نويسنده: مهدي حائري يزدي
« حق » از نظر لغوي به معني « ثبوت » است و معني وصفي آن ثابت مي آيد و به همين معني به ذات باري تعالي « حق » گفته مي شود، زيرا ثبوت ذات احديت کامل ترين و بالاترين انحاي ثبوت است که سزاوار آن ساحت قدس ربوبي است، و ثبوت و حقانيت او از هرگونه نقص و امکان و عدم و عدمي، مبري و منزه است، و جمله ي « و يحق الله الحق » نيز اين معني را تأييد مي کند؛ زيرا مقصود اين است که خدواند تمام حقايق را ثبوت و وجود مي بخشد.
حکيم ابونصر فارابي – که به معلم دوم معروف است و شيخ الرئيس ابن سينا جا با احترام از او ياد مي کند و مي گويد فارابي هيچ گاه سخن به گزاف نمي گويد – در معني حق چنين مي آورد: حق کلمه اي است که گاهي به قولي گفته مي شود که اگر آن را با حقيقت امر تطبيق کنيم، حقيقت به آن قول وفق مي دهد. و معني صدق عکس اين است، يعني اگر گفتار به حقيقت بپيوندد، قولِ صدق خواهد بود. و گاهي حق بر موجودي که وجود آن فعليت و واقعيت دارد اطلاق مي شود. و گاهي ديگر بر ذات منزه و مقدسي که هيچ گونه بطلان و ناروايي در حريم قدس او راه ندارد.
اين ها معاني کلمه ي مقدس حق است و حق تعالي، به تمامِ معني کلمه، حقانيت وصف حق را دارد. او حق است براي آن که ذات بي همتايش حقيقتِ کمال مطلق است، و « حقيقت کمال » را هرگونه توصيف کنيم، با تمام اوصاف کماليه مطابقت کامل دارد. او حق است براي آن که موجوديتش عين فعليت و واقعيت است. او حق مطلق است براي آن که هيچ گونه بطلان و ناروايي در ذات مقدسش امکان پذير نيست، ولي ماسواي او، که به تاريکي امکان آميخته است، سراسر باطل و ناپايدار است: « الا کل شيء ما خلاالله باطل ».
به هرحال، مقصود اين است که وجود در مرتبه ي ذات ربوبي زائد و عارض بر ذات نيست، بلکه وجود او عين ذات و ذات مقدسش عين وجود صرف است؛ ولي در موجودات امکاني همه جا وجود زائد و عارض بر ماهيت است.
اگر در مورد حق تعالي نيز وجود امري عرضي مي بود، حتماً معلوليت مي پذيرفت، چه امر عرضي هميشه معلول علتي است. حال اگر بخواهيم وجود حق تعالي را معلول، فرض کنيم، آيا وجود او معلول ذات اوست يا معلول غير او؟ هيچ گاه نمي توان گفت وجود او معلول غير است، زيرا هر معلول غيري ذاتاً ممکن الوجود است نه واجب الوجود. و اگر وجود او را معلول ذات او بدانيم، آيا ذات او، که علت و معروض اين عارض است، عين وجود عارض خود است يا وجود ديگري مغاير با وجود عارض دارد؟ اگر عين وجود عارض باشد، تقدم شيء بر نفس، که مبيّن محال بودن دور است، لازم مي آيد. و اگر وجود ديگري براي معروض فرض کنيم، عين اين اشکال به وجود معروض سرايت خواهد کرد و محذور تسلسل در ميان خواهد آمد. لذا بايد گفت ممکن نيست وجود، در مورد حق تعالي، مانند ساير موجودات زائد و عارض بر ذات باشد، بلکه ذات او همان حقيقت وجود و وجود حقيقي است و به هيچ وجه به ماهيت آميختگي ندارد. آن ممکن الوجود است که مرکب از وجود و ماهيت، و مجموعه اي از وجدان و فقدان است.
بر اين اساس، اين که گفته اند « حق تعالي وجود بحت يا وجود صرف است » يعني او مانند ممکنات مرکب از ماهيات و وجود نيست، بلکه حقيقت او وجودي است که، به قول رنه دکارت (1)، فيلسوف نامي فرانسوي، « بي کران، جاويد، بي تغير، همه دان، همه توان » (2) است.
پي نوشت ها :
1- Descartes, Rene ( 1596-1650 (
2- سير حکمت در اروپا، محمد علي فروغي، انتشارات هرمس، 1383، ص.
حائري يزدي، مهدي؛ (1384)، علم کلي، تهران: مؤسسه ي پژوهشي حکمت و فلسفه ايران، چاپ پنجم