پذيرش اصل نيازمندي قرآن به تفسير و تبيين دامنه ي آن از ديگر مباني نظري عام اماميه در تفسير است. اساساً بدون اعتقاد به اين اصل، اقدام به تفسير قابل توجيه نيست. سخن گفتن از تفسير يك متنْ زماني رواست كه يا خود متن را به لحاظ ويژگي هايي چون ابهام، اجمال، اغلاق، رمزي بودن و... نيازمند به تفسير بدانيم يا در خواننده چنين نيازمندي را ضروري توجيه نماييم؛ در هر صورت يكي از پيش فرض هاي تفسير، روا دانستن نيازمندي متن و خواننده به تفسير است و بدون چنين پيش فرضي، تفسيري در خارج تحقق نمي يابد. در آثار قرآن پژوهان پيشين، اعم از تفاسير و كتابهاي علوم قرآني، عنوان خاصي به مسأله ي نيازمندي قرآن به تفسير اختصاص نيافته و در نتيجه بحثهاي جدي درباره ي آن صورت نگرفته است. شايد در نگاه قرآن پژوهان كهن، اصل نيازمندي قرآن به تفسير، امري بديهي بوده و به دليل همين بداهت، به بحث نظري آن نپرداخته اند. اقدام عملي مفسران قديم به تأليف تفاسير اجتهادي، خودْ نشانه اي از پيش فرض آنان در نيازمندي قرآن به تفسير است.
تراث تفسيري اماميه گواه راستين اين نگرش و كوشش است، لكن در تبيين كامل اصل نيازمندي قرآن به تفسير و قلمرو آن، از ديدگاه آنان، چندان كافي نيست. پيش تر و افزون بر تراث قرآني اماميه، روايات تفسيري منقول از امامان شيعه، به ويژه امام علي (عليه السلام)(1) و امام صادق (عليه السلام)(2) در تفسير آيات، سندي شفاف بر اهتمام معصومان در پاسخگويي به نيازمندي قرآن به تفسير بوده است. درست همان زمان، برخي از صحابه و جريانهاي فكري، از سر پرهيزگاري تصنعي، پرداختن به تفسير را كاري مشكوك مي دانستند و رويكرد تدافعي- تقابلي با تفسير داشتند.(3) مسأله نيازمندي قرآن به تفسير، به جهت ارتباط آن با قلمرو تفسير، در مطالعات تفسيرپژوهي دوره ي معاصر به عنوان يكي از مسائل فلسفه تفسير موردتوجه جدي قرآن پژوهان قرار گرفته و از مؤلفه هاي نظريه ي تفسيري قلمداد شده است، كه مفسّر بايستي پيش از عمل تفسير درباره ي آن اظهارنظر كند. زمينه ساز طرح اين بحث در آثار قرآني دوره معاصر، پرسشهايي است كه در معناشناسي برخي از اوصاف قرآن، همانند تبيان (4) و بيان (5) و مبين (6) مطرح بود و اين اشكال را دامن مي زد كه كتابي كه خود بيان است چه نيازي به تفسير دارد. پاسخ به اين پرسش آراء متفاوتي را در ميان معاصران برتابيد. ديدگاه اخباريون متأخر در عدم اعتبار معاني ظاهري قرآن بدون تأييد روايات، نظريه ي تفسيري قرآن به قرآن (7)، پيدايش مسائل نوآمد در دانشهاي اسلامي و افزايش مطالعات ميان رشته اي قرآن با دانشهاي جديد نيز در طرح و بسط اين مسأله در ميان معاصران بي تأثير نبود.
1. نظريه هاي معاصر در باب نيازمندي قرآن به تفسير
به طور كلي چندين رويكرد در تحليل نيازمندي قرآن به تفسير نزد قرآن پژوهان معاصر شيعي مطرح است كه در حد نظريه قابليت نقد و بررسي را دارند و براي خود داراي ادله و مباني خاص عقلي و نقلي هستند. پيش تر تذكر اين نكته ضروري است كه برخي از اين رويكردها در حد فرضيه بوده و هيچكدام مبتني بر پژوهش تفسيري در سطح كل و تمامت قرآن نبوده است، از اين رو نمي توان از اين قسم فرضيه ها در تحليل نيازمندي تمام قرآن بهره جست. برخي از قرآن پژوهان معاصر ميان مدلول آيات توصيف قرآن به نور، بيان و مبين، با نيازمندي برخي از آيات به تفسير تهافتي قائل نشده و آن را قابل جمع دانستند؛ به اين تقرير كه آيات مذكور، قرآن را از آن جهت به وصف كلي عربي مبين توصيف مي كند كه همه ي آنچه را بشر براي رسيدن به سعادت به آنها نياز دارد به زبان روشن و به دور از هرگونه معماگويي بيان كرده است. اين منافاتي ندارد كه تبيين جزئيات احكام قرآن برعهده ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) باشد يا بطون آن با تدبر به دست آيد و يا آيات متشابه آن با آيات محكم تفسير شود.(8) گروهي ديگر از قرآن پژوهان معاصر نيز ذات قرآن را روشن و بي نياز از تفسير دانسته اند، برخي ديگر دوازده وجه در اثبات اصل نيازمندي قرآن به تفسير بيان كرده اند.(9)نظريه عدم نياز ذاتي قرآن به تفسير
استاد معرفت، از قرآن پژوهان معاصر اماميه، بر اين باور است كه متن قرآن به طور ذاتي فاقد هرگونه اجمال و ابهامي است،لذا از آنجا كه قرآن ذاتاً روشن است، نيازي به تفسير ندارد و اين امور عرَضي است كه سبب نيازمندي قرآن به تفسير شده است.(10)از اطلاق سخن ايشان چنين برمي آيد كه تمام قرآن داراي چنين ويژگيي است و متن قرآن به خودي خود در انتقال معنا روشن و شفاف است و اين عوامل برون متني و عارضي بر متن است كه سبب مي شود تبيين مراد جدي قرآن به تفسير نيازمند گردد؛ يعني در فضاي عاري از عوامل تاريخي و اختلافي ( عصر نزول و دوره ي حضور وحي قرآني ) قرآن خود گوياي تمام مقصود خويش بوده است. ايشان همين نظريه را در حوزه ي متشابهات قرآني قائل است و، با تقسيم متشابهات به ذاتي و عرضي، نوع ذاتي را اقتضاي زبان عربي و نوع عرضي آن را معلول پيدايش نحله هاي فكري و پيش فرض هاي افراد دانسته است.(11) ديدگاه مذكور در مفهوم تفسير، قلمرو تفسير و روشن بودن ذاتي معاني قرآن، چندان دقيق نيست. همچنين مشخص نشده كه از نظر تاريخي چه مقطعي براي روشن بودن ذاتي معاني قرآن مدنظر ايشان بوده است، آيا مقصود عهد نبوي است يا در دوره هاي بعدي نيز چنين امكاني وجود دارد و اگر اين گونه است چرا در تفسير برخي از آيات ميان مفسّران صحابه و تابعين اختلاف نظر وجود دارد؟ و اينكه اين ويژگي براي قرآن به نحو استقلالي بوده يا بالضميمه منبع يا راهكاري خارج از قرآن ( سنت نبوي )؟ چه بسا بتوان با طرح لايه هاي معنايي متعدد قرآن همانند ظهر و بطن، موارد نقضي را براي ديدگاه مذكور مثال زد.نظريه ذاتي و عرضي بودن تفسير
رويكرد ذاتي- عرضي بدين معنا است كه سبب نيازمندي قرآن به تفسير، هم ذاتي است، هم عرَضي. در اين رويكرد اساساً نياز به تفسير در متوني مطرح است كه داراي اجمال و ابهام باشد كه در صورت اجمال، تفسيرْ از نوع تفصيل و در صورت ابهامْ از نوع تبيين است. علت نيازمندي قرآن به تفسير نيز ريشه در برخي از ويژگيهاي ذاتي متن دارد و هم معلول برخي از عوامل بيروني است، لكن ويژگيهاي دروني متن بسيار محدودتر از عوامل بيروني هستند. منظور از نياز ذاتي به تفسير اين است كه آيات قرآن به خودي خود و صرف نظر از هر عامل بيروني، داراي نوعي ابهام و اجمال اند و بدون تفسير، فهم صحيح از آنها ميسر نمي شود. مراد از نياز عرَضي به تفسير نيز اين است كه آيات قرآن به خودي خود داراي ابهام نيستند بلكه عوامل بيروني نظير حوادث زمان و شرايط خاص مخاطبان فهم مراد خداوند را از قرآن به طور مستقيم دشوار ساخته است. نيازهاي ذاتي متن قرآن براي تفسير بيشتر از قسم اجمال است و در موارد ابهام نيز راهكارهايي در خود قرآن براي دستيابي به تفسير آن تعبيه شده است. نيازهاي ذاتي متن قرآن همانند آيات متشابه، اجمال در برخي از آيات مثل آيات الاحكام، ذووجوه بودن برخي از آيات به دليل ويژگيهاي زباني و ساختاري آيات و ذوبطون بودن آيات هستند و نيازهاي عرضي فاصله ي زماني با عصر نزول، تطور معاني لغات، عدم آشنايي مردم با فنون ادبي و بلاغي و پديدار شدن پرسشها، شبهات و مسائل جديد را شامل مي شوند.(12) البته آنچه به عنوان اجمال و ابهام در اين رويكرد مطرح شده الزاماً ذاتي متن نيست و مي تواند نسبي باشد؛ به اين معنا كه براي آشنايان با زبان قرآن، آيه اي فاقد اجمال و ابهام باشد لكن همان آيه براي آنان كه با زبان قرآن آشنايي دقيقي ندارند داراي اجمال و ابهام نباشد، پس ضرورتاً اين گونه نيست كه اجمال و ابهام ذاتي متن باشد بلكه گاه نسبي است. برخي نيز با تأثيرپذيري از روايات به اين نتيجه بسنده كرده اند كه معارف قرآن كريم از جهت ظهور و خفا، و سهولت و صعوبت فهم آن از الفاظ و عبارات آيات، سه قسم هستند. (13) قسمي كه بي نياز از تفسير است، قسمي كه فهم آن ويژه ي راسخان در علم است، قسمي كه بخش عمده ي معارف قرآن را دربرمي گيرد، نيازمند تفسير است. در تأمين نيازمندي قسم سوم است كه تفسيرهاي زيادي در طول تاريخ براي قرآن نوشته شده است. اين گروه عوامل نيازمندي به تفسير را فقدان آگاهيهاي لازم بشر، فاصله ي زماني با نزول قرآن و برخي از ويژگيهاي قرآن كريم همانند معارف بسيار زياد و الفاظ محدود، محتواي متعالي در قالب الفاظ متداول، آميختگي و پراكندگي مطالب دانسته اند.(14)2. دامنه ي نيازمندي قرآن به تفسير
در بحث از دامنه ي نيازمندي قرآن به تفسير سخن از مقدار نيازمندي قرآن به تفسير است. به عبارت ديگر، سؤال اصلي اين بحث چنين است: آيا تعداد مشخص و محدودي از آيات قرآن نيازمند تفسير هستند يا تمام آيات؟ در پاسخ به اين پرسش به منظور تعيين دامنه ي نيازمندي قرآن به تفسير مي توان از دو معيار كمي و كيفي بهره جست. در معيار كمي نيز دو قلمرو حداقلي ( آيات مشخص ) و حداكثري ( اكثريت با تمام آيات ) را ترسيم كرد.معيار كمي
روشن است كه در معيار كمي بايد دليل يا توجيهي معناشناسانه وجود داشته باشد كه حد كمي آيات نيازمند به تفسير را مشخص بكند و اختياري مفسّر نيست كه، بدون شاخص، تعداد يا انواعي از آيات را نيازمند به تفسير معرفي كند. در آثار اسلامي رد پاي اين معيار، در مسأله مقدار آيات تفسير شده از سوي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مطرح بوده و اقوالي از سوي قرآن پژوهان فريقين ارائه شده است كه قابل جمع نيستند.(15)معيار كيفي
در معيار كيفي، ويژگي محتوايي و نوع دلالت آيات معيار براي نيازمندي آنها به تفسير است. براي مثال، اگر فرض را بر اين بنا نهيم كه تنها آياتي كه از نظر دلالتي ظاهر، مجمل، متشابه، مبهم و... هستند نيازمند تفسيراند و آياتي كه دلالتشان نص، مبين، محكم و فاقد ابهام باشد از قلمرو تفسير خارج خواهند بود.پرسش ديگر مسأله قلمرو تفسير اين است كه آيا هر دو معيار كمي و كيفي داراي شاخص قطعي و روشني هستند و حد تعييني دارند يا اينكه نسبي اند و از يك مفسّر تا مفسّر ديگر امكان تغيير دارند؟ مسأله قلمرو تفسير در تفاسير اماميه چندان مشخص نيست و در ديگر آثار قرآن پژوهي نيز اين موضوع از لحاظ تئوري و نظري چندان مورد گفتگو قرار نگرفته است. مفسّران بسته به توانمنديها و دانسته هاي خود بخش عمده اي از قرآن را تفسير كرده اند و گاه از تفسير برخي از آيات به معناي دقيق كلمه تفسير عبور كرده اند. اينكه چرا يك مفسر از تفسير برخي آيات قرآن، صرف نظر كرده و از پرداختن به آن خودداري كرده است، وابستگي كاملي به قيد مفهوم قلمرو در تعريف او از تفسير دارد.
