نويسنده:سید مصطفی طباطبایی (1)
منبع: راسخون
منبع: راسخون
منصور جمهور بن مرار عجلى را با عده ده هزار سوار بجنگ او فرستاد. ميان همدان و رى جنگ رخ داد و لشکر سنباد شکست خورد و به این گونه این حرکت پس از هفتاد روز سرکوب شد .
پس از آن گروهی معروف به راوندیه به خونخواهی ابو مسلم در بغداد قیام کردند . این گروه که دارای اعتقادات خاصی بودند توسط خازم بن خزيمه سرکوب شدند .
در سال 141 هجری نیز شورش استاذسیس اتفاق افتاد « در آن سال استاذسيس به اتفاق مردم هرات و باذغيس و سيستان و شهرهاى ديگر از خراسان و غيره قيام و خروج نمود. گفته شده عده اتباع او بالغ بر سيصد هزار مرد جنگى شده بود. اين عده بر سراسر خراسان غلبه كرد. سوى مرو رود لشكر كشيد و در آنجا اجشم بود او به اتفاق اهالى مرو رود به مقابله و مقاتله آنها كمر بست و كشته شد بسيارى از اتباع او كشته شدند و گروهى از فرماندهان و سالاران گريختند معاذ بن مسلم و جبرائيل بن يحيى و حماد بن عمرو و ابو النجم و داود بن كرار در عداد سالاران گريخته بودند. » ( ابن عماد : 1406 : ج2 :227 )
در واقع منصور پس از قتل ابو مسلم بدون هیچ مسامحه ای و با قدرت تمام شورش های ایرانیان را سرکوب کرد .
چالش دیگری که منصور در دوران خلافت خود با آن درگیر بود مسئله علویان بود . علویان در این دوره به دو گروه تقسیم می شدند . یکی شاخه حسینی بود که ادعای امامت بر جهان اسلام را داشت و در این دوره امام صادق زعام دار این منصب بود و دیگری شاخه حسنی که از نسل امام حسن بن علی (ع) بودند و در ابتدا با قیام عباسیان همراه بودند ولی در ادامه که دیدند خلافت در دست عباسیان افتاد و هیچ جایگاهی در حکومت ندارند به یکی از مخالفان عباسی تبدیل شدند و دست به قیام زدند . به دلیل آن که مسئله علویان در این دوره یکی از مباحث مهم به شمار می رود انشاء الله در مقاله ای جداگانه به این موضوع پرداخته می شود .
همانطور که اشاره شد ابو العباس سفاح برادر زاده اش عیسی بن موسی را به عنوان ولی عهد مأمون انتخاب کرده بود ولی مأمون در اواخر دوران حکومتش وی را از ولی عهدی عزل کرد و برای پسرش مهدی به عنوان ولی عهد بیعت گرفت .این امر برای عیسی بن موسی گران آمد ولی به توصیه بزرگان وی داوطلبانه از ولایت عهدی انصراف داد و منصور نیز او را پس از پسرش به ولایت عهدی دوم برگزید و برای او بیعت گرفت . سر انجام منصور عباسی پس از دوره ای نسبتا طولانی ، در شب شنبه ششم ذی حجه سال 158 هجری در حالی که از بیماری سوء هاضمه رنج می برد در راه مکه وفات یافت .
مهدی عباسی ( 158 – 169 هجری ) :
پس از منصور، پسرش مهدى به خلافت رسيد. در همان روزى كه منصور درگذشت بيعت وى به انجام رسيد و ربيع از هاشميان و فرماندهانى كه در مكه بودند براى وى بيعت گرفت و صالح بن منصور و موسى پسر مهدى نيز حاضر بودند، آنگاه مناره مولاى ابو جعفر را با خبر (مرگ منصور) و وصيتش نزد مهدى فرستاد و مناره دوازده روزه به بغداد آمد و مهدى آنجا بود، پس فرماندهان و هاشميان و ديگران را فراخواند تا بيعت نمودند. دروان خلافت مهدی بر خلاف دوران دو خلیفه قبلی عباسی دوران تثبیت و ثبات خلافت عباسی بود . باقیمانده امویان و مدعیان قدرت همچون ابو مسلم در دوران منصور سرکوب شده بودند و مهدی عباسی در دورانی نسبتا آرام به خلافت رسید و به همین دلیل توانست بیشتر در راه رفاه مردم و آبادانی سرزمین های تحت حکومتش همت بگمارد .
دیدگاهی که منصور عباسی نسبت به آینده حکومت و روش کاری که فرزندش مهدی باید در پیش می گرفت را می توان از فحوای وصیت نامه منصور دریافت کرد . این وصیت نامه توسط مهدی عباسی برای مردم خوانده شد در این وصیت نامه منصور مردم را برای فرزندش به سه دسته تقسیم می کند . فقرایی که جز به ثروت تو امیدوار نیستند ، افرادی که به خاطر امنیتی که به وجود می آوری خواهان توأند و گروه دیگر زندانیانی که چشم به احسان تو دوخته اند و خواهان آزادیند ( برای اطلاع بیشترر. ک : يعقوبى : 1371 : ج2 :392 -393 ) .
