ماجرای «غدیر خم» در روایات اسلامی
پرسش :
ماجرای «غدیر خم» در روایات اسلامی چگونه مطرح شده است؟
پاسخ :
پاسخ اجمالی:
از مجموعه روایات استفاده مى شود: در بازگشت از حجة الوداع مسلمانان به دستور پیامبر(ص) در سرزمین «غدیر خم» توقف کردند. ایشان در خطبه ای مفصل فرمود: من به زودى از میان شما مى روم لکن دو چیز به یادگار میگذارم، اوّل کتاب خدا و دیگری خاندانم. سپس دست علی(ع) را بلند کرد و فرمود: هر کس من رهبر او هستم على(ع) رهبر اوست، و این سخن را 3 یا 4 بار تکرار کرد و فرمود: همه وظیفه دارند این خبر را به غائبان برسانند؛ و در این هنگام، آیه اکمال دین نازل شد.
پاسخ تفصیلی:
در اینجا فشرده جریان غدیر را که از مجموعه روایات آن استفاده مى شود مى آوریم [البتّه در بعضى از روایات، این داستان به طور مفصّل و طولانى و بعضى مختصر و کوتاه آمده و در بعضى تنها به گوشه اى از داستان و بعضى به گوشه دیگر اشاره شده]:
در آخرین سال عمر پیامبر(صلى الله علیه وآله)، مراسم حجة الوداع با شکوه هر چه تمام تر در حضور پیامبر(صلى الله علیه وآله) به پایان رسید. قلب ها در هاله اى از روحانیت فرو رفته بود و لذت معنوى این عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جان ها انعکاس داشت. یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) که عدد آنها فوق العاده زیاد بود، از خوشحالى درک این فضل و سعادت بزرگ در پوست خود نمى گنجیدند.(1)
نه تنها مردم مدینه در این سفر، پیامبر(صلى الله علیه وآله) را همراهى مى کردند بلکه مسلمانان نقاط مختلف عربستان نیز براى کسب یک افتخار تاریخى بزرگ به همراه پیامبر(صلى الله علیه وآله) بودند.
آفتاب حجاز، آتش بر کوه ها و دره ها مى پاشید؛ امّا شیرینى این سفر روحانى بى نظیر، همه چیز را آسان مى کرد، ظهر نزدیک شده بود، کم کم سرزمین جحفه و سپس بیابان هاى خشک و سوزان «غدیر خم» از دور نمایان مى شد.
اینجا در حقیقت چهار راهى است که مردم سرزمین حجاز را از هم جدا مى کند؛ راهى به سوى مدینه در شمال، راهى به سوى عراق در شرق، راهى به سوى غرب و سرزمین مصر و راهى به سوى سرزمین یمن در جنوب پیش مى رود و در همین جا باید آخرین خاطره و مهم ترین فصل این سفر بزرگ انجام پذیرد و مسلمانان با دریافت آخرین دستور که در حقیقت نقطه پایان در مأموریت هاى موفقیت آمیز پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود از هم جدا شوند.
روز پنجشنبه سال دهم هجرت بود و درست هشت روز از عید قربان مى گذشت؛ ناگهان دستور توقف از طرف پیامبر(صلى الله علیه وآله) به همراهان داده شد. مسلمانان با صداى بلند آنهایى را که در پیشاپیش قافله در حرکت بودند به بازگشت دعوت کردند و مهلت دادند تا عقب افتادگان نیز برسند، خورشید از نصف النهار گذشت. مؤذّن پیامبر(صلى الله علیه وآله) با صداى الله اکبر مردم را به نماز ظهر دعوت کرد، مردم به سرعت آماده نماز مى شدند؛ امّا هوا به قدرى داغ بود که بعضى مجبور بودند قسمتى از عباى خود را به زیر پا و طرف دیگر آن را به روى سر بیفکنند. در غیر این صورت ریگ هاى داغ بیابان و اشعه آفتاب آنها را اذیت مى کرد.
نه سایبانى در صحرا به چشم مى خورد و نه سبزه و گیاه و درختى، جز تعدادى درخت لخت و عریان بیابانى که با گرما با سرسختى مبارزه مى کردند.
