1. تقوي
1-1. معناي لغوي تقوي
صدرالمتألهين بحث تقوي را با معناي لغوي آن شروع مي کند که اصل تقوي از « وقوي » رباعي مجرد بوده و « واو » به « تا » قلب شده است؛ مانند « ورث » که به « تراث » قلب پيدا کرده است. آنگاه مي گويد: هر چند وقايه افراط و تفريط در حفظ چيزي است و اين اطلاق هم بر امر دنيوي و هم بر امر اخروي صادق است اما طبق عرف شرع متقي فقط به حفظ صيانت از آن اموري است که مضر به آخرت و دين مي باشد و نه امور دنيوي.لکنّ لمّا المتقّي في عرف الشرع في معرض المدح فلن يکون متقّيا الاّ من اتقّي عمّا يضره في الآخرة. (2)
2-1. معناي اصطلاحي تقوي
ملاصدرا براي تقوي معاني متفاوتي را در تفسير قرآن کريم بيان داشته است. بعنوان نمونه در بخشي از تفسير خود شش معنا براي تقوي ذکر مي کند که همگي آنها برگرفته از خود آيات قرآن است و مي گويد اين معاني در يک رتبه نيستند بلکه ميان آنها مراتب وجود دارد: 1) ايمان 2) خشيت 3) توبه 4) طاعت 5) ترک معصيت 6) اخلاص. (3) بجهت اختلافي که ميان اين مراتب ششگانه تقوي وجود دارد، وي ناگزير در پايان به جمعبندي اين معاني مي پردازد و از همه آنها يک معناي مشترک را انتزاع مي کند و آن اين است که تقوي يعني آنچه خوف آن مي رود که موجب ضرر در دين باشد و اين معنا در همه آن معاني ششگانه منطوي است. (4)اما در بخش ديگر براي تقوي سه معنا مي آورد و يک معنا را بعنوان معناي حقيقي آن بر مي گزيند. اين سه معنا عبارتند از: 1) هيبت و خشيت 2) طاعت و عبادت 3) پالودگي قلب از گناهان. وي در اينجا، معناي سوم را معناي حقيقي تقوي مي داند و سپس به آيه قرآني استشهاد مي کند که تقوي غير از خشيت و طاعت است. دليلي که وي از ميان اين سه معناي فوق، معناي سوم را بعنوان معناي حقيقي بر مي گزيند، استشهاد به اين آيه است: « و من يطع الله و رسوله و يخش الله و يتّقه فاولئک هم الفائزون » (النور/52) زيرا در اين آيه، تقوي بعد از ذکر طاعت و خشيت آمده است:
هذه هي الحقيقة في التقوي دون الاولين، ألا تري ان الله تعالي يقول: « و من يطع الله و رسوله و يخش الله و يتّقه فاولئک هم الفائزون » (النور/52) ذکر « الطاعة و الخشية ثم التقوي، فعلمنا ان حقيقة التقوي سوي الطاعه و الخشية، و هو تنزيه القلب عمّا ذکره. (5)
بنظر مي رسد معناي سوم در اينجا همان معناي پنجم در آن مراتب ششگانه است. زيرا صدرالمتألهين در مورد مرتبه اخلاص مي گويد: « تنزيه القلب عن الالتفات بغيرالله » (6) پس مي توان نتيجه گرفت که معناي حقيقي تقوي نزد صدرالمتألهين همان اخلاص و تنزيه قلب از ماسوي الله است و ديگر معاني از لوازم آن مي باشد.
3-1. مراتب تقوي
ملاصدرا براي تقوي سه مرتبه قائل است: 1) جنبه اعتقادي و توحيدي دارد که آن عبارت از دوري از شرک و عناد با حق و انکار حق است. پس در مرحله اول بايد از شرک به خدا و رسول تبري جست. 2) جنبه اخلاقي دارد که آن اجتناب از هر معصيت کبيره و صغيره است. آنگاه به اين حديث تمسک مي جويد که انسان به درجه تقوي نمي رسد مگر اينکه از بعضي حلالها اجتناب کند تا به حرام نيفتند؛ « فروي عن النّبي (صلي الله عليه و آله و سلم) قال: لايبلغ العبد درجة المتّقين حتّي يدع ما لا بأس به حذرا عمّا به بأس » (7) 3) جنبه عرفاني دارد و نظر به توحيد خاص الخاصي دارد که آن تنزيه عقل از ما سواي الهي و همچنين حفظ و صيانت قلب از دخول غيرخداست، چنانکه مي گويد: « القلب حرم الله فلاتسکن في حرم الله غيرالله ». (8)4-1. تمام خير دنيا و آخرت در تقوي
صدرالمتألهين معتقد است که جميع خير دنيا و آخرت در تقوي نهفته است:کأن خيرات الدنيا و الآخرة جمعت فجعلت تحت هذه الخصلة الواحدة الّتي هي التقوي. (9)
آنگاه در ادامه، دوازده مورد از آيات قرآني را بر مي شمرد که احکام مختلف و ترتّب آثار را در دنيا و آخرت معلّق به تقوي کرده است. اين موارد عبارتند از: 1) تقوي موجب مدح و ثنا در عمل است. 2) تقوي موجب حفظ و حراست در برابر دشمن است. 3) متّقين مؤيد به تأييدات الهي هستند و نصرت و پيروزي شامل حال آنان مي شود. 4) تقوي موجب نجات از سختيها و جلب رزق حلاق است. 5) تقوي عامل اصلاح در عمل است. 6) گناه متّقين آمرزيده است. 7) متّقين محبوب خدايند چه اينکه خدا محب متّقين است. 8) خدا فقط عمل متقين را قبول مي کند. 9) ملاک اکرام و عزت تقوي است. 10) متّقين مورد بشارت خدا در دنيا و آخرت هستند. 11) تقوي موجب نجات از آتش جهنم است. 12) تقوي عامل خلود در بهشت است. (10)
5-1. ملاصدرا رهبت را مقدمه تقوي مي داند و بعبارت ديگر ميان ايندو تشکيک قائل است و رهبت را مرتبه ضعيف ترس خدا و ترک معاصي مي داند و اما تقوي به مرتبه شديد ترس از خدا اطلاق مي شود.