وی در ابتدای خلافتش کوشید که دل مردمی را که از اخلافش رنجیده بودند را به دست آورد به همین دلیل اموالی را که در دوران پدرش مصادره شده بود را پس داد و زندانیان سیاسی به خصوص علویان را آزاد کرد
مهدی اولین خلیفه عباسی است که به توسعه مسجد الحرام همت گماشت : « مهدى در سال 160 حج گزارد و كعبه را لخت كرد و جامههاى مصرى و خز و ديبا بر آن پوشانيد و ديوارهايش را از بالا تا پايين بمشك و عنبر اندود و چون كعبه در كنار مسجد بود نه در ميان آن، ديوارهاى مسجد الحرام را خراب كرد و اضافاتى بر آن افزود و خانههاى مردم را خريد و صنعتگران و مهندسان را از هر شهرى فرا خواند و به واضح غلام و هم عامل خود در مصر نوشت تا مال ها به مكه حمل نمايد و افزارها و طلا و سنگ مرمر و قنديلهاى مورد نياز را فراهم سازد و سپس آنها را حمل كرده به يقطين بن موسى و محمد بن عبد الرحمان تسليم نمايد، و كعبه را در وسط قرار داد و از طرف كعبه تا باب صفا 90 ذراع، و از كعبه تا باب بنى شيبه 60 ذراع افزود و مسجد را صد و بيست هزار ذراع مربع، و طول مسجد را از باب بنى جمح تا باب بنى هاشم تا پاى مناره سبز چهار صد و چهار ذراع قرار داد، و از ستونهايى كه از راه دريا از مصر حمل شده بود، چهار صد و هشتاد و چهار ستون در آن (كار گذاشت) كه طول هر ستونى ده ذراع بود و چهار صد و نود و هشت طاق و بيست و سه در براى مسجد قرار داد و مهدى آخرين كس بود كه بر وسعت مسجد الحرام افزود و دو منارهاى را كه ميان آن دو و ميان صفا و مروه سعى مىشود ساخت و ميان آن دو يكصد و دوازده ذراع فاصله بود، پس چون مسجد به جايى كه اكنون دارد كشيده شد، فاصله ميان صفا و مروه هفتصد و پنجاه و چهار ذراع شد، و نيز مسجد پيامبر خدا را وسعت داد و به اندازهاى كه بود بر آن افزود و ستونهاى سنگ مرمر و طلا بدان حمل كرد و سقف آن را برافراشت و بيرون قبر را با سنگ مرمر پوشانيد. » (يعقوبى : 1371 : ج2 :396 )
مهدی علاوه بر حجاز به شام و دمشق و بیت المقدس نیز سفر کرد و در آن جا مستقیم با مردم دیدار کرد و سعی کرد نظر آنان را نسبت به خود و حکومت عباسی جلب کند . وی به همین منظور و برای رفع اختلافات قبیله ای در شام اقدام کرد و اموالی را میان آنان توزیع کرد ( طقوش : 1385 : 73)
مهدی عباسی در واقع می خواست ذهنیت بد و خفقانی که در دوران سفاح و منصور در جامعه ایجاد شده بود را بزداید و عباسیان را حکومتی محق و کاملا اسلامی جلوه دهد . از این رو اقدامات بسیاری مانند آن چه ذکر شد انجام داد وی حتی دستور داد که مقصوره ها را در مساجد خراب کنند و باز مانند صدر اسلام فقط از منبر استفاده کنند . وی همچنین برای بیماران بیمارستان ساخت و برای ناتوانان و معلولان مقری تعیین کرد .
اقدام دیگر مهدی عباسی برای تلطیف افکار عمومی جامعه برکناری حکمرانان سابق از کار بود . « مهدى در سال 159، اسماعيل بن ابى اسماعيل را از حكومت كوفه عزل كرد، و به جاى او اسحاق بن الصباح الكندى و پس از او اشعثى را امارت كوفه داد. .. و هم در اين سال سعيد بن دعلج را از احداث بصره، و عبيد الله بن الحسن را از نماز آن، عزل كرد و به جاى آن دو، عبد الملك بن ايوب بن ظبيان النميرى را گماشت. سپس احداث را به عمارة بن حمزه، و عماره آن را به مسور بن عبد الله الباهلى سپرد. نيز در اين سال قثم بن العباس را از يمامه عزل كرد و به جاى او فضل بن صالح را فرستاد. و مطر غلام منصور را از مصر برداشت و ابو حمزه محمد بن سليمان را امارت مصر داد. و عبد الصمد بن على را از مدينه عزل كرد و محمد بن عبد الله الكيژى را بدان شهر فرستاد. سپس او را نيز عزل نمود و محمد بن عبيد الله بن محمد بن عبد الرحمان بن صفوان را امارت داد. در سال 160 او را نيز عزل كرد و جاى او را به زفر بن عاصم الهلالى داد. هم در اين سال معبد بن الخليل، عامل سند بمرد و روح بن حاتم به اشارت وزير ابو عبيد الله، امارت سند يافت. و حميد بن قحطبه كه والى خراسان بود نيز رخت به ديار ديگر كشيد. مهدى بعد از او ابو عون عبد الملك بن يزيد را به خراسان فرستاد. سپس در سال 161 بر او خشم گرفت و عزلش نمود، و معاذ بن مسلم را حكومت خراسان داد. نيز حمزة بن يحيى را بر سجستان، و جبرئيل بن يحيى را بر سمرقند امارت داد ... امارت سند را به بسطام بن عمر داد، و امارت يمامه را به بشير بن المنذر... مهدى در سال 162، على بن سليمان را از يمن عزل كرد، و عبد الله بن سليمان را امارت مكه داد » ( ابنخلدون: 1363 :ج2 :325 )
از مهم ترین اتفاقات دوران مهدی عباسی شورش مقنع خراسانی بود . وی مردی از اهالی مرو بود که اعتقاد به تناسخ داشت و مى گفت خداوند آدم را آفريد و در صورت (جسم) او حلول كرد. سپس در جسم نوح حلول كرد، تا به ابو مسلم رسيد و پس از ابو مسلم در هاشم- كه خود مقنع بود- حلول كرد. و به این گونه دعوى خدايى نمود، وی نقابى از زر داشت كه آن را بر صورتش مىنهاد. از اين رو او را مقنع (نقابدار) مىگفتند. در واقع این شورش پس لرزه های قتل ابو مسلم و یحیی بن زید توسط منصور عباسی بود زیرا او قتل يحيى بن زيد را امرى منكر مىشمرد، و معتقد بود او به خونخواهى يحيى برخاسته است.
افراد زیادی با انگیزه های مختلف پیرامون وی گرد آمدند به گونه ای که بعضی از آن ها حتی در حد پرستش او را سجده می کردند . در این بین علاوه بر ایرانیان که همواره از این جنبش ها حمایت می کردند ترکان ماوراء النهر نیز که در پی غارت اموال مسلمانان بودند به وی گرویدند . وی در قلعه ای به نام سنام ار روشتاهای کش تحصن کرده بود و در همان جا یاران خود را برای قیام محیا می کرد .
در واقع حرکت مقنع هم بعد سیاسی و هم بعد عقیدتی داشت . در بعد سیاسی همانطور که اشاره شد وی سعی می کرد خود را خون خواه ابومسلم جلوه دهد و به همین دلیل می توان این شورش را در ادامه قیام های سنباد و راوندیه به شمار آورد و در واقع یک حرکت نژاد پرستانه ایرانیون علیه عباسیان برشمرد . در این بعد قیام مقنع شاهدیم که حتی افرادی که از لحاظ عقیدتی با وی موافق نبودند ولی تنها به این دلیل که قیام او علیه سروری عرب است با او مشارکت کردند و سعی بر آن داشتند که ایرانیت و مجد و عظمت ایرانیان را زنده کنند و خود را از زیر بار حکومت اعراب برهانند. از این رو شاهدیم که مسلمانانی که از حکومت عباسیان ناراضی بودند به قیام وی پیوستند .
