اکبر رهنما (1)
فرامرز بيجنوند (2)
مقدمه
انسان کامل نوري از انوار الهي و سرّي از اسرار عقلي و آيتي از آيات حکمت الهي و چشمه يي از چشمه هاي الهي است. اين صفات ذاتي او از صفات الهي گرفته شده است. ملاصدرا در اينباره مي گويند: از عجايب صنع و خلقت خدا، آفرينش انسان است که او را عالمي شبيه عالم ربانّي قرار داد و نشئه جامعي آفريد که جميع آنچه در ساير عوالم و نشآت موجود است در او نيز وجود دارد و او مشتمل بر آنهاست بلکه از اين هم بالاتر؛ يعني انسان را ذاتاً موصوف به جميع صفات جماليه و جلاليه، آثار و افعال ذات الهي کرد و بالجمله مي توان گفت انسان کامل، مثال باريتعالي ذاتاً، وصفاً و فعلاً مي باشد (3)همانطور که افعال حق تعالي به سه قسم مکنونات ( افعالي که داراي مکان، زمان، حرکت و مواد هستند)، مخترعات ( افعالي که مکان و ماده ندارند ولي حرکت و زمان دارند) و مبدعات ( افعالي که مکان، زمان و حرکت ندارند) تقسيم مي شوند، افعال انسان نيز همينگونه است؛ گروهي از افعال انسان شبيه مبدعات هستند که به هيچ چيز نياز ندارند؛ مانند ادراک معارف حقيقي و ايمان به خدا. دسته يي ديگر شبيه اختراعات هستند؛ مانند تمثيل صور در خيال. دسته يي ديگر از افعال انسان را مي توان به کائنات تشبيه کرد؛ مانند افعال ظاهري و افعال بدني او.
خداوند عالم کبير را تدبير مي کند و امرش در بلاد و عباد جاري است. انسان نيز عالم صغير ( بدن و آنچه با او مرتبط است) را اداره مي کند و امرش در اين عالم، ساري و جاري است. افعال خداوند سبحان براي اينکه از عالم غيب به مظهر شهادت برسد، چهار مرتبه را طي مي کند که عبارتند از: عنايت، قضا، لوح و قدر خارجي. افعال انسان هم چهار مرتبه را طي مي کند تا به عرصه ي ظهور برسد که عبارتند از:
- اولين مرتبه، مرتبه غيب الغيوب مي باشد که همان عقل اجمالي است.
- در مرتبه دوم، افعال به قلب باطني که همان نفس ناطقه است نزول مي کند؛ مانند احضار تصورات کلي به هنگام فکر.
- در مرتبه سوم، افعال به مرتبه خيال نزول پيدا مي کند که موطن تصوراتي جزئي است و قصد جازم براي انجام فعل از اين مرتبه صادر مي شود.
- در مرتبه چهارم، اعضاي او به حرکت در مي آيند و فعل صورت مي گيرد.
مرحله اول فعل انساني که همان مرحله عقلي و تعقلي است بمنزله ي عنايت و قضاي اجمالي مي باشد که محل آن روح عقلاني است. مرحله دوم بمنزله ي نقش لوح محفوظ است. مرحله سوم که مرحله ي خيال مي باشد بمثابه ي صورتي در آسمان است که روح دماغي بمنزله ي آسمان و جوهر دماغ و مغز او بمنزله ي هيولا مي باشد و قوه ي خيال بمثابه ي نفس فلک منطبع و صور خيال بمنزله ي صور اشياء در عالم سماء قبل از وجود اين صور در مواد خارجي است. مرحله چهارم بمثابه ي صور حادث در مواد خارجي است و تحرک اعضاي انسان بمنزله ي حرکت آسمان و کارهايي که انسان با اعضايش انجام مي دهد بمنزله ي وجود اکوان خارجي توسط خداست. (4)
پس از بيان مطلب فوق مي توان نتيجه گرفت که در شناخت انسان کامل، سرّ عظيمي از معرفة الله نهفته است. حتي مي توان گفت که معرفت و شناخت حق تعالي وابسته به شناخت انسان کامل است، زيرا انسان کامل باب الله و عروة الوثقي و حبل المتيني است که بوسيله آن مي توان به عالم اعلي ارتقا يافت. همچنين او صراط مستقيم بسوي خداست و بهمين خاطر بر هر فردي واجب است که اين سرّ عظيم را بشناسد و بهمين معناست که شناخت نبي و امام واجب است: « من مات و ام يعرف امام زمانه مات ميتة جاهليه ».