جمعى به همین چند درخت پناه برده بودند؛ پارچه اى بر یکى از این درختان برهنه افکندند و سایبانى براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) ترتیب دادند؛ ولى بادهاى داغ به زیر این سایبان مى خزید و گرماى سوزان آفتاب را زیر آن پخش مى کرد. نماز ظهر تمام شد. مسلمانان تصمیم داشتند فوراً به خیمه هاى کوچکى که با خود حمل مى کردند پناهنده شوند؛ ولى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آنها اطلاع داد که همه باید براى شنیدن یک پیام تازه الهى که در ضمن خطبه مفصلى بیان مى شد خود را آماده کنند. کسانى که از پیامبر(صلى الله علیه وآله) فاصله داشتند قیافه ملکوتى او را در لابه لاى جمعیّت نمى توانستند مشاهده کنند. لذا منبرى از جهاز شتران ترتیب داده شد و پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر فراز آن قرار گرفت و نخست حمد و سپاس پروردگار بجا آورد و خود را به خدا سپرد. سپس مردم را مخاطب ساخت و چنین فرمود: من به همین زودى دعوت خدا را اجابت کرده، از میان شما مى روم. من مسئولم، شما هم مسئولید. شما درباره من چگونه شهادت مى دهید؟ مردم صدا بلند کردند و گفتند: «نَشْهَدُ اَنَّکَ قَدْ بَلَّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَ جَهَدْتَ فَجَزاکَ اللهُ خَیّراً»؛ (ما گواهى مى دهیم تو وظیفه رسالت را ابلاغ کردى و شرط خیرخواهى را انجام دادى و آخرین تلاش و کوشش را در راه هدایت ما نمودى، خداوند تو را جزاى خیر دهد). سپس فرمود: آیا شما گواهى به یگانگى خدا و رسالت من و حقانیّت روز رستاخیز و برانگیخته شدن مردگان در آن روز نمى دهید؟! همه گفتند: آرى، گواهى مى دهیم. فرمود: خداوندا گواه باش! ... . بار دیگر فرمود: اى مردم! آیا صداى مرا مى شنوید؟ ... گفتند: آرى و به دنبال آن، سکوت سراسر بیابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چیزى شنیده نمى شد. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: ... اکنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر که در میان شما به یادگار مى گذارم چه خواهید کرد؟ یکى از میان جمعیّت صدا زد: کدام دو چیز گرانمایه یا رسول الله؟!. پیامبر(صلى الله علیه وآله) بلافاصله فرمود: اوّل ثقل اکبر، کتاب خدا است که یک سوى آن به دست پروردگار و سوى دیگرش در دست شما است. دست از دامن آن برندارید تا گمراه نشوید و امّا دوّمین یادگارِ گرانقدر من، خاندان من هستند و خداوند لطیف خبیر به من خبر داده که این دو، هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپیوندند. از این دو پیشى نگیرید که هلاک مى شوید و عقب نیفتید که باز هلاک خواهید شد.
ناگهان مردم دیدند پیامبر(صلى الله علیه وآله) به اطراف خود نگاه کرد گویا کسى را جستجو مى کند و همین که چشمش به على(علیه السلام) افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد، آن چنان که سفیدى زیر بغل هر دو نمایان شد و همه مردم او را دیدند و شناختند که او همان افسر شکست ناپذیر اسلام است. در اینجا صداى پیامبر(صلى الله علیه وآله) رساتر و بلندتر شد و فرمود: «اَیُّهَا النّاسُ مَنْ اَوْلَى النّاسِ بِالمُؤمِنینَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ؟»؛ (چه کسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!)، گفتند: خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) داناترند. پیامبر(صلى الله علیه وآله) گفت: خدا، مولى و رهبر من است و من مولى و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم [و اراده من بر اراده آنها مقدّم است] سپس فرمود: «فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلىٌّ مَوْلاهُ»؛ (هر کس من مولا و رهبر او هستم، على(علیه السلام) مولا و رهبر او است) و این سخن را سه بار و به گفته بعضى از راویان حدیث، چهار بار تکرار کرد و به دنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض کرد: «اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ اَحِبْ مَنْ اَحَبَّهُ وَ اَبْغِضْ مَنْ اَبْغَضَهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَه وَ اخْذُلْ مَن خَذَلَهُ وَ اَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دارَ»؛ (خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار؛ محبوب بدار آن کس که او را محبوب دارد و مغبوض بدار آن کس که او را مبغوض دارد. یارانش را یارى کن و آنها را که ترک یاریش کنند از یارى خویش محروم ساز و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مکن).
