تحت نظر بودن امام هادی علیه السلام در سامراء
پرسش :
وضعیت زندگی امام هادی علیه السلام پس از انتقال به سامراء چگونه بود؟
پاسخ :
امام در این شهر ظاهراً آزاد بود ولى در حقیقت همانند یک زندانى به سر مى برد، زیرا موقعیت محل طورى بود که امام همواره تحت نظر بود و رفت و آمدها و ملاقات هاى حضرت توسط مأموران خلیفه کنترل مى گردید.
«یزداد»، طبیب مسیحى و شاگرد «بختیشوع»، با اشاره به انتقال اجبارى امام به سامرّاء مى گفت: اگر شخصى علم غیب مى داند، تنها اوست. او را به اینجا آورده اند تا از گرایش مردم به سوى او جلوگیرى کنند، زیرا با وجود وى حکومت خود را در خطر مى بینند. (1)
ترس و وحشت متوکل از نفوذ معنوى امام در میان مردم را مى توان از انتخاب محل سکونت حضرت فهمید.
بارى متوکل با همه این مراقبتها باز هم وجود حضرت را براى حکومت خود خطرى جدى مى دانست و مى ترسید یاران و پیروان امام مخفیانه با او تماس گرفته براى قیام و شورش نقش هاى طرح کنند و براى زمینه سازى جهت این کار، پول و سلاح جمع آورى کرده افرادى را آموزش دهند.
اطرافیان خلیفه هم گاهى او را از احتمال شورش امام و یارانش بر حذر مى داشتند. لذا متوکل هر چند وقت یک بار دستور مى داد خانه امام به دقت مورد بازرسى قرار گیرد، و با آنکه مأموران هر بار با دست خالى بر مى گشتند، اما او باز نگران بود و احساس خطر مى کرد.
متوکل کینه عجیبى از امام در دل داشت و همواره در صدد آزار و اذیّت آن حضرت بود و با آنکه امام در سامرّاء در حقیقت همانند یک زندانى به سر مى برد، با این حال پس از احضار امام از مدینه به سامرّاء دستور داد مدتى حضرت را زندانى کنند.
«صقر بن ابى دلف» مى گوید: هنگامى که امام هادى(علیه السلام) را به سامرّاء آوردند، رفتم تا از حال او جویا شوم. «زرّافى» دربان متوکل مرا دید و دستور داد وارد شوم. وارد شدم. پرسید: براى چه کار آمده اى؟
گفتم: خیر است.
گفت: بنشین! نشستم، ولى هراسان شدم و سخت در اندیشه فرو رفتم و با خود گفتم: اشتباه کردم (که به چنین کار خطرناکى اقدام کردم و براى دیدار امام آمدم).
«زرافى» کار مردم را انجام داد و آنها را مرخص کرد و چون خلوت شد، گفت چه کار دارى و براى چه آمده اى؟
گفتم: براى کار خیرى.
گفت: گویا آمده اى از حال مولاى خود خبر بگیرى، گفتم: مولاى من کیست؟ مولاى من خلیفه است!
گفت: ساکت شو، مولاى تو بر حق است، نترس که من نیز بر اعتقاد تو هستم و او را امام مى دانم.
من خدا را سپاس گفتم. آنگاه گفت: آیا مى خواهى او را ببینى؟ گفتم: آرى.
گفت: قدرى بنشین تا پستچى (نامه رسان) بیرون رود. چون وى بیرون رفت، با اشاره به من، به غلامش گفت: این را به اتاقى که آن علوى در آن زندانى است، ببر و نزد او واگذار و برگرد.
چون به خدمت امام رسیدم، حضرت را دیدم روى حصیرى نشسته و در برابرش قبر حفر شده اى قرار دارد، سلام کردم. فرمود: بنشین! نشستم! پرسید: براى چه آمده اى؟
عرض کردم: آمده ام از حال شما خبرى بگیرم. در این هنگام بر قبر نظر کردم و گریستم. فرمود: گریان مباش که در این گرفتارى آسیبى به من نمى رسد.
