جمعه، 20 ارديبهشت 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما

پایه های ایمان و شاخه های صبر

امام علی علیه السلام فرمودند:
وَ سُئِلَ علیه السلام عَنِ الایمانِ فَقالَ: الایِمانُ عَلی اَربَعِ دَعائِمَ: َعَلی الصَّبرِ وَ الیَقینِ وَ العَدلِ وَ الجَهادِ وَ الصَّبرُ مِنها عَلی اَربَعِ شُعَبٍ: عَلیَ الشَّوقِ و الشَّفَقِ وَ الزُّهدِ وَ التَّرَقُّبِ. فَمَنِ اشتاقَ اِلَی الجَنَّهِ سَلاعَنِ الشَّهَواتِ وَ مَن اَشفَقَ مِنَ النّارِ اجتَنَبَ المُحرَّماتِ وَ مَن زَهِدَ ِفی الدُّنیا اِستَهانَ بِالمُصیباتِ و مَنِ ارتَقَبَ المَوتَ سارَعَ اِلَی الخَیراتِ.

از امام علیه السلام درباره ایمان سوال شد فرمود: ایمان بر چهار پایه استوار است بر صبر، یقین، عدل و جهاد صبر را چهار شاخه است شوق و ترس و زهد و انتظار. پس هر که شوق رفتن به بهشت دارد دلش را از شهوت ها تخلیه مینماید و آنکه از آتش جهنم می ترسد از انجام کارهای حرام اجتناب می کند و هر که در دنیا زهد می ورزد سختی ها را تحمل می نماید و آنکه انتظار مرگ را دارد در انجام کارهای خیر شتاب می کند.

نهج البلاغه، حکمت 30
شرح حدیث:
1-پایه اول ایمان صبر است و پایه اول صبر شوق و شوق به بهشت لازمه اش تخلیه دل از شهوت هاست.

دلی که اسیر شهوت هاست تناسبی با بهشت ندارد بهشت جای کسانی است که عقل را غالب بر شهوت نموده اند چون این دو با هم ضدند و هر کدام بر دیگری غالب شدند سعادت و یا شقاوت ما را رقم خواهند زد.

همان گرامی فرمود:
اَلعَقلُ وَ الشَّهوَهُ ضِدّانِ وَ مُوَیِّدُ العَقلِ العِلمُ وَ مُویِّدُ الشَّهوَهِ الهَوی وَ النَّفسُ مُتنازَعَهُ بَینَهُما فَاَیُّهُما قَهِرَ کانَت فِی جانِبِهِ (1)
عقل و شهوت با هم تضاد دارند موید عقل علم و آگاهی است و موید شهوت هواپرستی است در این میان نفس انسان بین این دو درگیر می باشد بنابراین هر کدام از حالات غالب شد نفس به طرف آن متمایل خواهد شد. مهارت شهوت با شکیبایی امکان پذیر است و آنکه شوق رفتن به بهشت دارد باید عقل را تقویت کند و در این راه باید ریاضت بکشد.

2-پایه دوم صبر ترس است و آنکه از آتش جهنم می ترسد از حرام اجتناب می نماید نشان ترس از عذاب الهی ترک حرام است.

همان بزرگوار فرمود:
اَلخَشیَهُ مِن عذابِ اللهِ شِیمَهُ المُتَّقینَ (2)
ترس از عذاب الهی خوی پرهیزکاران است.

پس کسانی که گستاخانه دست به کارهای حرام می زنند نگران جهان آخرت خویش نیستند و یا به طور کلی قیامت را فراموش کرده اند.

3-پایه سویم صبر زهد است زاهد سختی های دنیا را تحمل می کند خانه دنیا آمیخته با ناگواری ها و دردها و گرفتاری هاست اینجا جای آسایش و آرامش نیست.

مولایمان در توصیف دنیا فرمود:
دارٌ بِالبَلاءِ مَحفوفَهٌ و بِالغَدَرِ مَعروفَهٌ (3)
دنیا خانه ای است که آن را غم و اندوه و بلا فرا گرفته و به مکر و خدعه شهرت یافته
در جای دیگر فرمود:
وَ الآخِرَهُ دارُ القَرار (4)
آخرت جای آسایش و قرار و ماندن است.

زاهد با تحمل سختی های دنیا صبر و شکیبایی خود را نشان می دهد و خود را به جایگاه ابدی با سلامت ایمان می رساند.

4-پایه چهارم صبر انتظار مرگ و شتاب در انجام کارهای خیر است.

انتظار مرگ معنایش این نیست که پاها را روی به قبله دراز کنیم و دست از هر کاری بکشیم و خود را به شکل محتضر در آوریم این انتشار یعنی حرکت و خروش یعنی کار و کوشش به همین جهت امام علیه السلام بی درنگ می فرماید: شتاب در انجام کارهای خیر منتظر مرگ به کسی می گویند که برای سفر آخرت خود مجهز باشد و هر آنچه بر آن سفر توشه لازم است تدارک ببیند.

همان گرامی فرمود:
اِجعَلوا اِجتِهادَکُم فِیها التَّزَوُّد مِن یَومِها القَصیِر لِیومِ الآخِرَهِ الطَّویلِ فَاِنَّها دارُ عَمَلٍ وَ الآخِرَهُ دارُ القَرارِ وَ الجَزاء (5)
بکوشید تا از دنیا که دوره آن کوتاه است برای آخرت که دوره اش دراز و طولانی است توشه برگیرید چه دنیا جای کار و عمل است و آخرت سرای ماندن و پاداش دیدن.

