رابطه هوش با عقل
یکی از پرسش های اساسی در رابطه با هوش و عقل این است که چه رابطه ای میان هوش و عقل وجود دارد؟ و آیا اینها مترادفند و یا با همدیگر تفاوت دارند؟ برای تبیین این پرسش باید ابتدا به تعریف هوش اشاره داشت.
[هوش و عقل از مقوله ادراک و شناخت]
هوش و عقل از مقوله ادراک و شناخت هستند، اما آیا به یک معنا و مفهوم هستند یا تفاوت دارند؟ در این باره دیدگاه های متفاوتی وجود دارد، برخی هوش و عقل را به یک معنا در نظر گرفته اند و برخی بین آنها، تفاوت قائل شده اند.
در بررسی واژه هوش در کتب قدما و متأخرین، هوش در مواردی مترادف با عقل لحاظ شده و در مواردی نیز به معنای متفاوتی در نظر گرفته شده است؛ برای نمونه، در برخی از کتاب ها هوش به معنای عقل سلیم و شعور عملی در نظر گرفته شده است، در برخی کتاب ها نیز به صراحت بیان شده که میان عقل و هوش تفاوت وجود دارد (میردریکوندی، ۱۳۸۹، ص۲۶۵-۲۷۰).
ژان پیاژه عقل را قوه شناخت و معادل هوش شناختی می داند (غضنفری، ۱۳۸۰).
استرنبرگ اعتقاد دارد که عقل تقریبا به معنای هوش است و به معنای نیروی تحلیلی شناختی در نظر گرفته می شود (الکس و جوزف، ۲۰۰۴).
در بررسی واژه هوش در کتب قدما و متأخرین، هوش در مواردی مترادف با عقل لحاظ شده و در مواردی نیز به معنای متفاوتی در نظر گرفته شده است؛ برای نمونه، در برخی از کتاب ها هوش به معنای عقل سلیم و شعور عملی در نظر گرفته شده است، در برخی کتاب ها نیز به صراحت بیان شده که میان عقل و هوش تفاوت وجود دارد (میردریکوندی، ۱۳۸۹، ص۲۶۵-۲۷۰).
ژان پیاژه عقل را قوه شناخت و معادل هوش شناختی می داند (غضنفری، ۱۳۸۰).
استرنبرگ اعتقاد دارد که عقل تقریبا به معنای هوش است و به معنای نیروی تحلیلی شناختی در نظر گرفته می شود (الکس و جوزف، ۲۰۰۴).
[افزایش هوش در طول عمر]
نظریه ای درباره هوش این است که هوش در گستره زندگی تحول یافته و کامل می شود و مراحل مختلفی را می گذراند. ابتدایی ترین حرکات انسان، حرکات ساده و انعکاسی است (مانند مکیدن) و به مرور زمان و بر اثر تجربه و عوامل محیطی کامل می شود.
هوش انسان در مسیر تحول از مراحل گوناگون گذر می کند و متناسب با استعدادهای فطری و تجارب محیطی که برایش وجود دارد، رشد کرده و انتزاعی تر می شود. در مرحله ای از تحول به جایی می رسد که قدرت ادراک، انتقاد، ابداع و... پیدا می کند.
هوش نظری وقتی به مرحله ای رسید که تحت نظم و قاعده منطقی در آمد و توانایی درک روابط اشیا و نسبت ها را به صورت صحیح درک و تحلیل کرد، به مقامی می رسد که عنوان عقل و خرد به خود می گیرد (سیاسی، ۱۳۴۱، ص۱۱۶). البته در این مرحله از عقل، حکما دیدگاه های مختلفی دارند و عقل را به عقل نظری و عملی تقسیم کرده و همچنین، معانی مختلفی برای آن بیان کرده اند (ر.ک: سیاسی، ۱۳۴۱).
فارابی برای عقل شش معنا بیان کرده و به عبارت دیگر، آن را شش گونه دانسته است و یکی از معانی که ایشان بیان کرده عقل به معنای اخلاقی و برخورداری از قدر تمییز خیر و شر است (همان، ص۱۱۸). گرچه در افواه عامه و حتی متخصصان در رابطه عقل و هوش و یکی بودن آنها اختلاف است، ولی می توان گفت که در دیدگاه متخصصان روانشناسی، این اختلاف را می توان بر روی خطی عمودی و پیوستاری نشان داد که در این پیوستار، عقل صدرنشین است و هوش در مرتبه نازل تری قرار دارد.