ايشان براي اين ادعاي خويش که رهبت مقدمه و مرتبه ضعيف تقوي است دو استدلال مي آورد که عبارت است از: 1) خدا نخست در آيه چهل سوره بقره مي فرمايد: « و أياي فرهبون » و سپس در آيه بعدي مي فرمايد: « و إياي فاتقون »؛ يعني نخست به رهبت و بعد از آن به تقوي اشاره نموده است. 2) در آيه يي که تعبير رهبت آمده است مخاطب آن اعم از عالم و مقلّد است، ولي در آيه يي که تعبير تقوي آمده، مخاطب آن فقط اهل خواص است.کان الوجه إن الاولي مقدمة للثانية و لهذا اوردت الرهبة في الآية السابقة، والتقوي في اللاحقة. و ايضاً لما عم الخطاب في الاية الاولي العالم و المقلّد جميعا وقع الامر فيها بالرهبة التّي هي مبدء السلوک و حيث خص اهل العلم أمرهم بالتقوي الذي هو منتهاه. (11)
پس بتعبير صدرالمتألهين رهبت مبدأ و مقدمه سلوک بطرف خداست و تقوي نهايت اين سلوک است که نصيب اهل خواص مي گردد.
2. ايمان
1-2. ماهيت ايمان
صدرالمتألهين ايمان را از سه منظر مورد بررسي قرار مي دهد:الف) از حيث لغوي
ايمان از « أمن » گرفته شده است؛ يعني به چيزي ايمان آوردن و آن چيز را تصديق کردن. صدرالمتألهين در مورد اينکه چرا ايمان به يک شيء تصديق به آن شيء است، مي گويد: کسي که چيزي را تصديق مي کند گويي از تکذيب و مخالفت با آن چيز در امان است؛ « کأن المصدق أمن من التکذيب و المخالقة ».(12)ب) از حيث عقلي
صدرالمتألهين ايمان را متقوم به سه رکن مي داند که هر رکن را وابسته به يکديگر و شرط حصول ديگري مي شمارد. اين سه رکن عبارتند از معارف، احوال و اعمال؛ « اعلم أنّ الايمان... انّما ينتظم من ثلاثة امور: معارف، احوال و اعمال » (13) اما مراد از معارف عبارت است از: اصول دين که علم به مبدأ و معاد است. احوال که از معارف بدست مي آيد بمعناي تطهير نفس از اغراض طبيعي و دنيوي و تخليه آن از اوصاف رذيله است تا بتواند مستعد دريافت حق شود و حقيقت حق براي او منکشف گردد. در نهايت مراد از اعمال که از احوال بدست مي آيد، انجام واجبات و ترک محرمات است.فالعلم بالالهيات هي الاصل في الايمان بالله و رسوله ....اما الاحوال أعني صفاء القلب و طهارته...فيعني بها استحقاقه لحصول نورالمعرفة و استعداده لانکشاف حقيقة الحق... و الاعمال.... فعل امر لله به و ترک مانهي عنه. (14)
ج) از حيث شرعي
ملاصدرا ايمان را بلحاظ شرعي تصديق به امر ضروري دين دانسته است؛ يعني هر آنچه ضرورتاً از دين پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بدست ما رسيده است:فالمذهب المنصور المعتضد بالبرهان ان الايمان في عرف الشرع هو التصديق بکل ما علم بالضرورة من دين نبينا (صلي الله عليه و آله و سلم). (15)
اما در مورد ايمان در شرع دو مطلب را بيان مي کند:
1. هر چند ايمان تصديق است ولي گاهي در روايات از ايمان تعبير به اقرار شده است. ملاصدرا معتقد است که ميان ايندو تنافي نيست همانطور که اقرار ايمان است، تصديق نيز اقرار است:
قد يسمّي الاقرار ايمانا کما يمسّي تصديقا. (16)
در واقع وي اقرار و تصديق را به يک معنا مي گيرد تا فرق بگذارد ميان زماني که ايمان را اقرار تعريف کنيم و از آن معناي اقرار زباني را اراده کنيم و زماني که ايمان را به تصديق و اقرار قلبي تعريف کنيم. از اينرو هر جا از ايمان تعبير به اقرار کنيم، بايد آن را با الفاظي همچون تصديق تفسير نمايم تا ميان اقرار زباني و اقرار قلبي تفاوت گذاشته شود. زيرا اقرار زباني لزوماً به اقرار قلبي و باطني نمي انجامد چه اينکه ايمان حقيقتاً اقرار قلبي است و نه اقرار زباني صرف. منشأ اقرار باطني تصديق علمي و اعتقاد قلبي است ولي چه بسا اقرار زباني توأم با شک و ترديد مي باشد. گرچه اقرار زباني در دين کافي و پذيرفته شده است اما در حقيقت اين ايمان بمعناي اسلام است و نه ايمان واقعي که منوط به اعتقاد قلبي و باطني است.
