مظلومیت امام على علیه السلام
امام علی علیه السلام فرمودند:
لَمَّا بَلَغَهُ إِغَارَةُ أَصْحَابِ مُعَاوِیَةَ عَلَى الْأَنْبَارِ فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ مَاشِیاً حَتَّى أَتَى النُّخَیْلَةَ وَ أَدْرَکَهُ النَّاسُ وَ قَالُوا یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ نَحْنُ نَکْفِیکَهُمْ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا تَکْفُونَنِی«» أَنْفُسَکُمْ فَکَیْفَ تَکْفُونَنِی غَیْرَکُمْ إِنْ کَانَتِ الرَّعَایَا قَبْلِی لَتَشْکُو حَیْفَ رُعَاتِهَا فَإِنِّى الْیَوْمَ لَأَشْکُو حَیْفَ رَعِیَّتِی کَأَنَّنِی الْمَقُودُ وَ هُمُ الْقَادَةُ أَوِ الْمَوْزُوعُ وَ هُمُ الْوَزَعَةُ.
به امام علی علیه السلام خبر رسید که سپاه معاویه به شهر انبار حمله کرده و اموال مردم را تاراج نموده اند. آن گرامی یک تنه و پیاده از کوچه بیرون آمد تا به نخیله بیرون کوفه رسید مردم به دنبال حضرت حرکت کردند و به محضرش شرفیاب شدند و عرض کردند یا امیرالمومنین ما به حساب آنها می رسیم و کار ایشان را کفایت می کنیم. امام علیه السلام فرمودند: شما از عهده کار خود بر نمی آیید چگونه می توانیید کار مرا انجام دهید؟ اگر مردم تحت حکومت قبل از من از ظلم و تعدی سرپرستان خود شکایت داشتند به راستی که من امروز از مردم تحت حکومتم شکایت دارم مثل آن است که اینها پیشوایند و من پیرو آنها و یا من فرمانبرم و آنان فرمانده اند.
نهج البلاغه: حکمت 253
شرح حدیث:
دو نکته حساس در کلام امام علیه السلام جلب توجه می کند. یکی آنکه سران حکومت های قبلی نسبت به مردم ظلم و تعدی داشتند و همین باعث خروش مردم شد که بر علیه ایشان شوریدند و آنها را از پای در آوردند.
دوم آنکه حضرت از مردم اطراف خود گله مند است که عوض فرمانبری از امام خود فرماندهی بر ان حضرت می کنند مثل آنکه اینها پیشوایند و من پیرو آنها براستی جای بسی تاسف که اول مظلوم عالم گرفتار چه مردم و چه زمانه ای شده بود که ابن ابی الحدید می نویسد: از جمله اخباری که به تواتر رسیده است این جمله می باشد:
مازِلتُ مَظلوماً مُنذُ قَبَضَ اللهَ رَسُولَهُ حَتّی یَومِ النّاسِ هذا؛
از زمانی که خداوند جان پیامبر خود را ستاند تا روزگار این مردم همواره مظلوم بوده ام.
اللّهُمَّ اُخزِ قُریشاً فَاِنَّها مَنَعتَنِی حقّی و غَصَبتَنِی اَمرِی ؛
خدایا قریش را خوار و ذلیل گردان که آنان مرا از حقم محروم کردند و امر را به زور از من ستاندند.(1)
عالم سنی دیگری در کتابش نقل می کند که امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند:
کُنتُ اَری اَنَّ الوالِیَ یَظلِمُ الرَّعِیَّهَ فَاِذا الرَّعِیَّهُ تَظلِمُ الوالِیَ؛
من فکر می کردم که والی بر مردم ستم می کند اما اکنون مردم بر والی ستم روا می دارند.(2)
یکبار امام علیه السلام وقتی از نامردی کوفیان به ستوه آمدند، فرمودند:
یَا اءَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لاَ رِجَالَ حُلُومُ الْاءَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ ... قَاتَلَکُمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلا تُمْ قَلْبِی قَیْحا وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِی غَیْظا؛