بنابرين بجهت اهميت موضوع، ابتدا جايگاه ارزشي انسان کامل در نظام هستي مورد بررسي قرار مي گيرد و سپس به انسان کامل و ويژگيهاي او پرداخته مي شود و در ادامه، کمال و مراتب و موانع رسيدن به آن از ديدگاه ملاصدرا مورد تشريح قرار مي گيرد.
1. جايگاه ارزشي انسان کامل در نظام هستي
الف) امانتداري انسان کامل
در اين بخش به يکي ديگر از امتيازات انسان کامل، يعني امانتداري او مي پردازيم. خداوند متعال در قرآن کريم مي فرمايد: « ما امانت را بر آسمانها و زمين و کوهها عرضه داشتيم، آنها از حمل امانت خودداري کردند و از آن بيمناک شدند ولي انسان که ستمکار و نادان است، امانت را پذيرفت ». (احزاب/ 72)علامه طباطبايي در تفسير الميزان مي گويد: امانت هر چه باشد بمعناي چيزي است که نزد غير به وديعه بسپارند تا آن را براي سپارنده حفظ کند و سپس به وي برگرداند و در آيه ي مورد بحث، امانت عبارت است از چيزي که خداي تعالي آن را نزد انسان به وديعه سپرده، تا براي خدا حفظ کند و سالم نگه دارد و سپس به صاحبش يعني خداي سبحان بر گرداند. (5)
بعد از تعريف امانت، اين سؤال مطرح مي شود که امانت الهي چيست؟ در پاسخ به اين سؤال، پاسخها و نظريات مختلفي ارائه شده است.
ملاصدرا معتقد است منظور از امانت الهي در آيه ي فوق، صفت وجودي و کمال نوري است که خدا بر ممکني از ممکنات يعني انسان افاضه کرده است. (6) در اينجا بايد توجه داشت که هر چند موجودات ديگر نيز داراي صفت وجودي هستند ولي وجود انسان، وجودي متفاوت از آنهاست، زيرا تمام موجودات بجز انسان داراي وجود ثابت مي باشند که تحولي در آنها نيست و فقط انسان از آن حيث که انسان است دائماً در ترقي است و از وجودي به وجود ديگر ترقي مي کند و اين وجود متحول و متغير، امانتي در دست انسان است که در روزي که خدا را ملاقات مي کند، بايد به او باز گرداند. (7)
اما از نظر علامه طباطبايي اين امانت، کمالي است که از ناحيه تلبّس و داشتن اعتقادات حقه و نيز تلبّس به اعمال صالحه و سلوک طريقه ي کمال و ارتقا از حضيض ماده به اوج اخلاص، حاصل مي شود. خداوند، انسان حامل آن امانت را براي خود خالص مي کند، چون در اين کمال هيچ موجودي - نه آسمان و زمين و نه غير آن دو - شريک انسان نيست، از سوي ديگر چنين کسي، تنها خدا مستولي بر امور اوست و جز ولايت الهيه، هيچ موجودي از آسمان و زمين در امور او دخالت ندارند، چون خدا او را ناخالص خود کرده است. پس از نظر ايشان، مراد از امانت الهي، ولايت الهيه است و مراد از به عرضه داشتن اين ولايت بر آسمانها و زمين و ساير موجودات، مقايسه اين ولايت با وضع آنهاست و معناي آيه اين است که اگر ولايت الهيه را با وضع آسمانها و زمين مقايسه کني، خواهي ديد که اينها تاب حمل آن را ندارند و تنها انسان مي تواند حامل آن باشد زيرا در انسان صلاحيت تلبّس آن است نه در آسمانها و زمين. (8)
