی که مراد او از ریح تصحیف آن یعنی زنج بوده است و به قول ذهبی این معنی بعد از آن که بصره به دست زنگیان ویران شد آشکار گشت. دانشمندان اسلامی تصحیف به این معنی را از جمله ی علوم بدیع شمرده و در این باب و در باب علت تصحیف در خط عربی و تصحیفاتی که از قدیم در کلمات و اشعار عربی پیش آمده و از جمله در خصوص اختلافاتی که در قرائت آیات قرآن دیده می شود، کتابهایی تألیف کرده اند که قدیم ترین آنها که امروز در دست است کتاب التنبیه علی حدوت التصحیف حمزه ی اصفهانی است. دیگر شرح ما یقع فیه التصحیف و التحریف ابواحمد عسکری متوفی در 382 هجری است که در قاهره به طبع رسیده و اساساً مبتنی بر کتاب حمزه ی اصفهانی است.
در زبان فارسی از شکل مصحف کلمات، آن گونه که در عربی متداول بوده، استفاده نشده است. درباره ی پدیده ی تصحیف و کلمات مصحّف و حروفی که تصحیف پذیرند نیز هیچ کتاب و تحقیق مستقلی در دست نیست و تنها به صورت جسته و گریخته در فرهنگها به کلمات مصحّف اشاره شده است. فرهنگ نویسانی مانند جمال الدین حسین انجو شیرازی مؤلف فرهنگ جهانگیری و حاجی محمد قاسم سروری کاشانی مؤلف فرهنگ سروری و عبدالرشید تتوی مؤلف فرهنگ رشیدی و از فرهنگ نویسان قدیم تر اسدی طوسی و محمد بن هندوشاه نخجوانی که دقت بیشتری داشته و لغات را از متون استخراج میکرده اند غالباً متوجه بوده اند که لغات مصحّف را نقل نکنند، اما کسانی مانند محمدحسین بن خلف تبریزی، متخلّص به برهان، مؤلف برهان قاطع و جعفری تویسرکانی مؤلف فرهنگ جعفری و بعضی فرهنگ نویسان دیگر که در کار خود بصیرت کافی نداشته اند، بسیاری از کلمات مصحّف را نیز در کتابهای خود ضبط کرده اند. مثلاً مؤلف برهان صورتهای آیشتنه، آیشنه، آیشه، انیشه و ایشه را به معنی جاسوس و نیز چاپلوس آورده است، در حالی که در قدیم ترین فرهنگ فارسی موجود یعنی لغت فرس اسدی این کلمه به شکل ابیشه آمده و معنی آن جاسوس ذکر شده است.
یک دسته از کلماتی که در فرهنگها و متون با بیش از یک املا آمده است، کلماتی است که در یک ضبط آنها يـ میانی و در ضبط دیگر آنها، به جای یـ،نـ به کار رفته است، مانند زویج- زونج ( روده ی آکنده از گوشت و چربی، سوسیس )، فریجاب – فرنجاب ( شبنم ) و غیره. ممکن است عده ای تصور کنند که از این ضبطهای دوگانه یکی درست و دیگری غلط است، چنان که بعضی از معاصران در مورد پاره ای از این کلمات به این راه حل متوسل شده اند. بررسی دقیق تر این کلمات پذیرفتن این راه حل ساده انگارانه را از جهات مختلف با دشواری رو به رو می سازد. نخست آن که تعداد این کلمات بیشتر از آن است که بتوان آنها را مصحّف دانست. دوم آن که گاهی صورتی از این ضبطهای دوگانه که مصحّف تصور می شود در نسخه هایی دیده می شود که استنساخ آنها دقیق و خالی از غلط است. سوم آن که این صورتهای به ظاهر مصحّف گهگاه در بعضی لهجه ها و گویشهای زبان فارسی رایج و متداول است و این امر مصحّف بودن آنها را منتفی می سازد. بررسی تعدادی از این کلمات که وجه اشتقاق آنها روشن است نشان می دهد که شکل اصلی این کلمات صورتی است که دارای مصوتِ ī ( حرف یـ ) است و صورتی که دارای صامتِ n است از این صورت اصلی مشتق شده است. به عبارت دیگر، صورتهایی که دارای صامتِ n اند مبدل صورتِ دارای مصوت ī می باشند و این تبدیل در بافت یا بافتهای آوائی مشخصی صورت گرفته است. ما در زیر ابتدا دو نمونه از این کلمات را بررسی می کنیم و شرایطی را که این تبدیل در آنها صورت گرفته است مشخص می سازیم، سپس سایر کلمات را به شکل الفبایی و با بحثی مختصر به دنبال آنها می آوریم.