ای مرد نمایان نامرد ای کودک صفتان بی خرد که عقل های شما به عروسان پرده نشین شباهت دارد... خدا شما را بکشد که دل من از دست شما پرخون و سینه ام از خشم شما مالامال است.(3)
در جای دیگر خطاب به کوفیان می فرمایند:
وَ لَکِنِّی لاَ اءَرَی إِصْلاَحَکُمْ بِإِفْسَادِ نَفْسِی اءَضْرَعَ اللَّهُ خُدُودَکُمْ وَ اءَتْعَسَ جُدُودَکُمْ لاَ تَعْرِفُونَ الْحَقَّ کَمَعْرِفَتِکُمُ الْبَاطِلَ وَ لاَ تُبْطِلُونَ الْبَاطِلَ کَإِبْطَالِکُمُ الْحَقَّ؛
اما اصلاح شما را با فاسد کردن روح خویش جایز نمی دانم. خدا بر پیشانی شما داغ ذلت بگذارد بهره شما را اندک شمارد. شما آنگونه که باطل را می شناسید از حق آگاهی ندارید. و در نابودی باطل تلاش نمی کنید آنگونه که در نابودی حق کوشش دارید.(4)
شرح ابن میثم
وقتى که به امام (علیه السلام) خبر دادند، لشکر معاویه، بر شهر انبار یورش برده و آنجا را غارت کرده است، خود امام (علیه السلام) با پاى پیاده از شهر بیرون آمد تا به نخیله رسید، مردم آن حضرت را دیدند، عرض کردند: یا امیر المؤمنین، ما آنها را کفایت مى کنیم. حضرت در جواب آنها گفت:
بخش اول
فَقَالَ مَا تَکْفُونَنِی أَنْفُسَکُمْ- فَکَیْفَ تَکْفُونَنِی غَیْرَکُمْ- إِنْ کَانَتِ الرَّعَایَا قَبْلِی لَتَشْکُو حَیْفَ رُعَاتِهَا- وَ إِنَّنِی الْیَوْمَ لَأَشْکُو حَیْفَ رَعِیَّتِی - کَأَنَّنِی الْمَقُودُ وَ هُمُ الْقَادَةُ - أَوِ الْمَوْزُوعُ وَ هُمُ الْوَزَعَةُ
ترجمه
«به خدا قسم شما مرا از خود کفایت نمى کنید تا چه رسد به دیگران اگر رعیّت پیش از من از جور حکمرانان خود شاکى بودند، من امروز از ستم رعیّتم شکایت دارم، مثل این که من پیرو ایشانم و ایشان زمامدار، و یا من فرمانبردارم و ایشان فرمانده»
شرح
پس از آن که امام علیه السلام ضمن گفتارى طولانى - که ما برگزیده اى از آن را در خلال خطبه ها بیان داشتیم - این سخنان را گفت، دو مرد از پیروان امام (علیه السلام) جلو آمدند، یکى گفت من جز خودم، و برادرم اختیاردار دیگران نیستم، پس یا امیر المؤمنین چه دستور مى دهى، تا انجام دهیم، امام (علیه السلام) فرمود: آنچه من مى خواهم، کجا از شما دو تن ساخته است شرح این فصل از سخن به صورت مشروح در ضمن خطبه ها گذشت بعضى ها گفته اند که حارث بن حوت نزد امام (علیه السلام) آمد و عرض کرد: گمان مى کنم که اصحاب جمل در گمراهى بودند،
بخش دوم امام (علیه السلام) فرمود:
فَقَالَ ع یَا حَارِثُ إِنَّکَ نَظَرْتَ تَحْتَکَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَکَ فَحِرْتَ- إِنَّکَ لَمْ تَعْرِفِ الْحَقَّ فَتَعْرِفَ أَهْلَهُ- وَ لَمْ تَعْرِفِ الْبَاطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ- فَقَالَ الْحَارِثُ- فَإِنِّی أَعْتَزِلُ مَعَ سَعْدِ بْنِ مَالِکٍ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ- فَقَالَ ع إِنَّ سَعْداً وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ لَمْ یَنْصُرَا الْحَقَّ- وَ لَمْ یَخْذُلَا الْبَاطِلَ
ترجمه
«اى حارث، تو به زیر خود نگاه کردى، نه بر بالاى خود از این رو سرگردان ماندى. تو حق را نشناخته اى تا از روى آن اهل حق را بشناسى، و باطل را نشناخته اى تا پیرو باطل را بشناسى.»
شرح
حارث گفت: من با سعد بن مالک و عبد اللّه عمر، گوشه اى را اختیار مى کنم. امام (علیه السلام) در جواب فرمود: «سعد و عبد اللّه نه حقّ را یارى کردند و نه باطل را فرو گذاشتند.»