در جاي ديگر ملاصدرا مي گويد: منظور از امانت در آيه ي فوق، قبول فيض الهي بدون واسطه مي باشد؛ يعني فقط انسان مستعد آن است که بلاواسطه قبول فيض الهي کند. خداوند فيض عامش را به همه ي مخلوقات اعطاء کرد، ولي فيض خاصش فقط مخصوص انسان کامل است. (9)
ب) آدمي نمودار دنيا و آخرت
در اين بخش درصدد تبيين اين مسئله هستيم که انسان مانند نموداري است که هر آنچه در دنيا و آخرت موجود است، در او نيز موجود است.ملاصدرا معتقد است که انسان داراي سه نشئه وجودي، يعني « نشئه حسي »، « نشئه مثالي »، « نشئه عقلي » مي باشد و عوالم نيز بر حسب اين سه نشئه، به سه قسم تقسيم مي شوند که عبارتند از: « عالم دنيا »، « عالم آخرت » و « عالم ربوبي ». انسان بحسب اينکه کدام نشئه در او غلبه کرده باشد، داخل در يکي از اين عوامل سه گانه خواهد شد. اگر نشئه حسي بر او غلبه کرده باشد، وارد دنيا مي شود و تحت جنس حيوانات قرار مي گيرد و بوسيله نفسش از جمله ملکوت اسفل مي شود و از جهت روحش از جمله ملکوت اعلي مي گردد. ولي بايد توجه داشت که بر اکثر مردم نشئه حسي غالب است که موطنشان دنياست (10) ولي در مورد انسان کامل، اين مطلب بنحو ديگري است که ملاصدرا در اينجا جوهر نبوت را شاهدي بر انسان کامل مي داند؛ يعني او معتقد است که نبي، جامع هر سه نشئه است، زيرا در ايشان هم نشئه حسي و هم نشئه مثالي و هم نشئه عقلي، کامل و قوي است. وي در ادامه مي گويد: نبي با نشئه حسي خود مانند مُلوک، حکم مي کند و با نشئه مثالي خود مانند افلاک، خبرها را مي رساند و با نشئه عقلي خود مانند مَلَک، مي داند و آگاه است. (11) همچنين صدرالمتألهين در جاي ديگر، مدعي مي شود که انسان نمودار دنيا و آخرت است. (12)
ج) خلافت الهي
مسئله خلافت الهي از مهمترين مباحث قابل طرح است. کلمه خلافت و لفظ خليفه، بخودي خود داراي بار ارزشي نيست و فضيلت يا رذيلتي را اثبات نمي کند. اين نکته، در خلافت و جانشيني حسي و مکاني و زماني، کاملاً روشن است. بار ارزشي خلافت، در امور اعتباري و قراردادي نظير مناصب اجتماعي و رياست و حکومت، بسته به ميزان اعتنا و اعتباري است که جامعه براي آن منصب يا متصدي قبلي آن قائل است و متناسب با آن شأن و منزلت، داراي بار ارزشي مثبت يا منفي مي گردد.در مواردي که خلافت و جانشيني، مستلزم داشتن قابليتها و کمالات و فضايل فردي فراوان باشد و خليفه شدن ملازم با دستيابي به کمالات و تواناييهاي خاصي، آن جانشيني ديگر اعتباري و قراردادي نخواهد بود، زيرا فقدان آن فضايل و کمالات، شرط واقعي جانشيني و خلافت را منتفي مي سازد، علاوه بر آنکه جانشيني، معرف وجود کمالي واقعي خواهد بود، نه حاکي از منصبي اجتماعي و اعتباري. در اينگونه موارد، خلافت ريشه در واقعيات، تواناييها و کمالات فردي دارد و خليفه و جانشين شدن، موجب امتياز، برتري و منزلت خواهد شد، زيرا احراز اين مقام، در واقع بمعناي دستيابي به کمالات و ويژگيهاي خاصي است که ديگران در آن حد از آن کمالات وجودي بهره يي ندارند.