2. گاهي ايمان به اقرار نيست بلکه تصديق به اعضا و جوارح است. همانطور که اقرار ايمان و تصديق است، انجام اعمال و مناسک ديني نيز ايمان و تصديق است.
2-2. درجات و مراتب ايمان
نزد صدرالمتألهين ايمان مقول به تشکيک است و داراي مراتب از ضعيف تا شديد. ايشان در يکجا ايمان را به چهار مرتبه تقسيم مي کند:مرتبه اول:
آنکه انسان کلمه شهادت را ادا کند و اعتراف زباني به شهادتين نمايد؛ هر چند قلباً غافل يا منکر باشد:أن يقول الانسان کلمة الشهادة و يعترف باللسان و قلبه غافل عنه، أو جاحد له. (17)
وي در مورد صاحب اين مرتبه از ايمان مي گويد: اين شخص فقط به زبان ايمان آورده است و ثمره آن اين است که خون، جان و مال او در امان است.
مرتبه دوم:
تصديق به کلمه شهادتين و هر آنچه از ضروريات دين است. اين تصديقي مطابق با اعتقاد عامي است که غالباً از عوام مردم صادر مي شود، لکن مبتني بر برهان و يقيين نيست. صاحب اين مرتبه مؤمن به قلب است ولي قلب او منور به نور معرفت نيست و از اينرو عالم غيب و ملکوت براي وي منکشف نمي گردد. منتهاي ايمان قلبي او موجب صدور عمل صالح از وي مي شود:أن يصدق... بکل ما هو معلوم بالضرورة من الدين، کتصديق عامة المسلمين، و هذا اعتقاد ليس بيقين. (18)
مرتبه سوم:
تصديق برگرفته از علم به معارف ديني بنحو عرفان کشفي يا تصديق برهاني و علم يقييني است. چنين کسي بواسطه آن نوري که خدا در وجود او مي تاباند تصديق مي کند:أن يعرف هذه المعارف الايمانية و يصدق بها عرفانا کشفيا أو تصديقاً برهانياً و علماً يقينياً (19)
صدرالمتألهين از ميان اين سه مرتبه، آخرين مرتبه را بمعناي حقيقي ايمان مي گيرد؛ « هذا هوالايمان الحقيقي » (20) صاحب اين مرتبه از ايمان به حقايق امور ايماني هم بصيرت قلبي و هم به عالم ملکوت مشاهده عقلي دارد.
مرتبه چهارم:
آن است که انسان در نور حضرت احدي غرق مي شود بنحوي که جز قهار را نمي بيند و گويي از خود در دنيا مي پرسد: « لمن الملک اليوم » سپس پاسخ مي دهد: « لله الواحد القهّار ». نزد مؤمن به اين مرتبه، اين آيه اطلاق دارد و مختص به آخرت نيست بلکه اين آيه براي مؤمن واقعي همواره در دنيا ظهور و روشنايي دارد که بغير از خدا همگي مسلوب الملکيه هستند:أن يستغرق الانسان في نور الحضرة الاحدية بحيث لايري في الوجود الا الواحد القهّار. (21)
آنگاه ملاصدرا در ادامه مي گويد: فقط عده يي خاصه از کمّلينِ عرفا به اين مرتبه از ايمان ميرسند که آخرت بر آنان غلبه کرده تا دنيا. (22) اما صاحب اين مرتبه که داراي رفيعترين درجات ايمان است، واجد غايت قصواي سير سايرين و سفر مسافرين است. در اينجا عارف باوج ايمان رسيده و بتعبير عرفا قطع مؤمنين شده است.
وي در جاي ديگر، مراتب ايمان را به سه قسم تقسيم مي کند که عبارت است از: مرتبه عوام، مرتبه خواص و مرتبه اخص. (23) از مرتبه اول به مرتبه « غيبي » و از مرتبه دوم به مرتبه « عيني » و از مرتبه سوم به مرتبه « عياني » (24) تعبير مي کند. البته طبق توضيحات ايشان معلوم مي گردد که اين سه مرتبه قابل تحليل به آن چهار مرتبه بالاست.
