فلسفه تحریم غیبت
پرسش :
فلسفه تحریم غیبت در اسلام چیست؟
پاسخ :
پاسخ اجمالی:
در اسلام آبروی اشخاص مورد احترام است و غیبت به خاطر این که این سرمایه مهم انسانی را از بین می برد حرام است. همچنین غیبت با ایجاد بدبینی در اجتماع، پایه های اعتماد و تعاون و وحدت مردم را از بین می برد و با کاشتن تخم کینه در دل های مردم، سرچشمه بسیاری از نزاع های خونین می گردد. از اینها گذشته، معصومین غیبت را با تعابیری نکوهش کرده اند مانند: بدتر از زنا بودن، موجب رسوایی، تضعیف کننده ایمان، موجب خارج شدن از ولایت خداوند و... .
پاسخ تفصیلی:
سرمایه بزرگ انسان در زندگى، حیثیت و آبرو و شخصیت او است، و هر چیز، آن را به خطر بیندازد، مانند آن است که جان او را به خطر انداخته باشد، بلکه گاه ترور شخصیت، از ترور شخص، مهم تر محسوب مى شود، و اینجا است که گاه گناه آن از قتل نفس، نیز سنگین تر است.
یکى از فلسفه هاى تحریم غیبت این است که: این سرمایه بزرگ بر باد نرود، و حرمت اشخاص در هم نشکند، و حیثیت آنها را لکه دار نسازد، و این مطلبى است که اسلام آن را بسیار با اهمیت تلقى مى کند.
نکته دیگر این که، «غیبت»، «بدبینى» مى آفریند، پیوندهاى اجتماعى را سست مى کند، سرمایه اعتماد را از بین مى برد، و پایه هاى تعاون و همکارى را متزلزل مى سازد.
مى دانیم اسلام براى وحدت و یکپارچگى جامعه اسلامى، و انسجام و استحکام آن، اهمیت فوق العاده اى قائل است، هر چیز این وحدت را تحکیم کند، مورد علاقه اسلام است، و هر چیز آن را تضعیف نماید، منفور است، و غیبت یکى از عوامل مهم تضعیف است.
از اینها گذشته، «غیبت» بذر کینه و عداوت را در دل ها مى پاشد، و گاه سرچشمه نزاع هاى خونین و قتل و کشتار مى گردد.
خلاصه این که: اگر در اسلام غیبت به عنوان یکى از بزرگ ترین گناهان کبیره شمرده شده، به خاطر آثار سوء فردى و اجتماعى آن است.
در روایات اسلامى، تعبیراتى بسیار تکان دهنده در این زمینه دیده مى شود، که نمونه اى از آن را ذیلاً مى آوریم:
پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه و آله) فرمود: «اِنَّ الدِّرْهَمَ یُصِیْبُهُ الرَّجُلُ مِنَ الرِّبا اَعْظَمُ عِنْدَ اللّهِ فِى الْخَطِیْئَةِ مِنْ سِتٍّ وَ ثَلاثِیْنَ زَنْیَة، یَزْنِیْهَا الرَّجُلُ! وَ اَرْبَى الرِّبا عِرْضُ الرَّجُلِ الْمُسْلِمِ»!؛ (درهمى که انسان از ربا به دست مى آورد، گناهش نزد خدا از سى و شش زنا بزرگ تر است! و از هر ربا بالاتر، آبروى مسلمان است)!.(1)
این مقایسه، به خاطر آن است که «زنا» هر اندازه قبیح و زشت است، جنبه «حق اللّه» دارد، ولى «رباخوارى»، و از آن بدتر ریختن آبروى مردم از طریق غیبت، یا غیر آن، جنبه «حق الناس» دارد.