مقام خليفة اللهي انسان که قرآن از آن پرده برداشته، از نوع خلافت تکويني است نه خلافت اعتباري و قراردادي. در سوره ي بقره که به سخن گفتن خداوند با ملائکه درباره خلقت انسان اشاره شده، از خلقت آدم بعنوان قرار دادن خليفه يي بر روي زمين ياد شده است: « پروردگار تو به فرشتگان فرمود من در زمين خليفه يي قرار خواهم داد. آنان گفتند: آيا در آن کسي را قرار مي دهي که فساد و خونريزي کند، در حالي که تو را تقديس مي کنيم و تسبيح مي گوييم؟ خداوند فرمود: من چيزي مي دانم که شما نمي دانيد ». (بقره/ 30)
در اينجا ممکن است اين دو سؤال مطرح شود که مقام خليفة اللهي چيست و چه خصوصياتي دارد؟ و يا آيا اين مقام به حضرت آدم (عليه السلام) اختصاص داشته يا به همه ي انسانها و يا در ميان افراد بشر فقط عده يي به اين مقام مي رسند؟
در پاسخ به پرسش اول، ذکر اين نکته لازم است که خلافت، همان قائم مقامي و جانشيني است و اين امر حاصل نمي شود مگر آنکه خليفه در همه شئون، حکايتگر و نمودار شخص جانشين باشد. بنابرين، خليفه خدا کسي است که بيش از سايرين با خدا سنخيت و ارتباط وجودي دارد و از آنجا که خداوند منبع همه کمالات و خيرات است و فعلش از هر شر و فسادي مبراست، خليفه او نيز بايد در نماياندن کمالات و خيرات حق تعالي، کاملترين مظاهر و برترين مخلوقات باشد. از آيه فوق بر مي آيد که صاحب اين مقام از همه ملائکه برتر است؛ زيرا ملائکه با اشاره به فسادانگيزي انسان بر روي زمين و لياقت و صلاحيت خود بدليل کثرت عبادت و تقديس پروردگار، محترمانه از خداوند در خواست کردند که اين مقام به آنها اعطا شود. خداوند نيز با طرح مسئله علم به اسماء، نشان داد که نايل شدن به اين مقام، خصوصيتي را طلب مي کند که ملائکه با همه علوّ درجه و کمالات وجودي شايستگي آن را ندارند. شاهد ديگر بر برتري مقام خليفة اللهي انسان نسبت به ملائکه آن است که همه آنها - حتي ملائکه مقرب و بزرگ پروردگار - مأمور به خضوع در برابر آدم و سجده بر او شدند.
از آيات قرآن کريم چنين برداشت مي شود که منشأ و واسطه ي رسيدن به اين مقام، علم و معرفت به « اسماء » است. علم و معرفتي که انسان توان دستيابي به آن را دارد و ملائکه با همه نزاهت و طهارت و تقديس خويش، ظرفيت وجودي آن را ندارند. اين قابليت و توانايي بشري از چنان ارزشي برخوردار است که همه ضعفها و فسادها و خونريزيهاي او را تحت الشعاع قرار مي دهد و انتخاب خليفة الله را از ميان نوع بشر توجيه مي کند: « و خدا به آدم همه اسماء را آموخت، بعد آنها را بر فرشتگان عرضه داشت و فرمود: مرا از نامهاي ايشان خبر دهيد اگر راستگويانيد * گفتند: تو منزهي، ما علمي نداريم جز آنچه تو به ما آموخته يي، همانا تويي داناي حکيم * به آدم فرمود: آنها را از آن نامها آگاه کن. » (بقره/ 33-30)
در قرآن بيان مستقيم و روشني درباره ي حقيقت « اسماء » وجود ندارد. برخي مفسران با استفاده از قرائن و شواهدي احتمال داده اند که اسماء، متعلق به عالمي وراي عالم ملائکه باشد؛ عالمي که علم به آن مستلزم ترقي وجودي و داشتن کمالي برتر از رتبه ي وجودي و کمال ملائکه است. نزد اين مفسران، علم به اسماء از باب علم به لغت و اسامي اشياء نيست بلکه از باب شناخت مسمّا و حقايق است. لغت شناسي و فراگرفتن اسامي اشخاص و اشياء، اگرچه داراي ارزش خاص خود مي باشد اما صرفاً شناختي مفهومي است و دلالت بر کمال حقيقي و علّو مرتبه وجودي بر آنها نمي کند؛ بر خلاف شناخت حضوري و غيرمفهومي حقايق و وجودات متعالي. زيرا شناخت شهودي يک وجود متعالي، مستلزم نوعي تقرب و هم سنخي با آن است. بنابرين انساني که موفق به درک اين حقايق و وجودات نوريه برتر شود، بلحاظ وجودي از مرز رتبه ي ملائکه گذر کرده و به آن عالم فوقاني، تقرب وجودي پيدا مي کند. براساس اين ديدگاه، عالم اسماء همان عالم خزائن است که اصل و ريشه همه اشياء در آنجاست و اشياء و موجودات اين عالم، تنزل يافته ي آن حقايق و خزينه ها هستند: « و هيچ چيز نيست، مگر آنکه گنجينه هاي آن نزد ماست و ما آن را جز به اندازه يي معين نمي فرستيم ». (حجر/ 21) بهر حال خليفه الهي کسي است که از جهت کمال روحي و مدارج علم و معرفت به جايي رسد که معلم ملائکه گردد.