من خدا را سپاس گفتم. آنگاه از معناى حدیثى پرسیدم، امام جواب گفت، و پس از جواب، فرمود: مرا واگذار و بیرون رو که بر تو ایمن نیستم و بیم آن است که آزارى به تو برسانند. (2)
این حادثه از یک سو خشونت و شدت عمل متوکل را در مورد امام هادى مى رساند و از سوى دیگر بیانگر میزان نفوذ امام در میان درباریان و مأموران ویژه خلیفه است.
متوکل در آخرین روزهاى عمرش به پیشکار خود، «سعید بن حاجب»، دستور داد امام را به قتل برساند، ولى حضرت فرمود: بیش از دو روز نمى گذرد که متوکل کشته مى شود، و همین جور هم شد! (3)
نقل شده است که از امام هادى نزد متوکل سعایت کردند که در منزل او اسلحه و نوشته ها و اشیاى دیگرى است که از شیعیان او در قم به او رسیده و او عزم شورش بر ضدّ دولت را دارد. متوکل گروهى را به منزل آن حضرت فرستاد و آنان شبانه به خانه امام هجوم بردند، ولى چیزى به دست نیاوردند، آنگاه امام را در اطاقى تنها دیدند که در به روى خود بسته و جامه پشمین بر تن دارد و بر زمینى مفروش از شن و ماسه نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است.
امام را با همان حال نزد متوکل بردند و به او گفتند: در خانه اش چیزى نیافتیم و او را رو به قبله دیدیم که قرآن مى خواند.
متوکل چون امام را دید، عظمت و هیبت امام او را فرا گرفت و بى اختیار حضرت را احترام کرد و در کنار خود نشاند و جام شرابى را که در دست داشت به آن حضرت تعارف کرد! امام سوگند یاد کرد و گفت: گوشت و خون من با چنین چیزى آمیخته نشده است، مرا معاف دار! او دست برداشت و گفت: شعرى بخوان!
امام فرمودند: من شعر کم از بردارم.
گفت: باید بخوانى؟
امام اشعارى خواند که ترجمه آن چنین است:
(زمامدارن جهانخوار و مقتدر) بر قله کوهسارها شب را به روز آوردند در حالى که مردان نیرومند از آنان پاسدارى مى کردند، ولى قله ها نتوانستند آنان را (از خطر مرگ) برهانند.
آنان پس از مدتها عزت از جایگاههاى امن به زیر کشیده شدند و در گودالها (گورها) جایشان دادند؛ چه منزل و آرامگاه ناپسندى!
پس از آنکه به خاک سپرده شدند، فریاد گرى فریاد برآورد: کجاست آن دست بندها و تاج ها و لباس هاى فاخر؟
کجاست آن چهره هاى در ناز و نعمت پرورش یافته که به احترامشان پرده ها مى آویختند (بارگاه و پرده و دربان داشتند)؟
گور به جاى آنان پاسخ داد: اکنون کرمها بر سر خوردن آن چهره ها با هم مى ستیزند!
آنان مدت درازى در دنیا خوردند و آشامیدند؛ ولى امروز آنان که خورنده همه چیز بودند، خود خوراک حشرات و کرمهاى گور شده اند!
چه خانه هایى ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظ کند، ولى سرانجام پس از مدتى، این خانه ها و خانواده ها را ترک گفته به خانه گور شتافتند!
چه اموال و ذخائرى انبار کردند، ولى همه آنها را ترک گفته رفتند و آنها را براى دشمنان خود وا گذاشتند!
خانه ها و کاخهاى آباد آنان به ویرانه ها تبدیل شد و ساکنان آنها به سوى گورهاى تاریک شتافتند!. (4)
تأثیر کلام امام چندان بود که متوکل به سختى گریست، چنانکه ریشش تر شد. دیگر مجلسیان نیز گریستند. متوکل دستور داد بساط شراب را جمع کنند و چهار هزار درهم به امام تقدیم کرد و آن حضرت را با احترام به منزل بازگرداند! (5)
پی نوشت:
(1). مجلسى، بحار الأنوار، الطبعه الثانیه، تهران، المکتبه الاسلامیه، 1395 ه . ق، ج 50، ص 161.