در حدیث دیگرى آمده است: روزى پیامبر(صلى الله علیه و آله) با صداى بلند خطبه خواند و فریاد زد: «یا مَعْشَرَ مَنْ آمَنَ بِلِسانِهِ وَ لَمْ یُؤْمِنْ بِقَلْبِهِ! لاتَغْتابُوا الْمُسْلِمِیْنَ، وَ لاتَتَّبِعُوا عَوراتِهِمْ، فَاِنَّهُ مَنْ تَتَّبَعَ عَوْرَةَ اَخِیْهِ تَتَّبَعَ اللّهُ عَوْرَتَهُ، وَ مَنْ تَتَّبَعَ اللّهُ عَوْرَتَهُ یَفْضَحَهُ فِى جَوْفِ بَیْتِهِ»!؛ (اى گروهى که به زبان ایمان آورده اید و نه با قلب! غیبت مسلمانان نکنید، و از عیوب پنهانى آنها جستجو ننمائید، زیرا کسى که در امور پنهانى برادر دینى خود جستجو کند، خداوند اسرار او را فاش مى سازد، و در دل خانه اش رسوایش مى کند)!.(2)
و در حدیث دیگرى آمده است که خداوند به «موسى» وحى فرستاد: «مَنْ ماتَ تائِباً مِنَ الْغِیْبَةِ فَهُوَ آخِرُ مَنْ یَدْخُلُ الْجَنَّةِ، وَ مَنْ ماتَ مُصِرّاً عَلَیْها فَهُوَ اَوَّلُ مَنْ یَدْخُلُ النّارَ!؛ (کسى که بمیرد در حالى که از غیبت توبه کرده باشد، آخرین کسى است که وارد بهشت مى شود، و کسى که بمیرد در حالى که اصرار بر آن داشته باشد، اولین کسى است که وارد دوزخ مى گردد)!.(3)
و نیز در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «الْغِیبَةُ أَسْرَعُ فِی دِینِ الرَّجُلِ الْمُسْلِمِ مِنَ الْآکِلَةِ فِی جَوْفِهِ»!؛ (تأثیر غیبت در دین مسلمان، از خوره در جسم او سریع تر است)!.(4)
این تشبیه، نشان مى دهد که غیبت، همانند خوره، که گوشت تن را مى خورد و متلاشى مى کند، به سرعت ایمان انسان را بر باد مى دهد، و با توجه به این که انگیزه هاى غیبت، امورى همچون حسد، تکبر، بخل، کینه توزى، انحصار طلبى و مانند این صفات زشت و نکوهیده است، روشن مى شود که چرا غیبت و از بین بردن آبرو و احترام مسلمانان از این طریق، این چنین ایمان انسان را بر باد مى دهد (دقت کنید).
روایات در این زمینه در منابع اسلامى بسیار زیاد است، که با ذکر حدیث دیگرى این بحث را پایان مى دهیم امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «مَنْ رَوَى عَلَى مُؤْمِن رِوَایَةً یُرِیدُ بِهَا شَیْنَهُ وَ هَدْمَ مُرُوَّتِهِ لِیَسْقُطَ مِنْ أَعْیُنِ النَّاسِ أَخْرَجَهُ اللَّهُ مِنْ وَلَایَتِهِ إِلَى وَلَایَةِ الشَّیْطَانِ فَلَا یَقْبَلُهُ الشَّیْطَانُ»!؛ (کسى که به منظور عیب جوئى و آبروریزى مؤمنى سخنى نقل کند، تا او را از نظر مردم بیندازد، خداوند او را از ولایت خودش بیرون کرده، به سوى ولایت شیطان مى فرستد، و اما شیطان هم او را نمى پذیرد)!.(5)
تمام این تأکیدات، و عبارات تکان دهنده، به خاطر اهمیت فوق العاده اى است که اسلام براى حفظ آبرو، و حیثیت اجتماعى مؤمنان، قائل است، و نیز به خاطر تأثیر مخربى است که غیبت در وحدت جامعه، و اعتماد متقابل و پیوند دل ها دارد، و از آن بدتر این که، «غیبت» عاملى است براى دامن زدن به آتش کینه و عداوت و دشمنى و نفاق و اشاعه فحشاء در سطح اجتماع؛ چرا که وقتى عیوب پنهانى مردم از طریق غیبت آشکار شود، اهمیت و عظمت گناه از میان مى رود، و آلودگى به آن آسان مى شود.(6)
پینوشتها:
(1). «المحجة البیضاء»، جلد 5، صفحه 253.
(2). «المحجة البیضاء»، جلد 5، صفحه 252.
(3). «المحجة البیضاء»، جلد 5، صفحه 252.
(4). «اصول کافى»، جلد 2، باب الغیبة، حدیث 1 («آکله» بر وزن قابله، یک نوع بیمارى است که گوشت تن را مى خورد).
(5). «وسائل الشیعه»، جلد 8، باب 157، حدیث 2، صفحه 608.
منبع: تفسیر نمونه، آیت الله العظمی مکارم شیرازی، دار الکتب الإسلامیه، چاپ بیست و ششم، ج 22، ص 197.