و نیز فرمود:
کُن فِی الدُّنیا بِبَدَنِکَ و فِی الآخِرَهِ بِقَلبِکَ وَ عَمَلِکَ (6)
با بدن خویش در دنیا باش و با دل و عمل خود در آخرت

امام علیه السلام در ادامه همین بخش که درباره ایمان از او سوال شد فرمود:
وَ الیَقینُ مِنها عَلی اَربعِ شُعَبٍ: عَلی تبصِرَهِ الفِطنَهِ وَ تَاَوُّلِ الحِکمَهِ وَ مَوعِظَهِ العِبرَهِ وَ سُنَّهّ الاَوَّلِین فَمَن تَبَصَّرَ فِی الفِطنَهِ تَبیَّنَت لَهُ الحِکمَهُ وَ مَن تَبَیَّنَت لَهُ الحِکمَهُ عَرَفَ العِبرَهَ وَ مَن عَرَفَ العِبرَهَ فَکَاَنَّما کانَ فِی الاَوَّلینَ؛
یقین را نیز چهار شاخه است بینش هوشیارانه درک و رسیدن به حکمت پند گرفتن از عبرتها و توجه به سیره پیشینیان پس آنکه بینشی هوشیارانه دارد حکمت برایش آشکار می گردد و آنکه حکمت برایش روشن شد مسائل عبرت انگیز را می شناسد و هر که مسائل عبرت انگیز را شناخت چنان است که با پیشینیان زندگی کرده است.

1-پایه دوم ایمان یقین است و پایه اول یقین بینش هوشیارانه است هر کاری وقتی با بصیرت و آگاهی لازم انجام گیرد خطا و لغزش ندارد و اگر هم داشته باشد اندک و قابل جبران است.

آدم های بصیر و هوشیار با دقت می شنوند و می بینند و نگاه می کنند از حوادث روزگار و اتفاق هایی که در اطرافشان می افتد عبرت می گیرند و در نتیجه از افتادن در پرتگاه در امان هستند. بینش هوشیارانه یک امر قلبی است و از نهاد انسان هاست بنابراین اگر چشم دل شخص باز باشد و حقایق را آن طور که هست ببیند موفق و پیروز است و الا با باز بودن چشم سر و دیدن اشیاء و بسته بودن چشم دل به جایی نخواهد رسید.

همان گرامی فرمود:
نَظَرُ البَصَرِ لا یُجدِی اِذا عَمِیَتِ البَصیرَهُ (7)
هرگاه دیده بصیرت کور باشد نگاه چشم سودی ندهد.

و نیز فرمود:
فَقدَ البَصَرِ اَهوَنُ مِن فِقدانِ البَصیرَهِ (8)
از دست دادن بینایی آسان تر است تا از دست دادن بینش.

2-پایه دوم یقین و درک و رسیدن به حکمت است بینش هوشیارانه سبب می شود که انسان به مقام حکمت می رسد راغب در مفردات در معنای حکمت میگوید: اِصابَهُ الحَقِّ بِالعِلمِ وَ العَقلِ

رسیدن به حق و فضیلت به توسط آگاهی و عقل یکی از ستون یقین دریافت حکمت است حکمت هم بدون تحقیق و کار علمی و عقلانی به دست نمی اید.

رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود:
اِنَّ اللهَ اَتانِی القُرآنَ وَ اتانِی مِنَ الحِکمَهِ مِثل القرآنِ و ما مِن بَیتٍ لَیسَ فیهِ شیءٌ مِنَ الحِکمَهِ الاّ کانَ خَراباً فَتفقَّهوا وَ تَعَلَّموا فَلا تُموُتُوا جُهّالاً (9)
خداوند به من قرآن را عنایت فرمود و نیز حکمت را مثل قرآن عطا فرمود و در هر خانه ای که حکمت وجود نداشته باشد آن خانه خراب است اهل تحقیق و یادگیری باشید مبادا جاهل و نادان بمیرید.

حکیم به کسی می گویند که خدا را باور کند و شناخت به او را به اندازه ظرف وجودش پیدا کند.

اگر کسی اکثر علوم را بداند و به قول معروف عالم دهر باشد اما یقین به حضرت معبود نداشته باشد نباید او را حکیم خطاب کرد چون اصلی ترین و والاترین موجود را نشناخته است چه بسا افرادی که بضاعت علمی کمی دارند ولی خداشناس خوبی هستند. همین ها به حکمت که یکی از پایه های یقین است رسیده اند.