در واقع مرتبه دوم و سوم فوق، در مرتبه خواص در اين تقسيم بندي سه گانه داخل مي شود. منتها تنها نکته قابل ذکر آن است که ملاعلي نوري در حاشيه خود مي گويد اين سه مرتبه ايمان ناظر به سه مرتبه علم اليقين، عين اليقين و حق اليقين است:
قد يفسر المراتب الثلاث بعلم اليقين... و عين اليقين و حق اليقين و هو الشهود العياني. (25)
3-2. تعريف ايمان حقيقي
صدرالمتألهين حقيقت ايمان را به رسم ناقص اينطور تعريف مي کند: شخصي که ايمان مي آورد بايد اين ايمان او را از مرتبه حيواني به مرتبه انساني حقيقي عقلي برساند. ايمان بايد انسان را از حالت بالقوه نسبت به کمالات اخروي به فعليت برساند و از هر گونه عذاب و درد جهنم نجات دهد. اگر ايمان کسي داراي اين لوازم نباشد، در واقع ايمان حقيقي نياورده است. زيرا اين آثار و لوازم از مشخصات و عوارض لاينفک ايمان بحساب مي آيند و سلب لازم مستلزم سلب ملزوم است.اعلم أن الحقيقي من الايمان، هو الذي به يصيرالانسان انساناً حقيقتاً عقلياً بعد ما کان انسانا حيوانيا، و به يخرج من القوة الي الفعل في الوجود البقائي الاخروي و يتخلّص عن ألم الجحيم و التعذّب بالنّار. (26)
4-2. واجب کفايي يا عيني بودن ايمان
ملاصدرا در مورد واجب کفايي يا عيني بودن ايمان مي گويد: آگاهي تفصيلي به همه امور جزئي از معارف الهي و آموزه هاي ديني واجب عيني نيست. زيرا استعداد و قابليت افراد متعدد است و همه انسانها اين استطاعت را براي کسب معرفت به همه امور ديني بصورت تفصيلي ندارند و از اينرو منجر به محذوراتي از جمله عسر و حرج و پاچيده شدن امر معاش مردم مي شود. بنابرين هرچند اصل ايمان واجب عيني است ولي کسب ايمان حقيقي واجب کفايي است:اما الايمان التفصيلي بالمعارف الالهية... فليس بواجب علي کل احد فرض عين، و الا للزم الحرج... . بل هو واجب علي الکفاية. (27)
3. صبر
1-3. معناي لغوي و اصطلاحي صبر
صبر در لغت بمعناي کَفّ نفس و منع آن از تبعيت هواي نفس است؛ « الصبر في اللغة منع النفس.... و کفّها عن هواها » (28) اما در اصطلاح بمعناي قوه نفساني است که انسان بوسيله اين قوه از لذايذ نفساني و معاصي اجتناب مي کند. عمل اين قوه کفّ نفس از ارتکاب معاصي است. نکته قابل دقت در کلام صدرالمتألهين آن است که ايشان صبر را قوه يي مي داند که کفّ نفس دارد و اين حکايت از آن دارد که صبر يک نوع ملکه انساني است. زيرا انسان تا به مرحله ملکه نفساني نرسد کفّ نفس نيز پيدا نمي کند. از اينرو به صرف اجتناب از ارتکاب معاصي و مشتهيات نفساني نمي گويند انسان کفّ نفس از محرمات پيدا کرده است بلکه اين را باصطلاح « حال » گويند. زيرا در اين وضعيت در او حالت اجتناب از معاصي پيش مي آيد و تا انسان بر اثر تکرار و قوت نفس به مرحله ملکه نرسد، داراي مرتبه صبر نمي شود. و بعبارت ديگر داراي مرتبه و قوه نفساني صبر نمي گردد:ولابد للصبر من قوة في الانسان بها يصبر عن الملتذات و يصبر علي المعاصي. (29)
پس صدرالمتألهين ميان قوه صبر يا مقام صابر و حالت اجتناب از معاصي تفاوت قائل است؛ اولي به ملکه و دومي به حال بر مي گردد.
2-3. سه رکن ذاتي صبر
ملاصدرا صبر را از صفات انحصاري انسان مي داند و معتقد است که اين صفت را در حيوان نمي توان يافت. ايشان بمانند غزالي سه رکن اصلي براي صبر مي شمرد: 1) معرفت 2) حالتي که در وجود او به فعليت رسيده باشد و در نتيجه به مرتبه ملکه نايل شده باشد. 3) عملي که در آينده مي آورد. او معتقد است انسان به مرتبه صبر نمي رسد مگر آنکه در او اين سه شرط جمع شود:الصبر فأنّه لايتّم الاّ بمعرفة سابقة و بحالة فائمة و بعمل لاحق. (30)
آنگاه در ادامه مي افزايد که صبر از اوصاف خاص انساني است و بهائم بجهت نقصان وجودي که دارند فاقد قوه صبر هستند. زيرا بهائم مخلوق از شهوتند و نه عقل. ملائکه نيز بجهت علو مرتبه واجد اين قوه نيستند. زيرا آنان مخلوق از عقلند و نه شهوت. فقط انسان است که مخلوق از عقل و شهوت است:
فان الصبر من خاصية الانس، و لا يتصور ذلک في البهائم و الملائکة. (31)
3-3. مراتب صبر
صدرالمتألهين صبر را مقوله مشکّک مي داند و براي آن سه مرتبه قائل است: پايينترين مرتبه آن را صبر از علايق دنيوي از جمله علاقه نفس به رياست برخلق و حب جاه و مقام مي داند و مرتبه بالاتر از آن را صبر از خواطر و وساوس شيطاني و شواغل نفساني مي داند. زيرا امکان دارد انسان از عقله خارجي حب جاه و مقام نجات يابد ولي از وسوسه دروني آن در امان نباشد. چنانکه امکان دارد انسان در خارج مرتکب معصيت نشود ولي از خواطر معصيت در امان نباشد. (32) وي بالاترين مرتبه صبر را صبر از خدا مي داند و آن اينکه بنده از خداي خويش در خلأ و ملأ حيا و خجالت بکشد:انّ الصبر عن الله يکون في اخص مقامات القرب و المشاهدة، يرجع العبد عن مولاه استحياء و اجلالا، و ينطبق بصيرته خجلا و ذوبانا. (33)
4-3. صبر مقام فناي انساني است
ملاصدرا در ذيل آيه « واستعينوا بالصبر و الصلوة و انّها لکبيرة الاّ علي الخاشعين »(البقره/ 45) مي گويد: ضمير مؤنث و اسم « انَّ » هم به صبر بر مي گردد و هم به نماز. اما تقدم صبر بر نماز و توصيف صبر و نماز به خشوع مي فهماند که صبر ناظر به مقام فناي نفس از تعلّقات خويش و نماز ناظر به بقاءالله است. زيرا نفسي که در مقابله با هواي نفس خود مبارزه کند و بر خواهشهاي نفساني خود صبر نمايد به مقام فنا از خود مي رسد. کسي که براي رسيدن به اين دو مقام تلاش و کوشش نکند از مقام قرب الهي مطرود است.
