پرسش :
چرا اگر كسي همسرش را سه مرتبه طلاق داد ديگر نمي تواند با او ازدواج كند؟
پاسخ :
فلسفه همه احكام و جزئيات آنها به طور تفصيلي روشن نيست و آگاهي از آن دانشي فراتر از تنگناهاي معارف عادي بشري ميطلبد. ليكن بطور اجمالي روشن است كه همه احكام الهي تابع مصالح و مفاسد واقعي در متعلق آنهاست. بنابراين در صورتي كه فلسفه حكمي را بالخصوص ندانيم بنابر قاعده كلي فوق از آن بايد پيروي كرد. زيرا يقين به وجود مصلحتي در آن هست هر چند بر ما ناشناخته باشد.
در رابطه با مسأله سه طلاقه، ابتدا سؤال ما اين است كه:
اولاً، چرا اين حكم غير عادي و نادرست مينمايد؟ اصولاً درستي و نادرستي در احكام حقوقي به چه معنا است؟ يعني شما چه ملاكها و معيارهايي براي درستي ونادرستي يك امر حقوقي داريد كه براساس آن موازين، اين حكم را نادرست ميخوانيد؟
ثانيا، از نظر بهداشتي اين مسأله هيچ اشكالي ندارد؛ زيرا بعد از آن كه زن طلاق گرفت، بايد عده نگهدارد و پس از آن كه عدهاش تمام شد، ميتواند با ديگري ازدواج كند و اين به خودي خود هيچ مشكلي پديد نميآورد. ازدواج او با فرد ديگر نيز بايد لزوما ازدواج دائم (نه موقت باشد). بنابراين اگر احيانا شوهر دوم از دنيا رفت و يا به دلايلي از او طلاق گرفت، مجددا بايد عده نگهدارد و پس از اتمام عده، ميتواند با شوهر اول ازدواج كند. اكنون سؤال ميشود كه اين مسأله از نظر بهداشتي چه اشكالي دارد؟
ثالثا، اين حكم داراي حكمتهاي ارزندهاي است، از جمله اين كه عاملي بسيار مهم در كنترل و محدود ساختن طلاقها و تضميني ضمني براي ثبات و دوام خانواده است؛ زيرا مردي كه به طور مكرر زن خود را طلاق ميدهد، در واقع زندگي و سرنوشت زن را به بازي گرفته است. بنابراين حكم سه طلاقه در اين جا يكي از دو نقش را ايفاد ميكند:
الف) با توجه به اين كه مرد موجودي غيرتمند است؛ چون ميبيند كه پس از طلاق سوم، همسرش در كنار مرد ديگري خواهد آرميد، به شدت از دادن طلاق سوم خودداري ميكند. بنابراين قانون فوق سد آهنين و ترمزي نيرومند براي جلوگيري از طلاقهاي بيرويه است و اثر شگرف و نيرومند خود را در طول تاريخ به خوبي نشان داده است؛ يعني، همين كه ميبينيم بسيار به ندرت طلاقهاي سوم پديد آمده است، خود شاهد گويايي بر كار آمدن اين قانون ميباشد.
ب ) فرض ديگر آن است كه مرد با توجه به عامل ياد شده هم از دادن طلاق سوم خودداري نكند. اين مسأله نشان ميدهد كه يا شكاف بين زن و مرد بسيار عميق است و يا مرد فردي بسيار مذبذب و نامصمم به بناي خانواده است. در چنين صورتي بهتر آن است كه پس از طلاق ديگر براي هميشه بين زوجين فاصله افتد و زندگي هر يك به شكل جديدي سامان يافته و از تذبذب و تشويش رهايي يابد؛ يعني، ديگر ضرورت ندارد كه آن دو با هم ازدواج كنند؛ بلكه هر يك به راه و زندگي ديگري قدم ميگذارند و ارتباط خود را از هم قطع ميكنند.
eporsesh.com
فلسفه همه احكام و جزئيات آنها به طور تفصيلي روشن نيست و آگاهي از آن دانشي فراتر از تنگناهاي معارف عادي بشري ميطلبد. ليكن بطور اجمالي روشن است كه همه احكام الهي تابع مصالح و مفاسد واقعي در متعلق آنهاست. بنابراين در صورتي كه فلسفه حكمي را بالخصوص ندانيم بنابر قاعده كلي فوق از آن بايد پيروي كرد. زيرا يقين به وجود مصلحتي در آن هست هر چند بر ما ناشناخته باشد.
در رابطه با مسأله سه طلاقه، ابتدا سؤال ما اين است كه:
اولاً، چرا اين حكم غير عادي و نادرست مينمايد؟ اصولاً درستي و نادرستي در احكام حقوقي به چه معنا است؟ يعني شما چه ملاكها و معيارهايي براي درستي ونادرستي يك امر حقوقي داريد كه براساس آن موازين، اين حكم را نادرست ميخوانيد؟
ثانيا، از نظر بهداشتي اين مسأله هيچ اشكالي ندارد؛ زيرا بعد از آن كه زن طلاق گرفت، بايد عده نگهدارد و پس از آن كه عدهاش تمام شد، ميتواند با ديگري ازدواج كند و اين به خودي خود هيچ مشكلي پديد نميآورد. ازدواج او با فرد ديگر نيز بايد لزوما ازدواج دائم (نه موقت باشد). بنابراين اگر احيانا شوهر دوم از دنيا رفت و يا به دلايلي از او طلاق گرفت، مجددا بايد عده نگهدارد و پس از اتمام عده، ميتواند با شوهر اول ازدواج كند. اكنون سؤال ميشود كه اين مسأله از نظر بهداشتي چه اشكالي دارد؟
ثالثا، اين حكم داراي حكمتهاي ارزندهاي است، از جمله اين كه عاملي بسيار مهم در كنترل و محدود ساختن طلاقها و تضميني ضمني براي ثبات و دوام خانواده است؛ زيرا مردي كه به طور مكرر زن خود را طلاق ميدهد، در واقع زندگي و سرنوشت زن را به بازي گرفته است. بنابراين حكم سه طلاقه در اين جا يكي از دو نقش را ايفاد ميكند:
الف) با توجه به اين كه مرد موجودي غيرتمند است؛ چون ميبيند كه پس از طلاق سوم، همسرش در كنار مرد ديگري خواهد آرميد، به شدت از دادن طلاق سوم خودداري ميكند. بنابراين قانون فوق سد آهنين و ترمزي نيرومند براي جلوگيري از طلاقهاي بيرويه است و اثر شگرف و نيرومند خود را در طول تاريخ به خوبي نشان داده است؛ يعني، همين كه ميبينيم بسيار به ندرت طلاقهاي سوم پديد آمده است، خود شاهد گويايي بر كار آمدن اين قانون ميباشد.
ب ) فرض ديگر آن است كه مرد با توجه به عامل ياد شده هم از دادن طلاق سوم خودداري نكند. اين مسأله نشان ميدهد كه يا شكاف بين زن و مرد بسيار عميق است و يا مرد فردي بسيار مذبذب و نامصمم به بناي خانواده است. در چنين صورتي بهتر آن است كه پس از طلاق ديگر براي هميشه بين زوجين فاصله افتد و زندگي هر يك به شكل جديدي سامان يافته و از تذبذب و تشويش رهايي يابد؛ يعني، ديگر ضرورت ندارد كه آن دو با هم ازدواج كنند؛ بلكه هر يك به راه و زندگي ديگري قدم ميگذارند و ارتباط خود را از هم قطع ميكنند.
eporsesh.com