اما از بعد دینی تعالیم مقنع برگرفته از اصول خرم دینان بود . وی تعالیم مزدک را زنده کرد و احکام اسلامی را ملغی کرد . به گونه ای که در بین پیروان وی مرسوم بود که زنان خود را به همدیگر هدیه می دانند و معتقد بودند زن چون گل خوشبویی است که از لطافت وی چیزی کم نمی شود . در واقع مقنع با پیروی از عقاید مزدک و ادعای پیامبری بر آن بود که اساس اسلام را از آن مناطق ریشه کن کند و به همین دلیل برخی از حکومت های ترک که از مسلمانان دل خوشی نداشتند به قیام وی پیوستند .
موقعى كه اعراب متوجه شدند كه مقنع به تبليغات دامنهدارى دست زده او را دستگير كردند و مانند يك قيامكننده عليه دولت براى محاكمه به مركز خلافت، يعنى بغداد، فرستادند. اما مقنع از سياهچال زندان فرار كرده به مرو رسيد و در آنجا ياران خود را جمع كرد و در سال 776 ميلادى (160 ه.) آنها را به نواحى آسياى ميانه گسيل داشت تا مردم آن سامان را به مبارزه عليه مظالم اعراب دعوت كنند. اين تبليغات مخصوصا در ناحيه نسف و حدود شهر سبز كه در آنزمان بيشتر اهالى آنجا را سغديها تشكيل مىدادند، با استقبال گرمى روبرو شد. دستنشاندگان خليفه مساعى فراوانى براى دستگيرى مقنع به خرج دادند. آنها در ساحل سيحون و آمودريا دستههاى مسلح سوار به اندازه كافى متمركز كردند و سربازان را مكلف ساختند كه شب و روز پاسدارى كنند و از عبور مقنع از مرو به جانب سغد جلوگيرى نمايند، زيرا در شهر اخير روز به روز شماره طرفداران او فزونى مىگرفت.
ستاد قيامكنندگان در دهكده نرشخ، نزديك بخارا، واقع شده بود. حاكم بخارا، حسين بن- معاذ، نيروهاى جنگى خود را بسيج كرد. اين نيروها مركب بودند از اعراب و واحدهايى كه فئودالها و اشراف به آنها ملحق كرده بودند. در نخستين جنگ سختى كه بين قواى طرفين به وقوع پيوست، هفتصد تن از طرفداران مقنع كشته شدند و اعراب پيروزى يافتند ولى اين پيروزى به حال آنها سودمند نبود. قيامكنندگان محل فعاليت خود را تغيير دادند و به گردآورى قواى تازه مشغول شدند. مهدى، خليفه عباسى، سخت به هراس افتاد، از بغداد به سوى نيشابور حركت كرد .( راوندی : 1382 : ج2 : 183 ) در تاريخ بخارا اين جريان چنين ياد شده است: «... سپيدجامگان بسيار شدند و مسلمانان اندركار ايشان ناتوان ماندند و نفير به بغداد رسيد و خليفه مهدى بود. در آن روزگار تنگدل شد و بسيار لشكرها فرستاد به جنگ وى و به آخر، خود آمد به نيشابور به دفع آن فتنه، و بيم آن بود كه اسلام تباه گرددو ابن مقنع همه جهان بگيرد.» ( نرشخی : 1363 : 77 -89 )
در نهایت خلیفه عباسی توانست با صرف نیرو و هزینه بسیار شورش مقنع را سکوب کند و خود مقنع قبل از این که به دست سپاهیان عباسی بیفتد خود را در آتش سوزاند و به دین گونه شعله های این شورش علیه عباسیان فرو نشست .
از دیگر حوادث دوران مهدی عباسی شورش یوسف برم در خراسان علیه خلیفه عباسی بود . وی که مانند دیگر معترضان حکومت از دستگاه خلافت دل خوشی نداشت عده ای را پیرامون خود جمع کرد و در خراسان علم قیام بر افراشت . مهدى، يزيد بن مزيد را سوى يوسف برم فرستاد و رد جنگی که روی داد یوسف شکست خورد. يزيد، او و گروهى از سران یارانش را به اسيرى گرفت و به نزد مهدى فرستاد. يوسف برم را بر شترى نشانيدند كه روى وى را به طرف دم شتر بود و به اين وضع او را وارد رصافه كردند . مهدى ، به هرثمة بن اعين دستور داد که به قصاص برادرش که در خراسان توسط یوسف به قتل رسیده بود او را قصاص کند . هرثمه نیز دو دست و دو پاى يوسف را بريد و گردن وى و يارانش را زد و آن ها را بر پل بالاى دجله كه مجاور اردوگاه مهدى بود به دار آويخت.
مهدی در اواخر عمر خود با تحریک سرداران خود بر آن شد که عيسى بن موسى را از ولايتعهدى، خلع و فرزندش موسى، ملقب به الهادى را به ولی عهدی بر گزیند . به همین دلیل شروع به آزار و اذیت عیسی بن موسی کرد . عیسی در آغاز با این ادعا که مردم با وی بیعت کرده اند و او نمی تواند بیعت مردم را بشکند با این خواسته مهدی مخالفت کرد ولی وقتی همت مهدی در این امر را دید و از طرفی ظلم و ستم بر او فزونی گرفت تاب مقاومت نیاورد و خود را از ولایت عهدی عزل کرد . « مهدى او را ده هزار درهم و آب و ملكى در زاب و كسكر ببخشيد. او نيز با پسر مهدى موسى بن مهدى به ولايتعهدى بيعت كرد. روز ديگر مهدى بنشست، و اهل بيت خود را فرا خواند، و از همه بيعت گرفت. آنگاه به سوى مسجد جامع روان گرديد و عيسى نيز همراه او بود. پس خطبه خواند و مردم را از بيعت با هادى آگاه ساخت، و به بيعت با او فرا خواند.مردم بيعت كردند. عيسى نيز برخاست و به خلع خود گواهى داد. » ( ابن خلدون : 1363 : ج2 :327 )
مهدی عباسی سر انجام پس از ده سال و چهل و پنج حلافت بیست و سوم ذی الحجه سال صد و شصت و هشت در رذوراق ماسبذان جبال وفات یافت .