(2). مجلسى، بحارالأنوار، تهران، المکتبه الاسلامیه، 1395 ه . ق، ج 50، ص 194؛ امام على بن محمد الهادى، مؤسسه در راه حق، ص 16.
(3). على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّه، تبریز، مکتبه بنى هاشمى، 1381 ه . ق ج 3، ص 184.
(4). با توا على قُلل الجبال تحر سهم غلب الرجال فما اغتنهم القلل واستنزلوا بعد عزّ عن معاقلهم فاودعوا حفراً یابئس ما نزلوا ناداهم صارخ من بعدما قبروا این الأساور والتیجان والحلل؟ این الوجوه التى کانت منعمه من دونها تضرب الأستار والکلل؟ فافصح القبر عنهم حین سأ لهم تلک الوجوه علیها الدود یقتتل قد طالما اکلوا دهراً و ما شربوا فاصبحوا بعد طول الأکل قد أکلوا وطالما عمّروا دوراً لتحصنهم فخلفوها على الأعداد وارتحلوا اضحت منازلهم قفراً معطّله و ساکنوها الى الاجداث قد رحلوا.
(5). مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دارلأندلس، ج 4، ص 11؛ شبلنجى، نورالأبصار، قاهره، مکتبه المشهد الحسینى، ص 166 سبط ابن الجوزى، تذکره الخواص، نجف، المطبعه الحیدریه، 1383 ه . ق، ص 361؛ ابن خلکان، وفیات الأعیان، تحقیق، دکتر احسان عباس، قم منشورات شریف رضى، 1364 ه . ش، ج 3، ص 272؛ قلقشندى، مآثر الأنافه فى معالم الخلافه، الطبعه الثانیه مطبعه حکومه الکویت ج 1، ص 232. در منابع تاریخى در تعداد ادبیات و جملات آن اندکى تفاوت وجود دارند.
منبع: سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، موسسه امام صادق علیه السلام، قم، 1390.
امام در این شهر ظاهراً آزاد بود ولى در حقیقت همانند یک زندانى به سر مى برد، زیرا موقعیت محل طورى بود که امام همواره تحت نظر بود و رفت و آمدها و ملاقات هاى حضرت توسط مأموران خلیفه کنترل مى گردید.
«یزداد»، طبیب مسیحى و شاگرد «بختیشوع»، با اشاره به انتقال اجبارى امام به سامرّاء مى گفت: اگر شخصى علم غیب مى داند، تنها اوست. او را به اینجا آورده اند تا از گرایش مردم به سوى او جلوگیرى کنند، زیرا با وجود وى حکومت خود را در خطر مى بینند. (1)
ترس و وحشت متوکل از نفوذ معنوى امام در میان مردم را مى توان از انتخاب محل سکونت حضرت فهمید.
بارى متوکل با همه این مراقبتها باز هم وجود حضرت را براى حکومت خود خطرى جدى مى دانست و مى ترسید یاران و پیروان امام مخفیانه با او تماس گرفته براى قیام و شورش نقش هاى طرح کنند و براى زمینه سازى جهت این کار، پول و سلاح جمع آورى کرده افرادى را آموزش دهند.
اطرافیان خلیفه هم گاهى او را از احتمال شورش امام و یارانش بر حذر مى داشتند. لذا متوکل هر چند وقت یک بار دستور مى داد خانه امام به دقت مورد بازرسى قرار گیرد، و با آنکه مأموران هر بار با دست خالى بر مى گشتند، اما او باز نگران بود و احساس خطر مى کرد.
متوکل کینه عجیبى از امام در دل داشت و همواره در صدد آزار و اذیّت آن حضرت بود و با آنکه امام در سامرّاء در حقیقت همانند یک زندانى به سر مى برد، با این حال پس از احضار امام از مدینه به سامرّاء دستور داد مدتى حضرت را زندانى کنند.
«صقر بن ابى دلف» مى گوید: هنگامى که امام هادى(علیه السلام) را به سامرّاء آوردند، رفتم تا از حال او جویا شوم. «زرّافى» دربان متوکل مرا دید و دستور داد وارد شوم. وارد شدم. پرسید: براى چه کار آمده اى؟
گفتم: خیر است.
گفت: بنشین! نشستم، ولى هراسان شدم و سخت در اندیشه فرو رفتم و با خود گفتم: اشتباه کردم (که به چنین کار خطرناکى اقدام کردم و براى دیدار امام آمدم).
«زرافى» کار مردم را انجام داد و آنها را مرخص کرد و چون خلوت شد، گفت چه کار دارى و براى چه آمده اى؟
گفتم: براى کار خیرى.
گفت: گویا آمده اى از حال مولاى خود خبر بگیرى، گفتم: مولاى من کیست؟ مولاى من خلیفه است!
گفت: ساکت شو، مولاى تو بر حق است، نترس که من نیز بر اعتقاد تو هستم و او را امام مى دانم.
من خدا را سپاس گفتم. آنگاه گفت: آیا مى خواهى او را ببینى؟ گفتم: آرى.
گفت: قدرى بنشین تا پستچى (نامه رسان) بیرون رود. چون وى بیرون رفت، با اشاره به من، به غلامش گفت: این را به اتاقى که آن علوى در آن زندانى است، ببر و نزد او واگذار و برگرد.
چون به خدمت امام رسیدم، حضرت را دیدم روى حصیرى نشسته و در برابرش قبر حفر شده اى قرار دارد، سلام کردم. فرمود: بنشین! نشستم! پرسید: براى چه آمده اى؟
عرض کردم: آمده ام از حال شما خبرى بگیرم. در این هنگام بر قبر نظر کردم و گریستم. فرمود: گریان مباش که در این گرفتارى آسیبى به من نمى رسد.
من خدا را سپاس گفتم. آنگاه از معناى حدیثى پرسیدم، امام جواب گفت، و پس از جواب، فرمود: مرا واگذار و بیرون رو که بر تو ایمن نیستم و بیم آن است که آزارى به تو برسانند. (2)
این حادثه از یک سو خشونت و شدت عمل متوکل را در مورد امام هادى مى رساند و از سوى دیگر بیانگر میزان نفوذ امام در میان درباریان و مأموران ویژه خلیفه است.
متوکل در آخرین روزهاى عمرش به پیشکار خود، «سعید بن حاجب»، دستور داد امام را به قتل برساند، ولى حضرت فرمود: بیش از دو روز نمى گذرد که متوکل کشته مى شود، و همین جور هم شد! (3)
نقل شده است که از امام هادى نزد متوکل سعایت کردند که در منزل او اسلحه و نوشته ها و اشیاى دیگرى است که از شیعیان او در قم به او رسیده و او عزم شورش بر ضدّ دولت را دارد. متوکل گروهى را به منزل آن حضرت فرستاد و آنان شبانه به خانه امام هجوم بردند، ولى چیزى به دست نیاوردند، آنگاه امام را در اطاقى تنها دیدند که در به روى خود بسته و جامه پشمین بر تن دارد و بر زمینى مفروش از شن و ماسه نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است.
امام را با همان حال نزد متوکل بردند و به او گفتند: در خانه اش چیزى نیافتیم و او را رو به قبله دیدیم که قرآن مى خواند.
متوکل چون امام را دید، عظمت و هیبت امام او را فرا گرفت و بى اختیار حضرت را احترام کرد و در کنار خود نشاند و جام شرابى را که در دست داشت به آن حضرت تعارف کرد! امام سوگند یاد کرد و گفت: گوشت و خون من با چنین چیزى آمیخته نشده است، مرا معاف دار! او دست برداشت و گفت: شعرى بخوان!
امام فرمودند: من شعر کم از بردارم.
گفت: باید بخوانى؟
امام اشعارى خواند که ترجمه آن چنین است:
(زمامدارن جهانخوار و مقتدر) بر قله کوهسارها شب را به روز آوردند در حالى که مردان نیرومند از آنان پاسدارى مى کردند، ولى قله ها نتوانستند آنان را (از خطر مرگ) برهانند.
آنان پس از مدتها عزت از جایگاههاى امن به زیر کشیده شدند و در گودالها (گورها) جایشان دادند؛ چه منزل و آرامگاه ناپسندى!
پس از آنکه به خاک سپرده شدند، فریاد گرى فریاد برآورد: کجاست آن دست بندها و تاج ها و لباس هاى فاخر؟
کجاست آن چهره هاى در ناز و نعمت پرورش یافته که به احترامشان پرده ها مى آویختند (بارگاه و پرده و دربان داشتند)؟
گور به جاى آنان پاسخ داد: اکنون کرمها بر سر خوردن آن چهره ها با هم مى ستیزند!
آنان مدت درازى در دنیا خوردند و آشامیدند؛ ولى امروز آنان که خورنده همه چیز بودند، خود خوراک حشرات و کرمهاى گور شده اند!
چه خانه هایى ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظ کند، ولى سرانجام پس از مدتى، این خانه ها و خانواده ها را ترک گفته به خانه گور شتافتند!
چه اموال و ذخائرى انبار کردند، ولى همه آنها را ترک گفته رفتند و آنها را براى دشمنان خود وا گذاشتند!
خانه ها و کاخهاى آباد آنان به ویرانه ها تبدیل شد و ساکنان آنها به سوى گورهاى تاریک شتافتند!. (4)
تأثیر کلام امام چندان بود که متوکل به سختى گریست، چنانکه ریشش تر شد. دیگر مجلسیان نیز گریستند. متوکل دستور داد بساط شراب را جمع کنند و چهار هزار درهم به امام تقدیم کرد و آن حضرت را با احترام به منزل بازگرداند! (5)
پی نوشت:
(1). مجلسى، بحار الأنوار، الطبعه الثانیه، تهران، المکتبه الاسلامیه، 1395 ه . ق، ج 50، ص 161.
(2). مجلسى، بحارالأنوار، تهران، المکتبه الاسلامیه، 1395 ه . ق، ج 50، ص 194؛ امام على بن محمد الهادى، مؤسسه در راه حق، ص 16.
(3). على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّه، تبریز، مکتبه بنى هاشمى، 1381 ه . ق ج 3، ص 184.
(4). با توا على قُلل الجبال تحر سهم غلب الرجال فما اغتنهم القلل واستنزلوا بعد عزّ عن معاقلهم فاودعوا حفراً یابئس ما نزلوا ناداهم صارخ من بعدما قبروا این الأساور والتیجان والحلل؟ این الوجوه التى کانت منعمه من دونها تضرب الأستار والکلل؟ فافصح القبر عنهم حین سأ لهم تلک الوجوه علیها الدود یقتتل قد طالما اکلوا دهراً و ما شربوا فاصبحوا بعد طول الأکل قد أکلوا وطالما عمّروا دوراً لتحصنهم فخلفوها على الأعداد وارتحلوا اضحت منازلهم قفراً معطّله و ساکنوها الى الاجداث قد رحلوا.
(5). مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دارلأندلس، ج 4، ص 11؛ شبلنجى، نورالأبصار، قاهره، مکتبه المشهد الحسینى، ص 166 سبط ابن الجوزى، تذکره الخواص، نجف، المطبعه الحیدریه، 1383 ه . ق، ص 361؛ ابن خلکان، وفیات الأعیان، تحقیق، دکتر احسان عباس، قم منشورات شریف رضى، 1364 ه . ش، ج 3، ص 272؛ قلقشندى، مآثر الأنافه فى معالم الخلافه، الطبعه الثانیه مطبعه حکومه الکویت ج 1، ص 232. در منابع تاریخى در تعداد ادبیات و جملات آن اندکى تفاوت وجود دارند.
منبع: سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، موسسه امام صادق علیه السلام، قم، 1390.