هوش انسان در مسیر تحول از مراحل گوناگون گذر می کند و متناسب با استعدادهای فطری و تجارب محیطی که برایش وجود دارد، رشد کرده و انتزاعی تر می شود. در مرحله ای از تحول به جایی می رسد که قدرت ادراک، انتقاد، ابداع و... پیدا می کند.
هوش نظری وقتی به مرحله ای رسید که تحت نظم و قاعده منطقی در آمد و توانایی درک روابط اشیا و نسبت ها را به صورت صحیح درک و تحلیل کرد، به مقامی می رسد که عنوان عقل و خرد به خود می گیرد (سیاسی، ۱۳۴۱، ص۱۱۶). البته در این مرحله از عقل، حکما دیدگاه های مختلفی دارند و عقل را به عقل نظری و عملی تقسیم کرده و همچنین، معانی مختلفی برای آن بیان کرده اند (ر.ک: سیاسی، ۱۳۴۱).
فارابی برای عقل شش معنا بیان کرده و به عبارت دیگر، آن را شش گونه دانسته است و یکی از معانی که ایشان بیان کرده عقل به معنای اخلاقی و برخورداری از قدر تمییز خیر و شر است (همان، ص۱۱۸). گرچه در افواه عامه و حتی متخصصان در رابطه عقل و هوش و یکی بودن آنها اختلاف است، ولی می توان گفت که در دیدگاه متخصصان روانشناسی، این اختلاف را می توان بر روی خطی عمودی و پیوستاری نشان داد که در این پیوستار، عقل صدرنشین است و هوش در مرتبه نازل تری قرار دارد.
[هوش در نگاه روان شناسان]
با توجه به تعاریفی که روانشناسان برای هوش [1]کرده اند و با توجه به تعاریفی که اندیشمندان و حکمای اسلامی بیان داشته اند و همچنین، با توجه به انتظار و کارکردی که در روایات و آیات قرآنی از عقل[2] وجود دارد، می توان چنین نتیجه گرفت که میان عقل و هوش ارتباط تنگاتنگی وجود دارد و همدیگر را یاری می کنند، ولی به یک معنا نیستند.[3]
هوش می تواند به عنوان ابزاری در اختیار عقل باشد، ولی عین آن نیست. به دیگر سخن، می توان گفت که کار هوش نشان دادن راه و درک مسائل است و کار عقل تجزیه و تحلیل مسائل، جمع بندی و انتخاب راه صحیح و سعادتمندانه است.[4]
جوادی آملی می گوید: عقل چیزی است که جهل سرکش و شهوات را مهار و مدیریت می کند و باعث بندگی خدا و کسب بهشت می شود، اما کسانی که از هوش سیاسی یا علمی برخوردارند، چه بسا ممکن است بیراهه روند و جهنمی شوند و نتوانند غرایز خود را عقال (مهار) کنند؛ از این رو، در نگاه دینی، عقل باعث تقرب است و نه هوش (جوادی آملی، ۱۳۸۹، ص۲۲۷-۲۳۰).
البته همان طور که پیشتر اشاره شد، هوش ابزاری است که عقل از آن بهره می گیرد و مسائل را تشخیص میدهد و ادراک می کند. شاید بتوان گفت که هوش از مراتب ابتدایی عقل است و کسی که تجارب زیاد دارد و توانسته است آنها را خوب ذخیره سازی و دسته بندی کند؛ در واقع، از عقل اکتسابی بهره بیشتری دارد. نکته ای که در آخر می توان گفت این است که هوش صرفا دارای بعد شناختی است، ولی عقل افزون بر بعد شناختی، بعد ارزشی و اخلاقی نیز دارد. خلاصه اینکه می توان گفت عقل در آیات و روایات، برخورداری از مرتبه عالی هوش بوده و کسی که دارای عقل است، از هوشمندی ویژه (هوشمندی در مقام درک و انتزاع و هوشمندی در مقام عمل و تدبیر) برخوردار است و تصمیماتش براساس مصالح، مفاسد، زشتی و زیبایی انجام می شود.