هادی عباسی ( 169 – 170 هجری ) :
هنگام مرگ مهدى در ما سبذان فرزندش هارون الرشيد با وی بود. فرماندهان نزد او جمع شدند و گفتند: اگر سپاهيان بر مرگ مهدى آگاه شوند خواهند شوريد عقيده ما اين است كه فرمان برگشت بدهى تا ما بتوانيم جنازه را در بغداد به خاك بسپاريم. هارون با يحيى بن خالد برمکی مشورت کرد و از او پرسيد: تو در عقيده و راى اينها چه عقيده دارى؟ گفت: من اين كار را صلاح نمىدانم و يقين دارم كه مرگ او هرگز مكتوم نخواهد ماند و ممكن است سپاهيان نعش او را بگيرند و بگويند ما اين جنازه را نمىگذاريم دفن شود مگر اينكه روزى سه سال پيش را به ما بدهيد و شايد بيشتر هم بخواهند و بشورند و تحكم كنند. من عقيده دارم كه در همين محل بخاك سپرده شود و نصير را سوى امير المؤمنين هادى روانهكنى كه خاتم (خلافت) را به او بدهد همچنين قضيب (عصاى خلافت) و از طرف تو تسليت و تعزيت بگويد زيرا او عهده دار بريد است و خروج سفر او موجب نگرانى سپاهيان نخواهند بود . آنگاه دستور بده كه به هر فردى از سپاهيان دويست درهم بدهند و فرمان برگشت بدهى كه آنها جز مراجعت و رسيدن به خانوادههاى خود آرزوئى ندارند. او هم به تدبير و مشورت يحيى عمل كرد ( ابن اثیر : 1371 : ج16 :34-35)
به دین گونه هادی عباسی که در مشرق مشغول نبد بود توسط سفیر برادرش از مرگ پدرش با خبر گردید و به بغداد رفت و در آن جا با وی بیعت شد و زعامت کار را به دست گرفت . در بین عباسیان او جوان ترین فرد است که در سن بیست و پنج سالگی به خلافت رسید . در وصف وی گفته شده که بسیار قوی بوده ب گونه ای که هنگام نبرد دو زره می پوشید و از روی زمین بر اسب می جهید و سوار می شد .
همان طور که بیان شد مهدی عباسی سیاست مدارا با مخالفان داخلی به خصوص علویان را پیش گرفته بود ولی با مرگ وی ر روی کار آمدن فرزندش هادی ، این سیاسیت به فراموشی سپرده شد و بار دیگر علویان مورد آزار و اذیت قرار گرفتند و به همین دلیل قیام های آن ها علیه دستگاه خلافت از سر گرفته شد . در زمان هادی حسین بن علی بن حسن بن علی بن ابی طالب (ع) معروف به افطس دست به قیام زد ولی در سرزمین « فخ » در نزدیکی مکه، از لشکر عباسی شکست خورد و کشته شد.
مشکل دیگری که هادی عباسی با آن روبرو بود « زنادقه » بودند . در واقع اینان مسلمانانی بودند که از دین اسلام بر گشته بودند « و كس ها كه ايشان دين مسلمانى داشتند و بر اسلام و شرايع دين افسوس كردندى، گفتندى كه پيغمبر عليه السّلام مردى بود حكيم و به حكمت مر اين مذهب محكم بنهاد و قرآن را از فصاحت خويش بگفت. و مردمان را از جماع مادر و خواهر و دختر نهى كرد. و اگر مردى ديگر بيرون آيد به فصاحت، همچنين دينى ديگر بتواند نهادن. و ايشان از شريعت مسلمانان به نماز و روزه و زكوة و حج از اين اركانها هيچ چيز نكردندى. و بر آن كس ها كه اين شرايع كردندى افسوس كردندى. و دست فرا دختر و مادر و خواهر كردندى چنانكه مغان كنند و چون مسلمانان را ديدندى كه نماز به جماعت كردندى، گفتندى كه اشتران به قطار ايستادهاند... و به مكّه شدندى به حج از بهر آن تا شريعت حجّ و مناسك بديدندى كه گرد بر گرد طواف خانه كعبه كردندى، گفتندى اشتران به قطار ايستادهاند، و بر ايشان خنديدندى. و چون گوسپند كشتندى روز عيد، گفتندى اين چهارپايان بىگناه مسكين چه كردهاند كه خون ايشان ببايد ريختن! و چون به صفا و مروه شدندى گفتندى اين مردمان چه گم كردهاند كه بر اين كوهها چندين بدوند. و به هر چيزى از شريعت مسلمانى فسوس كردندى.» (تاريخنامهطبرى : 1373 : ج4 :1172)
در احوالات زنادقه آمده که بزرگان آنان گرد هم جمع آمدند و گفتند که قرآن فصاحت پیامبر است و ما نیز می توانیم چنین کلام فصیحی ایجاد کنیم به همین دلیل عبد الله بن مقفع را مأمور به تدوین آن کتاب کردند و یک سال به وی فرصت دادند . ولی پس از گذشت شش ماه دیدند که وی حتی نتوانسته یک جمله شبیه آیات قرآن بنویسد و به همین دلیل از این کار منصرف شدند .
هادی عباسی در مواجه با زنادقه پیرو پدر بود و هر که را می یافت از دم تیغ می گذراند « قوم زنادقه در عهد او قوت گرفتند. از ايشان عبد الله بن المقفع مترجم كليله و دمنه به عربى و صالح بن عبد القدوس و عبد الله بن داود، عمزاده سفاح، و عبد الله هاشمى خواستند كه نقيض قرآن انشاء كنند. عبد الله بن المقفع كه افصح فصحا و اعلم علماى آن زمان بود، شش ماه در آن كار رنج برد و يك خانه پر از مسوده كرد و نقيض يك كلمه نتوانست گفت و لا شك مخلوق، كلام الله غير مخلوق را نقيض نتواند گفت. هادى ازين حال آگاه شد. تمامت را بكشت و از قوم زنادقه، هر كرا مىيافت، مىكشت.» (مستوفی قزوینی : 1364 :303)
« از جمله «ازديادار» (ظاهرا وی همان یزدان بن باذان است ) كاتب يقطين بن موسى را كشت، زيرا كه در هنگام طواف كعبه، مردم را ديده بود كه در حال طواف هروله مىكنند و گفته بود: چه مايه شبيه گاوى هستند كه در پيرامون خرمن گردش مىكند.» (مقدسی : 1374 : ج2 :966)
سر انجام هادى عباسی در عيسىآباد در سال صد و هفتاد در سن بيست و سه سالگى درگذشت. وی يك سال و يك ماه حكومت کرد و در اواخر عمر تصمیم داشت تا هارون را از ولایت عهدی خلع و فرزندش جعفر را که هنوز خردسال بود به جای وی ولی عهد قرار دهد . به همین دلیل از وی خواست که از ولایت عهدی خود را خلع کند و اگر یحیی برمکی وی را آگاه نمی ساخت او قبول می کرد . هارون چون اوضاع دربار را علیه خود آشفته دید از پایتخت دور شد و پس از مرگ هادی باز گشت و با وی به عنوان خلیفه بیعت شد .