3-پایه سوم یقین پند گرفتن از عبرت هاست. حوادث و اتفاقاتی در تاریخ زندگانی بشر رخ داده همگی درس عبرتی است برای اهل یقین و آنهایی که عقل خود را به کار انداخته اند. خداوند تبارک و تعالی پس از نقل داستان جذاب و عجیب حضرت یوسف علیه السلام و حوادثی که برای او و برادران و پدرش اتفاق افتاد می فرماید:

لَقد کانَ فِی قِصَصهِم عِبرَهٌ لِاُولِی الاَلبابِ ما کانَ حَدیثاً یُفتَری (10)

آری در داستان های پیامبران برای صاحبان عقل و اندیشه عبرت است زیرا داستان های خیالی و ساختگی نبوده اند. یا درباره داستان فرعون و حضرت موسی علیه السلام که مکرر در قرآن به آن اشاره شده می بینیم که کار فرعون به جایی رسید که:

فَقالَ اَنَا رَبُّکُم الاَعلی فَاَخَذَهُ اللهُ نَکالَ الاخِرَهِ وَ الاُولی اِنَّ فِی ذلکَ لِعبَرهً لِمَن یَخشی (11)

آنگاه گفت من خدای بزرگ شما هستم در نتیجه خداوند او را به عذاب آخرت و دنیا گرفتار ساخت که در این برای آنهایی که از خدا می ترسند درس عبرتی است البته حوادثی عبرت آموز فراوان است عبرت گیرنده کم است چنانکه مولایمان علی علیه السلام فرمود:

ما اَکثَرَ العِبَرَ وَ ما اَقَلَّ المُعتَبرینَ (12)
چه بسیار است عبرت ها و چه اندک اند عبرت گیران!

4-پایه چهارم یقین توجه به سیره پیشینیان است. در گذشتگان یا آدم های خوبی بودند با اعمال و رفتاری خوب و یا آدم های بی بودند با اعمال و رفتاری بد در هر دو صورت مطالعه و دقت در رفتار و روش و سلوکشان برای آیندگان آموزنده است بستگی دارد که ما خوبان آن ها را الگو قرار دهیم یا بدانشان را. ولی بدون شک بهترین الگو و اسوه ما که شیعه هستیم و پیرو مکتب اهلبیت علیه السلام سیره محمد و آل محمد علیه السلام بهترین انتخاب است آن بزرگواران آنقدر پاکیزه و گرانقدر بودند که بیان و استماع روش زندگانی آنها نور آفرین و کارساز است و اگر به مرحله تبعیت و اطاعت از فرامین و دستوراتشان برسیم به پایه دوم ایمان یعنی یقین رسیده ایم قرآن برای الگوبرداری ما در سه جای قرآن می فرماید:

قَد کانَت لَکُم اُسوَهٌ حَسَنَهٌ فی اِبراهیمَ و الَّذینَ مَعَهُ.(13)
ابراهیم و آن هایی که با وی بودند برای شما الگویی شایسته بودند.

لَقَد کانَ لَکُم فیهِم اُسوهٌ حَسَنَهٌ لِمَن کانَ یَرجُو اللهَ وَ الیَومَ الآخِرَ(14)
(پیروان راستین حضرت ابراهیم علیه السلام برای شما و هر کسی که به خدا و روز قیامت امیدوار است الگویی شایسته اند.

لَقد کانَ لَکُم فِی رَسولِ اللهِ اُسوهٌ حَسَنَهٌ لِمَن کانَ یَرجُوا اللهَ و الیَومَ الآخِرَ و ذَکَرَ اللهَ کَثیِراً(15)
رسول خدا برای شما و آن هایی که امید به پروردگار و روز قیامت دارند و خدا را بسیار یاد می کنند الگویی نیکوست.

امیرمومنان علی علیه السلام در ادامه فرمایشات خود فرمود:
وَ العَدلُ مِنها عَلی اَربَعِ شُعَبٍ: عَلی غائِصِ الفَهمِ وَ غَورِ العِلمِ وَ زُهرَهِ الحُکمِ وَ رَساخَهِ الحِلمِ. فَمَن فَهِمَ عِلَمَ غَورَ العِلم وَ مَن عَلِمَ صَدَرَ عَن شرایِعِ الحُکمِ وَ مَن حَلُمَ لَم یُفَرِّط فِی اَمرِهِ وَ عاشَ فِی النّاسِ حَمِیداً؛
و عدل را نیز چهار شاخه است دقت در فهمیدن درست دریافت حقیقت و فرو رفتن در علم داوری صحیح و در بردباری پایدار بودن پس آنکه خوب فهمید حقیقت علم را دریافت کرده است و هر که حقیقت علم را یافت با موازین شرع مقدس قضاوت خواهد کرد و آنکه بردباری را پیش خود می کند در کارش کوتاهی و لغزش دیده نمی شود و همواره مورد ستایش مردم خواهد بود.

1-پایه اول عدل دقت در فهمیدن درست است اغلب کسانی که گرفتار انحرافات اعتقادی و اخلاقی و سیاسی می شوند درک صحیح از مسائل فردی و اجتماعی مربوط به خود ندارند فهم درست از واقعیت های موجود درجامعه به انسان مصونیت از خطا و لغزش می دهد و طبق فرمایش امام علیه السلام هر که خوب فهمید حقیقت علم را دریافت کرده است خوب فهمیدن چه ربطی به عدل دارد ؟ ارتباط آن با عدالت این است که انسان فهیم در مواقع فتنه حق را از باطل تشخیص می دهد به ظلم و تعدی دیگران و یا کمک به ظلم مبتلا نمی گردد و مانع از اجرای حرکت های ظالمانه می شود.

رسول الله صلی الله علیه و آله درباره برتری انسان آگاه و فهیم نسبت به عابد فرمود:
اِنَّ الشَّیطانَ یَضَعُ البِدعَهَ لِلنّاسِ فَیُبصِرَها العالِمُ فَیَنهی عَنها و العابِدُ مُقبِلٌ عَلی عِبادَتِهِ لا یَتَوَجَّهُ لَها و لا یَعرِفُها. (16)
شیطان در میان مردم بدعتی می گذارد و دانشمند به آن پی می برد و مردم را از آن نهی می کند اما عابد سرگرم عبادت خود است و به بدعت نه توجهی دارد و نه آن را می شناسد.

2-پایه دوم عدل دریافت حقیقت و فرورفتن در علم است قرآن سفارش می کند که
و لا تَقُف ما لَیسَ لَکَ بِهِ عِلمٌ (17)

چیزی که درباره آن آگاهی نداری دنبال مکن نتیجه دقت در فهمیدن درست دریافت حقیقت و فرو رفتن در علم می شود. بالا رفتن سطح آگاهی به ویژه در تشخیص جرم افراد باعث می شود که انسان به مرتبه و پایه سوم عدالت یعنی داوری صحیح برسد.

3-پایه سوم عدل داوری صحیح است این حالت موقعی به دست می آید که مرحله قبل پشت سر گذاشته شده باشد چنانکه امام علیه السلام فرمود: هر که حقیقت علم را یافت با موازین شرع مقدس قضاوت خواهد کرد حقیقت علم همان علمی است که باموازین شع همسویی دارد و نوری است که دل را روشن می کند.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
عِلمُ الباطِنِ سِرٌّ مِن اَسرارِ اللهِ عَزَّوجَلَّ و حُکمٌ مِن حُکمِ اللهِ یَقذِفُهُ فِی قُلوبِ مَن شاءَ مِن عِبادِهِ (18)
علم باطنی رازی از رازهای خدای عزوجل و حکمتی از حکمت های خداست و آن را در دل هر کسی که بندگانش که خواهد می افکند. البته هر کسی که لیاقت و شایستگی از خود نشان دهد و زمینه دل را مستعد برای پذیرای آن علم کرده باشد همان بزرگوار لیاقت و شایستگی را در ترس از خدا می فرماید:

لَو خِفتُم حَقَّ خیفَتِهِ لَعُلِّمتُمُ العِلمَ الَّذی لا جَهلَ مَعَهُ (19)
اگر از خدا چنان که سزاوار است می ترسیدید علمی به شما آموخته می شد که جهل و نادانی با آن همراه نیست.

4-و پایه چهارم عدل در بردباری پایدار بودن است امام علیه السلام سپس فرمود: آنکه بردباری را پیشه خواهد می کند در کارش کوتاهی و لغزش دیده نمی شود و همواره مورد ستایش مردم خواهد بود چون مردم به طور فطری انسان های بردبار را دوست می دارند همان طور که از آدم های کم حوصله و عصبانی بیزارند. ارتباط بردباری با عدالت کاملا مشخص است زیرا آدم بردبار از حد تجاوز نمی کند برای خالی کردن عقده های درونی خود غیبت نمی کند تهمت نمی زند و آزارش به کسی نمی رسد.

مولایمان علی علیه السلام می فرمود:
تَعَلَّموا العِلمَ وَ تَعَلَّموا لِلعِلمِ السَّکینَهَ و الحِلمَ و لا تَکونوا جبابِرَهَ العُلَماءِ فَلا یَقُومَ عِلمُکُم بِجَهلِکُم (20)
دانش بیاموزید و برای دانش وقار و بردباری فرا گیرید و از علمای متکبر نباشید که در آن صورت دانش شما نادانیتان را از بین نمی برد!

سپس امام علیه السلام پایه چهارم ایمان را بیان فرمود:
و الجِهادُ مِنها عَلی اَربَعِ شُعَبٍ: عَلی الاَمرِ بِالمعروفِ وَ النَّهیِ عَنِ المُنکرِ و الصِّدقِ فِی المَواطِنِ وَ شَنآنِ الفاسِقین فَمَن اَمَرَ بِالمَعروفِ شدَّ ظُهُورَ المومنینَ وَ مَن نَهی عَنِ المُنکَرِ ارغَمَ اُنُوفَ المُنافِقینَ وَ مَن صَدَقَ فِی المواطِنِ قَضی ما عَلَیهِ وَ مَن شَیی ءَ الفاسِقینَ وَ غَضِبَ للهِ غَضِبَ اللهُ لَهُ وَ اَرضاهُ یَومَ القِیامَهِ:

و جهاد نیز بر چهار شاخه است امر به معروف نهی از منکر صداقت در مبارزه با دشمن و دشمنی با فاسقین.

پس هر که فرمان به کارهای خوب داد پشت اهل ایمان را محکم کرده و هر که نهی از زشتی ها کرد بینی منافقین را به خاک مالیده است و آنکه در مبارزه با دشمن صادق بود حقی را که بر گردن ادا نمود و هر که با فاسقین دشمنی کرد و برای خدا غضب نمود خداوند به خاطر اوبه غضب آید و روز قیامت او را شادمان خواهد ساخت.

1-پایه اول جهاد امر به معروف است که باعث استحکام ایمان مومنین می شود امر به معروف یعنی نظارت عمومی که بر آحاد جامعه واجب است و کسی از این تلکیف استثناء نیست. دعوت به خوبی ها فضای جامعه را عوض می کند و احساس همدلی و هم فکری را تقویت می بخشد اگر امر به معروف تعطیل شود اکثر مردم از وظایف جدی خود بی خبر می مانند. اولین امرکننده به معروف خداوند تبارک و تعالی است که به پیامبرش می فرماید:

قُل اَمَرَ رَبّی بِالقِسطِ وَ اَقیموا وُجُوهَکُم عِندَ کُلِّ مَسجِدٍ وَ ادعُوهُ مُخلِصینَ لَهُ الدّین(21)
بگو: پروردگار من به عدل امر فرموده و به هنگام هر نمازی روی به جانب او دارید و او را با ایمان خالص بخوانید.

اِنَّ اللهَ یَامُرُ بِالعَدلِ وَ الاِحسانِ وَ اِیتاءِ ذِی القُربی(22)
خداوند امر به عدالت و احسان و بخشش به خویشاوندان می کند.

اِنَّ اللهَ یَامُرُکُم اَن تُوءَدُّو الاَماناتِ اِلی اَهلِها (23)
خداوند به شما امر می کند که امانت ها را با صاحبانش بازگردانید.

ملاحظه نمودید که اول امر کننده به معروف پروردگار متعال است بنابراین مصلحت کل جامعه به این است که آنها را به خوبی ها دعوت کنیم و از این مسئولیت کسی شانه خالی نکند.

و المُومنونَ وَ المُومِناتُ بَعضُهُم اَولیاءُ بَعضٍ یَامُرونَ بِالمَعروفِ وَ یَنهَونَ عَنِ المُنکَرِ (24)
مردان مومن و زنان مومن دوستان یکدیگرند به خوبی امر می کنند و از بدی نهی می نمایند.

2-پایه دوم جهاد نهی از منکر است که ثمره آن سرکوب منافقین می باشد چون منافق کارش نشر فحشاء و منکرات در بین مسلمین است تا از این راه از پشت بر اسلام و مسلمین خنجر بزند و باعث تضعیف مکتب رسول الله صلی الله علیه و آله شود.

درست است که معمولا امر به معروف و نهی از منکر در کنار هم مطرح می شوند ولی همان طور که امام علیه السلام آنها را از هم جدا بیان فرموده هر کدام به طور مستقل عمل می شوند. رسول اعظم حضرت خاتم صلی الله علیه و آله می فرمود:خدای تبارک و تعالی مومن ضعیفی را که هیبت و صلابت ندارد دشمن می دارد آن حضرت فرمود:

هُوَ الَّذی لا یَنهی عَنِ المُنکَر (25)
او کسی است که نهی از منکر نمی کند.

بی تفاوتی و نبود احساس مسئولیت در برابر گنهکاران و آنانی که تظاهر به فسق و فجور می نمایند گناه محسوب می شود و مواخذه دارد. کسی بتواند وضع را تغییر دهد و از منکرات جلوگیری کند ولی به خاطر دنیای خود و موقعیت اجتماعی و خانوادگی و ملاحظات غیرمنطقی کاری انجام ندهد قطعا بازخواست خواهد شد. امام صادق علیه السلام به گروهی از اصحاب خود فرمود: من حق دارم بی گناه شما را به سبب گنهکارتان مواخذه کنم چگونه حق نداشته باشم در حالی که شما از کار زشت فردی از افراد خود خبردار می شوید و به او اعتراض نمی کنید و از وی دوری نمی ورزید و اذیتش نمی کنید تا از کار زشت خود دست بردارد. (26)

3-پایه سوم جهاد صداقت در مبارزه با دشمن است و چنین کسی با این شیوه ادای وظیفه کرده است نشان صداقت د رمبارزه با دشمن رسیدن به غنیمت و عنوان های دنیایی نیست. انسان های صادق در مبارزات خود فقط رضای خدا و ادای تکلیف را در نظر می گیرند اگرچه در این راه به صورت ظاهر گرفتار ضرر و آسیب شوند و ایشان مثل آدم های طلبکار عمل نمی کنند برخلاف بعضی که مبارزات خود را چماق کرده بر سر مردم می کوبند و کارهایشان باعث غرور و کبرشان شده و حس برتری جویی در آنها به وجود آمده تا جایی که قصد قربت و کار برای خدا کردنشان زیر سوال رفته است بلی خداوند تبارک و تعالی ماجهدین صادق را ممتاز فرموده و نسبت به قاعدین و آدم های بی مسئولیت ترجیح داده است.

فضَّلَ المُجاهِدینَ بِاَموالِهم وَ اَنفُسِهِم عَلَی القاعِدینَ دَرَجَهً وکُلاً وَعَدَاللهِ الحُسنی و فَضَّلَ الله المُجاهِدینَ عَلَی القاعِدینَ اَجراً عَظیماً (27)
خداوند جهادکنندگان با مال و جان را بر آنهایی که از شرکت در جهاد خودداری می کنند رتبه و مقام برتری بخشیده و همه را وعده نیکو داده و جهادگران را بر قاعدین پاداش بزرگی عنایت فرموده است.

4-پایه چهارم جهاد دشمنی با فاسقین است امام علیه السلام فرمود هر که با فاسقین دشمنی کرد برای خدا غضب نمود خداوند به خاطر او به غضب آید و روز قیامت او را شادمان خواهد ساخت.

راغب در مفردات می گوید:
فَسَقَ فُلانٌ خَرَجَ عَن حَجرِ الشَّرعِ

فلانی فاسق شد یعنی از دایره شرع خارج شد کسانی که احکام قطعی اسلام را نادیده می گیرند و خلاف آن عمل می کنند فاسق اند بنابراین دوستی و رفاقت با آنان جایز نیست بلکه باید با آنها مبارزه کرد و اظهار نفرت نسبت به اعمال و کارهای فاسقانه آنها نمود برخورد شدید خداوند متعال با فاسقان نشانگر بیگانگی آنها با دین خداست.

فَاِنَّ اللهَ لا یَرضی عَنِ القَومِ الفاسِقینَ (28)
خداوند از مردم فاسق راضی نیست.

وَاللهُ لا یَهدِی القَومَ الفاسِقین (29)
خداوند مردم فاسق را هدایت نمی کند.

بِئسَ الاِسمُ الفُسوقُ بَعدَ الاِیمانِ و مَن لَم یتُب فَاولئِکَ هُمُ الظّالِمون (30)

چه زشت است فسق ها بعد از ایمان و اگر کسی از گناه خویش توبه نکند از جمله ستمکاران است.

خشم بر فاسق آنقدر ارزشمند است که خدا نیز بر فاسق خشم می کند و خشم کننده بر فاسق را در روز قیامت شادمان می نماید. مولایمان علی علیه السلام می فرمود آگاه باشید به طور جدی از پیروی اشراف و بزرگانتان پرهیز کنید همان هایی که به خود می بالیدند و خود را از اصل و نسب خویش بالاتر می بردند زیرا آنان پایه های بنیان عصبیتند و تکیه گاه های ارکان فتنه آنان شالوده های فسق اند.(31)

امام علیه السلام در ادامه فرمایشات خود در این فصل به تقسیم بندی کفر و شک پرداخته و فرمود:
وَ الکُفرُ عَلی اَربَعِ دَعائِمَ عَلی التَعَمُّقِ وَ التَّنازُعِ وَ الزَّیغِ و الشِّقاقِ فَمَن تَعَمَّقَ لَم ینِت اِلَی الحَقِّ وَ مَن کَثُرَ نِراعُهُ بِالجَهلِ دامَ عَماهُ عَنِ الحَقِّ وَ مَن زاغَ ساءَت عِندَهُ الحَسَنَهُ وَ حَسُنَت عِندَهُ السَیِّئَهُ وَ سَکِرَ سُکرَ الضَّلالَهِ وَ مَن ساقَّ وَ عُرَت عَلَیهِ طُرُقُهُ وَ اَفضَلَ عَلَیهِ اَمرُهُ وَ ضاقَ عَلَیهِ مَخرَجُهُ.

کفر نیز بر چهار پایه است: دنبال و هم رفتن نزاع و خصومت از راه حق جدا شدن و دشمنی ورزیدن.

پس آنکه دنبال وهم و وسوسه می رود به راه حق باز نمی گردد و آنکه به خاطر نادانی اش زیاد ستیزه جویی می کند کوردلی می کند کوردلی او از دیدن حق دائمی خواهد شد و آنکه گرفتار زیغ شود و راه باطل رود خوبی در نزدش بد و بدی در برابرش خوب جلوه می کند و به مستی گمراهی مست خواهد شد و آنکه دشمنی ورزید راه ها برایش سخت و کارش دشوار و راه بیرون آمدنش از سختی تنگ خواهد شد.

1-پایه اول کفر دنبال وهم رفتن است عبارت امام علیه السلام التعمق بود عمق و عمق در بیابان بی آب و علف پیشروی کردن و سرگردان شدن و به هلاکت رسیدن است کسی که با توهم پیش رود نیز دچار همین سرنوشت خواهد بود.

افرادی که در جامعه گرفتار توهم می شوند و امر برایشان مشتبه می گردد زمینه هلاکت و نابودی خود را فراهم می کنند به عنوان مثال توهم می کنند که واقعا کسی هستند و اقبال دنیا و یا مردم دنیا به آنها دلیل بر این است که ایشان موجودی استثنایی و فوق العاده اند همین وهم و خیال سبب می شود که ادعاکنند گاه در زمینه سیاسی گاه در ابعاد هنری مثل ارتباط با خدای بزرگ و پیامبر صلی الله علیه و آله و امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف اما با گذشت زمان مریدان ریزش کرده و به دروغ بودن ادعای او پی برده و تنهایش می گذارند و تازه می فهمد که همه آنچه را که برای خود دارایی فرض کرده سرابی بیش نبوده است.

وَالَّذینَ کَفَرو اَعمالُهُم کَسَرابٍ بقیعَهٍ یَحسُبُهُ الظَّمئاُن ماءً حتّی اِذا جاءَهُ لَم یَجِدهُ شَیئاً (32)
کافران کارهایشان همانند سرابی است که شخص تشنه آن را آب می پندارد. ولی وقتی به سراغ آن می رود آبی نمی یابد!

2-پایه دوم کفر نزاع و خصومت است امام علیه السلام در توضیح این بخش فرمود: آنکه به خاطر نادانی اش زیاد ستیزه جویی می کند کوردلی او از دیدن حق دائمی خواهد شد پیداست منظور امام علیه السلام ستیزه جویی با حق و دین خداست ابوجهل به عنوان سنبل این مصداق در تاریخ ثبت شده اما در هر عصری ابوجهل هایی هستند که به خاطر نادانی خود زیاد با مقدسات و مبانی دین مخالفت م یکنند و در نتیجه کوردلی آنان از دیدن حق و فضیلت دائمی می شود و روی سعادت و نیکبختی را نخواهند دیدن و با همان جهل مرکب خویش می میرند.

صُمٌّ بُکمٌ عُمیٌ فَهُم لا یَرجِعُونَ (33)
کر و لال و کورند و به سوی حق برنمیگردند.

چه بسا ستیزه جویی ابتدا با مسائل فرعی و کوچک اعتقادات و احکام الهی آغاز می شود ولی با اصرار ورزیدن ستیزه جو کار به جایی می رسد که نسبت به اصول اعتقادات و وحی و نبوت وولایت نیز به مخالفت ادامه داده می شود معلوم است که پایانی جز ارتداد و برگشت از دین و مردن در حال کفر نخواهد داشت.

وَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَی رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ کَافِرُونَ(34)
و آنانی که دل های بیمار دارند پلیدی بر پلیدی آنها افزوده می شود و در حال کفر می میرند.

3-پایه سوم کفر از راه حق جدا شدن است تعبیر امام علیه السلام به زیغ بود یعنی انتخاب راه باطل زائع به کسی می گویند که در اثر کثرت ستیز با حق و دین خدا راه انحراف و غلط را برمی گزیند.

حضرت موسی علیه السلام به قوم خود گفت:
یَا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِی وَقَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ (35)
ای قوم من! چرا مرا اذیت می کنید در حالی که می دانید من رسول خدا برای شما هستم؟! وقتی آنها از راه حق منحرف شدند خداوند هم دلهایشان را منحرف ساخت زیرا که خداوند مردم فاسق را هدایت نمی کند. زائع باطل گر است و اگر سراغ قرآن هم برود از آیات محکم قرآن استفاده نمی کند دنبال متشابهات می رود و بدون مراجعه به تفسیر و کسانی که راسخون در علم هستند به همان ظاهر آیات اکتفا می کند.

هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَهِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ (36)
اوست که این کتاب را بر تو نازل کرد که بعضی آیات آن محکم است که پایه و اساس بقیه آیات می باشند و بعضی ابهام دارند و آن هایی که دلهایشان میل به باطل دارد از آیات مبهم و متشابه پیروی می کنند تا د ردین فتنه انگیزی کنند و به دنبال تاویل هستند در حالی که تاویل آن را جز خدا و آنها که در دانش ریشه دارند کسی نداند.

در آیه بعد خداوند مهربان به ما می آموزد تا از او بخواهیم که دل های ما را گرفتار زیغ نکند.

رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (37)
پروردگارا دلهایمان را بعد از آنکه هدایت فرمودی گرفتار زیغ (یعنی مایل به باطل) مفرما و از جانب خویش به ما رحمت بخش زیرا که بسیار بخشنده ای.

4-دشمنی ورزیدن پایه چهارم کفر است امام علیه السلام در توضیح این بخش فرمود آنکه دشمنی ورزید راه ها برایش سخت و کارش دشوار و راه بیرون آمدنش از سختی ها تنگ خواهد شد.

بعضی همانند کرم ابریشم در تنیده های خود از نفس می افتند و نابود می شوند و یک روزنه نجات برای خویش باقی نمی گذارند مانند بیماری هستند که طبیب وی را جواب کرده و از او قطع امید شده است.

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ خَتَمَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَعَلَی سَمْعِهِمْ وَعَلَی أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَهٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ (38)

آنان که کافر شدند برایشان تفاوتی نکند بترسانی یا نترسانی در هر صورت ایمان نمی آورند.

خداوند بر دل هایشان مهر زده و بر گوش و چشم هایشان حجاب است و برای آنان عذابی بزرگ است

کافرانی که دست از دشمنی و عناد بردارند و قبول دین کنند راه نجات دارند چنانکه خداوند درباره ملکه سبا می فرماید

قَالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (39)
ملکه گفت پروردگارا! بر نفس خویش ظلم کرده ام و اینک با سلیمان تسلیم پروردگار جهانیان گردیدم.

امام علیه السلام آخرین مورد را در این بحث به اقسام شک اختصاص داده است.

وَ الشَّکُّ عَلَی أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَی التَّمَارِی وَ الْهَوْلِ وَ التَّرَدُّدِ وَ الِاسْتِسْلَامِ فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَیْدَناً لَمْ یُصْبِحْ لَیْلُهُ وَ مَنْ هَالَهُ مَا بَیْنَ یَدَیْهِ نَکَصَ عَلَی عَقِبَیْهِ وَ مَنْ تَرَدَّدَ فِی الرَّیْبِ وَطِئَتْهُ سَنَابِکُ الشَّیَاطِینِ وَ مَنِ اسْتَسْلَمَ لِهَلَکَهِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ هَلَکَ فِیهِمَا

و شک نیز بر چهار پایه است جدل کردن، هول و وحشت، دودلی و تسلیم حوادث شدن.

پس هر که به مجادله عادت کرد از شب تاریک شبهات بیرون نیامد و آنکه هر چه پیش رویش بیاید بترسد سیر قهقرایی خواهد کرد و هر که دو دلی و تردید با او باشد پاهای شیاطین او را پایمال کنند و آنکه به نابود کردن دنیا و آخرت تن دهد هر دو جهانش را بر باد خواهد داد.

1-پایه اول شک (تماری) یعنی جدال در گفتار است و هر که جدال و نزاع را عادت خود قرار داد از تاریکی شبهات بیرون نخواهد آمد.

آدم شکاک چون نمی خواهد حرف و حرکت خود را ترک کند بر حرف خود می ایستد تا سر حد جدال و نزاع و همین باعث می شود تا پایان عمر در شک و تردید بماند و رفع شبهه از او حاصل نگردد.

امام باقر علیه السلام در تفسیر این کلام خداوند که فرموده:
اَمَّ الَّذینَ فِی قُلوبِهِم مَرَضٌ فَزادَتهُم رِجساً اِلی رِجسِهِم؛
اما کسانی که در دل هایشان بیماری است پلیدی بر پلیدیشان بیفزود فرمود:
شَکّاً اِلی شَکِّهِم (40)
یعنی شکی بر شک آنها!

مولایمان علی علیه السلام فرمود:
شَرُّ القُلوبِ الشّاکُّ فِی ایمانِهِ
بدترین دل ها دلی است که در ایمان خود شک کند.

کسی که در مقام معالجه خود باشد در همان ابتدای کار و هنگامی که درباره یکی از مسائل اعتقادی و دینی شک می کند از کارشناسان دینی و معارف اهلبیت علیهم السلام درخواست کمک می کند تا از او رفع شبهه و شک کنند و بر فکر و تشخیص خود اصرار نمی نورزد چون همان بزرگوار فرمود الشَّکُّ کُفرٌ (41) (عاقبت) شک کفر است.

2-پایه دوم شک هول و وحشت است و هر که گرفتار هول ووحشت شود سیر قهقرایی خواهد کرد هول و ترس سبب می شود که راه ترقی و تعالی بر انسان بسته شود ترسوها نه در دنیا رشد دارند و نه از جهت معنوی و آخرت ارتقاء و مقام پیدا می کنند.(42)

3-پایه سوم شک دودلی است و هر که دودلی و تردید بر او حاکم شود پایمال شیاطین خواهد شد بهترین نقطه ضعف انسان برای شیطان دودلی و تردید است زیرا از این طریق می تواند فرد شکاک را سرگرم کند و از همین راه او را بکشاند به جایی که در همه موارد شک کند و تا سر حد کفر پیش رود. مولایمان علی علیه السلام به مردی که عرض کرد من به کتاب خدا دچار شک شده ام فرمود مادرت به عزایت نشیند چگونه در کتاب نازل شده الهی شک کرده ای ؟ همانا کتاب خدا برخی از آن برخی دیگرش را تصدیق می کند و هیچ قسمتی از آن قسمت دیگرش را تکذیب نمی کند اما به تو عقل روزی نشده که از آن بهره بگیری. (43)

4-پایه چهارم شک تسلیم حوادث شدن است و هر که تسلیم شود در واقع دنیا و آخرت خود را تباه کرده و هر دو جهانش را بر باد داده است. شک وقتی به جان انسان می افتد توان و نیرو را از او میگیرد و به عبارتی قدرت مقابله با حوادث از او سلب می شود و در نتیجه خسته شده گاه همه واجبات را ترک کرده و اراده هیچ کاری به ویژه معنوی و روحانی را ندارد در نتیجه می شود مصداق این آیه شریفه :

وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَی حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَهٌ انْقَلَبَ عَلَی وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیَا وَالْآخِرَهَ ذَلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ (44)

بعضی از مردم خدا را فقط با زبان عبادت می کنند وقتی خیری به آنها نمی رسد اطمینان پیدا می کنند و هنگامی که گرفتار ناراحتی ها می شوند از دین برگشته و منقلب می شوند در نتیجه در دنیا و آخرت زیانکار می گردند این است زیان آشکار.

ملاحظه فرمودید که امام علیه لاسلام پایه چهارم شک را این گونه تشریح فرمود:

وَ مَن استَسلَمَ لِهَلَکَهِ الدُّنیا وَ الآخِرَهِ هَلَکَ فیها؛
و آن کسی که تسلیم حوادث گردد و به تباهی دنیا و آخرت گردن نهد هر دو جهان را از کف خواهد داد.

پی نوشت:
1- غرر الحکم ص 96 و شماره 1757
2- غرر الحکم ص 96 و شماره 1757
3- نهج البلاغه خطبه 217 و 194
4- نهج البلاغه خطبه 217 و 194
5- نهج السعاده ج3ص150
6- غرر الحکم 7164
7- غرر الحکم 9972
8- غرر الحکم 6536
9- تفسیر مجمع البیان ج1 ص 382
10- یوسف 111
11- النازعات 24 تا 26
12- بحار ج 78 ص 69
13- ممتحنه 4
14- ممتحنه 6
15- احزاب 21
16- روضه الواعظین ص17
17- اسراء 36
18- کنز العمال 2882 و 5881
19- کنز العمال 2882 و 5881
20- بحار ج 2 ص37
21- اعراف 29
22- نحل 90
23- نساء 58
24- توبه 71
25- کافی ج 5 ص59
26- التهذیب ج 6 ص181
27- نساء 95
28- توبه 96 و 80
29- توبه 96 و 80
30- حجرات 11
31- نهج البلاغه خطبه 192
32- نور 39
33- بقره 18
34- توبه 125
35- صف5
36- آل عمران 7 و 8
37- آل عمران 8
38- بقره 7 و 8
39- نمل 44
40- تفسیر نورالثقلین ج 2 ص 286
41- غرر الحکم 5744 و 108
42- غرر الحکم 5744 و 108
43- توحید صدوق ص 255
44- حج 11

منبع: حدیث زندگی: شرح حکمت های نهج البلاغه، کاظم ارفع، تهران: پیام عدالت،1390.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
احادیث مرتبط