عبارت: أ ترانى، استفهام انکارى است، چون او همین طور مى دید. حارث، در بعضى نسخه ها به صورت مرخّم (حار) آمده است.
بعضى در باره عبارت: انک نظرت تحتک و لم تنظر فوقک گفته اند: یعنى تو تنها به اعمال بیعت شکنان (ناکثین) از اصحاب جمل که فقط به ظاهر اسلام عمل مى کردند، و از نظر اعتقادى از تو پایین تر بودند- به دلیل این که آنان بر امام حقّ شوریدند- نگریستى، در نتیجه فریب شبهه آنان را خوردى و از آنان پیروى کردى، و به بالاتر از خودت، یعنى امامت که اطاعتش واجب بود، و مهاجرین و انصار که همراه او بودند، نگاه نکردى، و به نظر آنها گوش، ندادى، به دلیل این که روى باطل با آنها دشمن بودى، و این باعث سرگردانى و حیرت تو شد.
و احتمال دارد، مقصود امام (علیه السلام) از نطره تحته کنایه از نگرش وى به باطل آن گروه و شبهه اى که از دلبستگى به دنیا برخاسته بود باشد که دنیا همان جهت پست و سافل است، و «نطره فوقه» نیز کنایه از نگرش به حق و دریافتش از خدا باشد.
عبارت: انک... تفصیل براى دلیل سرگردانى او و نشناختن حق و باطل است که باعث جهل او نسبت به اهل حق و باطل بوده است، که اگر حق و باطل را مى شناخت، به طور قطع از حق پیروى و از باطل اجتناب مى کرد، و این عبارت به منزله صغراى قیاس مضمرى است که کبراى مقدّر آن نیز چنین است: هر کس این طور باشد، دچار سرگردانى و گمراهى مى گردد. سعد بن مالک، همان سعد بن ابى وقاص است که پس از قتل عثمان گوسفندان زیادى خرید و به روستا و بیابان رفت و با همان چهار پایان به سر مى برد تا این که از دنیا رفت، و با على (علیه السلام) بیعت نکرد. و امّا عبد اللّه عمر به خواهرش - حفصه، همسر پیامبر (صلّی الله علیه و آله) - پس از بیعت با امیر المؤمنین پناه برد، ولى در جنگ جمل به همراه آن حضرت نبود، و مى گفت: عبادت مرا از سوارى و پیکار ناتوان ساخته است، بنا بر این من نه با على و نه با دشمنان او هستم امّا سخن امام (علیه السلام) در پاسخ حارث: انّ سعدا...، مقدمه صغرا براى قیاس مضمرى است که امام (علیه السلام) هشدار داده است بر این که پیروى آنها در گوشه نشینى روا نیست، و گوشه نشینى از خیالبافیهاى نفرت انگیزى است که هر چند به دلیل درستى هم باشد، نکوهیده است.
و کبراى مقدّر آن نیز چنین است: هر کس این طور باشد، پیروى از او روا نیست.(5)
پینوشتها:
1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 9، ص 305
2- کنزل العمال، ح 36541
3- نهج البلاغه، خطبه 27
4- نهج البلاغه، خطبه 69
5- ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5، ص 638 - 641
منبع: حدیث زندگی: شرح حکمت های نهج البلاغه، کاظم ارفع، تهران: پیام عدالت،1390.
دوم آنکه حضرت از مردم اطراف خود گله مند است که عوض فرمانبری از امام خود فرماندهی بر ان حضرت می کنند مثل آنکه اینها پیشوایند و من پیرو آنها براستی جای بسی تاسف که اول مظلوم عالم گرفتار چه مردم و چه زمانه ای شده بود که ابن ابی الحدید می نویسد: از جمله اخباری که به تواتر رسیده است این جمله می باشد:
مازِلتُ مَظلوماً مُنذُ قَبَضَ اللهَ رَسُولَهُ حَتّی یَومِ النّاسِ هذا؛
از زمانی که خداوند جان پیامبر خود را ستاند تا روزگار این مردم همواره مظلوم بوده ام.
اللّهُمَّ اُخزِ قُریشاً فَاِنَّها مَنَعتَنِی حقّی و غَصَبتَنِی اَمرِی ؛
خدایا قریش را خوار و ذلیل گردان که آنان مرا از حقم محروم کردند و امر را به زور از من ستاندند.(1)
عالم سنی دیگری در کتابش نقل می کند که امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند:
کُنتُ اَری اَنَّ الوالِیَ یَظلِمُ الرَّعِیَّهَ فَاِذا الرَّعِیَّهُ تَظلِمُ الوالِیَ؛
من فکر می کردم که والی بر مردم ستم می کند اما اکنون مردم بر والی ستم روا می دارند.(2)
یکبار امام علیه السلام وقتی از نامردی کوفیان به ستوه آمدند، فرمودند:
یَا اءَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لاَ رِجَالَ حُلُومُ الْاءَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ ... قَاتَلَکُمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلا تُمْ قَلْبِی قَیْحا وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِی غَیْظا؛
ای مرد نمایان نامرد ای کودک صفتان بی خرد که عقل های شما به عروسان پرده نشین شباهت دارد... خدا شما را بکشد که دل من از دست شما پرخون و سینه ام از خشم شما مالامال است.(3)
در جای دیگر خطاب به کوفیان می فرمایند:
وَ لَکِنِّی لاَ اءَرَی إِصْلاَحَکُمْ بِإِفْسَادِ نَفْسِی اءَضْرَعَ اللَّهُ خُدُودَکُمْ وَ اءَتْعَسَ جُدُودَکُمْ لاَ تَعْرِفُونَ الْحَقَّ کَمَعْرِفَتِکُمُ الْبَاطِلَ وَ لاَ تُبْطِلُونَ الْبَاطِلَ کَإِبْطَالِکُمُ الْحَقَّ؛
اما اصلاح شما را با فاسد کردن روح خویش جایز نمی دانم. خدا بر پیشانی شما داغ ذلت بگذارد بهره شما را اندک شمارد. شما آنگونه که باطل را می شناسید از حق آگاهی ندارید. و در نابودی باطل تلاش نمی کنید آنگونه که در نابودی حق کوشش دارید.(4)
شرح ابن میثم
وقتى که به امام (علیه السلام) خبر دادند، لشکر معاویه، بر شهر انبار یورش برده و آنجا را غارت کرده است، خود امام (علیه السلام) با پاى پیاده از شهر بیرون آمد تا به نخیله رسید، مردم آن حضرت را دیدند، عرض کردند: یا امیر المؤمنین، ما آنها را کفایت مى کنیم. حضرت در جواب آنها گفت:
بخش اول
فَقَالَ مَا تَکْفُونَنِی أَنْفُسَکُمْ- فَکَیْفَ تَکْفُونَنِی غَیْرَکُمْ- إِنْ کَانَتِ الرَّعَایَا قَبْلِی لَتَشْکُو حَیْفَ رُعَاتِهَا- وَ إِنَّنِی الْیَوْمَ لَأَشْکُو حَیْفَ رَعِیَّتِی - کَأَنَّنِی الْمَقُودُ وَ هُمُ الْقَادَةُ - أَوِ الْمَوْزُوعُ وَ هُمُ الْوَزَعَةُ
ترجمه
«به خدا قسم شما مرا از خود کفایت نمى کنید تا چه رسد به دیگران اگر رعیّت پیش از من از جور حکمرانان خود شاکى بودند، من امروز از ستم رعیّتم شکایت دارم، مثل این که من پیرو ایشانم و ایشان زمامدار، و یا من فرمانبردارم و ایشان فرمانده»
شرح
پس از آن که امام علیه السلام ضمن گفتارى طولانى - که ما برگزیده اى از آن را در خلال خطبه ها بیان داشتیم - این سخنان را گفت، دو مرد از پیروان امام (علیه السلام) جلو آمدند، یکى گفت من جز خودم، و برادرم اختیاردار دیگران نیستم، پس یا امیر المؤمنین چه دستور مى دهى، تا انجام دهیم، امام (علیه السلام) فرمود: آنچه من مى خواهم، کجا از شما دو تن ساخته است شرح این فصل از سخن به صورت مشروح در ضمن خطبه ها گذشت بعضى ها گفته اند که حارث بن حوت نزد امام (علیه السلام) آمد و عرض کرد: گمان مى کنم که اصحاب جمل در گمراهى بودند،
بخش دوم امام (علیه السلام) فرمود:
فَقَالَ ع یَا حَارِثُ إِنَّکَ نَظَرْتَ تَحْتَکَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَکَ فَحِرْتَ- إِنَّکَ لَمْ تَعْرِفِ الْحَقَّ فَتَعْرِفَ أَهْلَهُ- وَ لَمْ تَعْرِفِ الْبَاطِلَ فَتَعْرِفَ مَنْ أَتَاهُ- فَقَالَ الْحَارِثُ- فَإِنِّی أَعْتَزِلُ مَعَ سَعْدِ بْنِ مَالِکٍ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ- فَقَالَ ع إِنَّ سَعْداً وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ لَمْ یَنْصُرَا الْحَقَّ- وَ لَمْ یَخْذُلَا الْبَاطِلَ
ترجمه
«اى حارث، تو به زیر خود نگاه کردى، نه بر بالاى خود از این رو سرگردان ماندى. تو حق را نشناخته اى تا از روى آن اهل حق را بشناسى، و باطل را نشناخته اى تا پیرو باطل را بشناسى.»
شرح
حارث گفت: من با سعد بن مالک و عبد اللّه عمر، گوشه اى را اختیار مى کنم. امام (علیه السلام) در جواب فرمود: «سعد و عبد اللّه نه حقّ را یارى کردند و نه باطل را فرو گذاشتند.»
عبارت: أ ترانى، استفهام انکارى است، چون او همین طور مى دید. حارث، در بعضى نسخه ها به صورت مرخّم (حار) آمده است.
بعضى در باره عبارت: انک نظرت تحتک و لم تنظر فوقک گفته اند: یعنى تو تنها به اعمال بیعت شکنان (ناکثین) از اصحاب جمل که فقط به ظاهر اسلام عمل مى کردند، و از نظر اعتقادى از تو پایین تر بودند- به دلیل این که آنان بر امام حقّ شوریدند- نگریستى، در نتیجه فریب شبهه آنان را خوردى و از آنان پیروى کردى، و به بالاتر از خودت، یعنى امامت که اطاعتش واجب بود، و مهاجرین و انصار که همراه او بودند، نگاه نکردى، و به نظر آنها گوش، ندادى، به دلیل این که روى باطل با آنها دشمن بودى، و این باعث سرگردانى و حیرت تو شد.
و احتمال دارد، مقصود امام (علیه السلام) از نطره تحته کنایه از نگرش وى به باطل آن گروه و شبهه اى که از دلبستگى به دنیا برخاسته بود باشد که دنیا همان جهت پست و سافل است، و «نطره فوقه» نیز کنایه از نگرش به حق و دریافتش از خدا باشد.
عبارت: انک... تفصیل براى دلیل سرگردانى او و نشناختن حق و باطل است که باعث جهل او نسبت به اهل حق و باطل بوده است، که اگر حق و باطل را مى شناخت، به طور قطع از حق پیروى و از باطل اجتناب مى کرد، و این عبارت به منزله صغراى قیاس مضمرى است که کبراى مقدّر آن نیز چنین است: هر کس این طور باشد، دچار سرگردانى و گمراهى مى گردد. سعد بن مالک، همان سعد بن ابى وقاص است که پس از قتل عثمان گوسفندان زیادى خرید و به روستا و بیابان رفت و با همان چهار پایان به سر مى برد تا این که از دنیا رفت، و با على (علیه السلام) بیعت نکرد. و امّا عبد اللّه عمر به خواهرش - حفصه، همسر پیامبر (صلّی الله علیه و آله) - پس از بیعت با امیر المؤمنین پناه برد، ولى در جنگ جمل به همراه آن حضرت نبود، و مى گفت: عبادت مرا از سوارى و پیکار ناتوان ساخته است، بنا بر این من نه با على و نه با دشمنان او هستم امّا سخن امام (علیه السلام) در پاسخ حارث: انّ سعدا...، مقدمه صغرا براى قیاس مضمرى است که امام (علیه السلام) هشدار داده است بر این که پیروى آنها در گوشه نشینى روا نیست، و گوشه نشینى از خیالبافیهاى نفرت انگیزى است که هر چند به دلیل درستى هم باشد، نکوهیده است.
و کبراى مقدّر آن نیز چنین است: هر کس این طور باشد، پیروى از او روا نیست.(5)
پینوشتها:
1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 9، ص 305
2- کنزل العمال، ح 36541
3- نهج البلاغه، خطبه 27
4- نهج البلاغه، خطبه 69
5- ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5، ص 638 - 641
منبع: حدیث زندگی: شرح حکمت های نهج البلاغه، کاظم ارفع، تهران: پیام عدالت،1390.