پس از آن گروهی معروف به راوندیه به خونخواهی ابو مسلم در بغداد قیام کردند . این گروه که دارای اعتقادات خاصی بودند توسط خازم بن خزيمه سرکوب شدند .
در سال 141 هجری نیز شورش استاذسیس اتفاق افتاد « در آن سال استاذسيس به اتفاق مردم هرات و باذغيس و سيستان و شهرهاى ديگر از خراسان و غيره قيام و خروج نمود. گفته شده عده اتباع او بالغ بر سيصد هزار مرد جنگى شده بود. اين عده بر سراسر خراسان غلبه كرد. سوى مرو رود لشكر كشيد و در آنجا اجشم بود او به اتفاق اهالى مرو رود به مقابله و مقاتله آنها كمر بست و كشته شد بسيارى از اتباع او كشته شدند و گروهى از فرماندهان و سالاران گريختند معاذ بن مسلم و جبرائيل بن يحيى و حماد بن عمرو و ابو النجم و داود بن كرار در عداد سالاران گريخته بودند. » ( ابن عماد : 1406 : ج2 :227 )
در واقع منصور پس از قتل ابو مسلم بدون هیچ مسامحه ای و با قدرت تمام شورش های ایرانیان را سرکوب کرد .
چالش دیگری که منصور در دوران خلافت خود با آن درگیر بود مسئله علویان بود . علویان در این دوره به دو گروه تقسیم می شدند . یکی شاخه حسینی بود که ادعای امامت بر جهان اسلام را داشت و در این دوره امام صادق زعام دار این منصب بود و دیگری شاخه حسنی که از نسل امام حسن بن علی (ع) بودند و در ابتدا با قیام عباسیان همراه بودند ولی در ادامه که دیدند خلافت در دست عباسیان افتاد و هیچ جایگاهی در حکومت ندارند به یکی از مخالفان عباسی تبدیل شدند و دست به قیام زدند . به دلیل آن که مسئله علویان در این دوره یکی از مباحث مهم به شمار می رود انشاء الله در مقاله ای جداگانه به این موضوع پرداخته می شود .
همانطور که اشاره شد ابو العباس سفاح برادر زاده اش عیسی بن موسی را به عنوان ولی عهد مأمون انتخاب کرده بود ولی مأمون در اواخر دوران حکومتش وی را از ولی عهدی عزل کرد و برای پسرش مهدی به عنوان ولی عهد بیعت گرفت .این امر برای عیسی بن موسی گران آمد ولی به توصیه بزرگان وی داوطلبانه از ولایت عهدی انصراف داد و منصور نیز او را پس از پسرش به ولایت عهدی دوم برگزید و برای او بیعت گرفت . سر انجام منصور عباسی پس از دوره ای نسبتا طولانی ، در شب شنبه ششم ذی حجه سال 158 هجری در حالی که از بیماری سوء هاضمه رنج می برد در راه مکه وفات یافت .
مهدی عباسی ( 158 – 169 هجری ) :
پس از منصور، پسرش مهدى به خلافت رسيد. در همان روزى كه منصور درگذشت بيعت وى به انجام رسيد و ربيع از هاشميان و فرماندهانى كه در مكه بودند براى وى بيعت گرفت و صالح بن منصور و موسى پسر مهدى نيز حاضر بودند، آنگاه مناره مولاى ابو جعفر را با خبر (مرگ منصور) و وصيتش نزد مهدى فرستاد و مناره دوازده روزه به بغداد آمد و مهدى آنجا بود، پس فرماندهان و هاشميان و ديگران را فراخواند تا بيعت نمودند. دروان خلافت مهدی بر خلاف دوران دو خلیفه قبلی عباسی دوران تثبیت و ثبات خلافت عباسی بود . باقیمانده امویان و مدعیان قدرت همچون ابو مسلم در دوران منصور سرکوب شده بودند و مهدی عباسی در دورانی نسبتا آرام به خلافت رسید و به همین دلیل توانست بیشتر در راه رفاه مردم و آبادانی سرزمین های تحت حکومتش همت بگمارد .
دیدگاهی که منصور عباسی نسبت به آینده حکومت و روش کاری که فرزندش مهدی باید در پیش می گرفت را می توان از فحوای وصیت نامه منصور دریافت کرد . این وصیت نامه توسط مهدی عباسی برای مردم خوانده شد در این وصیت نامه منصور مردم را برای فرزندش به سه دسته تقسیم می کند . فقرایی که جز به ثروت تو امیدوار نیستند ، افرادی که به خاطر امنیتی که به وجود می آوری خواهان توأند و گروه دیگر زندانیانی که چشم به احسان تو دوخته اند و خواهان آزادیند ( برای اطلاع بیشترر. ک : يعقوبى : 1371 : ج2 :392 -393 ) .
وی در ابتدای خلافتش کوشید که دل مردمی را که از اخلافش رنجیده بودند را به دست آورد به همین دلیل اموالی را که در دوران پدرش مصادره شده بود را پس داد و زندانیان سیاسی به خصوص علویان را آزاد کرد
مهدی اولین خلیفه عباسی است که به توسعه مسجد الحرام همت گماشت : « مهدى در سال 160 حج گزارد و كعبه را لخت كرد و جامههاى مصرى و خز و ديبا بر آن پوشانيد و ديوارهايش را از بالا تا پايين بمشك و عنبر اندود و چون كعبه در كنار مسجد بود نه در ميان آن، ديوارهاى مسجد الحرام را خراب كرد و اضافاتى بر آن افزود و خانههاى مردم را خريد و صنعتگران و مهندسان را از هر شهرى فرا خواند و به واضح غلام و هم عامل خود در مصر نوشت تا مال ها به مكه حمل نمايد و افزارها و طلا و سنگ مرمر و قنديلهاى مورد نياز را فراهم سازد و سپس آنها را حمل كرده به يقطين بن موسى و محمد بن عبد الرحمان تسليم نمايد، و كعبه را در وسط قرار داد و از طرف كعبه تا باب صفا 90 ذراع، و از كعبه تا باب بنى شيبه 60 ذراع افزود و مسجد را صد و بيست هزار ذراع مربع، و طول مسجد را از باب بنى جمح تا باب بنى هاشم تا پاى مناره سبز چهار صد و چهار ذراع قرار داد، و از ستونهايى كه از راه دريا از مصر حمل شده بود، چهار صد و هشتاد و چهار ستون در آن (كار گذاشت) كه طول هر ستونى ده ذراع بود و چهار صد و نود و هشت طاق و بيست و سه در براى مسجد قرار داد و مهدى آخرين كس بود كه بر وسعت مسجد الحرام افزود و دو منارهاى را كه ميان آن دو و ميان صفا و مروه سعى مىشود ساخت و ميان آن دو يكصد و دوازده ذراع فاصله بود، پس چون مسجد به جايى كه اكنون دارد كشيده شد، فاصله ميان صفا و مروه هفتصد و پنجاه و چهار ذراع شد، و نيز مسجد پيامبر خدا را وسعت داد و به اندازهاى كه بود بر آن افزود و ستونهاى سنگ مرمر و طلا بدان حمل كرد و سقف آن را برافراشت و بيرون قبر را با سنگ مرمر پوشانيد. » (يعقوبى : 1371 : ج2 :396 )
مهدی علاوه بر حجاز به شام و دمشق و بیت المقدس نیز سفر کرد و در آن جا مستقیم با مردم دیدار کرد و سعی کرد نظر آنان را نسبت به خود و حکومت عباسی جلب کند . وی به همین منظور و برای رفع اختلافات قبیله ای در شام اقدام کرد و اموالی را میان آنان توزیع کرد ( طقوش : 1385 : 73)
مهدی عباسی در واقع می خواست ذهنیت بد و خفقانی که در دوران سفاح و منصور در جامعه ایجاد شده بود را بزداید و عباسیان را حکومتی محق و کاملا اسلامی جلوه دهد . از این رو اقدامات بسیاری مانند آن چه ذکر شد انجام داد وی حتی دستور داد که مقصوره ها را در مساجد خراب کنند و باز مانند صدر اسلام فقط از منبر استفاده کنند . وی همچنین برای بیماران بیمارستان ساخت و برای ناتوانان و معلولان مقری تعیین کرد .
اقدام دیگر مهدی عباسی برای تلطیف افکار عمومی جامعه برکناری حکمرانان سابق از کار بود . « مهدى در سال 159، اسماعيل بن ابى اسماعيل را از حكومت كوفه عزل كرد، و به جاى او اسحاق بن الصباح الكندى و پس از او اشعثى را امارت كوفه داد. .. و هم در اين سال سعيد بن دعلج را از احداث بصره، و عبيد الله بن الحسن را از نماز آن، عزل كرد و به جاى آن دو، عبد الملك بن ايوب بن ظبيان النميرى را گماشت. سپس احداث را به عمارة بن حمزه، و عماره آن را به مسور بن عبد الله الباهلى سپرد. نيز در اين سال قثم بن العباس را از يمامه عزل كرد و به جاى او فضل بن صالح را فرستاد. و مطر غلام منصور را از مصر برداشت و ابو حمزه محمد بن سليمان را امارت مصر داد. و عبد الصمد بن على را از مدينه عزل كرد و محمد بن عبد الله الكيژى را بدان شهر فرستاد. سپس او را نيز عزل نمود و محمد بن عبيد الله بن محمد بن عبد الرحمان بن صفوان را امارت داد. در سال 160 او را نيز عزل كرد و جاى او را به زفر بن عاصم الهلالى داد. هم در اين سال معبد بن الخليل، عامل سند بمرد و روح بن حاتم به اشارت وزير ابو عبيد الله، امارت سند يافت. و حميد بن قحطبه كه والى خراسان بود نيز رخت به ديار ديگر كشيد. مهدى بعد از او ابو عون عبد الملك بن يزيد را به خراسان فرستاد. سپس در سال 161 بر او خشم گرفت و عزلش نمود، و معاذ بن مسلم را حكومت خراسان داد. نيز حمزة بن يحيى را بر سجستان، و جبرئيل بن يحيى را بر سمرقند امارت داد ... امارت سند را به بسطام بن عمر داد، و امارت يمامه را به بشير بن المنذر... مهدى در سال 162، على بن سليمان را از يمن عزل كرد، و عبد الله بن سليمان را امارت مكه داد » ( ابنخلدون: 1363 :ج2 :325 )
از مهم ترین اتفاقات دوران مهدی عباسی شورش مقنع خراسانی بود . وی مردی از اهالی مرو بود که اعتقاد به تناسخ داشت و مى گفت خداوند آدم را آفريد و در صورت (جسم) او حلول كرد. سپس در جسم نوح حلول كرد، تا به ابو مسلم رسيد و پس از ابو مسلم در هاشم- كه خود مقنع بود- حلول كرد. و به این گونه دعوى خدايى نمود، وی نقابى از زر داشت كه آن را بر صورتش مىنهاد. از اين رو او را مقنع (نقابدار) مىگفتند. در واقع این شورش پس لرزه های قتل ابو مسلم و یحیی بن زید توسط منصور عباسی بود زیرا او قتل يحيى بن زيد را امرى منكر مىشمرد، و معتقد بود او به خونخواهى يحيى برخاسته است.
افراد زیادی با انگیزه های مختلف پیرامون وی گرد آمدند به گونه ای که بعضی از آن ها حتی در حد پرستش او را سجده می کردند . در این بین علاوه بر ایرانیان که همواره از این جنبش ها حمایت می کردند ترکان ماوراء النهر نیز که در پی غارت اموال مسلمانان بودند به وی گرویدند . وی در قلعه ای به نام سنام ار روشتاهای کش تحصن کرده بود و در همان جا یاران خود را برای قیام محیا می کرد .
در واقع حرکت مقنع هم بعد سیاسی و هم بعد عقیدتی داشت . در بعد سیاسی همانطور که اشاره شد وی سعی می کرد خود را خون خواه ابومسلم جلوه دهد و به همین دلیل می توان این شورش را در ادامه قیام های سنباد و راوندیه به شمار آورد و در واقع یک حرکت نژاد پرستانه ایرانیون علیه عباسیان برشمرد . در این بعد قیام مقنع شاهدیم که حتی افرادی که از لحاظ عقیدتی با وی موافق نبودند ولی تنها به این دلیل که قیام او علیه سروری عرب است با او مشارکت کردند و سعی بر آن داشتند که ایرانیت و مجد و عظمت ایرانیان را زنده کنند و خود را از زیر بار حکومت اعراب برهانند. از این رو شاهدیم که مسلمانانی که از حکومت عباسیان ناراضی بودند به قیام وی پیوستند .