بحث ديگر آن است که اين مقام معنوي براي چه کساني قرار داده شده است؟ به دلايلي بايد گفت که اين مقام مختص آدم (عليه السلام) نيست:
دليل اول آنکه آيه ياد شده « انّي جاعل في الارض خليفه » جمله اسميه است و در آن از صيغه اسم فاعل (جاعل) استفاده شده است که در مجموع چنين تعبيري، استمرار خلافت را مي رساند، بر خلاف آنکه اگر جمله فعليه بود و گفته مي شد « جعلت خليفه في الارض » بهيچوجه استمرار را نمي رساند. اگر تنها آدم (عليه السلام) خليفه خداوند بود، بکار بردن صيغه اسم فاعل بلحاظ ادبي مناسب نبود.
دليل دوم آنکه ملائکه براي اثبات استحقاق خود جهت دستيابي به اين مقام، به فسادانگيزي بشر در زمين و خونريزي بودن او اشاره کردند، حال آنکه اگر خليفه قرار گرفتن تنها براي شخص آدم (عليه السلام) بود، چنين استدلالي اساساً مورد نداشت.
دليل سوم آنکه در قرآن کريم به خليفه بودن برخي ديگر نيز تصريح شده است: « يا داود انّا جعلناک خليفة في الارض؛ اي داود، تو را در روي زمين خليفه گردانيديم ». (سوره ص / 26)
ادعاي خليفه بودن همه انسانها غيرقابل قبول است، زيرا ميان آدميان کساني وجود دارند که بتعبير قرآن از حيوانات نيز پستترند و قلوب آنان به سنگ و سختتر از آن تشبيه شده است. تنها سخني که بايد گفت اين است که زمينه و شأن و استعداد رسيدن به اين مقام، در فطرت همه انسانها قرار داده شده است. (13) ملاصدرا در تفسير آيه شريفه « انّي جاعل في الارض خليفه » مي گويد: حکم سلطنت ذات ازلي و صفات والاي واجب تعالي اقتضا مي کرد مملکت الوهيت را بسط دهد و با ظاهر کردن مخلوقات و محقق ساختن اشياء، پرچم ربوبيت را برافرازد. اين امر، بدون واسطه محال است چون ذات حق قديم است و مناسبتي بعيد است ميان عزّت قدم و ذلت حدوث. از اينرو خداوند، جانشيني براي خويش در تصرف و ولايت و حفظ و رعايت قرار داد. اين جانشين رويي به قدم دارد و از حق استمداد مي جويد و رويي به حدوث دارد و به خلق مدد مي رساند. حق تعالي او را خليفه خويش در تصرف ساخت و کسوت تمام اسماء و صفات خود را بر او پوشاند. حق، اين خليفه را « انسان » ناميد، زيرا ميان او و خلق، انس واقع مي شود. حق تعالي به يک حکم اسم باطن و ظاهر خود، حقيقتي باطني و صورتي ظاهري براي او قرار داد تا در مُلک و ملکوت تصرف کند.
ملاصدرا در مقام بيان حقيقت انسانيت مي گويد: انسان « عالم صغير » است که مشتمل بر سه مرتبت است؛ مرتبت اشرف و اعلاي آن، نفس است و مرتبت ادني و اخسّ آن، بدن و کليه موجوداتي که در « عالم کبير » تحقق دارند در « عالم صغير » - که انسان باشد - منطوي هستند و انسان هر گاه در مرتبت « علم و عمل » به کمال به کمال ممکن خود برسد و در طرف علم، نفس او به مرتبتي رسد که « عقل مستفاد » شود و به « عقل فعال » مقام سير و سلوک طي کرده باشد، او را « انسان کامل » و « خليفةالله » بر روي زمين گويند.(14)
2. انسان کامل از ديدگاه صدرالمتألهين
ملاصدرا از « انسان کامل »- که الگو و معياري براي ديگر افراد است - با تعابيري همچون « عارف » و « حکيم راستين » (15) ياد مي کند:انسان کامل از ديدگاه ملاصدرا، کسي است که به تمام خوبيها دست يافته و تمام جنبه هاي عدمي خود را زدوده است و هيچ جهت قوه يي در ذات او وجود ندارد. او همه چيزش را فدا کرده و بطور مطلق در حق تعالي فاني گشته و تمام مراتب کمال را طي کرده است.