سپس فرمود: «الا فَلْیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ»؛ (آگاه باشید، همه حاضران وظیفه دارند این خبر را به غائبان برسانند).
خطبه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به پایان رسید. عرق از سر و روى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام) و مردم فرو مى ریخت و هنوز صفوف جمعیّت از هم متفرق نشده بود که امین وحى خدا نازل شد و این آیه را بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) خواند: «اَلْیَوْمَ اَکْمَلتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى»(2)؛ (امروز، دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم). پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «اَللهُ اَکْبَرْ، اَللهُ اَکْبَرْ عَلى اِکْمالِ الدِّیْنِ وَ اِتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رِضىَ الرَّبِّ بِرِسالَتى وَ الْوَلایَةِ لِعَلىٍّ مِنْ بَعْدى»؛ (خداوند بزرگ است، همان خدائى که آیین خود را کامل و نعمت خود را بر ما تمام کرد و از نبوت و رسالت من و ولایت على(علیه السلام) پس از من راضى و خشنود گشت).
در این هنگام شور و غوغایى در میان مردم افتاد و على(علیه السلام) را به این موقعیّت تبریک مى گفتند. از جمله افراد سرشناسى که به او تبریک گفتند، ابوبکر و عمر بودند که این جمله را در حضور جمعیّت بر زبان جارى ساختند: «بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یَا ابْنَ اَبى طالِب اَصْبَحْتَ وَ اَمْسَیْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلا کُلِّ مُؤمِن وَ مُؤمِنَة»؛ (آفرین بر تو باد؛ آفرین بر تو باد؛ اى فرزند ابوطالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان شدى).
در این هنگام ابن عباس گفت: به خدا این پیمان در گردن همه خواهد ماند. حسان بن ثابت شاعر معروف، از پیامبر(صلى الله علیه وآله) اجازه خواست که به این مناسبت اشعارى بسراید. سپس اشعار معروف خود را چنین آغاز کرد:
یُنادِیْهِمْ یَوْمَ الغَدیر نَبیُّهُمْ *** بِخُمٍّ وَ اَسْمِعْ بِالرَّسُولِ مُنادِیاً
فَقالَ فَمَنْ مَوْلاکُمُ وَ نَبیِّکُمْ؟ *** فَقالُوا وَ لَمْیَبْدُوا هُناکَ التَّعامِیا
اِلهِکَ مَوْلانا وَ اَنْتَ نَبِیُّنا *** وَ لَمْ تَلْقِ مِنّا فى الْوَلایَةِ عاِصِیاً
فَقالَ لَهُ قُمْ یا عَلَىُّ فَاِنَّنى *** رَضیتُکَ مِن بَعْدى اِماماً وَ هادِیاً
فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا وَلِیُّهُ *** فَکُونُوا لَهُ اَتْباعَ صِدْق مُوالِیا
هُناکَ دَعا اَللّهُمَّ وَالِ وَلِیَّهُ *** وَ کُنْ لِلَّذى عاداً عَلیّاً مُعادِیاً(3)
یعنى: (پیامبر آنها در روز غدیر در سرزمین خم به آنها ندا داد و چه ندا دهنده گرانقدرى!
فرمود: مولاى شما و پیامبر شما کیست؟ و آنها بدون چشم پوشى و اغماض صریحاً پاسخ گفتند: خداى تو مولاى ما است و تو پیامبر مائى و ما از پذیرش ولایت تو سرپیچى نخواهیم کرد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) گفت: برخیز؛ زیرا من تو را بعد از خودم امام و رهبر انتخاب کردم.