اما از بعد دینی تعالیم مقنع برگرفته از اصول خرم دینان بود . وی تعالیم مزدک را زنده کرد و احکام اسلامی را ملغی کرد . به گونه ای که در بین پیروان وی مرسوم بود که زنان خود را به همدیگر هدیه می دانند و معتقد بودند زن چون گل خوشبویی است که از لطافت وی چیزی کم نمی شود . در واقع مقنع با پیروی از عقاید مزدک و ادعای پیامبری بر آن بود که اساس اسلام را از آن مناطق ریشه کن کند و به همین دلیل برخی از حکومت های ترک که از مسلمانان دل خوشی نداشتند به قیام وی پیوستند .
موقعى كه اعراب متوجه شدند كه مقنع به تبليغات دامنهدارى دست زده او را دستگير كردند و مانند يك قيامكننده عليه دولت براى محاكمه به مركز خلافت، يعنى بغداد، فرستادند. اما مقنع از سياهچال زندان فرار كرده به مرو رسيد و در آنجا ياران خود را جمع كرد و در سال 776 ميلادى (160 ه.) آنها را به نواحى آسياى ميانه گسيل داشت تا مردم آن سامان را به مبارزه عليه مظالم اعراب دعوت كنند. اين تبليغات مخصوصا در ناحيه نسف و حدود شهر سبز كه در آنزمان بيشتر اهالى آنجا را سغديها تشكيل مىدادند، با استقبال گرمى روبرو شد. دستنشاندگان خليفه مساعى فراوانى براى دستگيرى مقنع به خرج دادند. آنها در ساحل سيحون و آمودريا دستههاى مسلح سوار به اندازه كافى متمركز كردند و سربازان را مكلف ساختند كه شب و روز پاسدارى كنند و از عبور مقنع از مرو به جانب سغد جلوگيرى نمايند، زيرا در شهر اخير روز به روز شماره طرفداران او فزونى مىگرفت.
ستاد قيامكنندگان در دهكده نرشخ، نزديك بخارا، واقع شده بود. حاكم بخارا، حسين بن- معاذ، نيروهاى جنگى خود را بسيج كرد. اين نيروها مركب بودند از اعراب و واحدهايى كه فئودالها و اشراف به آنها ملحق كرده بودند. در نخستين جنگ سختى كه بين قواى طرفين به وقوع پيوست، هفتصد تن از طرفداران مقنع كشته شدند و اعراب پيروزى يافتند ولى اين پيروزى به حال آنها سودمند نبود. قيامكنندگان محل فعاليت خود را تغيير دادند و به گردآورى قواى تازه مشغول شدند. مهدى، خليفه عباسى، سخت به هراس افتاد، از بغداد به سوى نيشابور حركت كرد .( راوندی : 1382 : ج2 : 183 ) در تاريخ بخارا اين جريان چنين ياد شده است: «... سپيدجامگان بسيار شدند و مسلمانان اندركار ايشان ناتوان ماندند و نفير به بغداد رسيد و خليفه مهدى بود. در آن روزگار تنگدل شد و بسيار لشكرها فرستاد به جنگ وى و به آخر، خود آمد به نيشابور به دفع آن فتنه، و بيم آن بود كه اسلام تباه گرددو ابن مقنع همه جهان بگيرد.» ( نرشخی : 1363 : 77 -89 )
در نهایت خلیفه عباسی توانست با صرف نیرو و هزینه بسیار شورش مقنع را سکوب کند و خود مقنع قبل از این که به دست سپاهیان عباسی بیفتد خود را در آتش سوزاند و به دین گونه شعله های این شورش علیه عباسیان فرو نشست .
از دیگر حوادث دوران مهدی عباسی شورش یوسف برم در خراسان علیه خلیفه عباسی بود . وی که مانند دیگر معترضان حکومت از دستگاه خلافت دل خوشی نداشت عده ای را پیرامون خود جمع کرد و در خراسان علم قیام بر افراشت . مهدى، يزيد بن مزيد را سوى يوسف برم فرستاد و رد جنگی که روی داد یوسف شکست خورد. يزيد، او و گروهى از سران یارانش را به اسيرى گرفت و به نزد مهدى فرستاد. يوسف برم را بر شترى نشانيدند كه روى وى را به طرف دم شتر بود و به اين وضع او را وارد رصافه كردند . مهدى ، به هرثمة بن اعين دستور داد که به قصاص برادرش که در خراسان توسط یوسف به قتل رسیده بود او را قصاص کند . هرثمه نیز دو دست و دو پاى يوسف را بريد و گردن وى و يارانش را زد و آن ها را بر پل بالاى دجله كه مجاور اردوگاه مهدى بود به دار آويخت.
مهدی در اواخر عمر خود با تحریک سرداران خود بر آن شد که عيسى بن موسى را از ولايتعهدى، خلع و فرزندش موسى، ملقب به الهادى را به ولی عهدی بر گزیند . به همین دلیل شروع به آزار و اذیت عیسی بن موسی کرد . عیسی در آغاز با این ادعا که مردم با وی بیعت کرده اند و او نمی تواند بیعت مردم را بشکند با این خواسته مهدی مخالفت کرد ولی وقتی همت مهدی در این امر را دید و از طرفی ظلم و ستم بر او فزونی گرفت تاب مقاومت نیاورد و خود را از ولایت عهدی عزل کرد . « مهدى او را ده هزار درهم و آب و ملكى در زاب و كسكر ببخشيد. او نيز با پسر مهدى موسى بن مهدى به ولايتعهدى بيعت كرد. روز ديگر مهدى بنشست، و اهل بيت خود را فرا خواند، و از همه بيعت گرفت. آنگاه به سوى مسجد جامع روان گرديد و عيسى نيز همراه او بود. پس خطبه خواند و مردم را از بيعت با هادى آگاه ساخت، و به بيعت با او فرا خواند.مردم بيعت كردند. عيسى نيز برخاست و به خلع خود گواهى داد. » ( ابن خلدون : 1363 : ج2 :327 )
مهدی عباسی سر انجام پس از ده سال و چهل و پنج حلافت بیست و سوم ذی الحجه سال صد و شصت و هشت در رذوراق ماسبذان جبال وفات یافت .