هوش می تواند به عنوان ابزاری در اختیار عقل باشد، ولی عین آن نیست. به دیگر سخن، می توان گفت که کار هوش نشان دادن راه و درک مسائل است و کار عقل تجزیه و تحلیل مسائل، جمع بندی و انتخاب راه صحیح و سعادتمندانه است.[4]
جوادی آملی می گوید: عقل چیزی است که جهل سرکش و شهوات را مهار و مدیریت می کند و باعث بندگی خدا و کسب بهشت می شود، اما کسانی که از هوش سیاسی یا علمی برخوردارند، چه بسا ممکن است بیراهه روند و جهنمی شوند و نتوانند غرایز خود را عقال (مهار) کنند؛ از این رو، در نگاه دینی، عقل باعث تقرب است و نه هوش (جوادی آملی، ۱۳۸۹، ص۲۲۷-۲۳۰).
البته همان طور که پیشتر اشاره شد، هوش ابزاری است که عقل از آن بهره می گیرد و مسائل را تشخیص میدهد و ادراک می کند. شاید بتوان گفت که هوش از مراتب ابتدایی عقل است و کسی که تجارب زیاد دارد و توانسته است آنها را خوب ذخیره سازی و دسته بندی کند؛ در واقع، از عقل اکتسابی بهره بیشتری دارد. نکته ای که در آخر می توان گفت این است که هوش صرفا دارای بعد شناختی است، ولی عقل افزون بر بعد شناختی، بعد ارزشی و اخلاقی نیز دارد. خلاصه اینکه می توان گفت عقل در آیات و روایات، برخورداری از مرتبه عالی هوش بوده و کسی که دارای عقل است، از هوشمندی ویژه (هوشمندی در مقام درک و انتزاع و هوشمندی در مقام عمل و تدبیر) برخوردار است و تصمیماتش براساس مصالح، مفاسد، زشتی و زیبایی انجام می شود.
پی نوشت:
[1] . در روان شناسی استدلال کردن، تفکر خلاق داشتن، ادراک، قدرت حل مسأله، قدرت تصمیم گیری و ... را مرتبط به هوش دانسته اند (جان دبلیو، 2003).
[2] . در بیشتر روایات، عقل به معنای فهم، درک، بصیرت، معرفت و تشخیص به کار رفته است.
[3] . می توان گفت که رابطه هوش و عقل، «عام و خاص من وجه» است، یعنی عقل ویژگی هایی دارد که برخی افراد باهوش ندارند، مانند تشخیص سعادت اخروی و هوش نیز می تواند چیزهایی داشته باشد که برخی افرادعاقل ندارند، مانند قدرت استدلال و درک موضوعات اجتماعی و علمی.
[4] . یعنی می توان گفت که هوش از ابزارهای عقل است، در راستای درک صحیح و منطقی به این معنا که هوش و استعداد بالا، عقل را در درک و تحلیل بهتر یاری می کند. گرچه هوش عین عقل نیست و کارکرد آن را ندارد و بنابراین، افراد عاقل تشخیص درستی از صلاح، فساد، خیر و شر و راه های کسب اخرت دارند، ولی افراد نابغه ای وجود دارند که از درک خیر و شر واقعی عاجزند و البته می توان گفت که اینها از لب به معنای عقل خالص تهی هستند. بنابراین، در برخی از روایات به پرهیزگاری داشتن که نتیجه اش سعادتمندی است نیز عقل گفته شده است؛ قال الصادق (علیه السلام): اما العقل فمن اتقی الله عقل (کلینی، 1407ق، ج8، ص241).
منبع: کتاب «روان شناسی زن و مرد»
نویسنده: مسعود جان بزرگی، علی احمد پناهی
نویسنده: مسعود جان بزرگی، علی احمد پناهی
بیشتر بخوانید:
حافظه و جنسیت
تفاوت هوش عمومی در زنان و مردان
انواع هوشهای چندگانه
رشد هوش در کودکان
افراد باهوش چه ویژگی هایی دارند؟