بدان که ولي کامل و فاني مضمحل، کسي است که بساط کونين را درنورديده و از تنگناي دوري و هجران، رهايي يافته و از « اين » و « بين » خارج شده است، او به حق واصل و در ذات او فاني گشته است؛ اگر در محو باقي بماند و به صحو بازنگردد، در حق مستغرق بوده و از خلق غافل است و اين بخاطر ضيق ظرف وجودي اوست ( که نمي تواند جمع بين وحدت و کثرت کند) و تجلي ذاتي را نمي تواند بپذيرد... پس در مقام فنا و شهود، کثرت را با شهود خويش از بين رفته بيند و تفصيل از وجودش بکنار ميرود، چشمش از مشاهده جمال حق پوشيده نمي شود و از ديدن روشناييهاي کمال و جلالش در نمي ماند.
پس هنگامي که بهمراه وجود حقاني موهوب، به حالت صحو برگشت و پس از محو، دوباره به مرحله ي تفصيل، عود نمود، سينه اش گسترش پذيرش و گشايش حق و خلق را دريابد و منشرح گردد و به گزارش دادن علوم و حقايق برخيزد و در آن گشاده دست شود، بين تشبيه و تعطيل قرار گيرد و با چشم جمع، ناظر به تفصيل شود. در اين مقام است که او از « سير الي الله » فارغ گشته و شروع در « سير في الله » مي نمايد و اسماء و صفات حق را بنحو کاملتري مشاهده مي نمايد. بعد از آن وارد « سيربالله » شود و جامع بين وحدت و کثرت گردد. آنگاه که ولي، از سيرالي الله و في الله و عن الله، فارغ گردد و در مقام استقامت و سير بالله قرار گيرد، خلوت و جلوت در نظرش برابر شود و گوشه نشيني از خلق و آميزش با آنان يکسان گردد؛ نه با ديدار حق، از خلق پوشيده باشد و نه به ملاحظه خلق، از حق باز ماند، نه سرگرم به وجود صفات از ذات و نه به ذات از صفات، نه محروم به شهود جمال از جلال و نه به جلال از جمال گردد. در اين مقام است که زمان و مکان را درنوردد و در همه اکوان متصرف شود؛ تصرفي همچون جانها که در بدنها تصرف مي نمايد. (16)
3. ويژگيهاي انسان کامل از نظر ملاصدرا
براي انسان کامل ويژيهاي فراواني در مکتب ملاصدرا مي توان يافت، ولي مهمترين آنها عبارتند از:الف) انس با خدا
علاقه و انس به خداوند سبحان از برجسته ترين ويژگيهاي انسان کامل است که تمام وجودش مستغرق ذات الهي است و براي او هيچ عملي بميزان عبادت خداوند لذت ندارد و هميشه و در همه حال، در خلوت و جلوت به ياد اوست و در نظرش غير خداوند هرچه باشد هيچ و پوچ است؛ حتي اگر اوليا و دانشمندان و مؤمنين را دوست دارد و يا اگر والدين يا فرزندان خويش را دوست دارد، از اينروست که آنها را به حق منتسب مي بيند و دوستي آنها را به نيت امتثال فرمان حق مي پذيرد.ب) التزام به فرايض و نوافل
انسان کامل به آنچه خداوند انجام آن را دوست دارد، ملتزم است و انجام آن را برخود فرض مي شمارد و از تمام حرکات و سکنات، خدا را مي جويد و از اين طريق به حق واصل مي گردد و چون در پي وصل به محبوب و لقاي حق است، از درون او شوق به عبادت و انجام فرايض موج مي زند.بطور کلي مي توان گفت انسان کامل کسي است که
1. نسبت به خلق خداوند مهربان است.
2. عالم به تمام حقياق الهي و علوم ربّاني و معالم ربوبي است. انسان کامل تمام حقايق را به يقيين و برهان مي داند و هرگز در آنها دچار شک نمي شود.
3. زهد حقيقي صفت اوست و اخلاق و خلق و خوي خود را پاک نموده است.
4. هميشه در روحيات و حالات خود اعتدال دارد.
5. دوستدار علم و علما و دانشمندان است.
6. هميشه به ياد مرگ و دوستدار مرگ است؛ چون طريق لقاي حق است.
7. دوست دوستان خداوند سبحان است.
8. دشمن دشمنان خداوند متعال ( مانند: کفار، ظالمين، فاسقين و اشرار) است.
