نويسندگان: جورج ريتزر
داگلاس گودمن
مترجمان: خليل ميرزايي
عبّاس لطفي زاده
داگلاس گودمن
مترجمان: خليل ميرزايي
عبّاس لطفي زاده
تحليلگران شبکه ( همچون هريسون وايت، 1992؛ واسرمن و فاوست، 1994؛ ولمن و برکوويتز، 1988/1997 ) بسيار تلاش مي کنند تا رويکردشان را از آنچه رونالد برت رويکردهاي جامعه شناختي « ذره بينانه » (1) و « هنجار محور » (2) مي نامد، متمايز سازند ( برت، 1982؛ همچنين رجوع کنيد به گرانووتر، 1985 ). جهت گيري هاي جامعه شناختي ذره بينانه بر کنشگراني تمرکز دارند که جدا از کنشگران ديگر تصميم گيري مي کنند. به طور کلي، آنها بر « خصيصه هاي شخصي » (3) کنشگران تأکيد دارند ( بي. ولمن، 1983 ). رويکردهاي ذره بينانه به خاطر خردبيني افراطي و چشم پوشي از پيوندهاي بين کنشگران، مورد ترديد واقع شده اند. به گفته ي بَري ولِمن، « بررسي انگيزه هاي فردي کاري است که بهتر است آن را به روان شناسان وا گذاريم » ( 1983: 163 ). بدون ترديد، اين نظريه آن دسته از نظريه هاي جامعه شناختي را که بدين شيوه يا شيوه هاي ديگر به انگيزه ها مي پردازند، رد مي کند.
از ديدگاه نظريه پردازان شبکه، رويکردهاي هنجارمحور بر فرهنگ و آن فرآيند اجتماعي شدني تأکيد مي ورزند که هنجارها و ارزش ها از طريق آن در وجود کنشگران دروني مي شوند. مطابق با جهت گيري هنجاري، آنچه که انسانها را گرد هم نگه مي دارد، مجموعه اي از عقايد مشترک است. اما نظريه پردازان شبکه يک چنين ديدگاهي را رد کرده و استدلال مي کنند که بايد بر الگوي عيني پيوندهايي تأکيد کرد که اعضاي يک جامعه را به يکديگر متصل مي سازند. ( ميزروچي، 1994 ). ولمن اين ديدگاه را چنين بيان مي کند:
تحليل گران شبکه برآنند تا به جاي بررسي اعتقادات مربوط به بايدها و نبايدهاي رفتاري، قواعدي را بررسي کنند که انسانها و جمع ها عملاً در قالب آنها رفتار مي کنند. از اين حيث، تحليل گران شبکه مي کوشند تا از تبيين هاي هنجاري رفتار اجتماعي اجتناب ورزند. آنها هر تبييني را که فرآيند اجتماعي را به عنوان مجموعه خصيصه هاي شخصي و هنجارهاي دروني شده ي کنشگران فردي در نظر مي گيرد، به عنوان تبيين هاي غيرساختاري رد مي کنند.
( بي. ولمن، 1983: 162 )
نظريه ي شبکه ضمن تصريح آن چيزي که نيست، علاقه ي اصلي اش روابط اجتماعي يا الگوي عيني پيوندهايي که اعضاي ( فردي و جمعي ) جامعه را به هم متصل مي کند را روشن مي سازد ( برت، 1992 ). بهتر است توصيف ولمن را درباره ي تأکيد اين نظريه ببينيم:
تحليل گران شبکه کار خود را با اين برداشت ساده ولي نيرومند آغاز مي کنند که کسب و کار اصلي جامعه شناسان بررسي ساختار اجتماعي است... بي واسطه ترين شيوه ي بررسي يک ساختار اجتماعي، تحليل الگوي پيوندهايي است که اعضاي جامعه را به هم پيوند مي زنند. تحليلگران شبکه در پي بررسي ساختارهاي عميق يعني بررسي الگوهاي شبکه اي منظمي که در زير پوشش ظاهري غالباً پيچيده ي نظام هاي اجتماعي وجود دارند هستند... کنشگران و رفتارشان را بايد تحت الزام اين ساختارها در نظر گرفت. بنابراين، توجه اين نظريه نه بر کنشگران با اراده، بلکه بر الزام ساختاري است.