الفناء في الله بالصبر عن النفس و هواها و مآلها. والبقاء بالله بالصلوة و المناجاة... .(34)
ايشان در جاي ديگر وصول به قرب الهي را متوقّف بر رياضت و مجاهدت طولاني قواي نفس دانسته و مي گويد که اين وصول و رياضت ميسر نمي شود مگر در سايه صبر. زيرا اگر تمام خصال اخلاقي براي قرب الهي در انسان جمع شود تا خصلت صبر در او حاصل نگردد، به اين مقام قرب نمي رسد:
مع هذه الخصال کلّها لابّد من الصبر، فان ارتقاء الانسان من حدّ البشرية الي حد القرب من الله لا يقع الاّ بتحولات کثيرة.... فيحتاج الي صبر عريض. (35)
4. حب جاه و مقام
صدرالمتألهين در جاي ديگر دو روايت (36) در مذمت جاه و مقام مي آورد. در روايت اول رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) حب جاه و مقام را به گرگي تشبيه کردند که ضرر به دين مي زند چنانکه گرگ به گله و گوسفندان ضرر مي زند. در روايت بعدي اين حب را موجب نفاق قلب مؤمن دانسته است. البته علّت در هر دو حديث به يک چيز برمي گردد. زيرا وقتي حب جاه و مقام موجب نفاق در قلب باشد شخص منافق مي شود و معلوم است که منافق از زمره مؤمن خارج مي گردد و با اين عمل در واقع به دين خود ضرر مي رساند. وقتي اين نفاق در قلب مؤمن نقش بست بتعبير صدرالمتألهين حجاب قلب او خواهد شد و او را از مطالعه آيات و مشاهده حقايق و معارف باز خواهد داشت.ان الحب الجاه يحجب القلوب عن مطالعة الآيات و مشاهدة الحقايق. (37)
5. مذمّت دنيا و اهل آن
1-5. عدم امکان جمع ميان دنيا و دين
بتعبير ملاصدرا دنيا امري است و حقيقت دين امري ديگر. دنيا نزد عقلا سهمي از حقيقت ندارد و جز اوهام و اضغاث احلام نيست. در حالي که دين داراي حقيقت است. پس اگر کسي تلاش کند که جمع بين و دين نمايد نه تنها نمي تواند جمع ميان اين دو کند بلکه هر دو را از دست مي دهد. زيرا بدليل تضاد ميان اين دو، اثبات يکي نفي ديگري را بهمراه خواهد داشت و هر کس بخواهد جمع ميان دنيا و دين کند از هر دو بينصيب مي ماند:من أراد أن يجمع بين الدين و الدنيا صار في آخر الامر بحيث لادين له و لادنيا. (38)
2-5. « تجسم » ملاک حب اکثر مردم به دنيا
اکر مردم گرايش به حب دنيا و لذّات آن دارند که صدرالمتألهين علت آن را به « تجسم » تعبير مي کند.ان التجسّم غالب علي طباع النّاس. (39)
بنظر مي رسد که مراد ايشان از « تجسم » در مقابل « تجرد » باشد؛ به اين معنا که توجه و همت مردم به جسم و بدن بيشتر است و احکام جسمانيت و عالم طبيعي و جسماني بر آنان غلبه دارد و همين باعث مي شود که توجه آنان به عالمِ بالا و مجردات و احکام تجرد کمتر باشد. چون بدن از جسم و متعلق به اين نشئه طبيعت مادي است، از اينرو توجه و اشتغال به تدبير و پرورش آن انسان را در زمره اهل دنيا داخل مي کند. اما نفس از عالم مجردات است و از اينرو توجهش به عالم روحاني و فوق طبيعت او را به مرحله « تجرد » مي کشاند. از اينجهت است که ملاصدرا آن را در زمره ي اهل دنيا و دوستداران آن را « تجسم » خوانده است. چون از مرحله تجرد و روحاني دور هستند.