3. مفسران اماميه و نظريه ي نسبيت نيازمندي قرآن به تفسير
با لحاظ عملكرد تفسيري مفسّران اماميه مي توان چنين حدس زد كه آنان بيشتر به نظريه ي نسبيت در تعيين دامنه ي نيازمندي قرآن به تفسير گرايش داشته اند. روند تكاملي تفاسير دوره معصومان نيز حاكي از توسعه تدريجي قلمرو تفسير است، چرا كه در عصر نزول، در سطح عمومي، همه ي آيات نيازمند به تفسير نبودند و تفسير به بيان معاني برخي واژه ها، ذكر برخي اسباب و شأن نزول آيات و بيان مقصود اندكي از آيات محدود بوده است.از اين رو تفسير كاملي كه شرح و توضيح معنا و مقصود تمام آيه يا قرآن را دربرداشته باشد، از آن عصر نقل نشده و به دست ما نرسيده است. اما با فاصله گرفتن از عصر نزول، به تدريج، آيات بيشتري تفسير شد و قلمرو تفسير گسترش يافت و تفسيرهايي كه تدوين شد، حجم بيشتري از آيات را دربرگرفت. اين تطور خود مرهون دلايل مختلف فكري و فرهنگي و حتي فرقه اي بوده است.(16)
پينوشتها:
1.محمد مرادي، امام علي و قرآن، هستي نما، تهران، 1382ش، ص 111.
2.عزيزالله عطاردي، مسند الامام الصادق (عليه السلام)، عطارد، چاپ اول، تهران، 1384ش، ج6، 7 و 8.
3.فؤاد سزگين، تاريخ نگاشته هاي عربي، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران، 1380ش، ج1، ص 59.
4. وَ نَزَّلْنَا عَلَيْکَ الْکِتَابَ تِبْيَاناً لِکُلِّ شَيْءٍ » ( نحل: 89).
5.هذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدًى وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ ( آل عمران: 138).
6.قَدْ جَاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتَابٌ مُبِينٌ ( مائده: 15) در مورد آيات ديگر ر.ك: يوسف: 1؛ شعرا: 2، نمل: 1، قصص:2 زخرف:2، دخان: 2.
7.مهدي عبدالنبي، روش صحيح تفسير قرآن: تحليل و نقد نظريه ي استقلال قرآن، چاپ دوم، منير، تهران، 1386ش؛ سيد سعيد ميري، « نظريه استقلال قرآن: مصاف علامه طباطبايي با اخباريان»، بينات، ش 26، تابستان 1379ش، ص 121-131.
8.محمدكاظم شاكر، روش هاي تأويل قرآن، ص 71.
9.علي اصغر تجري، مباني تفسير القرآن و منهجه، ص 136-141.
10.محمدهادي معرفت، التفسير و المفسرون في ثوبه القشيب، ج1، ص 14.
11.محمدهادي معرفت، تلخيص التمهيد، مؤسسه ي النشر الاسلاميه التابعة الجامعة المدرسين بقم المشرفه، قم، 1416ق؛ ج1، ص 448-451.
12. محمدكاظم شاكر، پيشين، ص 60-70.
13.عبد علي بن جمعه عروسي حويزي، تفسير نور الثقلين، تحقيق و تصحيح و تعليق سيد هاشم رسولي محلاتي، الرابعة، مؤسسة إسماعيليان، قم، 1370ش، ج1،ص 313،حديث 18.
14.علي اكبر بابايي و همكاران، تاريخ تفسير قرآن، ص 34-40.
15.محمدحسين ذهبي، التفسير و المفسرون، دارالكتب الحديث، ج1، ص 51؛ علي اكبر بابايي، پيشين، ج1، ص 36-39؛ سيدمحمد باقر حكيم، علوم قرآني، ترجمه محمدعلي لساني فشاركي، تبيان، چاپ اول، تهران، 1378ش، ص 255-273.
16.ر.ك: علي اكبر بابايي، پيشين، ج1، ص 428-429.
راد، علي، (1390)، مباني كلامي اماميه در تفسير قرآن: با رويكرد نقّادانه به آراي ذهبي، عسّال و رومي، تهران: سخن، چاپ اول