پرسش :
دعوت خويشاوندان به اسلام توسط پيامبراسلام(ص)چگونه بود؟
پاسخ :
در سال سوم بعثت پيك وحى آمد و اين آيه را آورد: «اى پيغمبر! بستگان نزديكت را از نافرمانى ما بيم ده».(و انذر عشيرتك الاقربين - سوره شعراء آيه 214)
پس از نزول اين آيه پيغمبر دستور داد گوسفندى ذبح كنند و آن را طبخ كرده با نان و قدحى دوغ مهيا سازند. سپس به على (عليه السلام) دستور داد همه مردان بنى هاشم را براى صرف غذا دعوت كند. نزديك به چهل مرد در خانه حارث بن عبدالمطلب گردآمدند.
همين كه غذا آماده شد پيغمبر رو كرد به عموها و عموزاده ها و فرمود: به نام خدا غذا ميل كنيد. چون غذا خوردند و ابولهب يكى از عموهاى پيغمبر كه مردى بت پرست و سرسخت بود ديد كه آن غذاى كم همه مدعوين را كفايت كرد و چيزى هم از آن باقى ماند، گفت: محمد شما را سحر كرد! با اين سخن نابجاى ابولهب پيغمبر صلاح نديد دعوت خود را ابلاغ كند. جمعيت پراكنده شدند بدون اينكه نتيجه اى از مجلس گرفته شود.
روز بعد باز پيغمبر فرمود: يا على! ديروز ابولهب قبل از آن كه من سخنى بگويم كارى كرد كه ديدى و پيش از آنكه با آنها سخن بگويم متفرق شدند. سفارش كن غذاى ديروز را آماده سازند سپس آنها را جمع كن. على (عليه السلام) همان افراد را گرد آورد و آنها نيز آمدند و غذا خوردند. همين كه كار غذا خوردن به انجام رسيد پيغمبر برخاست و آغازبه سخن كردو فرمود: فرزندان عبدالمطلب! خدا را حمد مى كنم و به او استعانت مى جويم و گواهى مى دهم كه خدائى جز خداى يگانه نيست. راهنماى قوم به آنها دروغ نمى گويد. به خداى يگانه من پيغمبر خدا هستم كه براى شما و عموم مردم برانگيخته شده ام. به خدا قسم مى ميريد چنانكه مى خوابيد و برانگيخته مى شويد چنانكه بيداريد و از آنچه مدانيد محاسبه مى شويد، و بدانيد كه بهشت و جهنم هست و دائمى است.
فرزندان عبدالمطلب! جبرئيل آمده است و از جانب خدا مرا مامور داشته است كه «بستگان نزديكم را از نافرمانى خدا بيم دهم» لابد از اين آيه در خواهيد يافت كه موضوع از چه قرارى است؟ من قبل از هر كس مامورم كه شما بستگان و خويشانم را به خداى يگانه دعوت كنم و پس از شما ديگران را. به خدا قسم من جوانمردى از عرب را سراغ ندارم كه بهتر از من خيرخواه شما باشد. من خوبى هاى دنيا و آخرت را براى شما آورده ام. خدا مرا مامور داشته كه شما را فراخوانم تا او را خداي يكتا بدانيد. كدام يك از شما مرا به اين امر يارى مى كند تا برادر من و جانشين من و نماينده من در ميان شما و سرپرست خاندان من باشد؟
پيغمبر دو بار اين سخنان را تكرار كرد و هيچ كس پاسخى نداد، ولى هر دو بار على (عليه السلام) كه از همه حضار كم سنتر بود، برخاست و گفت: يا رسول الله! من همه آنچه را فرمودى به عهده مى گيرم، و پيغمبر مى فرمود: بنشين! چون بار سوم پيغمبر سخنان خود را تكرار كرد و على (عليه السلام) برخاست و آمادگى خود را اعلام داشت، پيغمبر در حالى كه او را به حضار نشان مى داد، فرمود: اين برادر من و جانشين من و نماينده من در ميان شماست، از وى شنوائى داشته باشيد و هر چه مى گويد بپذيريد كه او وارث من خواهد بود.)(1)در اين جا حضار برخاستند و در حالى كه بيرون مى رفتند، مى خنديدند و به ابوطالب مى گفتند: محمد به تو امر مى كند كه از پسرت شنوائى داشته باشى و از وى اطاعت كنى.
به روايت يعقوبى در اين مجلس خانوادگى پس از سخنان پيغمبر، عمويش ابولهب گفت: اى اولاد عبدالمطلب! اگر شما از اين مرد پيروى كنيد و به دفاع ازوى برخيزيد كشته مى شويد و اگر رهايش كنيد خوار مى گرديد. ولى ابوطالب گفت: اى بدبخت! به خدا ما او را يارى مى كنيم و پشت سر او مى ايستيم. برادرزاده عزيز! هرگاه خواستى مردم را به خدايت رهبرى كنى، ما را آگاه كن تا سلاح به دست گرفته به حمايتت برخيزيم. در آن روز جعفر بن ابيطالب و عبيدة بن حارث بن عبدالمطلب مسلمان شدند و گروه بسيارى به دنبال آنها به اسلام گرويدند.(2)
پی نوشتها:
1.(تاريخ طبرى - جلد 2 صفحه 1172 كامل ابن اثير - جلد 2 صفحه 40 و سيرة الرسول مرحوم آقا سيد محسن امين عاملى صفحه 63 به نقل از تفسير ثعلبى و خصائص نسائى و سيره حلبى. جاى بسى تاسف است كه محمد بن حسنين هيكل نويسنده معروف مصر اين قسمت را در چاپ دوم كتابش «زندگانى محمد» برداشته است!
2.(تاريخ يعقوبى - چاپ دارالفكر بيروت سال 1375 صفحه 16).
تاريخ اسلام از آغاز تاهجرت/على دوانى.
منبع:سایت انوار طاها
در سال سوم بعثت پيك وحى آمد و اين آيه را آورد: «اى پيغمبر! بستگان نزديكت را از نافرمانى ما بيم ده».(و انذر عشيرتك الاقربين - سوره شعراء آيه 214)
پس از نزول اين آيه پيغمبر دستور داد گوسفندى ذبح كنند و آن را طبخ كرده با نان و قدحى دوغ مهيا سازند. سپس به على (عليه السلام) دستور داد همه مردان بنى هاشم را براى صرف غذا دعوت كند. نزديك به چهل مرد در خانه حارث بن عبدالمطلب گردآمدند.
همين كه غذا آماده شد پيغمبر رو كرد به عموها و عموزاده ها و فرمود: به نام خدا غذا ميل كنيد. چون غذا خوردند و ابولهب يكى از عموهاى پيغمبر كه مردى بت پرست و سرسخت بود ديد كه آن غذاى كم همه مدعوين را كفايت كرد و چيزى هم از آن باقى ماند، گفت: محمد شما را سحر كرد! با اين سخن نابجاى ابولهب پيغمبر صلاح نديد دعوت خود را ابلاغ كند. جمعيت پراكنده شدند بدون اينكه نتيجه اى از مجلس گرفته شود.
روز بعد باز پيغمبر فرمود: يا على! ديروز ابولهب قبل از آن كه من سخنى بگويم كارى كرد كه ديدى و پيش از آنكه با آنها سخن بگويم متفرق شدند. سفارش كن غذاى ديروز را آماده سازند سپس آنها را جمع كن. على (عليه السلام) همان افراد را گرد آورد و آنها نيز آمدند و غذا خوردند. همين كه كار غذا خوردن به انجام رسيد پيغمبر برخاست و آغازبه سخن كردو فرمود: فرزندان عبدالمطلب! خدا را حمد مى كنم و به او استعانت مى جويم و گواهى مى دهم كه خدائى جز خداى يگانه نيست. راهنماى قوم به آنها دروغ نمى گويد. به خداى يگانه من پيغمبر خدا هستم كه براى شما و عموم مردم برانگيخته شده ام. به خدا قسم مى ميريد چنانكه مى خوابيد و برانگيخته مى شويد چنانكه بيداريد و از آنچه مدانيد محاسبه مى شويد، و بدانيد كه بهشت و جهنم هست و دائمى است.
فرزندان عبدالمطلب! جبرئيل آمده است و از جانب خدا مرا مامور داشته است كه «بستگان نزديكم را از نافرمانى خدا بيم دهم» لابد از اين آيه در خواهيد يافت كه موضوع از چه قرارى است؟ من قبل از هر كس مامورم كه شما بستگان و خويشانم را به خداى يگانه دعوت كنم و پس از شما ديگران را. به خدا قسم من جوانمردى از عرب را سراغ ندارم كه بهتر از من خيرخواه شما باشد. من خوبى هاى دنيا و آخرت را براى شما آورده ام. خدا مرا مامور داشته كه شما را فراخوانم تا او را خداي يكتا بدانيد. كدام يك از شما مرا به اين امر يارى مى كند تا برادر من و جانشين من و نماينده من در ميان شما و سرپرست خاندان من باشد؟
پيغمبر دو بار اين سخنان را تكرار كرد و هيچ كس پاسخى نداد، ولى هر دو بار على (عليه السلام) كه از همه حضار كم سنتر بود، برخاست و گفت: يا رسول الله! من همه آنچه را فرمودى به عهده مى گيرم، و پيغمبر مى فرمود: بنشين! چون بار سوم پيغمبر سخنان خود را تكرار كرد و على (عليه السلام) برخاست و آمادگى خود را اعلام داشت، پيغمبر در حالى كه او را به حضار نشان مى داد، فرمود: اين برادر من و جانشين من و نماينده من در ميان شماست، از وى شنوائى داشته باشيد و هر چه مى گويد بپذيريد كه او وارث من خواهد بود.)(1)در اين جا حضار برخاستند و در حالى كه بيرون مى رفتند، مى خنديدند و به ابوطالب مى گفتند: محمد به تو امر مى كند كه از پسرت شنوائى داشته باشى و از وى اطاعت كنى.
به روايت يعقوبى در اين مجلس خانوادگى پس از سخنان پيغمبر، عمويش ابولهب گفت: اى اولاد عبدالمطلب! اگر شما از اين مرد پيروى كنيد و به دفاع ازوى برخيزيد كشته مى شويد و اگر رهايش كنيد خوار مى گرديد. ولى ابوطالب گفت: اى بدبخت! به خدا ما او را يارى مى كنيم و پشت سر او مى ايستيم. برادرزاده عزيز! هرگاه خواستى مردم را به خدايت رهبرى كنى، ما را آگاه كن تا سلاح به دست گرفته به حمايتت برخيزيم. در آن روز جعفر بن ابيطالب و عبيدة بن حارث بن عبدالمطلب مسلمان شدند و گروه بسيارى به دنبال آنها به اسلام گرويدند.(2)
پی نوشتها:
1.(تاريخ طبرى - جلد 2 صفحه 1172 كامل ابن اثير - جلد 2 صفحه 40 و سيرة الرسول مرحوم آقا سيد محسن امين عاملى صفحه 63 به نقل از تفسير ثعلبى و خصائص نسائى و سيره حلبى. جاى بسى تاسف است كه محمد بن حسنين هيكل نويسنده معروف مصر اين قسمت را در چاپ دوم كتابش «زندگانى محمد» برداشته است!
2.(تاريخ يعقوبى - چاپ دارالفكر بيروت سال 1375 صفحه 16).
تاريخ اسلام از آغاز تاهجرت/على دوانى.
منبع:سایت انوار طاها