شبهه پذیرفتن ولایت و منصب طاغوت توسط حضرت یوسف(علیه السلام)
پرسش :
با اینکه خداوند از پذیرش ولایت طاغوت نهی فرموده، چرا حضرت یوسف(علیه السلام) تحت ولایت طاغوت زمانش در آمده و یکى از کارگزاران او بود؟! و حتی درباره عزیز مصر از کلمه «ربّ» - «انَّهُ رَبِّى أَحْسَنَ مَثْواىَ»...
پاسخ :
هنگامی که به سیره حضرت یوسف(علیه السلام) نگاهی می اندازیم می بینیم که ایشان به عنوان یکی از پیامبران الهی، در سال هایی از زندگی شان به عنوان یکی از کارگزاران حکومت وقت مصر، به آن حکومت خدمت کرده است. با توجه به اینکه حاکم و حکومت آن زمان مصر، حکومتی دور از اصول توحیدی بوده و به گونه ای حکومتی طاغوت به شمار می آمده است، ممکن است این سؤال به ذهن برسد که چنین خدمتی از سوی حضرت یوسف(ع) چگونه با مقام عصمت پیامبران الهی قابل جمع است؟!
پاسخ این سؤال در خود آیاتی که این بخش از سرگذشت یوسف(علیه السلام) را روایت می کنند وجود دارد. حضرت یوسف(ع) پیش از تصدی این مقام خود را به دو صفت بسیار مهم یعنی امانت و آگاهی معرفی می کند: «قالَ اجْعَلْنی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفیظٌ عَلیم».(1) او به عنوان انسانی امین و آگاه عهده دار این منصب شد تا بیت المال را که مال مردم بود به نفع آنها حفظ کند و در مسیر منافع آنان به کار گیرد. مخصوصا حق مستضعفان را که در غالب جامعه ها پایمال مى گردد به آنها برساند.
به علاوه اینکه یوسف(علیه السلام) از طریق علم تعبیر خواب، آگاهى داشت که بحران اقتصادى شدیدی براى ملت مصر در پیش است که بدون برنامه ریزى دقیق و نظارت از نزدیک ممکن است جان گروه زیادى بر باد رود. بنابراین نجات یک ملت و حفظ جان انسان هاى بى گناه ایجاب مى کرد که از فرصتى که به دستش افتاده بود به نفع همه مردم، مخصوصا محرومان استفاده کند. چرا که در یک بحران اقتصادى و قحطى پیش از همه جان آنها به خطر مى افتد و نخستین قربانى بحران ها آنها هستند.
در علم فقه در بحث قبول ولایت از طرف ظالم نیز این بحث به طور گسترده آمده است که قبول پست و مقام از سوى ظالم همیشه حرام نیست؛ بلکه گاهى مستحبّ و یا حتى واجب مى گردد و آن هم در صورتى که منافع پذیرش آن و مرجحات دینی اش بیش از زیان هاى حاصل از تقویت دستگاه ظلم باشد.
در روایات متعددى نیز مى خوانیم که ائمه اهل بیت(علیهم السلام) به بعضى از دوستان نزدیک خود – مانند على بن یقطین که از یاران امام کاظم(علیه السلام) بود و وزارت هارون الرشید را به اجازه امام پذیرفت – چنین اجازه اى را مى دادند.
به هر صورت قبول یا رد اینگونه مناصب حکومتی تابع قانون اهم و مهم است و باید سود و زیان آن از نظر دینى و اجتماعى سنجیده شود. چه بسا قبول چنین مقامى سرانجام به خلع ید ظالم مى انجامد و گاه سرچشمه اى مى شود براى انقلاب ها و قیام هاى بعدى. چرا که او از درون دستگاه زمینه انقلاب را فراهم مى سازد.
از آن گذشته گاهى حداقل این گونه اشخاص با قبول مسئولیت هایی در دستگاه های ظلم، سنگر و پناهگاهى هستند براى مظلومان و محرومان و از فشار دستگاه روى اینگونه افراد مى کاهند.