( بي. ولمن، 1983: 157-156 )
يکي از جنبه هاي متمايز نظريه ي شبکه توجه آن بر طيف وسيعي از ساختارهاي خرد و کلان است. بدين معنا که برابر با نظريه ي شبکه، کنشگران ممکن است انسانها باشند ( ولمن و وورتلي، 1990 )، اما گروه ها، مؤسسات ( دبليو، بيکر، 1990؛ کلاوسون، نيوستدل و بيردن، 1986؛ ميزروچي و کونيگ، 1986 ) و جوامع نيز مي توانند به عنوان کنشگر تلقي شوند. پيوندها ممکن است در سطح ساختاري- اجتماعي کلان مقياس و نيز در سطوح خردتر، اتفاق بيفتند. مارک گرانووتر اين پيوندهاي سطح خرد را به عنوان کنش هايي توصيف مي کند که در « روابط شخصي عيني و ساختارها ( يا شبکه ها ) ي حاکم بر اين روابط، جاي گرفته اند » ( 1985: 490 ). نکته ي اساسي براي هر يک از اين پيوندها اين قضيه است که هر « کنشگر » ( فردي يا جمعي ) ممکن است دسترسي متفاوتي به منابع ارزشمند جامعه ( ثروت، قدرت و اطلاعات ) داشته باشد. در نتيجه ي همين قضيه است که نظام هاي ساختاريافته قشربندي مي شوند و برخي از عناصر آنها به عناصر ديگر وابسته مي گردند.
يکي از جنبه هاي کليدي تحليل شبکه اين است که سعي دارد تا جامعه شناسان را از بررسي گروه هاي اجتماعي و مقوله هاي اجتماعي به بررسي پيوندهاي بين کنشگراني سوق دهد که « آنچنان درهم تنيده و به هم پيوسته نيستند که بتوان آنها را گروه ناميد » ( ولمن، 1983: 169 ). يکي از نمونه هاي خوب در اين زمينه، کار گرانووتر ( 1973، 1983 ) درباره ي « قدرت پيوندهاي ضعيف » است. گرانووتر بين « پيوندهاي قوي » (4) مانند پيوندهاي بين انسان ها و دوستان صميمي شان و « پيوندهاي ضعيف » (5) مانند پيوندهاي بين انسان ها و آشنايان شان، تمايز قائل مي شود. جامعه شناسان معولاً بر پيوندهاي قوي بين انسان ها يا گروه هاي اجتماعي توجه داشته اند. آنها پيوندهاي قوي را تعيين کننده انگاشته اند، در حالي که براي پيوندهاي ضعيف اهميت جامعه شناختي چنداني قائل نبوده اند. اما گرانووتر نشان داد که پيوندهاي ضعيف نيز مي توانند بسيار مهم باشند. براي مثال، پيوندهاي ضعيف بين دو کنشگر مي تواند به مثابه ي پلي بين دو گروهي که پيوندهاي داخلي نيرومندي دارند، عمل کند؛ بدون يک چنين پيوند ضعيفي ممکن است دو گروه يکسره از هم جدا بمانند. اين انزوا نيز به نوبه ي خود مي تواند نظام اجتماعي از هم گسيخته تري را به بار آورد. فردي که از پيوندهاي ضعيف برخوردار نباشد، خود را در يک گروه منزوي و درهم فشرده اي مي يابد و از آنچه در گروه هاي ديگر و نيز در جامعه ي گسترده تر اتفاق مي افتد، بي اطلاع مي ماند. از همين روي، پيوندهاي ضعيف از انزواي گروه جلوگيري کرده و به افراد گروه اين امکان را مي دهند که به نحو بهتري با جامعه ي گسترده تر بياميزند. گرچه گرانووتر بر اهميت پيوندهاي ضعيف تأکيد مي کند، اما بلافاصله اين نکته را نيز آشکار مي سازد که « پيوندهاي قوي نيز مي توانند ارزش مند باشند » ( 1983: 209؛ نيز رجوع کنيد به بيان، 1997 ). براي مثال، انسان هايي که از پيوندهاي قوي برخوردارند، از انگيزه ي بالاتر و آمادگي بيشتري براي کمک به يکديگر برخوردارند.
نظريه ي شبکه نسبتاً جديد و توسعه نيافته است. به گفته ي برت « بين رويکردهاي منتسب به تحليل شبکه اي هنوز پيوستگي محکمي وجود ندارد » ( 1982: 20 ). اما همچنان که شمار مقالات و کتابهاي منتشر شده از ديدگاه شبکه اي نشان مي دهد و نيز با توجه به اين واقعيت که اکنون نشريه اي با عنوان ( شبکه هاي اجتماعي ) به آن اختصاص داده شده است، مي توان گفت که اين نظريه مسير رو به رشدي را طي مي کند. گرچه نظريه ي شبکه ممکن است در حال حاضر توده اي از آثار پراکنده باشد، اما به نظر مي رسد که به يک رشته اصول منسجم متکي است. ( بي. ولمن، 1983 ).
نخست اينکه پيوندهاي بين کنشگران هم از نظر محتوا و هم از نظر شدت معمولاً متقارن هستند. کنشگران چيزهاي متفاوتي را به يکديگر عرضه مي کنند و اين کار را با شدت کمتر يا بيشتر انجام مي دهند. دوم آنکه پيوندهاي بين افراد را بايد در قالب ساختار شبکه هاي گسترده تر مورد تحليل قرار داد. سوم اينکه ساختار گرفتن پيوندهاي اجتماعي به انواع گوناگون شبکه هاي غيرتصادفي مي انجامد. از يک سو، شبکه ها جنبه هاي انتقالي (6) دارند: اگر پيوندي بين الف و ب و پيوند ديگري بين ب و ج وجود داشته باشد، احتمالاً بين الف و ج نيز پيوندي برقرار خواهد شد. در نتيجه، به احتمال زياد شبکه اي متشکل از الف، ب و ج به وجود خواهد آمد. از سوي ديگر، در مورد تعداد پيوندهايي که مي تواند وجود داشته باشد و ميزان شدت آنها، محدوديت هايي وجود دارد. در نتيجه، اين احتمال وجود دارد که خوشه هاي شبکه اي (7) مجزايي توسعه يابند که مرزهاي مشخصي با خوشه هاي ديگر دارند. چهارم آنکه، وجود چنين خوشه هايي به اين واقعيت مي انجامد که ممکن است بين خوشه ها و نيز بين افراد پيوندهاي متلاقي (8) به وجود آيد. پنجم اينکه، از آنجا که پيوندهاي نامتقارني نيز بين عناصر يک نظام وجود دارد، منابع کمياب به گونه ي نابرابري توزيع مي شوند. سرانجام آنکه توزيع نابرابر منابع کمياب، هم به همکاري و هم به رقابت مي انجامد. برخي از گروهها با هم متحد مي شوند تا با همکاري يکديگر منابع کمياب را به چنگ آورند، در حالي که برخي ديگر از گروه ها بر سر همين منابع با يکديگر به رقابت و منازعه مي پردازند. بدين سان مشاهده مي شود که نظريه ي شبکه از خصلتي پويا برخوردار است ( روزنتال و ديگران، 1985 ) و با تأکيدش بر الگوهاي جابه جا شونده ي ائتلاف و تضاد، ساختار نظام را همواره در حال تغيير نشان مي دهد.
به عنوان مثال، ميزروچي (1990) به بررسي قضيه انسجام (9) مؤسسات و رابطه ي آن با قدرت روي آورده است. او مي گويد که از نظر تاريخي، انسجام به دو شيوه ي متفاوت تعريف شده است. براساس تعريف اول يا ديدگاه ذهني « انسجام کارکردي از احساسات اعضاي گروه در باب هويت گروهي شان است، بويژه اين احساس که منافع فردي شان به منافع گروهي شان وابسته است » ( ميزروچي، 1990: 21 ). تأکيد اصلي در اينجا بر نظام هنجاري است؛ در واقع انسجام در اينجا از طريق دروني کردن نظام هنجاري و يا به واسطه ي فشار گروهي ايجاد مي شود. اما برابر با تعريف دوم يا ديدگاه عيني « يکپارچگي مي تواند به عنوان فرآيند عيني و مشاهده پذير مستقل از احساسات افراد قلمداد شود » ( ميزروچي، 1990: 22 ). لازم به يادآوري نيست که ميزروچي با توجه به همسويي اش با نظريه ي شبکه به رويکرد عيني انسجام تمايل دارد.
ميزروچي همانند رفتاري را نه تنها به عنوان پيامدي از انسجام، بلکه همچنين محصول آن چيزي مي داند که خودش هم ارزي ساختاري (10) مي نامد: « کنشگراني را از لحاظ ساختاري هم ارز گويند که روابط يکساني با کنشگران ديگر در آن ساختار اجتماعي داشته باشند » ( 1990: 25 ). بدين سان، بين اعضاي يک مؤسسه حتي اگر هيچ ارتباطي بين آنها وجود نداشته باشد نوعي هم ارزي ساختاري وجود دارد. آنها به شيوه ي مشابهي رفتار مي کنند زيرا که رابطه ي مشابهي با افراد ديگر حاضر در ساختار اجتماعي دارند. ميزروچي نتيجه مي گيرد که هم ارزي ساختاري دست کم به اندازه ي انسجام، در تبيين همانندي رفتاري نقش بازي مي کند. او اهميت بالايي به هم ارزي ساختاري مي دهد، مفهومي که تلويحاً شبکه اي از روابط اجتماعي را خاطر نشان مي سازد.
يک نظريه ي شبکه ي تلفيقي تر
رونالد بِرت (1982 ) در خط مقدم نظريه پردازان شبکه اي قرار گرفته است که بر آن شده اند تا به جاي جبرگرايي ساختاري يک نوع رويکرد تلفيقي را ساخته و پرداخته کنند. برت کارش را با تشريح انشعاب موجود در درون نظريه ي کنش، بين جهت گيري هاي « ذره بينانه » و « هنجار محور » آغاز مي کند. جهت گيري ذره بينانه « فرض را بر آن مي گيرد که کنشگران منفرد کنش هاي مختلف را مستقلانه و بدون ارجاع به کنشگران ديگر مورد ارزيابي قرار مي دهند »، در حالي که « ديدگاه هنجاري کنشگران منفرد را در قالب نظامي در نظر مي گيرد که داراي منافع به هم بسته اي به نام هنجارهاي اجتماعي هستند، هنجارهايي که توسط کنشگران، در طي اجتماعي شدن توليد مي شوند ». ( برت، 1982: 5 ).برت ديدگاهي را مي پروراند که « انشعاب بين کنش ذره بينانه و هنجار محور را از بين برمي دارد »؛ و « بيش از آنکه ترکيبي از دو ديدگاه موجود درباره ي کنش باشد، ديدگاه سومي است که به لحاظ عقلايي مي کوشد بين دو ديدگاه مذکور پلي ايجاد کند » ( 1982: 8 ). گرچه برت بي گمان نکاتي را از دو ديدگاه ديگر به عاريت مي گيرد اما چيزي را مي پروراند که خودش آن را نوعي ديدگاه ساختاري مي خواند، ديدگاهي که « در مورد معيار لازم براي اصل ارزيابي نهايي » (11) با دو ديدگاه بالا تفاوت مي يابد. « اين معيار مفروض در ديدگاه ساختاري پيشنهادي [ برت ] همان آميزه ي نقش/ پايگاه (12) است که بر مبناي تقسيم کار ايجاد مي شود. هر کنشگر مطلوبيت کنش هاي مختلف را تا حدي با توجه به شرايط شخصي اش و تا حدي هم با توجه به شرايط ديگران ارزيابي مي کند » ( 1982: 8 ). برت رويکرد خود را به عنوان بسط منطقي رويکرد ذره بينانه و قائل شدن يک نوع « محدوديت درست تجربي » بر نظريه ي هنجاري در نظر مي گيرد.
** توضيح شکل:
شکل 8-1
مدل تلفيقي رونالد برت
شکل 8-1 نظريه ي ساختاري کنش برت را نشان مي دهد. برابر با توصيف برت درباره ي پيش فرض هرگونه نظريه ي ساختاري کنش « کنشگران تحت الزامات ساختاري اجتماعي به گونه اي هدف مند عمل مي کنند » ( 1982: 9؛ نيز رجوع کنيد به ميزروچي، 1994 ). به نظر او:
کنشگران خودشان را در يک ساختار اجتماعي مي يابند. اين ساختار اجتماعي همانندي هاي اجتماعي آنها را تعيين مي کند و اين همانندي ها نيز به نوبه ي خود ادراکات آنها را درباره ي مزاياي احتمالي هر يک از گزينه هاي کنشي شکل مي دهند. در عين حال، ساختار اجتماعي نيز توانايي کنشگران را در اتخاذ کنش ها به نحو متفاوتي مقيد مي سازد؛ بنابراين کنش هايي که نهايتاً اتفاق مي افتند کارکرد مشترک کنشگراني هستند که در حد توانايي شان در پي منافع خود گام برمي دارند؛ در ضمن اين ساختار اجتماعي است که توانايي و منافع آنها را الگوبندي مي کند. دست آخر آنکه کنش هايي که تحت الزام ساختار اجتماعي رخ مي دهند، مي توانند خود ساختار اجتماعي را نيز تعديل کنند و اين تعديل ها اين قابليت را دارند که الزامات جديدي را به وجود آورند که کنشگران مي بايست در قالب آن ساختار با آنها مواجه شوند. ( برت، 1982: 9 )
پينوشتها:
1. Atomistic
2. Normative
3. Personal attributes
4. Strong ties
5. Weak ties
6. Transitive
7. Network clusters
8. Cross-linkage
9. Cohesion
10. Structural equivalence
11. Marginal evaluation
12. Status/role-set
ريتزر، جورج؛ گودمن، داگلاس جي. (1390) نظريه جامعه شناسي مدرن، ترجمه: خليل ميرزايي و عباس لطفي زاده، تهران: انتشارات جامعه شناسان، چاپ اول