پاسخ اجمالی:
در اسلام آبروی اشخاص مورد احترام است و غیبت به خاطر این که این سرمایه مهم انسانی را از بین می برد حرام است. همچنین غیبت با ایجاد بدبینی در اجتماع، پایه های اعتماد و تعاون و وحدت مردم را از بین می برد و با کاشتن تخم کینه در دل های مردم، سرچشمه بسیاری از نزاع های خونین می گردد. از اینها گذشته، معصومین غیبت را با تعابیری نکوهش کرده اند مانند: بدتر از زنا بودن، موجب رسوایی، تضعیف کننده ایمان، موجب خارج شدن از ولایت خداوند و... .
پاسخ تفصیلی:
سرمایه بزرگ انسان در زندگى، حیثیت و آبرو و شخصیت او است، و هر چیز، آن را به خطر بیندازد، مانند آن است که جان او را به خطر انداخته باشد، بلکه گاه ترور شخصیت، از ترور شخص، مهم تر محسوب مى شود، و اینجا است که گاه گناه آن از قتل نفس، نیز سنگین تر است.
یکى از فلسفه هاى تحریم غیبت این است که: این سرمایه بزرگ بر باد نرود، و حرمت اشخاص در هم نشکند، و حیثیت آنها را لکه دار نسازد، و این مطلبى است که اسلام آن را بسیار با اهمیت تلقى مى کند.
نکته دیگر این که، «غیبت»، «بدبینى» مى آفریند، پیوندهاى اجتماعى را سست مى کند، سرمایه اعتماد را از بین مى برد، و پایه هاى تعاون و همکارى را متزلزل مى سازد.
مى دانیم اسلام براى وحدت و یکپارچگى جامعه اسلامى، و انسجام و استحکام آن، اهمیت فوق العاده اى قائل است، هر چیز این وحدت را تحکیم کند، مورد علاقه اسلام است، و هر چیز آن را تضعیف نماید، منفور است، و غیبت یکى از عوامل مهم تضعیف است.
از اینها گذشته، «غیبت» بذر کینه و عداوت را در دل ها مى پاشد، و گاه سرچشمه نزاع هاى خونین و قتل و کشتار مى گردد.
خلاصه این که: اگر در اسلام غیبت به عنوان یکى از بزرگ ترین گناهان کبیره شمرده شده، به خاطر آثار سوء فردى و اجتماعى آن است.
در روایات اسلامى، تعبیراتى بسیار تکان دهنده در این زمینه دیده مى شود، که نمونه اى از آن را ذیلاً مى آوریم:
پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه و آله) فرمود: «اِنَّ الدِّرْهَمَ یُصِیْبُهُ الرَّجُلُ مِنَ الرِّبا اَعْظَمُ عِنْدَ اللّهِ فِى الْخَطِیْئَةِ مِنْ سِتٍّ وَ ثَلاثِیْنَ زَنْیَة، یَزْنِیْهَا الرَّجُلُ! وَ اَرْبَى الرِّبا عِرْضُ الرَّجُلِ الْمُسْلِمِ»!؛ (درهمى که انسان از ربا به دست مى آورد، گناهش نزد خدا از سى و شش زنا بزرگ تر است! و از هر ربا بالاتر، آبروى مسلمان است)!.(1)
این مقایسه، به خاطر آن است که «زنا» هر اندازه قبیح و زشت است، جنبه «حق اللّه» دارد، ولى «رباخوارى»، و از آن بدتر ریختن آبروى مردم از طریق غیبت، یا غیر آن، جنبه «حق الناس» دارد.