هادی عباسی ( 169 – 170 هجری ) :
هنگام مرگ مهدى در ما سبذان فرزندش هارون الرشيد با وی بود. فرماندهان نزد او جمع شدند و گفتند: اگر سپاهيان بر مرگ مهدى آگاه شوند خواهند شوريد عقيده ما اين است كه فرمان برگشت بدهى تا ما بتوانيم جنازه را در بغداد به خاك بسپاريم. هارون با يحيى بن خالد برمکی مشورت کرد و از او پرسيد: تو در عقيده و راى اينها چه عقيده دارى؟ گفت: من اين كار را صلاح نمىدانم و يقين دارم كه مرگ او هرگز مكتوم نخواهد ماند و ممكن است سپاهيان نعش او را بگيرند و بگويند ما اين جنازه را نمىگذاريم دفن شود مگر اينكه روزى سه سال پيش را به ما بدهيد و شايد بيشتر هم بخواهند و بشورند و تحكم كنند. من عقيده دارم كه در همين محل بخاك سپرده شود و نصير را سوى امير المؤمنين هادى روانهكنى كه خاتم (خلافت) را به او بدهد همچنين قضيب (عصاى خلافت) و از طرف تو تسليت و تعزيت بگويد زيرا او عهده دار بريد است و خروج سفر او موجب نگرانى سپاهيان نخواهند بود . آنگاه دستور بده كه به هر فردى از سپاهيان دويست درهم بدهند و فرمان برگشت بدهى كه آنها جز مراجعت و رسيدن به خانوادههاى خود آرزوئى ندارند. او هم به تدبير و مشورت يحيى عمل كرد ( ابن اثیر : 1371 : ج16 :34-35)
به دین گونه هادی عباسی که در مشرق مشغول نبد بود توسط سفیر برادرش از مرگ پدرش با خبر گردید و به بغداد رفت و در آن جا با وی بیعت شد و زعامت کار را به دست گرفت . در بین عباسیان او جوان ترین فرد است که در سن بیست و پنج سالگی به خلافت رسید . در وصف وی گفته شده که بسیار قوی بوده ب گونه ای که هنگام نبرد دو زره می پوشید و از روی زمین بر اسب می جهید و سوار می شد .
همان طور که بیان شد مهدی عباسی سیاست مدارا با مخالفان داخلی به خصوص علویان را پیش گرفته بود ولی با مرگ وی ر روی کار آمدن فرزندش هادی ، این سیاسیت به فراموشی سپرده شد و بار دیگر علویان مورد آزار و اذیت قرار گرفتند و به همین دلیل قیام های آن ها علیه دستگاه خلافت از سر گرفته شد . در زمان هادی حسین بن علی بن حسن بن علی بن ابی طالب (ع) معروف به افطس دست به قیام زد ولی در سرزمین « فخ » در نزدیکی مکه، از لشکر عباسی شکست خورد و کشته شد.
مشکل دیگری که هادی عباسی با آن روبرو بود « زنادقه » بودند . در واقع اینان مسلمانانی بودند که از دین اسلام بر گشته بودند « و كس ها كه ايشان دين مسلمانى داشتند و بر اسلام و شرايع دين افسوس كردندى، گفتندى كه پيغمبر عليه السّلام مردى بود حكيم و به حكمت مر اين مذهب محكم بنهاد و قرآن را از فصاحت خويش بگفت. و مردمان را از جماع مادر و خواهر و دختر نهى كرد. و اگر مردى ديگر بيرون آيد به فصاحت، همچنين دينى ديگر بتواند نهادن. و ايشان از شريعت مسلمانان به نماز و روزه و زكوة و حج از اين اركانها هيچ چيز نكردندى. و بر آن كس ها كه اين شرايع كردندى افسوس كردندى. و دست فرا دختر و مادر و خواهر كردندى چنانكه مغان كنند و چون مسلمانان را ديدندى كه نماز به جماعت كردندى، گفتندى كه اشتران به قطار ايستادهاند... و به مكّه شدندى به حج از بهر آن تا شريعت حجّ و مناسك بديدندى كه گرد بر گرد طواف خانه كعبه كردندى، گفتندى اشتران به قطار ايستادهاند، و بر ايشان خنديدندى. و چون گوسپند كشتندى روز عيد، گفتندى اين چهارپايان بىگناه مسكين چه كردهاند كه خون ايشان ببايد ريختن! و چون به صفا و مروه شدندى گفتندى اين مردمان چه گم كردهاند كه بر اين كوهها چندين بدوند. و به هر چيزى از شريعت مسلمانى فسوس كردندى.» (تاريخنامهطبرى : 1373 : ج4 :1172)
در احوالات زنادقه آمده که بزرگان آنان گرد هم جمع آمدند و گفتند که قرآن فصاحت پیامبر است و ما نیز می توانیم چنین کلام فصیحی ایجاد کنیم به همین دلیل عبد الله بن مقفع را مأمور به تدوین آن کتاب کردند و یک سال به وی فرصت دادند . ولی پس از گذشت شش ماه دیدند که وی حتی نتوانسته یک جمله شبیه آیات قرآن بنویسد و به همین دلیل از این کار منصرف شدند .
هادی عباسی در مواجه با زنادقه پیرو پدر بود و هر که را می یافت از دم تیغ می گذراند « قوم زنادقه در عهد او قوت گرفتند. از ايشان عبد الله بن المقفع مترجم كليله و دمنه به عربى و صالح بن عبد القدوس و عبد الله بن داود، عمزاده سفاح، و عبد الله هاشمى خواستند كه نقيض قرآن انشاء كنند. عبد الله بن المقفع كه افصح فصحا و اعلم علماى آن زمان بود، شش ماه در آن كار رنج برد و يك خانه پر از مسوده كرد و نقيض يك كلمه نتوانست گفت و لا شك مخلوق، كلام الله غير مخلوق را نقيض نتواند گفت. هادى ازين حال آگاه شد. تمامت را بكشت و از قوم زنادقه، هر كرا مىيافت، مىكشت.» (مستوفی قزوینی : 1364 :303)
« از جمله «ازديادار» (ظاهرا وی همان یزدان بن باذان است ) كاتب يقطين بن موسى را كشت، زيرا كه در هنگام طواف كعبه، مردم را ديده بود كه در حال طواف هروله مىكنند و گفته بود: چه مايه شبيه گاوى هستند كه در پيرامون خرمن گردش مىكند.» (مقدسی : 1374 : ج2 :966)
سر انجام هادى عباسی در عيسىآباد در سال صد و هفتاد در سن بيست و سه سالگى درگذشت. وی يك سال و يك ماه حكومت کرد و در اواخر عمر تصمیم داشت تا هارون را از ولایت عهدی خلع و فرزندش جعفر را که هنوز خردسال بود به جای وی ولی عهد قرار دهد . به همین دلیل از وی خواست که از ولایت عهدی خود را خلع کند و اگر یحیی برمکی وی را آگاه نمی ساخت او قبول می کرد . هارون چون اوضاع دربار را علیه خود آشفته دید از پایتخت دور شد و پس از مرگ هادی باز گشت و با وی به عنوان خلیفه بیعت شد .
پينوشتها:
1- دانشجوی رشته تاریخ اسلام دانشگاه اصفهان
/ج