3-5. بخل از انفاق، علت حب به زر و زيور دنيا
ملاصدرا علت عمده ي اينکه انسان تعلق به زر و زيور دنيا پيدا مي کند را منع از انفاق مال در راه خدا مي داند. انفاق آنان در راه خدا که بخاطر حب به اموري محقر و پست دنيوي است. او اين مانعيت را معلول سه امر مي داند:قصور الذات، خسّة الجوهر و قلة العقل. (40)
الف) قصور ذات:
براي اين عبارت تفاسير متعددي را مي توان آورد، از جمله ظرفيت پايين آنان يا تنزل وجوديشان.ب) خسّت جوهر:
اين امر نيز تفاسير متعددي مي تواند داشته باشد، از جمله آلودگي آنان بر اثر معصيت و دوري از خدا و يا آلودگي آنان بر اثر خوردن لقمه هاي حرام. از اينجهت پوست و گوشت آنان از حرام پر مي شود و يا مراد نطفه هاي ناپاک آنان است.ج) قلّت عقل:
مراد از اين نقصان مرتبه تعقل نيست. زيرا همگي در مرتبه عقل با هم مشترکند بلکه قلّت معرفت شناسي آنان نسبت به حقايق عالم است. پس قلت عقل آنان به قلت معقول و معرفت آنان نسبت به عالم بر مي گردد. ملاصدرا اين را يکي ديگر از ملکات حب به اموال دنيايي و ترک انفاق و زکات در راه خدا مي داند.6. مبادي گناه در انسان
صدرالمتألهين مبادي گناه در انسان را مسبب از سه سبب مي داند که عبارتند از: شهوت، غضب و قوه ادراکي:القوة الشهوية الّتي من شأنها أن تستعمل في المستقبحات و تدفع القاذورات. و الثانية: القوة الغضبية الّتي من شأنها الغلبة و التهجم و الإيذاء. و الثالثة: القوة الادراکية سيمَّا الوهمية الّتي من شأنها الجربزة و المکر والحيلة. (41)
1-6. شهوت
وي با تمسّک به آيه « انّهم کانوا قبل ذلک مترفين » (الواقعه/ 45) مي گويد: مراد از « ترف » در اين آيه اشاره به افراط در قوه شهواني است:اشارة الي فعل القوة الشهوية علي وجه الافراط. (42)
يعني اين عده در دنيا در خوردنيها و نوشيدنيها و غرايز جنسي افراط کردند و طلب راحتي ابدان و خواسته هاي جسمانيشان، موجب ترک واجبات و اقبال به ارتکاب محرمات شد.
2-6. غضب
ملاصدرا با تمسک به آيه ي « و کانوا يصرّون علي الحنث العظيم » (الواقعه/ 46) مي گويد: مراد از « الحنث العظيم » گناه بزرگ است و اشاره به فعل قوه غضبيه دارد:اشارة الي فعل القوة الغضبية. (43)
کسي که اصرار بر گناه بزرگ و تأکيد بر عمل مطابق با قوه غضبيه دارد، بجهت افراط در اين قوه است. وي مي گويد: اگر خداوند از گناه قوه غضبيه تعبير به « الحنث العظيم » کرده به اين دليل است که قوه غضبيه قويتر از قوه شهويه است:
ذنب القوة الوهمية اعظم من ساير الذنوب. (44)
3-6. قوه ادراکي
ملاصدرا با تمسک به آيه « يقولون أإذا متنا و کنّا ترابا... . » (واقعه/ 47) اشاره به قوه واهمه دارد که منشأ اعتقاد باطل است. زيرا قوه واهمه با استفاده از مقدمات کاذب و مغالطه آميز نتيجه مي گيرد که مثلاً معاد محال است. پس اين قوه واهمه است که مسبب معصيت و گناه مي شود:اشارة الي فعل القوة الوهمية و هوالاعتقاد الباطل في استحالة البعث و النشور. (45)
وي در ميان اين سه قوا، قوه ادراکي واهمه را قويتر از دو قوه قبلي مي داند و قوه شهويه و غضبيه را از جنود قوه واهمه مي شمرد. از اينرو گناه ناشي از قوه واهمه بزرگ از دو قوه ديگر و نيز طاعت آنها بزرگتر از آن است:
ذنب القوة الواهمة أعظم من ساير الذنوب کما انّ طاعتها أعظم أجرا من طاعة هذه القوي الّتي تحتها. (46)
7. زهد
صدرالمتألهين براي زهد قائل به سه رکن است که عبارتند از: في نفسه، نسبت به مرغوب فيه، نسبت به مرغوب عنه (47) و در جايي ديگر براي هر کدام درجاتي را بيان مي کند.1-7. درجات زهد في نفسه
وي براي رکن اول سه درجه قائل است:1. زهد در دنيا، يعني هر چند نفس بسوي دنيا مشتاق و مايل است ولي مجاهدت مي کند و تسليم دنيا نمي شود. اين فرد را « المتزهّد »(48) مي نامد؛ يعني کسي که بجهت عبادت خدا ترک دنيا مي کند.
2. آن کسي که دنيا را ترک مي کند و آن را به طمع کسب چيزي بالاتر از آن حقير مي شمرد؛ نظير کسي که براي بدست آوردن آخرت دنيا را ترک مي کند. هر چند اين زهد ارزش دارد ولي بتعبير ايشان کمال زهد نيست:
هذا ايضاً ليس کمال الزهد. (49)
3. اينکه زهد ازدنيا پيدا مي کند و از اين زهد نيز زهد مي ورزد. از اينرو زهد خويش را نمي بيند. زيرا دنيا را چيزي نمي بيند تا براي ترک آن ارزش قائل شود. بتعبير ايشان، اين کمال زهد و بالاترين درجه آن است و سبب آن کمال معرفت به دنيا و آخرت است.