و سپس فرمود: هر کس من مولا و رهبر اویم این مرد مولا و رهبر او است. پس شما همه از سر صدق و راستى از او پیروى کنید.
در این هنگام، پیامبر(صلى الله علیه وآله) عرض کرد: بارالها! دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار ...).
این بود خلاصه اى از حدیث معروف غدیر که در کتب دانشمندان اهل تسنن و شیعه آمده است.
پی نوشت:
(1). تعداد همراهان پیامبر(صلى الله علیه وآله) را بعضى 90 هزار و بعضى 112 هزار و بعضى 120 هزار و بعضى 124 هزار نفر نوشته اند.
(2). سوره مائده، آیه 3.
(3). این اشعار را جمعى از بزرگان دانشمندان اهل تسنن نقل کرده اند، که از میان آنها: حافظ ابونعیم اصفهانى، حافظ ابوسعید سجستانى، خوارزمى ملکى، حافظ ابو عبدالله مرزبانى، گنجى شافعى، جلال الدین سیوطى، سبط بن جوزى و صدرالدین حموى را مى توان نام برد.
منبع: پیام قرآن، مکارم شیرازی، ناصر، با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1386، چاپ نهم، ج 9، ص 184.
مطالب مرتبط:
اگر آیه «تبلیغ» در ارتباط با ماجرای «غدیر» نازل شده پس چرا در بین آیاتی آمده که در مورد اهل کتاب است؟
حدیث غدیر در کتاب های معتبر و درجه اول اهل سنت مانند صحیح بخاری و مسلم نیامده است، آیا این مسأله نشانه بی اعتباری آن نیست؟
آیا قرآن ماجرای «غدیر خم» را تنها با آیه «تبلیغ» تایید می کند یا این واقعه در آیات دیگر قرآن نیز منعکس شده است؟
آیا امیرالمؤمنین(ع) بر خلافت بلافصل خود بعد از رسول خدا(ص) احتجاج کرده است؟
از مجموعه روایات استفاده مى شود: در بازگشت از حجة الوداع مسلمانان به دستور پیامبر(ص) در سرزمین «غدیر خم» توقف کردند. ایشان در خطبه ای مفصل فرمود: من به زودى از میان شما مى روم لکن دو چیز به یادگار میگذارم، اوّل کتاب خدا و دیگری خاندانم. سپس دست علی(ع) را بلند کرد و فرمود: هر کس من رهبر او هستم على(ع) رهبر اوست، و این سخن را 3 یا 4 بار تکرار کرد و فرمود: همه وظیفه دارند این خبر را به غائبان برسانند؛ و در این هنگام، آیه اکمال دین نازل شد.
پاسخ تفصیلی:
در اینجا فشرده جریان غدیر را که از مجموعه روایات آن استفاده مى شود مى آوریم [البتّه در بعضى از روایات، این داستان به طور مفصّل و طولانى و بعضى مختصر و کوتاه آمده و در بعضى تنها به گوشه اى از داستان و بعضى به گوشه دیگر اشاره شده]:
در آخرین سال عمر پیامبر(صلى الله علیه وآله)، مراسم حجة الوداع با شکوه هر چه تمام تر در حضور پیامبر(صلى الله علیه وآله) به پایان رسید. قلب ها در هاله اى از روحانیت فرو رفته بود و لذت معنوى این عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جان ها انعکاس داشت. یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) که عدد آنها فوق العاده زیاد بود، از خوشحالى درک این فضل و سعادت بزرگ در پوست خود نمى گنجیدند.(1)
نه تنها مردم مدینه در این سفر، پیامبر(صلى الله علیه وآله) را همراهى مى کردند بلکه مسلمانان نقاط مختلف عربستان نیز براى کسب یک افتخار تاریخى بزرگ به همراه پیامبر(صلى الله علیه وآله) بودند.