9. دوستدار علم هيئت و شناخت اجرام آسماني و... است.
10. هميشه به ياد خداوند منّان بوده و ذاکر به ذکر او به مراتب ذکر است.
11. مواظب بر تهجّد است و از آن غافل نمي شود.
12. از شهوات متنفر است.
13. بميزان اندک و ضروري به خوردنيها و آشاميدنيها اکتفا مي کند.
14. از اهل دنيا و ثروت و صاحب مناصب دنيوي پرهيز دارد.
15. مشغول شناخت خداوند و افعال صفات اوست.
16. ديد و نظر وي به افراد فروغلطيده در شهوات، همانند نگاه و نظر علما به بچه ها است.
17. مشتاق عزلت و خلوت است و از اعمال بچه گانه مردم عادي دوري مي گزيند.
18. سخت مراقب اعمال و رفتار خود است که مرتکب خلافي نشود.
19. صفاي دل و جلاي روح دارد.
20. از معاصي و خبث نفس و شهوات دوري مي گريزد.
21. متوجه دريافت يقيني حقيقت است و از تقيد و ظن مي پرهيزد.
22. از خشم، حقد، حسد، عدوات و خصومت بسيار پرهيز مي کند.
23. از مکاشفات ربّاني برخوردار است.
24. عاشق خداوند است.
25. نور توحيد در جانش پرتو افکنده است.
26. وجودش از جهت جاه، رياست، محبت دنيا، مال و منال آن عاري است.
27. ملکات راسخه شجاعت، صبر، شکر، کرم و حلم بمراتب خود در احوال و افعالش ظهور و بروز تام و تمام دارد. (17)
نتيجه گيري
بنابر عقيده ملاصدرا، نفس از دو نيرو و قوه نظري و عملي بهرمند است؛ يکي براي صدق و کذب و ديگري براي خير و شر. در جزئيات، يکي براي واجب و ممکن و ممتنع و ديگري براي جميل و قبيح و مباح که هر يک از اين قوا داراي شدت و ضعف بوده و در شدت و ضعف نيز مراتب عديده دارند. براي انسان، آنگاه کمال حقيقي تحصيل مي گردد که اين دو نيروي الهي به وديعه نهاده شده، در نهاد انسان به کمال خود برسند و سعادت و کمال هر قوه يي در اين است که به آنچه ذاتش اقتضا مي کند، دست يابد و هر يک از اين دو نيروي نظري و عملي مراتبي دارد که با پشت سر نهادن آنها به کمال خود مي رسند. در غايت امر، کمال آدمي نيز محقق مي گردد؛ يعني به کمال اين دو نيرو که تمام استعداد آدمي است، انسان کامل مي شود. بدينسان اگر انسان بحسب عمل، از تمام صفات حيواني دور شود - هر چند در توان بشر نيست که از تمام آنها جدا گردد - و بحسب نيروي علم و نظر، به نور ايمان و يقيين و در نهايت به ايمان شهودي و علم عيني و يقيين حضوري و حقيقي دست يابد، انسان کامل مي گردد.بعقيده صدرالمتألهين، انسان کامل حقيقت واحدي است که خود مراتب و درجات عديده دارد و هر رتبه و درجه آن نيز در يک تنظير، نامي خاص مي يابد. ملاصدرا در تنظير اشراف عالم تکوين (انسان) و اشراف عالم تشريع و معنا (قرآن) مي گويد: همانگونه که قرآن بطون و مراتبي دارد، انسان کامل نيز هفت مرتبه دارد که عبارتند از: نفس، قلب، عقل، روح، سر، خفي، اخفي. انسان کامل، کتاب مبين و لوح محفوظ است. او بحسب ذاتش، وجودي قائم بخود و بيرون از دايره زمان و مکان و اشاره حسي است. انسان کامل، نوري از انوار معنوي و رازي از اسرار هستي و صورتي از صورتهاي گوناگون قدرت حق و نشاني از نشانه هاي حکمت الهي و کلمه يي از علم و خواست پروردگار و چشم بيناي اوست.
منظور از انسان کامل و حقيقت محمدي در نظر ابن عربي و ملاصدرا حقيقتي آن است که تحمل بار امانت و خلافت الهي نمود و تبلور آن قبل از خلقت هر چيزي و هنگام ظهور عقل اول بوده است. اين انسان کامل در هر نبي يا وليي بنحوي ظهور مي کند که شروع آن در آدم (عليه السلام) و غايت و کاملترين آن در خاتم (صلّي الله عليه و آله و سلم) بوده و پس از ايشان نيز در اولياي الهي ظهور دارد.