می دانیم که کنیه ی چند تن از پادشاهان دیلمی ابوکالنجار بوده است که یکی از آنها مرزبان پسر عضدالدوله است. کالنجار را بعضی از مورخان مانند ابن اثیر ( ج 9، مکرراً ) به شکل کالیجار ضبط کرده اند. کالیجار صورت دیگری از کارزار فارسی و kārīzār پهلوی است و بنابراین ابوکالیجار معادل ابوحرب عربی است. صورت دیگر کالنجار، کالنجر است که ابوریحان بیرونی دو بار در آثار الباقیه ( ص 133 ) ضبط کرده است. این ضبطها نشان می دهد که این نام در قدیم به هر سه صورت مذکور متداول بوده است. همان گونه که دهخدا نوشته است، کلمه ی کلنجار در اصطلاح « با چیزی کلنجار رفتن » در فارسی گفتاری تهران صورت دیگری از کالنجار است. چنان که می بینیم در ضبط کالیجار، که دنباله ی کاریچارِ قدیم تر است، صامت n وجود ندارد. بنابراین این صامت باید بعدها وارد این کلمه شده باشد. تلفظ دقیق حرف یـ در کالیجار امروز برای ما روشن نیست. این حرف می تواند نماینده ی مصوتهای بلند ē یا ī باشد. بنابراین می توان کالیجار را به شکل /kālēǰār/ یا /kālīǰār/ واج نویسی کرد. تلفظ کالنجار نیز باید /kālenǰār/ یا /kālinǰār/ باشد. بر این اساس مصوت بلند ē یا ī در کالیجار جای خود را به گروه en یا in داده است. این تبدیل به تنهایی و بدون در نظر گرفتن بافت آوایی کلمه عجیب به نظر می رسد. اگر صامت بعد از ē یا ī را در نظر بگیریم باید بگوییم که گروه واج jē یا jī جای خود را به گروه enj یا inj داده است. این تبدیل نیز در نظر اول از تبدیل قبلی کمتر عجیب نیست، اما با توضیحی که در پی می آید می توان آن را تا حدی پذیرفتنی شمرد.
در زبان فارسی معاصر مصوتهای بلند بعضی از کلمات، کشش خود را از دست می دهند، ولی در عوض موجب تکرار صامتِ بعد از خود، به ویژه وقتی که بعد از صامت مصوتِ دیگری آمده باشد، می گردند. مثلاً کلمه ی دفعه پس از حذف همزه ی آن به شکل da:fe در می آید که پس از کوتاه شدن e:، صامتِ f در آن مکرر می گردد و تلفظ daffe به وجود می آید. همچنین کلمه ی شعر ابتدا به še:r تبدیل می شود، آنگاه پس از کوتاه شدنِ e، r آن مکرر می گردد. این تلفظ به خصوص در ترکیب اتباعی شرّوور دیده می شود. کلمه ی ربع نیز در تداول مردم قم به شکل robb در می آید. این تلفظ به ویژه در عبارت ye robb-e sâ’at به کار می رود. بنابراین می توان تصور کرد که از کلمه ی کالیجار مصوت ī و ē ابتدا کوتاه شده و موجب مکرر شدن صامت بعد از خود گشته و کلمه به شکل kāliǰǰār یا kāleǰǰār درآمده، سپس در مرحله ی بعد طبق قاعده ی ناهمگون شدگی ( dissimilation )، یکی از دو ǰ به n بدل شده و کلمه به صورت kāli/enǰār درآمده است. تناسب ǰ و n در این است که ǰ صامت مرکبی است که جزء اول آن d است و مانند n یک صامت دندانی می باشد. تفاوت آنها تنها در این است که d دهانی و n خیشومی یا غنه است.
کلمه ی دیگری که این تبدیل در آن صورت گرفته شکل قدیمی کلمه ی هیرمند ( رودخانه ی مشترک ایران و افغانستان ) است. هیرمند در اوستا به صورت haētumant- به کار رفته است. جزءِ اول این کلمه به معنی بند و سدّ و جزء دوم آن همان پسوند – مند است. بنابراین، این ترکیب به معنی « دارای سدّ فراوان » است ( بارتولومه، 1961، ستون 1729؛ گایگر، 1930، ص 243، 241 ). این نام در پشتو به شکل hēlmund ( هیلمند ) تلفظ می شود و hēl تلفظ پشتوی haētu اوستایی است. صورت پهلوی این نام باید hēdmand ( هیدمند ) باشد. این نام در فارسی به شکل هیذمند و هیدمند درآمده است و این هر دو شکل در حدود العالم ( ص 43، 102، 103 ) دیده می شود. اما در کنار این دو صورت در بعضی متون جغرافیایی به شکل دیگری از این کلمه برمی خوریم و آن شکل هندمند است ( رک: اصطخری، ص 242، 244، 248، 252؛ یاقوت، ج 4، ص 3-992. در ابن فقیه، ص 208، هندمند به هندمیذ تصحیف شده است ). یاقوت قطعه شعری نیز از ابوبکر خوارزمی درباره ی هندمند نقل می کند که مطلع آن چنین است:
غدونا شط نهر الهندمند
سَکاری آخذی بالدستبند
در مورد هیدمند نیز ظاهراً ابتدا hēd- به hedd، سپس hedd- به hend تبدیل شده است. این نکته نیز باید یادآوری گردد که مصوت e بعدها در این گونه کلمات غالباً تحت تأثیر مصوتهای مجاور کلمه و یا به قیاس با کلمات دیگر به a بدل شده است. مثلاً وِندیداد به وَندیداد و فَرِنگیس به فَرَنگیس بدل شده است ( رک: دبناله ی مقاله ).
اینک تعدادی از کلماتی که به این شکل تحول یافته اند، به ترتیب الفبایی:
- آریدبرید. این کلمه یا ترکیب به ضبط بیرونی ( 1973، ص 28 ) نام گیاهی است که از سجستان می آورده اند. بیشتر کتابهای پزشکی و فرهنگها این نام را با همین ضبط یا به شکل اریدبرید آورده اند ( رک: برهان ). با این همه جرجانی در ذخیره ی خوارزمشاهی ( ص 743 ) آن را به صورت ارند و برند ضبط کرده است. این دارو در مفردات ابن بیطار به شکل ارتدبرید، در تذکره ی انطاکی به صورت ارندبرند ( با تعریفی متفاوت ) و در حاوی محمد بن زکریا ( ج 20، ص 69 ) به صورت ارذبرید تصحیف شده است. ارند برند یا آرندبرند باید از آرید برید و طی همان مراحلی که ذیل کالیجار و هیدمند شرح داده شد، مشتق شده باشد.