آفتاب حجاز، آتش بر کوه ها و دره ها مى پاشید؛ امّا شیرینى این سفر روحانى بى نظیر، همه چیز را آسان مى کرد، ظهر نزدیک شده بود، کم کم سرزمین جحفه و سپس بیابان هاى خشک و سوزان «غدیر خم» از دور نمایان مى شد.
اینجا در حقیقت چهار راهى است که مردم سرزمین حجاز را از هم جدا مى کند؛ راهى به سوى مدینه در شمال، راهى به سوى عراق در شرق، راهى به سوى غرب و سرزمین مصر و راهى به سوى سرزمین یمن در جنوب پیش مى رود و در همین جا باید آخرین خاطره و مهم ترین فصل این سفر بزرگ انجام پذیرد و مسلمانان با دریافت آخرین دستور که در حقیقت نقطه پایان در مأموریت هاى موفقیت آمیز پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود از هم جدا شوند.
روز پنجشنبه سال دهم هجرت بود و درست هشت روز از عید قربان مى گذشت؛ ناگهان دستور توقف از طرف پیامبر(صلى الله علیه وآله) به همراهان داده شد. مسلمانان با صداى بلند آنهایى را که در پیشاپیش قافله در حرکت بودند به بازگشت دعوت کردند و مهلت دادند تا عقب افتادگان نیز برسند، خورشید از نصف النهار گذشت. مؤذّن پیامبر(صلى الله علیه وآله) با صداى الله اکبر مردم را به نماز ظهر دعوت کرد، مردم به سرعت آماده نماز مى شدند؛ امّا هوا به قدرى داغ بود که بعضى مجبور بودند قسمتى از عباى خود را به زیر پا و طرف دیگر آن را به روى سر بیفکنند. در غیر این صورت ریگ هاى داغ بیابان و اشعه آفتاب آنها را اذیت مى کرد.
نه سایبانى در صحرا به چشم مى خورد و نه سبزه و گیاه و درختى، جز تعدادى درخت لخت و عریان بیابانى که با گرما با سرسختى مبارزه مى کردند.
جمعى به همین چند درخت پناه برده بودند؛ پارچه اى بر یکى از این درختان برهنه افکندند و سایبانى براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) ترتیب دادند؛ ولى بادهاى داغ به زیر این سایبان مى خزید و گرماى سوزان آفتاب را زیر آن پخش مى کرد. نماز ظهر تمام شد. مسلمانان تصمیم داشتند فوراً به خیمه هاى کوچکى که با خود حمل مى کردند پناهنده شوند؛ ولى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آنها اطلاع داد که همه باید براى شنیدن یک پیام تازه الهى که در ضمن خطبه مفصلى بیان مى شد خود را آماده کنند. کسانى که از پیامبر(صلى الله علیه وآله) فاصله داشتند قیافه ملکوتى او را در لابه لاى جمعیّت نمى توانستند مشاهده کنند. لذا منبرى از جهاز شتران ترتیب داده شد و پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر فراز آن قرار گرفت و نخست حمد و سپاس پروردگار بجا آورد و خود را به خدا سپرد. سپس مردم را مخاطب ساخت و چنین فرمود: من به همین زودى دعوت خدا را اجابت کرده، از میان شما مى روم. من مسئولم، شما هم مسئولید. شما درباره من چگونه شهادت مى دهید؟ مردم صدا بلند کردند و گفتند: «نَشْهَدُ اَنَّکَ قَدْ بَلَّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَ جَهَدْتَ فَجَزاکَ اللهُ خَیّراً»؛ (ما گواهى مى دهیم تو وظیفه رسالت را ابلاغ کردى و شرط خیرخواهى را انجام دادى و آخرین تلاش و کوشش را در راه هدایت ما نمودى، خداوند تو را جزاى خیر دهد). سپس فرمود: آیا شما گواهى به یگانگى خدا و رسالت من و حقانیّت روز رستاخیز و برانگیخته شدن مردگان در آن روز نمى دهید؟! همه گفتند: آرى، گواهى مى دهیم. فرمود: خداوندا گواه باش! ... . بار دیگر فرمود: اى مردم! آیا صداى مرا مى شنوید؟ ... گفتند: آرى و به دنبال آن، سکوت سراسر بیابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چیزى شنیده نمى شد. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: ... اکنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر که در میان شما به یادگار مى گذارم چه خواهید کرد؟ یکى از میان جمعیّت صدا زد: کدام دو چیز گرانمایه یا رسول الله؟!. پیامبر(صلى الله علیه وآله) بلافاصله فرمود: اوّل ثقل اکبر، کتاب خدا است که یک سوى آن به دست پروردگار و سوى دیگرش در دست شما است. دست از دامن آن برندارید تا گمراه نشوید و امّا دوّمین یادگارِ گرانقدر من، خاندان من هستند و خداوند لطیف خبیر به من خبر داده که این دو، هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپیوندند. از این دو پیشى نگیرید که هلاک مى شوید و عقب نیفتید که باز هلاک خواهید شد.
ناگهان مردم دیدند پیامبر(صلى الله علیه وآله) به اطراف خود نگاه کرد گویا کسى را جستجو مى کند و همین که چشمش به على(علیه السلام) افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد، آن چنان که سفیدى زیر بغل هر دو نمایان شد و همه مردم او را دیدند و شناختند که او همان افسر شکست ناپذیر اسلام است. در اینجا صداى پیامبر(صلى الله علیه وآله) رساتر و بلندتر شد و فرمود: «اَیُّهَا النّاسُ مَنْ اَوْلَى النّاسِ بِالمُؤمِنینَ مِنْ اَنْفُسِهِمْ؟»؛ (چه کسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!)، گفتند: خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) داناترند. پیامبر(صلى الله علیه وآله) گفت: خدا، مولى و رهبر من است و من مولى و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم [و اراده من بر اراده آنها مقدّم است] سپس فرمود: «فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلىٌّ مَوْلاهُ»؛ (هر کس من مولا و رهبر او هستم، على(علیه السلام) مولا و رهبر او است) و این سخن را سه بار و به گفته بعضى از راویان حدیث، چهار بار تکرار کرد و به دنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض کرد: «اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ اَحِبْ مَنْ اَحَبَّهُ وَ اَبْغِضْ مَنْ اَبْغَضَهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَه وَ اخْذُلْ مَن خَذَلَهُ وَ اَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دارَ»؛ (خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار؛ محبوب بدار آن کس که او را محبوب دارد و مغبوض بدار آن کس که او را مبغوض دارد. یارانش را یارى کن و آنها را که ترک یاریش کنند از یارى خویش محروم ساز و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مکن).
سپس فرمود: «الا فَلْیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ»؛ (آگاه باشید، همه حاضران وظیفه دارند این خبر را به غائبان برسانند).
خطبه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به پایان رسید. عرق از سر و روى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام) و مردم فرو مى ریخت و هنوز صفوف جمعیّت از هم متفرق نشده بود که امین وحى خدا نازل شد و این آیه را بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) خواند: «اَلْیَوْمَ اَکْمَلتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى»(2)؛ (امروز، دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم). پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «اَللهُ اَکْبَرْ، اَللهُ اَکْبَرْ عَلى اِکْمالِ الدِّیْنِ وَ اِتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رِضىَ الرَّبِّ بِرِسالَتى وَ الْوَلایَةِ لِعَلىٍّ مِنْ بَعْدى»؛ (خداوند بزرگ است، همان خدائى که آیین خود را کامل و نعمت خود را بر ما تمام کرد و از نبوت و رسالت من و ولایت على(علیه السلام) پس از من راضى و خشنود گشت).
در این هنگام شور و غوغایى در میان مردم افتاد و على(علیه السلام) را به این موقعیّت تبریک مى گفتند. از جمله افراد سرشناسى که به او تبریک گفتند، ابوبکر و عمر بودند که این جمله را در حضور جمعیّت بر زبان جارى ساختند: «بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یَا ابْنَ اَبى طالِب اَصْبَحْتَ وَ اَمْسَیْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلا کُلِّ مُؤمِن وَ مُؤمِنَة»؛ (آفرین بر تو باد؛ آفرین بر تو باد؛ اى فرزند ابوطالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان شدى).
در این هنگام ابن عباس گفت: به خدا این پیمان در گردن همه خواهد ماند. حسان بن ثابت شاعر معروف، از پیامبر(صلى الله علیه وآله) اجازه خواست که به این مناسبت اشعارى بسراید. سپس اشعار معروف خود را چنین آغاز کرد:
یُنادِیْهِمْ یَوْمَ الغَدیر نَبیُّهُمْ *** بِخُمٍّ وَ اَسْمِعْ بِالرَّسُولِ مُنادِیاً
فَقالَ فَمَنْ مَوْلاکُمُ وَ نَبیِّکُمْ؟ *** فَقالُوا وَ لَمْیَبْدُوا هُناکَ التَّعامِیا
اِلهِکَ مَوْلانا وَ اَنْتَ نَبِیُّنا *** وَ لَمْ تَلْقِ مِنّا فى الْوَلایَةِ عاِصِیاً
فَقالَ لَهُ قُمْ یا عَلَىُّ فَاِنَّنى *** رَضیتُکَ مِن بَعْدى اِماماً وَ هادِیاً
فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا وَلِیُّهُ *** فَکُونُوا لَهُ اَتْباعَ صِدْق مُوالِیا
هُناکَ دَعا اَللّهُمَّ وَالِ وَلِیَّهُ *** وَ کُنْ لِلَّذى عاداً عَلیّاً مُعادِیاً(3)
یعنى: (پیامبر آنها در روز غدیر در سرزمین خم به آنها ندا داد و چه ندا دهنده گرانقدرى!
فرمود: مولاى شما و پیامبر شما کیست؟ و آنها بدون چشم پوشى و اغماض صریحاً پاسخ گفتند: خداى تو مولاى ما است و تو پیامبر مائى و ما از پذیرش ولایت تو سرپیچى نخواهیم کرد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) گفت: برخیز؛ زیرا من تو را بعد از خودم امام و رهبر انتخاب کردم.
و سپس فرمود: هر کس من مولا و رهبر اویم این مرد مولا و رهبر او است. پس شما همه از سر صدق و راستى از او پیروى کنید.
در این هنگام، پیامبر(صلى الله علیه وآله) عرض کرد: بارالها! دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار ...).
این بود خلاصه اى از حدیث معروف غدیر که در کتب دانشمندان اهل تسنن و شیعه آمده است.
پی نوشت:
(1). تعداد همراهان پیامبر(صلى الله علیه وآله) را بعضى 90 هزار و بعضى 112 هزار و بعضى 120 هزار و بعضى 124 هزار نفر نوشته اند.
(2). سوره مائده، آیه 3.
(3). این اشعار را جمعى از بزرگان دانشمندان اهل تسنن نقل کرده اند، که از میان آنها: حافظ ابونعیم اصفهانى، حافظ ابوسعید سجستانى، خوارزمى ملکى، حافظ ابو عبدالله مرزبانى، گنجى شافعى، جلال الدین سیوطى، سبط بن جوزى و صدرالدین حموى را مى توان نام برد.
منبع: پیام قرآن، مکارم شیرازی، ناصر، با همکاری جمعی از فضلا و دانشمندان، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1386، چاپ نهم، ج 9، ص 184.
مطالب مرتبط:
اگر آیه «تبلیغ» در ارتباط با ماجرای «غدیر» نازل شده پس چرا در بین آیاتی آمده که در مورد اهل کتاب است؟
حدیث غدیر در کتاب های معتبر و درجه اول اهل سنت مانند صحیح بخاری و مسلم نیامده است، آیا این مسأله نشانه بی اعتباری آن نیست؟
آیا قرآن ماجرای «غدیر خم» را تنها با آیه «تبلیغ» تایید می کند یا این واقعه در آیات دیگر قرآن نیز منعکس شده است؟
آیا امیرالمؤمنین(ع) بر خلافت بلافصل خود بعد از رسول خدا(ص) احتجاج کرده است؟