پي نوشت ها :
1. استاديار گروه علوم تربيتي دانشگاه شاهد .
2. کارشناس ارشد علوم تربيتي دانشگاه شاهد.
3. شيرازي، صدرالدين، تفسير القرآن الکريم، ص 400 و 401.
4. همان، ص 402-410.
5. طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ص 370.
6. تفسير القرآن الکريم، ص 367؛ ملاصدرا، الشواهد الربوبية، ص 361.
7. الشواهد الربوبية، ص 361.
8. تفسير الميزان، ص 370-373.
9. ملاصدرا، الفوائد، ص 148 و 189.
10. شيرازي، صدرالدين، تفسير القرآن الکريم، ص 153 و 154.
11. همان، ص 154.
12. همان، ص 343.
13. واعظي، احمد، انسان از ديدگاه اسلام، ص 140-144.
14. کرمي، حسين، « تعريف و تشخيص انسان از نگاه ملاصدرا و کارل ياسپرس »، مقالات و بررسيها، دفتر 74، ص 25 و 26.
15. ملاصدرا، عرفان و عارف، ص 69-122.
16. همو، الواردات القلبيه في معرفه الربوبيه، ص 186و 187.
17. زينتي، علي، « انسان کامل از ديدگاه روانشناسي و صدرالمتألهين »، مجموعه مقالات همايش جهاني حکيم ملاصدرا، ص 124 و 125.
1. قرآن مجيد، ترجمه ي مهدي الهي قمشه اي، تهران، انتشارات بنياد قرآن و عترت، چ 2، 1386.
2. زينتي، علي « انسان کامل از ديدگاه روانشناسي و صدرالمتألهين »، مجموعه مقالات همايش جهاني حکيم ملاصدرا، ج 11، 1378.
3. ملاصدرا، عرفان و عارف، ترجمه محسن بيدار فر، انتشارات الزهراء، چ3، 1371.
4. ـــــــــــــ، الفوائد، تحقيق و تصحيح حامد ناجي اصفهاني، تهران، انتشارات حکمت، چ1، 1375.
5. ـــــــــــــ، تعليقات علي شرح حکمة الاشراق، قم، انتشارات بيدار، بي تا.
6. ـــــــــــــ، رساله اتحاد عاقل و معقول، تحقيق قاسم محمد عباس، بيروت، دار احياء التراث العربي، بي تا.
7. ـــــــــــــ، الواردات القبيله في معرفة الربوبيه، ترجمه غلامحسين آهني، 1356.
8. ـــــــــــــ، الشواهد الربوبيه، ترجمه و تفسير جواد مصلح، تهران، انتشارات سروش، 1375.
9. ـــــــــــــ، شرح حکمة الاشراق قطب الدين شيرازي، قم، انتشارات بيدار، بي تا.
10. ـــــــــــــ، تفسير القرآن الکريم، تفسير سوره مبارکه نور، ترجمه محمد خواجوي، تهران، انتشارات مولي، 1362.
11. ـــــــــــــ، مفاتيح الغيب، تعليقات مولي علي نوري، مقدمه محمد خواجوي، تهران، مؤسسه مطالعات فرهنگي انجمن اسلامي حکمت و فلسفه ايران، 1362.
12. ـــــــــــــ، تفسير القرآن الکريم، تفسير سوره مبارکه بقره، قم، انتشارات بيدار، 1364.
13. ــــــــــــــ، تفسير القرآن الکريم، تفسير سوره واقعه و الأعلي و الزلزال، قم، انتشارات بيدار، بي تا.
14. طباطبائي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، تهران، انتشارات دارالکتب الاسلاميه، 1396ق.
15. کرمي، حسين، « تعريف و تشخيص انسان از نگاه ملاصدرا و کارل ياسپرس »، مقالات و بررسيها، دفتر 74، 1382.
16. واعظي، احمد، انسان از ديدگاه اسلام، تهران، دفتر همکاري حوزه و دانشگاه، انتشارات سمت، 1385.
منبع مقاله :
زير نظر محمد خامنه اي، (1391)، اخلاق متعاليه (نگاهي به اخلاق و فلسفه اخلاق در حکمت متعاليه)، تهران: بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول