ناشناس

سلام. 4ساله ازدواج کردم.تا چند وقت پیش خود را خوشبخت...

سلام. 4ساله ازدواج کردم.تا چند وقت پیش خود را خوشبخت ترین انسان روی زمین می دانستم.همسرم بسیار مهربان بود و همه حسرت زندگی مارا می خوردند.ناگهان همه چیز به هم ریخت.باعشق فراوان برای کنکور ارشد خواندم مطمئن بودم جز نفرات برترم اما نمی دانم چه شد با دیدن رتبه ام فهمیدم امکان قبولیم 0 است.انگیزه ای نداشتم تا دوباره یکسال از عمرم را هدر کنم.تصمیم گرفتیم بچه دار شویم اما فهمیدیم علیرغم انواع درمانها،بچه دار نمیشویم.شغل مناسبی برایم پیدا شد. 4 ماه خالصانه کار کردم و رئیس شرکت راضی بود اما حاضر نشد بیمه ام کند.در نتیجه مجبور به انصراف شدم.خواهرم که ازدواج کرد اوضاع بدتر شد.زندگی اش به مراتب بهتر از من بود.به علایقش می پرداخت و راضی بود.من هیچ حرفی برای گفتن نداشتم.مشکلاتم با والدین همسرم بیشتر شده بود. 4 سال درجا زده بودم و زندگیم هیچ پیشرفتی نداشت.کلافه بودم. در این میان مادربزرگم مرحوم شد و شوک این قضیه مرا حسابی به هم ریخت. حالا از دختری که در مهربانی و خوش اخلاقی زبانزد بود،تبدیل شدم به آدمی عصبی که با کوچکترین تلنگری پرخاش میکنم.انگیزه ای برای زندگی ندارم.احساس پوچی میکنم.گاهی بی دلیل گریه میکنم.صبحها به زحمت بیدار میشوم.پرخوری عصبی پیدا کردم و روز به روز چاقتر میشوم.اضافه وزن ندارم اما شدیدا از چاق شدن میترسم.زیبایی ام که همه را جذب میکرد از بین رفته و مدام با همسرم درگیری لفظی دارم. انصافا همسرم همیشه بهترین ها را برایم انجام داده و بسیار عاطفی و مهربان است.نمی دانم چکار کنم.بسیاری از اطرافیانم در این سالها بچه دار شده اند.دیگران هم ادامه تحصیل داده اند اما من...مدام نگرانم.از کوچکترین حرفی ناراحت میشوم.هدفی برای آینده نمانده که بخواهم به دنبالش بروم چراکه دست روی هرچیزی گذاشتم بیهوده بود.از خودم خسته شدم.ساعت خوابم زیاد شده و درطول روز کسلم.حوصله هیچکس را ندارم.دلم نمیخواهد زیاد از خانه خارج شوم.گاهی فکر میکنم اگر بمیرم بقیه چه میکنند؟خیلی خسته ام. لطفا کمکم کنید.
يکشنبه، 20 بهمن 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

سلام. 4ساله ازدواج کردم.تا چند وقت پیش خود را خوشبخت...

ناشناس ( تحصیلات : کم سواد ، 26 ساله )

سلام. 4ساله ازدواج کردم.تا چند وقت پیش خود را خوشبخت ترین انسان روی زمین می دانستم.همسرم بسیار مهربان بود و همه حسرت زندگی مارا می خوردند.ناگهان همه چیز به هم ریخت.باعشق فراوان برای کنکور ارشد خواندم مطمئن بودم جز نفرات برترم اما نمی دانم چه شد با دیدن رتبه ام فهمیدم امکان قبولیم 0 است.انگیزه ای نداشتم تا دوباره یکسال از عمرم را هدر کنم.تصمیم گرفتیم بچه دار شویم اما فهمیدیم علیرغم انواع درمانها،بچه دار نمیشویم.شغل مناسبی برایم پیدا شد. 4 ماه خالصانه کار کردم و رئیس شرکت راضی بود اما حاضر نشد بیمه ام کند.در نتیجه مجبور به انصراف شدم.خواهرم که ازدواج کرد اوضاع بدتر شد.زندگی اش به مراتب بهتر از من بود.به علایقش می پرداخت و راضی بود.من هیچ حرفی برای گفتن نداشتم.مشکلاتم با والدین همسرم بیشتر شده بود. 4 سال درجا زده بودم و زندگیم هیچ پیشرفتی نداشت.کلافه بودم. در این میان مادربزرگم مرحوم شد و شوک این قضیه مرا حسابی به هم ریخت. حالا از دختری که در مهربانی و خوش اخلاقی زبانزد بود،تبدیل شدم به آدمی عصبی که با کوچکترین تلنگری پرخاش میکنم.انگیزه ای برای زندگی ندارم.احساس پوچی میکنم.گاهی بی دلیل گریه میکنم.صبحها به زحمت بیدار میشوم.پرخوری عصبی پیدا کردم و روز به روز چاقتر میشوم.اضافه وزن ندارم اما شدیدا از چاق شدن میترسم.زیبایی ام که همه را جذب میکرد از بین رفته و مدام با همسرم درگیری لفظی دارم. انصافا همسرم همیشه بهترین ها را برایم انجام داده و بسیار عاطفی و مهربان است.نمی دانم چکار کنم.بسیاری از اطرافیانم در این سالها بچه دار شده اند.دیگران هم ادامه تحصیل داده اند اما من...مدام نگرانم.از کوچکترین حرفی ناراحت میشوم.هدفی برای آینده نمانده که بخواهم به دنبالش بروم چراکه دست روی هرچیزی گذاشتم بیهوده بود.از خودم خسته شدم.ساعت خوابم زیاد شده و درطول روز کسلم.حوصله هیچکس را ندارم.دلم نمیخواهد زیاد از خانه خارج شوم.گاهی فکر میکنم اگر بمیرم بقیه چه میکنند؟خیلی خسته ام. لطفا کمکم کنید.


مشاور: خانم سعیده صفری

باسلام. خواهر عزیزم شما در عرض یک مدت کوتاه شاهد چندین اتفاق نامساعد بوده اید که در روحیه و خلق و خویتان تاثیر منفی بسیاری گذاشته است و قدرت و مقابله و سازگاری شما را به شدت کاهش داده است، شاید هر کس دیگری نیز جای شما بود این احساس را به مراتب مختلف تجربه می کرد اما هنر شما این است که شرایط را به نفع خودتان تغییر دهید البته شاید با این روحیه¬ی کسل و ناامید نتوانید به تنهایی از پس آن بر آیید اما با کمک یک روانشناس بالینی حتما می توانید این کار را انجام دهید . همچنین با توجه به شرایط خوبی که قبل از این مدت در زندگیتان داشته اید با کمی تدبیر می توانید مانند سابق کنترل زندگیتان را به دست بگیرد. برخی از نشانه هایی که از آنها رنج می برید منوط به اتفاقات واقعی است مانند قبول نشدن در کنکور کارشناسی ارشد و باردار نشدنتان، اما برخی از آنها نیز به خاطر طرز نگرشتان نسبت به این اتفاقات است . همچنین همانطور که خودتان نیز اشاره کرده اید مقایسه ی شرایطتتان با زندگی خواهرتان وضعیت شما را تشدید خواهد کرد . پس توصیه می کنم در اسرع وقت به یک روانشناس بالینی مراجعه کنید و با پیگیری جلسات به وضعیت دلخواهتان دست یابید.



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.