- آیندنی. در ترجمه و قصه های قرآن ( ص 245 ) آمدنی به شکل آیندنی آمده است: « قیامت آیندنی است و بودنی است ». در ترجمه ی قرآن، نسخه ی مورخ 556، ص 241، نیز خواندن به شکل خوانندن به کار رفته است: « و ما در شکی ایم از آنچه می خوانی ما را وان ( به آن ) خوانندنی » ( ترجمه ی آیه ی 9 از سوره ی ابراهیم ). آیندن و خوانندن باید مبدل آییدن و خوانیدن باشد که در فرهنگ ناظم الاطباء ضبط شده اند.
- اسپیتمان. این کلمه نام جد زردشت است و از شکل اوستائیِ spitāma- گرفته شده است. این نام امروز سپنتمان و اسپنتمان تلفظ می شود ( پورداود، 1927، ص 22 ). این دو تلفظ باید از spītamān ( مشتق از spitāmān پهلوی ) و e/aspītamān مشتق شده باشد.
- بازیگر. این کلمه در فارسی قدیم به معنی رقاص به کار می رفته و امروز نیز در فارسی تاجیکی بخارا با تلفظ bâzingar به همین معنی به کار می رود ( رک: رجائی، 3-1342، ص 331 ). یادآوری می گردد که i کوتاه در تاجیکی به جای کسره به کار می رود. بنابراین بازینگر نیز براساس قاعده ی مورد بحث از بازیگر مشتق شده است.
- پیچه. فرهنگها پیچه را به معنی طره و زلف پیشانی و نیز پیچک و عشقه نوشته اند ( رک: جهانگیری و سروری ). در افغانستان نیز پیچه سفید به معنی گیس سفید است. در صحاح الفرس و معیار جمالی و لغت فرس ( نسخه ی نخجوانی، رک: اسدی، 1319، ص 453 ) این کلمه به شکل پنچه و در دستور الاخوان به صورت پنجه صبط شده است. ( برای صبط سایر فرهنگها که غالباً پیچه است، رک: اسدی، 1365، ص 7-216 ). برهان، پنچه ( به ضم اول و با چ فارسی ) را به معنی پیشانی و موی آن و پنجه ( با ج عربی ) را به معنی عشقه به فتح پ و نیز به کسر آن ضبط کرده است. ضبط پُنچه ( به ضم پ ) در لغت فرس، چاپ اقبال، ظاهراً اقتباس از برهان است. پنچه باید از پیچه مشتق شده باشد.
- پیداوسی. فرهنگها پَیداوَسی را دِرَمی دانسته اند که در دوره ی پادشاهان کیانی رایج و معادل 5 دینار بوده است. این لغت در دو جای شاهنامه به کار رفته است:
گشادند زان پس در گنج باز
کجا گرد کرد او به روز دراز
نخستین صد و شصت بنداوسی
که پیداوسی خواندش پارسی
به گوهر بیاگنده هر یک چو سنگ
نهادند بر هر یکی مهر تنگ
( شاهنامه، چاپ مسکو، ج 9، ص 209، چاپ بروخیم، ج 9، ص 2867 )
پُر آگنده از چرم گاوان میش
که بر پشت پیلان همی راند پیش
هزار و صد و شصت قنطار بود
درم بود از او نیز و دینار بود
که بر پهلوی موبد پارسی
همی نام بُردیش پیداوسی
( شاهنامه، چاپ مسکو، ج 7، ص 396، چاپ بروخیم، ج 7، 2205 )
چنان که دیده می شود این کلمه در این دو شاهد به دو صورت پیداوسی و بنداوسی ( = پنداوسی ) به کار رفته است. صورت پیداوسی، چنان که از دو شاهد فوق برمی آید، ظاهراً شکل قدیم تر کلمه است. در چاپ مسکو، ج 9، ص 209، پیداوسی نیز به غلط به شکل پنداوسی اما در یک نسخه به صورت پیداوسی ضبط شده است. در همین چاپ، در ج 7، ص 396، پیداوسی در دو نسخه به شکل بنداوسی آمده است. ظاهراً p/bi/endāvasī شکل ثانوی و مشتق از Pēdāvasī است. صورت پهلوی این کلمه paywāsīg به معنی « کیسه » است و معنی درم برای پیداوسی استنباط غلط فرهنگ نویسان است، رک: تفضلی، 1993، ص 10-7.
- دمسیجه. دمسیجه نام مرغ دم جنبانک است و فرهنگها آن را به شکل دمسنجه نیز ضبط کرده اند. شکل اخیر در دیوان خاقانی ( ص 319 ) نیز به کار رفته است. ظاهراً در اینجا شکل اصلی دمسیجه و شکل مشتق دمسنجه است.
- زویج، زونج. این کلمه به معنی روده ی آکنده با گوشت و سایر مواد خوردنی است. در سه نسخه از لغت فرس، در فرهنگ سروری، موید الفضلا و مجموعة الفرس این کلمه به شکل زویج ضبط شده، اما تعداد دیگری از نسخ لغت فرس و رشیدی و جهانگیری زونج آورده اند. جهانگیری شاهدی از طیّان ژاژخای برای این کلمه آورده که در آن زونج با ترنج قافیه شده است، اما صحاح الفرس شعری از معروفی نقل کرده که در یک نسخه از آن به جای زویج، زویش به کار رفته است. این صورتها نشان می دهد که هر دو صورت این کلمه از قدیم متداول بوده و احتمالاً زویج صورت قدیم تر کلمه و زونج صورت تحول یافته ی آن بوده است ( برای ضبط سایر فرهنگها و نسخه های آنها رک: اسدی، 1365، ص 50 و نخجوانی، ص 53-52 ).
- شاه آفرید، شاهفرند. نام دختر فیروز پسر یزدگرد ساسانی و مادر یزید بن ولید بن عبدالملک در بسیاری از تواریخ شاه آفرید ضبط شده است، از جمله در طبری، بخش سوم، ص 1874؛ مجمل التواریخ و القصص، ص 311؛ مستوفی، ص 287. اما تعداد دیگری از کتب تاریخ و ادب این نام را به شکل شاهفِرِند ضبط کرده اند، مانند ابن اثیر، ج 5، ص 310؛ سیوطی، ص 252. مسعودی در مروج، ج 6، ص 32 آن را به صورت شافرند آورده است. درابن فقیه ( ص 209 ) این نام شاهْفِرِند ضبط شده اما به نوشته ی مصحح در نسخه های کتاب شاهفریذ آمده است. به نوشته ی مترجم فارسی ابن فقیه صورت این نام در نسخه ی خطی اصل کتاب که در مشهد نگاهداری می شود شاه آفریذ است. در بعضی منابع نیز این کلمه به شکل شاهفرید آمده است، از جمله در المحبّر ابن حبیب، ص 31 ( به نقل مترجم فارسی ابن فقیه، ص 24 ) و ابن خلکان، ش 422. صورت اصلی کلمه بی شک شاه آفرید است و شاهفرید مخفف آن و شاهفرند مبدل شاهفرید است.
- فریجاب. فریجاب در فرهنگها به معنی شبنم آمده است ( رک: آنندراج و لغت نامه ). این کلمه در لسان التنزیل ( ص 213، ستون 2، در ترجمه ی طلّ ) به شکل قریچاب ضبط شده و در نسخه ی دیگری از این کتاب به صورت فِرچاپ نوشته شده است ( رک: یادداشت دکتر احمد تفضلی در مقدمه ی چاپ سوم لسان التنزیل، 1362، ص شش )، اما در بعضی ترجمه های قدیم قرآن به شکل فرنجاب نیز برمی خوریم ( رک: محمدجعفر یاحقی در خرد و کوشش، سال 4، ش 4 ( = شماره ی مسلسل 13 )، 1353، ص 77 و مقدمه ی لسان التنزیل، ص شش ). قریچاب احتمالاً املای غلط قریچاب است. فِرِجاب صورت دیگری از این کلمه است که در کرمینی ( ص 277، با ضبط فِرِج آب ) آمده است. فِرچاب و فِرِجاب مخفف فریجاب است. فرنجاب باید از تلفظ fi/erī/ēǰāb گرفته شده باشد.
- کلیدان. این واژه بی شک مخفف کلیددان است و همان است که در تهران کلون گفته می شود. فرهنگها کلیدان را به شکل کلیدانه نیز ضبط کرده اند ( رک: برهان ). کلیدان در تداول مردم قم kalandune گفته می شود که باید از kalīddāna/e. گرفته شده باشد. کلید نیز در قم به شکل kalid به کار می رود.
- کمیدان. به نوشته ی تاریخ قم ( ص 24 ) کُمیدان یکی از ده های هفتگانه ای بوده که به هم متصل شده اند و از مجموع آنها قم به وجود آمده است. یاقوت ( ذیل قم و ذیل کُمندان ) این نام را کُمُندان ضبط کرده است. افندی در ریاض العلماء ( ج 4، ص 271 ) ذیل شرح حال علی بن موسی کندی کمیدانی می گوید کلمه ی کمیدانی در کتابهای رجال به چند صورت ضبط شده است: بعضی آن را کمندانی و بعضی کمیدانی، بعضی با دال و بعضی دیگر با ذال نوشته اند. کمیدان امروز در تداول مردم قم kamedun گفته می شود. اکنون در ایران چند ده نیز با نام کَمَندان وجود دارد، از جمله دهی از دهستان رودشت بخش کوهپایه ی اصفهان، دهی از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد و دهی از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان ( رک: فرهنگ جغرافیائی ایران ). شیخ طوسی در الفهرست ( ص 108 ) از راوی ای به نام یوسف بن حرث کمندانی نام می برد که شاید از همین کمندان قم باشد.
- گِنج. مؤلف برهان این کلمه را به معنی « گیج » ضبط کرده است. اگر این ضبط تصحیف نباشد مبدل گیج براساس قاعده ی مورد بحث است.
- وادیج. فرهنگها وادیج را به معنی چَفتی نوشته اند که درخت انگور را روی آن می اندازند ( رک: لغت فرس، جهانگیری، برهان و تکلمة الاصناف، ص 300، در ترجمه ی عریش ). برهان این کلمه را به شکل وایچ و واییج نیز ضبط کرده است. در مقدمة الادب زمخشری ( چاپ دانشگاه، ج 1، ص 110 ) نیز شکل وایج دیده می شود و هم اکنون در تاجیکی سمرقند و پنجکنت و شهر سبز و کتاب صورت واییچ و واییش متداول است ( رک: اسدی، 1365، ص 55 ). با اینهمه صحاح الفرس این لغت را به شکل وازنج ( ظاهراً به جای واذنج ) آورده است. هرن در چاپ خود از لغت فرس این کلمه را وازیج ضبط کرده، در حالی که ضبط نسخه ی خطی او واذنج و واذج بوده است. ضبط وانج در ترجمه ی قرآن مورخ 759 آستان قدس مؤیّد تلفظ واذنج است. در این قرآن معروشات به وانج کردها ترجمه شده است ( رک: یاحقی، در مشکوة، ش 1، 1361، ص 201 ). وانج مخفف واذنج است. واذنج باید شکل ثانوی و مشتق از واذیج باشد.
- وندیداد. کلمه ی وندیداد از vi-daēva-dāta گرفته شده و ظاهراً تلفظ آن در زبان پهلوی vīdēvdād بوده است. با اینهمه در زبان فارسی امروز و نزد پارسیان هند و ایران صورت اصلی این کلمه وندیداد است که غالباً در نوشته های غربی آن را به شکل vendidad می نویسند. در این جا نیز باید vīdēvdād ابتدا به vīdēdād، آنگاه به *viddēdād و سرانجام به vindēdād ( امروز: vandidâd ) بدل شده باشد.
آنچه تا این جا مورد بحث قرار گرفت واژه های منفردی است که جسته و گریخته در متون قدیم، فرهنگها و کتابهای تاریخ و جغرافیا به آنها برمی خوریم. اما این تحول احتمالاً در گذشته در بعضی نقاط قلمرو زبان فارسی در صیغه ی دوم شخص جمع افعال نیز پیش آمده است. در کتابخانه ی آستان قدس رضوی قرآن مترجمی هست که در سال 556 هجری بر دست ابوعلی بن حسن بن محمد بن حسن خطیب در قریه ی کهکابر از ناحیه ی مَرجَبَی از شهرستان ری کتابت شده است و آقای دکتر محمد جعفر یاحقی آن را در 1364 به چاپ رسانده است. این قرآن از نظر کاربرد صیغه های افعال ویژگیهایی دارد که به احتمال قوی متأثر از لهجه ی مترجم یا کاتب است و یکی از آنها در این جا محل گفتگوی ما است. مترجم این قرآن در چند مورد ( طبق شمارش نگارنده در 5 مورد ) به جای شناسه ی دوم شخص جمع یعنی ئید شناسه ی سوم شخص جمع ند را به کار برده است. مصحح در مقدمه ی کتاب که از کاربرد افعال در این کتاب بحث کرده به این موارد اشاره نکرده اما خوشبختانه در متن کتاب این صیغه ها را به همان شکل اصلی به چاپ رسانده و در حاشیه آنها را با عبارتی مانند « کذا » و « چنین است در متن اصلی » مشخص کرده است. ما در زیر ابتدا این موارد را نقل می کنیم.
در ص 140، آیه ی 28 سوره ی اعراف ( اتقولون علی الله ما لا تعلمون ) به « می گویید ور خدای آنچه نمی دانند » ترجمه شده است.
در ص 167، آیه ی 40 سوره ی انفال ( و ان تولَّوا فاعلموا ان الله مولیکم ) به « و اگر ور گردند بدانند که خدای تعالی نگاه دار شما است » ترجمه شده است.
در ص 171، آیه ی 67 سوره ی انفال ( ... تریدون عَرَض الدنیا و الله یرید الاخره ) به « خواهند عرض این جهان و خدای تعالی خواهد شما را ثواب آن جهان » برگردانده شده است.
در ص 557، آیه ی 76 سوره ی واقعه ( و انه لقسم لو تعلمون عظیم ) به « و این سوگند یاد کردن به قرآن اگر بدانند بزرگ است » برگردانده شده است.
در ص 566، آیه ی 12 سوره ی مجادله ( ... فان لم تجدوا فان الله غفور رحیم ) به « اگر نیایند ( ظاهراً به جای نیابند ) به درستی که خدای تعالی آمرزنده و بخشاینده است » برگردانده شده است.
شناسه ی دوم شخص جمع در فارسی قدیم -ēd/ēδ و شناسه ی سوم شخص جمع مانند فارسی امروز –and بوده است. در کلیه ی مثالهای بالا در ظاهر -and به جای -ēd به کار رفته است، اما با توجه به قاعده ی آوایی مورد بحث می توان تصور کرد که ـ ند صورت تحول یافته ی -ēd است و تلفظ ـ ند در اصل -end بوده است. این تبدیل احتمالاً در ترجمه ی آهنگینی از قرآن که مرحوم دکتر احمدعلی رجائی در کتاب پلی میان شعر هجائی و عروضی فارسی در قرون اول هجری چاپ کرده نیز به کار رفته است. در ص 111 این کتاب ( س 1 و 2 ) آمده:
اینان که شما همی در آیند
در آشکار و نهان هیجای نیاید
در آیند در نسخه ی عکسی کتاب ( ص 204 ) به شکل درایَنذ آمده است و همان طوری که مصحح کتاب اشاره کرده از فعل دراییدن به معنی سخنان بی اساس و زشت گفتن است. اینان نیز در آغاز جمله اشاره به سخنان کفّار می باشد. بنابراین درایند ظاهراً به جای درایید به کار رفته است، اما ذ آخر کلمه این توجیه را کمی با اشکال رو به رو می سازد، مگر این که بگوییم ذ در این جا بازمانده ی تلفظ اصلی کلمه یعنی دراییذ است.
در ص 46 همین کتاب آمده:
شما می او را حرمت ندارید
فرمانش را واپس نهادید
شما زان نبستین کازرم دارید
در قسمت عکسی کتاب ( ص 89 )، به جای نهادید، نهادند و به جای دارید، دارند به کار رفته است. در این جا ظاهراً نهادند مبدّل نهادید است، اما دارند الزاماً مبدل دارید نیست، زیرا می توان جمله را چنین تعبیر کرد: شما از آنها نیستید که آزرم ندارند. نبستین به حدس مصحح کتاب مصحف نیستین است. اگر این حدس درست باشد، این قدیم ترین مورد کاربرد –in به جای –id است، امّا کاربرد –in به جای –id در متنی به این قدمت ( احتمالاً ) از قرن ششم ) بعید می نماید. بیشتر احتمال دارد که نبستین غلط کتابی به جای نیستی ( = نیستید ) باشد. حذفِ د از شناسه ی دوم شخص جمع در این متن نمونه های بسیار دارد. اگر استعمال ند به جای ئید در دو متن بالا غلط کتابتی نباشد و تحولی آوایی را نشان دهد، احتمالاً از این تبدیل نتیجه ی دیگری نیز می توان گرفت.
می دانیم که در فارسی گفتاری تهران غالباً به جای –id در دوم شخص جمع، صورت –in به کار می رود: رفتین ( = رفتید ). منشأ این تلفظ – تا آن جا که نگارنده اطلاع دارد – معلوم نیست. می توان تصور کرد که –end ابتدا به –en و سپس تحت تأثیر id به in بدل شده است و در تأیید این نظر این نکته را می توان گفت که در فارسی اصفهانی شناسه ی دوم شخص جمع به جای in-، -ind است: شما می گوئیند. اما بر سر راه این توجیه یک اشکال بزرگ نیز وجود دارد و آن این است که در هر دو متن مورد بحث، یعنی ترجمه ی قرآن 556 و ترجمه ی آهنگین قرآن، غالب صیغه های دوم شخص جمع با حذف د یا ذ پایانی به کار رفته اند: رفتی = رفتید، گفتی = گفتید و غیره. اگر بذپیریم که این ضبطها نمودار تلفظ واقعی زبان در زمان تألیف یا کتابت این ترجمه ها بوده است، مشکل بتوان تصور کرد که شناسه ی دوم شخص جمع در یک دوره و در یک منطقه به دو شکل تحول یافته باشد. اگر توجیه اول درست نباشد باید گفت که با ضمیر دوم شخص جمع ( شما ) برای احترام بیشتر، شناسه ی سوم شخص جمع به کار رفته است.
مثالهایی که تاکنون مورد بحث بود همه از مواردی است که در آنها بعد از مصوت ī یا ē یک عنصر دندانی وجود دارد. سه مثال نیز در دست است که در آنها بعد از ī صامتهای پسکامی و نرمکامی y، k و g به کار رفته و با این حال تبدیل مورد بحث در آن به وجود آمده است. این سه کلمه عبارت اند از کیغال و کلیک و فرنگیس.
- کیغال. در لغت فرس ( 1319، ص 330 ) کیغال چنین معنی شده: « جمّاشی بود. آن که پنهانک دوست را بیند. گویند کیغالگی کرد. » سعی شعر زیر از ابوشکور بلخی به شاهد این معنی ذکر شده است:
به کیغالگی رفته از پنجهیر
رمیده از او مرغک گرمسیر
کیغال در حاشیه ی لغت فرس، نسخه ی نخجوانی به شکل کنغال ضبط شده است. فرهنگ جهانگیری نیز آن را به صورت کنغاله و کنگاله به معنی خواستگاری کردن زن و نیز زن فاحشه نوشته و شاهدی از ویس و رامین برای آن نقل کرده است. جهانگیری کیغال را نیز آورده و معنی آن را رند و کوچه گرد و شراب خوار و لوند دانسته و شعری از شمس فخری برای آن به شاهد آورده است. فرهنگ رشیدی کیغال را غلط و کنغال را صحیح دانسته است. برهان این کلمه را به دو صورت کُنغال و کنغاله و صحاح به شکل کنیغال و کیغال ضبط کرده است. این کلمه امروز در افغانستان به صورت قِنغال ( qenyâl ) به معنی نامزد ( دختری که نامزد پسری است ) و قِنغاله در معنی شیرینی خوری به کار می رود و قنغال بازی که از آن مشتق شده به معنی نامزدبازی و رفتن داماد به صورت پنهانی به خانه ی نامزد خود است ( افغانی نویس، ذیل همین کلمات ). به نوشته ی ملک الشعراء بهار ( مهر، سال 2، ش 5، 1313، ص 498 ) کنغالگی به معنی فسق و زبان بارگی است و « هنوز هم در هندوستان به صاحبان این اعمال کنگاله گویند. » از آن جا که ضبط کیغال در اکثر نسخه های لغت فرس و معیار جمالی و صحاح و غیره آمده نمی توان آن را غلط دانست. صورت کنغال نیز به دلیل زنده بودن ( به شکل قنغال ) و به دلیل ضبط فرهنگهای معتبر مسلماً درست است. بنابراین احتمالاً کیغال صورت قدیم تر کلمه و کنغال شکل ثانوی آن است. غ ( y ) یک صامت نرمکامی است و بنابراین غنه ای هم که قبل از آن ظاهر شده حتماً نرمکامی ( ŋ=، همان که در کلمه ی انگلیسی sing دیده می شود ) می باشد. مرحوم دکتر معین ظاهراً کنغال را صورت اصلی گرفته و آن را مشتق از kan به معنی زن و پسوند تصغیر غاله گرفته است ( رک: فرهنگ فارسی، ذیل همین کلمه ).
- فرنگیس. نام دختر افراسیاب و زن سیاوش در بندهشن به صورت wispān-friyā آمده که در تاریخ طبری ( بخش اول، ص 600، 601 و 604 ) و کامل ابن اثیر ( ج 1، ص 246 و 248 ) به شکل وسفافرید نقل شده است. جزءِ اول این نام طبق قواعد آواشناسی زبان فارسی به گیس و جزء دوم به frē بدل شده و مجموعاً به شکل گیس فری ( گیسفری ) gīsfrē درآمده که در تاریخ بلعمی ( چاپ زوتنبرگ، ج 1، ص 463، به نقل یوستی ) به کیفرسی تصحیف شده است. فردوسی به ضرورت شعر جای دو جزء این نام را تغییر داده و آن را به شکل فری گیس درآورده است. در نسخه های معتبر شاهنامه این نام به همین صورت ضبط شده ( مثلاً رک: داستان سیاووش، ص 86 به بعد ) و در یک نسخه از شاهنامه که حدوداً در قرن هشتم کتابت شده ( نسخه ی کتابخانه ی کاما در بمبئ ) به شکل فراکیس نوشته شده است ( همان، ص 345 ). در متون عربی قرون اول هجری یاء مجهول کلمات فارسی یعنی ē گاهی با L نوشته شده و در متون فارسی نیز ندرتاً این املا دیده می شود. گاهی نیز ē به ā بدل شده است، مانند جمشاد ( جمشید ). با اینهمه در نسخ متأخر شاهنامه و نسخه های چاپی آن و در بیشتر متون تاریخی مانند زین الاخبار و مجمل التواریخ و القصص و غیر این نام فرنگیس ضبط شده و امروز نیز با همین تلفظ متداول است. در این جا نیز ē به e بدل شده و پس از تغییر دادن g به gg، نخستین g به ŋ تغییر یافته است ( برای ضبطهای قدیم این نام رک: یوستی ).
- کَِلیک، کَلِنک. برهان کَِلیک را به معنی لوچ و احول آورده و آن را به شکل کَلِنک و کَلِک نیز ضبط کرده است. اسدی فقط کلیک و کلک را آورده است. جهانگیری نیز همین دو صورت اخیر را ضبط کرده اما تلفظ آنها را کَلیک و کِلِک دانسته است. اگر کلنک تصحیف نباشد مورد دیگری است برای ظهور ن (ŋ) قبل از صامت نرمکامی k.
در این جا بد نیست به یک تحول دیگر، که از دیدگاه ناهمگون شدگی کاملاً مشابه تحول مورد بحث این مقاله است و تاکنون در مورد آن گفتگو نشده، اشاره ای بکنیم. در ترجمه و تفسیری از قرآن که نام آن را تفسیر شنقشی گذاشته اند تعدادی فعل سببی به کار رفته است که مصدر آنها، به جای ختم شدن به انیدن، به ندیدن پایان یافته است. این فعلها از این قرارند:
بارندیدن ( بارانیدن )، بالندیدن ( بالانیدن )، رویندیدن ( رویانیدن )، خیزندیدن ( خیزانیدن )، شنوندیدن ( شنوانیدن )، میرندیدن ( میرانیدن )، واگذارندیدن ( واگذارانیدن = عبور دادن ) ( تفسیر شنقشی، مقدمه، ص شصت و چهار و شصت و پنج )، فارسندیدن ( فارسانیدن = برسانیدن )، ( همان کتاب، متن، ص 93، واژه نامه، ص 290 ).
ظاهر این است که میان پسوند -ān در فعلهایی مانند رسانیدن، بارانیدن و غیره با پسوند –and ( در صورتی که مصوت آغاز این پسوند را a بگیریم ) در رسندیدن و بارندیدن ارتباطی از نوع آنچه در این مقاله مورد بحث است وجود ندارد، زیرا در هیدمند و نظایر آن –ēd ( یا –īd ) به -i/end بدل شده، در حالی که در بارندیدن –ān به and تغییر یافته است. علاوه بر این در این دو دسته کلمه مصوتها نیز با هم تفاوت دارند. اما اگر توجه کنیم که پسوند فعلهای سببی در زبان پهلوی، به جای –ān، ēn است این مشکل اندکی آسان می شود. به نظر نگارنده رسندیدن و نظایر آن از شکل پهلوی rasēnīdan و غیره گرفته شده اند. Rasēnīdan ابتدا به * rasennīdan، سپس به * rasendīdan و احتمالاً بعداً به *rasandīdan بدل شده است. مورد دیگری که چنین تحولی در آن پیش آمده کلمه ی بوزینه است که در ترجمه ی قرآن شماره ی 4 آستان قدس به شکل بوزنده ( به شکل جمع: بوزندگان ) آمده است ( رک: رجائی، 1363، ص نود و چهار مقدمه ). būzīna نیز ظاهراً ابتدا به *būzinna، سپس به būzinda و احتمالاً بعداً به būzanda تبدیل شده است. در فعلهای سببی مورد بحث و در کلمه ی بوزینه، مصوتهای بلند ī و ē قبل از صامت غنه ی دندانی n قرار گرفته اند و آنچه در نهایت از آنها بیرون آمده صامت دندانی غیر غنه ( دهانی ) d است، در صورتی که در مورد سایر کلمات مورد بحث این مقاله مصوتهای ī و ē قبل از یک صامت دندانی ( یا نرمکامی ) غیر غنه قرار گرفته اند که پس از تبدیل، یک صامت غنه ی دندانی ( یا نرمکامی ) از آنها بیرون آمده است.
کتابنامه :
ابن اثیر، عزالدین علی، 6-1385/6-1965، الکامل فی التاریخ، به کوشش تُرنبرگ، بیروت ( افست ).
ابن بیطار، عبدالله، 1291 ق، الجامع لمفردات الادویة و الاغذیة، قاهره.
ابن فقیه، احمد بن محمد، 1885، مختصر کتاب البلدان، به کوشش دخویه، لیدن، بریل؛ ترجمه ی فارسی آن از ح مسعود، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1349.
اسدی طوسی، ابومنصور احمد، 1897، کتاب لغت فرس، به کوشش پاول هورن، گتینگن، 1897؛ همان، 1319، به کوشش عباس اقبال، تهران؛ همان، 1365، به کوشش فتح الله مجتبائی و علی اشرف صادقی، تهران، خوارزمی.
اصطخری، 1927، ابراهیم، مسالک الممالک، به کوشش دخویه، لیدن، بریل.
افغانی نویس، عبدالله، [1337]، لغات عامیانه ی فارسی افغانستان، [کابل].
افندی اصفهانی، عبدالله، 1401 ق، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، به کوشش سید احمد حسینی.
انطاکی، داود، 1371/1952، تذکرة اولی الالباب، قاهره، مطبعه ی مصطفی بابی حلبی.
بیرونی، ابوریحان محمد، 1878، الآثار الباقیة، به کوشش ادوارد زاخائو، لایپزیک.
ــــــ، 1973، کتاب الصیدنه، به کوشش حکیم محمد سعید و رانا احسان الهی، کراچی.
پورداود، ابراهیم، 1927، گاتها، بمبئی.
ترجمه ی قرآن، نسخه ی مورخ 556، 1364، به کوشش دکتر محمد جعفر یاحقی، تهران، مؤسسه ی فرهنگی شهید محمد رواقی.
تفسیر شُنقُشی، 2535 (1355)، به کوشش محمدجعفر یاحقی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران.
جرجانی، سید اسماعیل، 2535 (1355)، ذخیره ی خوارزمشاهی، به کوشش سعیدی سیرجانی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران.
حدود العالم، 1340، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، دانشگاه تهران.
رازی، محمد بن زکریا، 1388/1968، الحاوی، ج 20، حیدرآباد دکن.
رجائی بخارائی ، احمدعلی، 1353، پلی میان شعر هجائی و عروضی فارسی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران.
ـــــ، 3-1342، لهجه ی بخارائی، مشهد، انتشارات دانشگاه.
ـــــ، 1363، فرهنگ لغات قرآن خطی آستان قدس رضوی، شماره ی 4، تهران، مؤسسه ی مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
سیوطی، جلال الدین، 1371 ق / 1952، تاریخ الخلفاء، به کوشش محمد محیی الدین عبدالحمید، قاهره.
طبری، محمد بن جریر، 1890-1879، تاریخ الرسل و الملوک، به کوشش دخویه، لیدن.
طوسی، ابوجعفر محمد بن حسن، الفهرست، به کوشش محمد صادق آل بحرالعلوم، قم، انتشارات شریف رضی، افست از روی چاپ نجف، مکتبة المرتضویة.
فردوسی، ابوالقاسم، 1363، داستان سیاووش، تصحیح مجتبی مینوی، تهران، مؤسسه ی مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
قصص قرآن مجید، برگرفته از تفسیر ابوبکر عتیق نیشابوری، 1347، به کوشش یحیی مهدوی، تهران، دانشگاه تهران.
قمی، حسن بن محمد، 1313، کتاب تاریخ قم، به کوشش سید جلال الدین تهرانی.
کرمینی، علی بن محمد، 1985/1363/1405، تکملة الاصناف، اسلام آباد ( پاکستان )، مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان.
لسان التنزیل، 1362، به کوشش مهدی محقق، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ سوم.
مجمل التواریخ و القصص، 1318، به کوشش ملک الشعراء بهار، تهران.
مستوفی، حمدالله، 9-1336، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوائی، تهران، امیرکبیر.
مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، رک: Maçoudi.
نخجوانی، محمد بن هندوشاه، 1341، صحاح الفرس، به کوشش عبدالعلی طاعتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
یاقوت، ابوعبدالله، کتاب معجم البلدان، به کوشش ف. ووستنفلد، لایپزیک، 1870-1866.
Bartholomae, Ch., 1961, Altiranisches Wörterbuch, Berlin, Walter de Gruyter.
Justi, F., 1895, Iranisches Namenbuch, Marburg.
Geiger, W., 1930, "The Name of the River Hilmand", Dr. Modi Memorial Volume, Bombay, pp. 240-3.
Maçoudi, 1871, Les prairies d'or. Tome 6, Paris.
Tafazzoli, A., 1993, "Quelques mots savants d'origine pehlevie dans le Šāhnāme", Studia Iranica, tome 22, fascicule 1.
منبع مقاله :
صادقي، دکتر علي اشرف؛ (1380)، مسائل تاريخي زبان فارسي ( مجموعه ي مقالات )، تهران: سخن، اول