فهذا هوالکمال في الزهد و سببه کمال المعرفة. (50)
2-7. درجات زهد نسبت به مرغوب فيه
ملاصدرا براي رکن دوم نيز سه درجه (51) قائل است:1. در آنچه زهد ورزيده است يا نجات از آتش جهنم و ديگر عذابها از جمله عذاب قبر و امثال اينهاست ( در اينجا زهد او جنبه سلبي دارد.)
2. يا به طمع بهشت و نعمتهاي آخرت است ( در اينجا زهد او جنبه ايجابي پيدا مي کند.)
3. يا اينکه رغبتي جز وصول به حق تعالي و لقاي او را ندارد و اصلاً التفاتي به نجات از آتش و کسب ثواب آخرت ندارد. بتعبير ايشان، اين قسم سوم، زهد محبين و عارفين و همچنين کساني است که حقيقتاً موحد هستند و کمال اين مرتبه، وصول به مقام فناي از خود و بقاي به بقاي الهي است:
هذا زهد المحبين العارفين و هم الموحدين بالحقيقة إذ طلب غيرالله لا يخلو من شرک خفي، و کمال هذا الحال الفناء عن نفسه و البقاء بالله. (52)
اين عبارت در واقع ناظر به فرمايش حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در نهج البلاغه است که در آنجا حضرت (عليه السلام) عبادت عابدان را به سه قسم عبادت تجار و عبيد و آزادگان تقسيم مي کند:
إن قوماً عبدوا الله رغبةً فتلک عبادة التّجار و إن قوماً عبدوا الله رهبةً فتلک عبادة العبيد و إن قوماً عبدوا الله شکراً فتلک عبادة الأحرار. (53)
3-7. زهد نسبت به مرغوب عنه
وي براي رکن سوم نيز چهارمرتبه قائل است:1) زهد از ماسوي الله حتي زهد از اين زهد است. 2) زهد از هر چيزي که موجب ايجاد صفت شهوت و غضب و کبر و رياست و غيره شود. 3) زهد از جاه و مال. 4) زهد در علم و قدرت و درهم و دينار. (54)
8 . توکل
1-8. معناي توکل
صدرالمتألهين توکل را به وثوق و اعتماد به خدا مي داند و نه اسباب ديگر و مي گويد: کسي که توکل به خدا ندارد هيچگاه به عالم قدس راه پيدا نمي کند و از عالم نفساني خود بسوي خدا و رسول او مهاجرت نمي نمايد.وي توکل را از دو جهت، اعلي درجات مقربين و سالکين الي الله مي داند: الف) از حيث علم که بسيار پيچيده و دقيق است. ب) از حيث عمل که بسيار دشوار و طاقت فرساست. او در وجه سختي و دشواري اين دو جهت مي گويد: اگر انسان بخواهد به اسباب و وسايط اعتماد کند شرک در توحيد است و اگر بخواهد بکلي آنها را رها کند، خلاف ادب و شريعت است. پس توکل چيزي بين ايندوست و از اينرو توکل بر وجهي که موافق توحيد و شرع باشد بسيار سخت و پيچيده است. (55)
2-8. ارکان حقيقي توکل
حقيقت توکل از سه رکن تشکيل شده است که عبارتند از:1. علم است که رکن اصلي آن بشمار مي رود. مراد از اين علم، ايمان و تصديق است که اگر شدت و قوت پيدا کند يقيين ناميده مي شود. حقيقت اين ايمان، ذکر توحيدي « لااله الاالله وحده لا شريک له، له الملک و له الحمد » است.
2. ايمان به قدرت کامل است که « و هو علي کل شيء قدير » است.
3. ايمان به جود و حکمت است. وقتي اين سه رکن در انسان حاصل شد، ايماني که اصلِ توکل است در او بوجود مي آيد. در اينصورت مي فهمد که حقيقتاً فاعلي جز خدا نيست و همه فواعل و اسباب مسخّرات او هستنند. بعد از اين مرحله، يک حالت شريفي براي انسان پيدا مي شود که اين حالت در حقيقت توکل است. و بعد از اين مرحله، اعمال نيک از انسان صادر مي شود و در همه امور وثوق و اعتمادش فقط به خدا خواهد بود. (56)
اگر در انساني اين حالت توکل بوجود نيايد دو عامل دارد:
إمّا ضعف اليقين.... . إمّا ضعف القلب و مرضه. (57)
الف) ضعف يقيين به يکي از آن سه سببي که گفته شد. ب) ضعف قلب و مرضي که بر اثر توهمات و خيالات بر او مستولي مي شود. از اينرو مي گويد: چه بسا صاحب يقييني که بجهت استيلاي وهم و ترس بر قلب او قادر به عمل بمقتضاي يقيين خود نيست.. (58)
9. سعادت و کمال انسان
1-9. ملاک سعادت و کمال انسان
صدرالمتألهين سعادت و کمال انسان را به دو چيز مي داند:کان کما الانسان منوطا بمجموع امرين: ترک ما ينبغي و اتيان ما ينبغي. (59)
بنظر مي رسد مراد وي از ايندو همان ترک محرمات و انجام واجبات باشد. اما در بخش ديگر ملاک اين سعادت را به دو امر علم و عمل مي داند. بر اثر علم ايمان به خدا و رسول و روز آخرت حاصل مي شود و بر اثر عمل تصفيه باطن از اشتغال به امور دنيوي و لذات آن حاصل مي گردد. در صورت اول، ترک آن موجب سقوط از مرتبه قرب و سعادت خواهد بود و در صورت دوم، موجب عذاب.