اینها امورى است که هر یک به تنهایى مى تواند مجوز قبول این گونه پست ها باشد. روایت معروف امام صادق(علیه السلام) که در مورد این گونه اشخاص فرمود: «کَفَّارَةُ عَمَلِ السُّلْطَانِ قَضَاءُ حَوَائِجِ الْإِخْوَان»(2)؛ (کفاره هم کارى با حکومت ظالم برآوردن خواسته هاى برادران است) نیز می تواند اشاره اى به همین معنا باشد.(3)
به هر حال نابسامانی های اقتصادی جامعه آن روز و ستم ها و شکاف های طبقاتی ای که وجود داشت وضعیت را به اندازه ای حاد کرده بود که یوسف(علیه السلام) با خود اندیشید اکنون که حکومت به اجبار به سراغ او آمده اند، بهتر است که نبض اقتصاد کشور مصر را در دست گیرد و به یارى مستضعفان بشتابد. از تبعیض ها تا آنجا که قدرت دارد بکاهد و حق مظلومان را از ظالمان بگیرد و به وضع بى سر و سامان آن کشور پهناور سامان بخشد.
البته بعضى ها در توضیح شرایطی که یوسف(علیه السلام) این مسئولیت را پذیرفت، گفته اند حاکم آن روز مصر که در آن سال در تنگناى شدیدى قرار گرفته بود در انتظار این بود که خود را به نحوى نجات دهد و زمام تمام امور را به دست یوسف سپرد و خود کناره گیرى کرد. ولى بعضى دیگر گفته اند حاکم وقت مصر یوسف(ع) را به جاى «عزیز مصر» به مقام نخست وزیرى نصب کرد. این احتمال نیز هست که طبق ظاهر همین آیه 55 سوره یوسف یعنی «اجْعَلْنی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ»، یوسف(ع) تنها خزانه دار مصر شده باشد.
ولى به نظر می آید با توجه به آیه 101 سوره یوسف یعنی «رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ الْمُلْک»؛ (پروردگارا! بخشى [عظیم] از حکومت به من بخشیدی)، یوسف(علیه السلام) سرانجام به جاى حاکم نشست و زمام دار تمام امور مصر شد. هر چند آیه 88 سوره یوسف که مى گوید برادران یوسف به او گفتند «یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ...»؛ (ای عزیز...) ،دلیل بر این است که او در جاى عزیز مصر قرار گرفت. ولى هیچ مانعى ندارد که این سلسله مراتب را تدریجا طى کرده باشد. نخست به مقام خزانه دارى و بعد نخست وزیرى و بعد به جاى حاکم، نشسته باشد(4) و بنابراین با منحل کردن حکومت طاغوت به حکومت اولیاء الله چنین اشکالی دیگر محل نداشته باشد.
درباره سرگذشت نقل شده از این پیامبر الهی در قرآن همچنین ممکن است این سؤال به ذهن برسد که چرا حضرت یوسف(ع) در آیه 23 این سوره یعنی «وَ راوَدَتْهُ الَّتی هُوَ فی بَیْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُون»(5) از تعبیر «رب» برای توصیف عزیز مصر استفاده کرده اند و «رب» در اینجا به چه معناست؟!
در میان مفسران در این باره گفتگوى بسیار است. اکثر مفسران «رب» را به معناى صاحب نعمت، سرپرست، مربّی و پرورنده گرفته اند و گفته اند منظور از آن «عزیز مصر» است که در احترام و اکرام یوسف(علیه السلام) فرو گذار نمى کرد و از همان آغاز کار سفارش یوسف را با جمله «أَکْرِمِی مَثْواهُ»(6)؛ (مقام وى را گرامى دار) به همسرش نمود.
گمان اینکه کلمه «رب» در معنایی غیر از خدا به کار نمى رود کاملا اشتباه است؛ زیرا فقط در همین سوره یوسف چندین بار کلمه «رب» به غیر خدا (سلطان و صاحب اختیار) اطلاق شده است. مثلا در ماجرای تعبیر خواب زندانیان در آیه 42 همین سوره یوسف مى خوانیم که: (یوسف (علیه السلام) به آن زندانى که بشارت آزادى داده بود گفت مرا نزد رب خود [سلطان مصر] یادآورى کن)؛ «و قالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ». نیز از زبان یوسف(ع) و در آیه 50 این سوره مى خوانیم هنگامى که فرستاده فرعون مصر نزد او آمد گفت: (به نزد رب خود [فرعون] باز گرد و از او بخواه تحقیق کند چرا زنان مصر دست هاى خود را بریدند)؛ «فلما جاءه الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّکَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ».
بنابراین می بینیم که در همین سوره در چند مورد کلمه «رب» به غیر خدا اطلاق شده است. هر چند در همین سوره و سوره هاى دیگر قرآن این کلمه کرارا بر پروردگار جهان اطلاق شده است. به هر حال این واژه، واژه ای است مشترک و به هر دو معنا (خدا و غیر خدا) اطلاق مى گردد.
بعضى از مفسرین ترجیح داده اند که کلمه «رب» در آیه مورد بحث یعنی «إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ» به معناى خداوند است. زیرا کلمه «اللَّه» که در کنار آن ذکر شده سبب مى شود که ضمیر به آن برگردد و در این صورت معناى جمله چنین مى شود که: «من به خدا پناه مى برم خدایى که پروردگار من است و مقام و منزلت مرا گرامى داشت و هر نعمتى دارم از ناحیه او است».
امّا با توجّه به سفارش عزیز مصر به همسرش با جمله «أَکْرِمِی مَثْواهُ» و تکرار آن در آیه مورد بحث معناى اول را تقویت می شود.(7)
پینوشتها:
(1). سوره یوسف، آیه 55: (یوسف) گفت: «مرا سرپرست خزائن سرزمین (مصر) قرار ده، که نگهدارنده و آگاهم!».
(2). من لا یحضره الفقیه، صدوق، محمّد بن علی بن بابویه، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه، قم، ۱۴۱۳هـ.ق، ج 3، ص176.
(3). تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، ناصر، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1374هـ.ش، چاپ اول، ج 10، ص 8 و 9.
(4). همان، ص 6 و 7.
(5). «و آن زن که یوسف در خانه او بود از او تمنّاى کام جویى کرد و درها را بست و گفت: بیا [به سوى آنچه براى تو مهیاست] [یوسف] گفت: پناه مى برم به خدا! او [عزیز مصر] صاحب نعمت من است مقام مرا گرامى داشته [آیا ممکن است به او ظلم و خیانت کنم؟!] مسلّماً ظالمان رستگار نمى شوند».
(6). سوره یوسف، آیه 21.
(7). رک: تفسیر نمونه، همان، ج 9، ص 369 و 370.
منبع: آیین رحمت
هنگامی که به سیره حضرت یوسف(علیه السلام) نگاهی می اندازیم می بینیم که ایشان به عنوان یکی از پیامبران الهی، در سال هایی از زندگی شان به عنوان یکی از کارگزاران حکومت وقت مصر، به آن حکومت خدمت کرده است. با توجه به اینکه حاکم و حکومت آن زمان مصر، حکومتی دور از اصول توحیدی بوده و به گونه ای حکومتی طاغوت به شمار می آمده است، ممکن است این سؤال به ذهن برسد که چنین خدمتی از سوی حضرت یوسف(ع) چگونه با مقام عصمت پیامبران الهی قابل جمع است؟!
پاسخ این سؤال در خود آیاتی که این بخش از سرگذشت یوسف(علیه السلام) را روایت می کنند وجود دارد. حضرت یوسف(ع) پیش از تصدی این مقام خود را به دو صفت بسیار مهم یعنی امانت و آگاهی معرفی می کند: «قالَ اجْعَلْنی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفیظٌ عَلیم».(1) او به عنوان انسانی امین و آگاه عهده دار این منصب شد تا بیت المال را که مال مردم بود به نفع آنها حفظ کند و در مسیر منافع آنان به کار گیرد. مخصوصا حق مستضعفان را که در غالب جامعه ها پایمال مى گردد به آنها برساند.
به علاوه اینکه یوسف(علیه السلام) از طریق علم تعبیر خواب، آگاهى داشت که بحران اقتصادى شدیدی براى ملت مصر در پیش است که بدون برنامه ریزى دقیق و نظارت از نزدیک ممکن است جان گروه زیادى بر باد رود. بنابراین نجات یک ملت و حفظ جان انسان هاى بى گناه ایجاب مى کرد که از فرصتى که به دستش افتاده بود به نفع همه مردم، مخصوصا محرومان استفاده کند. چرا که در یک بحران اقتصادى و قحطى پیش از همه جان آنها به خطر مى افتد و نخستین قربانى بحران ها آنها هستند.
در علم فقه در بحث قبول ولایت از طرف ظالم نیز این بحث به طور گسترده آمده است که قبول پست و مقام از سوى ظالم همیشه حرام نیست؛ بلکه گاهى مستحبّ و یا حتى واجب مى گردد و آن هم در صورتى که منافع پذیرش آن و مرجحات دینی اش بیش از زیان هاى حاصل از تقویت دستگاه ظلم باشد.
در روایات متعددى نیز مى خوانیم که ائمه اهل بیت(علیهم السلام) به بعضى از دوستان نزدیک خود – مانند على بن یقطین که از یاران امام کاظم(علیه السلام) بود و وزارت هارون الرشید را به اجازه امام پذیرفت – چنین اجازه اى را مى دادند.
به هر صورت قبول یا رد اینگونه مناصب حکومتی تابع قانون اهم و مهم است و باید سود و زیان آن از نظر دینى و اجتماعى سنجیده شود. چه بسا قبول چنین مقامى سرانجام به خلع ید ظالم مى انجامد و گاه سرچشمه اى مى شود براى انقلاب ها و قیام هاى بعدى. چرا که او از درون دستگاه زمینه انقلاب را فراهم مى سازد.
از آن گذشته گاهى حداقل این گونه اشخاص با قبول مسئولیت هایی در دستگاه های ظلم، سنگر و پناهگاهى هستند براى مظلومان و محرومان و از فشار دستگاه روى اینگونه افراد مى کاهند.
اینها امورى است که هر یک به تنهایى مى تواند مجوز قبول این گونه پست ها باشد. روایت معروف امام صادق(علیه السلام) که در مورد این گونه اشخاص فرمود: «کَفَّارَةُ عَمَلِ السُّلْطَانِ قَضَاءُ حَوَائِجِ الْإِخْوَان»(2)؛ (کفاره هم کارى با حکومت ظالم برآوردن خواسته هاى برادران است) نیز می تواند اشاره اى به همین معنا باشد.(3)
به هر حال نابسامانی های اقتصادی جامعه آن روز و ستم ها و شکاف های طبقاتی ای که وجود داشت وضعیت را به اندازه ای حاد کرده بود که یوسف(علیه السلام) با خود اندیشید اکنون که حکومت به اجبار به سراغ او آمده اند، بهتر است که نبض اقتصاد کشور مصر را در دست گیرد و به یارى مستضعفان بشتابد. از تبعیض ها تا آنجا که قدرت دارد بکاهد و حق مظلومان را از ظالمان بگیرد و به وضع بى سر و سامان آن کشور پهناور سامان بخشد.
البته بعضى ها در توضیح شرایطی که یوسف(علیه السلام) این مسئولیت را پذیرفت، گفته اند حاکم آن روز مصر که در آن سال در تنگناى شدیدى قرار گرفته بود در انتظار این بود که خود را به نحوى نجات دهد و زمام تمام امور را به دست یوسف سپرد و خود کناره گیرى کرد. ولى بعضى دیگر گفته اند حاکم وقت مصر یوسف(ع) را به جاى «عزیز مصر» به مقام نخست وزیرى نصب کرد. این احتمال نیز هست که طبق ظاهر همین آیه 55 سوره یوسف یعنی «اجْعَلْنی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ»، یوسف(ع) تنها خزانه دار مصر شده باشد.
ولى به نظر می آید با توجه به آیه 101 سوره یوسف یعنی «رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ الْمُلْک»؛ (پروردگارا! بخشى [عظیم] از حکومت به من بخشیدی)، یوسف(علیه السلام) سرانجام به جاى حاکم نشست و زمام دار تمام امور مصر شد. هر چند آیه 88 سوره یوسف که مى گوید برادران یوسف به او گفتند «یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ...»؛ (ای عزیز...) ،دلیل بر این است که او در جاى عزیز مصر قرار گرفت. ولى هیچ مانعى ندارد که این سلسله مراتب را تدریجا طى کرده باشد. نخست به مقام خزانه دارى و بعد نخست وزیرى و بعد به جاى حاکم، نشسته باشد(4) و بنابراین با منحل کردن حکومت طاغوت به حکومت اولیاء الله چنین اشکالی دیگر محل نداشته باشد.
درباره سرگذشت نقل شده از این پیامبر الهی در قرآن همچنین ممکن است این سؤال به ذهن برسد که چرا حضرت یوسف(ع) در آیه 23 این سوره یعنی «وَ راوَدَتْهُ الَّتی هُوَ فی بَیْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُون»(5) از تعبیر «رب» برای توصیف عزیز مصر استفاده کرده اند و «رب» در اینجا به چه معناست؟!
در میان مفسران در این باره گفتگوى بسیار است. اکثر مفسران «رب» را به معناى صاحب نعمت، سرپرست، مربّی و پرورنده گرفته اند و گفته اند منظور از آن «عزیز مصر» است که در احترام و اکرام یوسف(علیه السلام) فرو گذار نمى کرد و از همان آغاز کار سفارش یوسف را با جمله «أَکْرِمِی مَثْواهُ»(6)؛ (مقام وى را گرامى دار) به همسرش نمود.
گمان اینکه کلمه «رب» در معنایی غیر از خدا به کار نمى رود کاملا اشتباه است؛ زیرا فقط در همین سوره یوسف چندین بار کلمه «رب» به غیر خدا (سلطان و صاحب اختیار) اطلاق شده است. مثلا در ماجرای تعبیر خواب زندانیان در آیه 42 همین سوره یوسف مى خوانیم که: (یوسف (علیه السلام) به آن زندانى که بشارت آزادى داده بود گفت مرا نزد رب خود [سلطان مصر] یادآورى کن)؛ «و قالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ». نیز از زبان یوسف(ع) و در آیه 50 این سوره مى خوانیم هنگامى که فرستاده فرعون مصر نزد او آمد گفت: (به نزد رب خود [فرعون] باز گرد و از او بخواه تحقیق کند چرا زنان مصر دست هاى خود را بریدند)؛ «فلما جاءه الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّکَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ».
بنابراین می بینیم که در همین سوره در چند مورد کلمه «رب» به غیر خدا اطلاق شده است. هر چند در همین سوره و سوره هاى دیگر قرآن این کلمه کرارا بر پروردگار جهان اطلاق شده است. به هر حال این واژه، واژه ای است مشترک و به هر دو معنا (خدا و غیر خدا) اطلاق مى گردد.
بعضى از مفسرین ترجیح داده اند که کلمه «رب» در آیه مورد بحث یعنی «إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ» به معناى خداوند است. زیرا کلمه «اللَّه» که در کنار آن ذکر شده سبب مى شود که ضمیر به آن برگردد و در این صورت معناى جمله چنین مى شود که: «من به خدا پناه مى برم خدایى که پروردگار من است و مقام و منزلت مرا گرامى داشت و هر نعمتى دارم از ناحیه او است».
امّا با توجّه به سفارش عزیز مصر به همسرش با جمله «أَکْرِمِی مَثْواهُ» و تکرار آن در آیه مورد بحث معناى اول را تقویت می شود.(7)
پینوشتها:
(1). سوره یوسف، آیه 55: (یوسف) گفت: «مرا سرپرست خزائن سرزمین (مصر) قرار ده، که نگهدارنده و آگاهم!».
(2). من لا یحضره الفقیه، صدوق، محمّد بن علی بن بابویه، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه، قم، ۱۴۱۳هـ.ق، ج 3، ص176.
(3). تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، ناصر، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1374هـ.ش، چاپ اول، ج 10، ص 8 و 9.
(4). همان، ص 6 و 7.
(5). «و آن زن که یوسف در خانه او بود از او تمنّاى کام جویى کرد و درها را بست و گفت: بیا [به سوى آنچه براى تو مهیاست] [یوسف] گفت: پناه مى برم به خدا! او [عزیز مصر] صاحب نعمت من است مقام مرا گرامى داشته [آیا ممکن است به او ظلم و خیانت کنم؟!] مسلّماً ظالمان رستگار نمى شوند».
(6). سوره یوسف، آیه 21.
(7). رک: تفسیر نمونه، همان، ج 9، ص 369 و 370.
منبع: آیین رحمت