در حدیث دیگرى آمده است: روزى پیامبر(صلى الله علیه و آله) با صداى بلند خطبه خواند و فریاد زد: «یا مَعْشَرَ مَنْ آمَنَ بِلِسانِهِ وَ لَمْ یُؤْمِنْ بِقَلْبِهِ! لاتَغْتابُوا الْمُسْلِمِیْنَ، وَ لاتَتَّبِعُوا عَوراتِهِمْ، فَاِنَّهُ مَنْ تَتَّبَعَ عَوْرَةَ اَخِیْهِ تَتَّبَعَ اللّهُ عَوْرَتَهُ، وَ مَنْ تَتَّبَعَ اللّهُ عَوْرَتَهُ یَفْضَحَهُ فِى جَوْفِ بَیْتِهِ»!؛ (اى گروهى که به زبان ایمان آورده اید و نه با قلب! غیبت مسلمانان نکنید، و از عیوب پنهانى آنها جستجو ننمائید، زیرا کسى که در امور پنهانى برادر دینى خود جستجو کند، خداوند اسرار او را فاش مى سازد، و در دل خانه اش رسوایش مى کند)!.(2)
و در حدیث دیگرى آمده است که خداوند به «موسى» وحى فرستاد: «مَنْ ماتَ تائِباً مِنَ الْغِیْبَةِ فَهُوَ آخِرُ مَنْ یَدْخُلُ الْجَنَّةِ، وَ مَنْ ماتَ مُصِرّاً عَلَیْها فَهُوَ اَوَّلُ مَنْ یَدْخُلُ النّارَ!؛ (کسى که بمیرد در حالى که از غیبت توبه کرده باشد، آخرین کسى است که وارد بهشت مى شود، و کسى که بمیرد در حالى که اصرار بر آن داشته باشد، اولین کسى است که وارد دوزخ مى گردد)!.(3)
و نیز در حدیثى از پیغمبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «الْغِیبَةُ أَسْرَعُ فِی دِینِ الرَّجُلِ الْمُسْلِمِ مِنَ الْآکِلَةِ فِی جَوْفِهِ»!؛ (تأثیر غیبت در دین مسلمان، از خوره در جسم او سریع تر است)!.(4)
این تشبیه، نشان مى دهد که غیبت، همانند خوره، که گوشت تن را مى خورد و متلاشى مى کند، به سرعت ایمان انسان را بر باد مى دهد، و با توجه به این که انگیزه هاى غیبت، امورى همچون حسد، تکبر، بخل، کینه توزى، انحصار طلبى و مانند این صفات زشت و نکوهیده است، روشن مى شود که چرا غیبت و از بین بردن آبرو و احترام مسلمانان از این طریق، این چنین ایمان انسان را بر باد مى دهد (دقت کنید).
روایات در این زمینه در منابع اسلامى بسیار زیاد است، که با ذکر حدیث دیگرى این بحث را پایان مى دهیم امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «مَنْ رَوَى عَلَى مُؤْمِن رِوَایَةً یُرِیدُ بِهَا شَیْنَهُ وَ هَدْمَ مُرُوَّتِهِ لِیَسْقُطَ مِنْ أَعْیُنِ النَّاسِ أَخْرَجَهُ اللَّهُ مِنْ وَلَایَتِهِ إِلَى وَلَایَةِ الشَّیْطَانِ فَلَا یَقْبَلُهُ الشَّیْطَانُ»!؛ (کسى که به منظور عیب جوئى و آبروریزى مؤمنى سخنى نقل کند، تا او را از نظر مردم بیندازد، خداوند او را از ولایت خودش بیرون کرده، به سوى ولایت شیطان مى فرستد، و اما شیطان هم او را نمى پذیرد)!.(5)
تمام این تأکیدات، و عبارات تکان دهنده، به خاطر اهمیت فوق العاده اى است که اسلام براى حفظ آبرو، و حیثیت اجتماعى مؤمنان، قائل است، و نیز به خاطر تأثیر مخربى است که غیبت در وحدت جامعه، و اعتماد متقابل و پیوند دل ها دارد، و از آن بدتر این که، «غیبت» عاملى است براى دامن زدن به آتش کینه و عداوت و دشمنى و نفاق و اشاعه فحشاء در سطح اجتماع؛ چرا که وقتى عیوب پنهانى مردم از طریق غیبت آشکار شود، اهمیت و عظمت گناه از میان مى رود، و آلودگى به آن آسان مى شود.(6)
پینوشتها:
(1). «المحجة البیضاء»، جلد 5، صفحه 253.
(2). «المحجة البیضاء»، جلد 5، صفحه 252.
(3). «المحجة البیضاء»، جلد 5، صفحه 252.
(4). «اصول کافى»، جلد 2، باب الغیبة، حدیث 1 («آکله» بر وزن قابله، یک نوع بیمارى است که گوشت تن را مى خورد).
(5). «وسائل الشیعه»، جلد 8، باب 157، حدیث 2، صفحه 608.
منبع: تفسیر نمونه، آیت الله العظمی مکارم شیرازی، دار الکتب الإسلامیه، چاپ بیست و ششم، ج 22، ص 197.