اعلم ان السعادة الانسانية منوطة بشيئين: بالعلم الذّي هو عبارة عن الايمان بالله.... و بالعمل الذّي حاصلة تصفية مرآة القلب عن شواغل الدنيا. (60)
2-9. ملاک ديگر براي سعادت انسان
وي در ذيل آيه هفدهم سوره سجده، سعادت را منوط به دو امر حکمت و معرفت مي داند (61) و در ذيل آيه يازدهم سوره جمعه مي گويد: انساني که به اين سعادت نايل نمي شود و بهره يي از حکمت و معرفت نمي برد سه علت برايش مي توان ذکر کرد: 1) انساني که باطن او احيا نشده و در حال کودکي مرده است. 2) کسي که در دوره حيات دنيوي خود فقط تابع شهوات بوده است. 3) کسي که قلبش بسبب صفات رذيله مانند عصبانيت، عناد، لجاجت، عُجب، سوءظن و حب رياست مريض شده است:فالقاصر عن لذّة المعرفة و الحکمة ثلاثة « إما من لم يحي باطنه... و إما من مات بعد الحيوة بالتبّاع الشهوات ... و إما مرض... .(62)
3-9. سعادتمندترين انسانها کيست؟
ملاصدرا سعادتمندترين انسانها در قيامت را کساني مي داند که حب و عشق و لقايشان به خدا بيشتر باشد:اعلم ان أسعد الخلق في الآخرة أقواهم حبّا لله. (63)
آنگاه مي گويد انسان به اين مقام حب و محب نمي رسد و محبوب خدا نمي شود مگر به دو شرط:
الف) قطع علاقه از دنيا و ما فيها:
قطع العلائق و اخراج حب الدنيا و ما فيها من القلب. (64)
ب) قوت و شدت معرفت به خدا. زيرا ه رچقدر معرفت بر اثر شناخت بالاتر رود و درک حقيقت بيشتر نمايان شود آنگاه معروفِ انسان محبوب او و خود انسان نيز محب او خواهد شد. از اينرو محبت نيز بيشتر مي شود:
السبب الثاني: لقوة المحبّة قوة المعرفة لله تعالي. (65)
نتيجه گيري
صدرالمتألهين با تبيين آموزه هاي اخلاقي دو نکته را مورد تأکيد قرار داده است: نخست جنبه معرفت شناسي آنها از جمله بيان معاني اصطلاحي و درجات و تبيين عقلي آنها نظير معاني تقوي، ايمان و زهد و ديگر جنبه وجودشناسي اين آموزه ها، مانند تأثير محبت به دنيا از عدم وصول به عالم مجردات و يا مبارزه با اميال نفساني براي رسيدن به مقام صبر و يا اينکه بخل شديد انسان از انفاق، دلالت بر محبت او به دنيا دارد.پي نوشت ها :
1. دانشجوي دکتري فلسفه و حکمت اسلامي دانشگاه تربيت مدرس تهران.
2. مصلاصدرا، تفسير القرآن الکريم، قم، انتشارات بيدار، چ1، 1366، ج1، ص 235.
3. همانجا.
4. همانجا.
5. همان، ج2، ص53 و 54.
6. همان، ج2، ص 54.
7. همان، ج1، ص236؛ ج2، ص54.
8. همانجا.
9. همان، ج1، ص237.
10. همانجا.
11. همان، ج3، ص220 و 221.
12. همان، ج1، ص 245.
13. همان، ص 249.
14. همان، ج1، ص 249-251.
15. همان، ج1، ص254.
16. همانجا.
17. همان، ص 255.
18. همانجا.
19. همانجا.
20. همانجا.
21. همانجا.
22. همانجا.
23. همان، ج7، ص137-140.
24. همان، ص140و141.
25. همان، ص140.
26. همان، ج1، ص 259.
27. همان، ص 295.
28. همان، ج3، ص277.
29. همانجا.
30. همان، ص283.
31. همان، ص 283 و 284.
32. همان، ص291.
33. همان، ص293.
34. همانجا.
35. ملاصدرا، شرح اصول الکافي، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1366، ج1، ص 361.
36. تفسير القرآن الکريم، ج7، ص 171.
37. همان، ص172.
38. همان، ص171.
39. همان، ص 259.
40. همان، ج6، ص 270.
41. همان، ج7، ص63 و 64.
42. همان، ج7، ص64.
43. همانجا.
44. همانجا.
45. تفسير القرآن الکريم، ج7، ص 55.
46. همان، ص54 و 55.
47. شرح اصول الکافي، ج1، ص 321.
48. همان، ص 439.
49. همانجا.
50. همان، ص440.
51. همانجا.
52. همانجا.
53. نهج البلاغه، حکمت237.
54. شرح اصول الکافي، ج1، ص 440.
55. همان، ص 429.
56. همان، ص430.
57. همانجا.
58. همانجا.
59. تفسير القرآن الکريم، ج1، ص 418.
60. همان، ج6، ص97 و 98.
61. همان، ص 108.
62. همان، ج7، ص 267.
63. همان، ج6، ص 103.
64. همانجا.
65. همان، ص 104.
زير نظر محمد خامنه اي، (1391)، اخلاق متعاليه (نگاهي به اخلاق و فلسفه اخلاق در حکمت متعاليه)، تهران: بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول