برقراری ارتباط موثر با دیگران، یکی از مصادیق هوش هیجانی است.
برخی مصادیق مربوط به هوش هیجانی
برخی از مصادیق مربوط به هوش هیجانی عبارتند از :
آگاهی هیجانی
1.بتوانید همدلی خودتان را ابراز کنید.
٢. به دیگران خدمت خوبی ارایه دهید.
٣. از آنچه در سازمان می گذرد، آگاه باشید.
٢. به دیگران خدمت خوبی ارایه دهید.
٣. از آنچه در سازمان می گذرد، آگاه باشید.
مدیریت روابط
1.رشد و توسعه توانایی دیگران
۲. نفوذ بر دیگران ( متقاعدکنندگی)
٣. برقراری ارتباط مؤثر با دیگران
4. اداره و کنترل دیگران به منظور رسیدن به راه حل های برد - برد
5. هدایت گری مؤثر
6. پیوند سازی با دیگران
7. نقش مؤثر در ایجاد تغییرات
نظریه پردازان هوش هیجانی معتقدند که IQ به ما می گوید که چه کار می توانیم انجام دهیم، در حالی که هوش هیجانی به ما میگوید که چه کاری باید انجام دهیم. IQ شامل توانایی ما برای یادگیری، تفکر منطقی و انتزاعی می شود، در حالی که هوش هیجانی به ما می گوید که چگونه از IQ در جهت موفقیت در زندگی استفاده کنیم.
هوش عمومی و هوش هیجانی، توانایی های متفاوتی نیستند، بلکه بهتر است چنین بیان نمود که از یکدیگر متفاوت هستند. همه ما ترکیبی از هوش و هیجان داریم. در واقع، بین هوش عمومی و برخی از جنبه های هوش هیجانی، همبستگی پایینی وجود دارد و باید گفت این دو قلمرو، اساسا مستقل اند. براساس مطالعات دانیل گلمن، در بهترین شرایط، همبستگی اندکی (07/0) بین هوش عمومی و برخی از ابعاد هوش هیجانی وجود دارد، به طوری که م یتوان ادعا کرد آنها عمدتا ماهیت مستقل دارند. وقتی افراد دارای هوش عمومی بالا در زندگی تقلا م یکنند و افراد دارای هوش متوسط به طور شگفت انگیزی پیشرفت می کنند، شاید بتوان آن را به هوش هیجانی بالای آنان نسبت داد.
۲. نفوذ بر دیگران ( متقاعدکنندگی)
٣. برقراری ارتباط مؤثر با دیگران
4. اداره و کنترل دیگران به منظور رسیدن به راه حل های برد - برد
5. هدایت گری مؤثر
6. پیوند سازی با دیگران
7. نقش مؤثر در ایجاد تغییرات
نظریه پردازان هوش هیجانی معتقدند که IQ به ما می گوید که چه کار می توانیم انجام دهیم، در حالی که هوش هیجانی به ما میگوید که چه کاری باید انجام دهیم. IQ شامل توانایی ما برای یادگیری، تفکر منطقی و انتزاعی می شود، در حالی که هوش هیجانی به ما می گوید که چگونه از IQ در جهت موفقیت در زندگی استفاده کنیم.
هوش عمومی و هوش هیجانی، توانایی های متفاوتی نیستند، بلکه بهتر است چنین بیان نمود که از یکدیگر متفاوت هستند. همه ما ترکیبی از هوش و هیجان داریم. در واقع، بین هوش عمومی و برخی از جنبه های هوش هیجانی، همبستگی پایینی وجود دارد و باید گفت این دو قلمرو، اساسا مستقل اند. براساس مطالعات دانیل گلمن، در بهترین شرایط، همبستگی اندکی (07/0) بین هوش عمومی و برخی از ابعاد هوش هیجانی وجود دارد، به طوری که م یتوان ادعا کرد آنها عمدتا ماهیت مستقل دارند. وقتی افراد دارای هوش عمومی بالا در زندگی تقلا م یکنند و افراد دارای هوش متوسط به طور شگفت انگیزی پیشرفت می کنند، شاید بتوان آن را به هوش هیجانی بالای آنان نسبت داد.
موفقیت افراد
رون بار - آن (۱۹۹۹) در پی یافتن پاسخی برای این سؤال که چرا برخی از افراد نسبت به برخی دیگر در ابعاد مختلف زندگی موفق ترند، به تحقیقات بسیاری دست زده است. این سؤال، لزوم مرور کامل عواملی که تصور می شود موقعیت کلی را رقم می زنند و سلامت هیجانی را موجب می شوند، ایجاب می کند. بار - آن دریافت که تنها کلید موفقیت و تنها عامل پیش بینی کننده موفقیت آنها، هوش کلی نیست، بلکه باید در جستجوی عوامل دیگری بود (بار - آن، ۱۹۹۹).
موفقیت های اجتماعی
مردانی که از نظر هوش هیجانی بالا هستند، از نظر اجتماعی متوازن، خوش برخورد و بشاش هستند و در مقابل افکار نگران کننده یا ترس آور مقاومند. آنان در زمینه خدمت به مردم یا حل مشکلات، قبول مسئولیت و برخورداری از دیدگاهی اخلاقی، ظرفیتی قابل توجه دارند، در ارتباط خود با دیگران هم خوب و توجه نشان می دهند.
زندگی آنان غنی، اما همخوان است، آنان با خود، دیگران و مجموعه اجتماعی که در آن زندگی می کنند، راحت هستند. زنان با هوشبهر بالا از اتکا به نفس هوشمندانه ای که از آنان انتظار می رود، برخوردارند، تفکرات خود را به راحتی مطرح می کنند و برای موضوعات ذهنی ارزش قایلند و طیف گسترده ای از علایق ذهنی و زیبایی شناختی دارند.
آنان همچنین درونگر، مستعد ابتلا به اضطراب، فرو رفتن در خیالات و احساس گناه هستند و در ابراز آشکار خشم خود درنگ می کنند (هرچند آن را به طور غیر مستقیم ابراز می دارند). برعکس، زنان دارای هوش هیجانی سرشار، باجرأت هستند و احساسات خود را به طور مستقیم ابراز می دارند، زندگی برای آنان سرشار از معنا است.
آنان هم مانند مردان خوش برخورد و اجتماعی هستند و احساسات خود را به طور مقتضی ابراز می دارند (به جای آنکه آن را به صورت انفجارهایی ابراز دارند که بعدها از آن تأسف خواهند خورد) و خود را به خوبی با فشارهای عصبی منطبق می کنند. جایگاه اجتماعی آنان، امکان رویارویی آسان با افراد جدید را به آنها می دهد، با خودشان به قدر کافی راحت هستند تا آنکه بتوانند شوخ طبع، خودانگیخته و در مقابل تجارب عاطفی پذیرا باشند. برخلاف زنان دارای هوشبهر بالا و ناب، آنان به ندرت احساس اضطراب یا گناه می کنند و یا در خیالات واهی غرق می شوند.
زندگی آنان غنی، اما همخوان است، آنان با خود، دیگران و مجموعه اجتماعی که در آن زندگی می کنند، راحت هستند. زنان با هوشبهر بالا از اتکا به نفس هوشمندانه ای که از آنان انتظار می رود، برخوردارند، تفکرات خود را به راحتی مطرح می کنند و برای موضوعات ذهنی ارزش قایلند و طیف گسترده ای از علایق ذهنی و زیبایی شناختی دارند.
آنان همچنین درونگر، مستعد ابتلا به اضطراب، فرو رفتن در خیالات و احساس گناه هستند و در ابراز آشکار خشم خود درنگ می کنند (هرچند آن را به طور غیر مستقیم ابراز می دارند). برعکس، زنان دارای هوش هیجانی سرشار، باجرأت هستند و احساسات خود را به طور مستقیم ابراز می دارند، زندگی برای آنان سرشار از معنا است.
آنان هم مانند مردان خوش برخورد و اجتماعی هستند و احساسات خود را به طور مقتضی ابراز می دارند (به جای آنکه آن را به صورت انفجارهایی ابراز دارند که بعدها از آن تأسف خواهند خورد) و خود را به خوبی با فشارهای عصبی منطبق می کنند. جایگاه اجتماعی آنان، امکان رویارویی آسان با افراد جدید را به آنها می دهد، با خودشان به قدر کافی راحت هستند تا آنکه بتوانند شوخ طبع، خودانگیخته و در مقابل تجارب عاطفی پذیرا باشند. برخلاف زنان دارای هوشبهر بالا و ناب، آنان به ندرت احساس اضطراب یا گناه می کنند و یا در خیالات واهی غرق می شوند.
مهم تر بودن هوش هیجانی
تحقیقات نشان داده، هوش هیجانی خیلی بیشتر از هوش شناختی می تواند موفقیت آنی زندگی فردی و شغلی را پیش بینی کند. ویلیام بنیس، نویسنده مشهور بین المللی و کارشناس رهبری سازمان می گوید: «یافته های مطالعاتم نشان می دهد، هوش هیجانی در مقایسه با هوش شناختی، در تعیین رهبری سازمان، بارزتر است».
وی در ادامه می گوید: «هوش شناختی، زیربنای همه قابلیت ها شناخته می شود که در یک زمینه یا شغل خاص باعث موفقیت می شود، ولی هیچ گاه از شما یک ستاره نمی سازد. در حالی که هوش هیجانی، قادر به انجام این کار است». دانیل گلمن به این نکته اشاره می کند که در میان گروهی از افراد که به قدر کافی هوشمند بودند، افراد دارای هوش هیجانی بالا قادرند حوزه های شناختی را رهبری کنند.
یافته های مطالعاتی مؤسسه هی / مک بیر نشان می دهد که اهمیت مهارت های هیجانی نسبت به مهارت های عقلی یا شناختی برای کسب برتری و مزیت، دو برابر است. بررسی ها نشان می دهد اگر جویای کار یا شغل هستید، توانایی های عقلی، مهارت های فنی، شایستگی ها و تجربیات شما می تواند در این زمینه مفید و موثر باشد. بنابراین، هوش هیجانی به شما می گوید تا جه سطحی در این شغل می توانید پیشرفت کرده و ارتقا یابید. هرچه در سازمان به سمت سطوح بالاتر می رویم. اهمیت هوش عاطفی در مقایسه با هوش عقلی افرایش می یابد. به همین علت، هوش عاطفی از اهمیت زیادی برای یک رهبر برخوردار است.
بعضی از پژوهش ها نشان می دهد که IQ تقریبا بیست و پنج درصد از انعطاف پذیری و سازگاری شغلی را تعیین می کند، اما بعضی دیگر، این تخمین را بسیار کمتر و در حد پنج یا ده درصد می دانند. حتی اگر رقم بیست و پنج درصد پذیرفته شود باز هم معنایش این است که سه چهارم سازگاری شغلی، نتیجه IQ نیست، بلکه از جای دیگر ناشی می شود. اگر IQ با همه اهمیتی که دارد، باعث به وجود آمدن این موفقیت یا تبیین آن نیست، پس چه چیز آن را ایجاد می کند؟ پاسخی که از شنیدن آن تعجب نخواهید کرد، ممکن است این باشد که مردم چگونه هیجان ها را درک و از آنها استفاده می کنند.
وی در ادامه می گوید: «هوش شناختی، زیربنای همه قابلیت ها شناخته می شود که در یک زمینه یا شغل خاص باعث موفقیت می شود، ولی هیچ گاه از شما یک ستاره نمی سازد. در حالی که هوش هیجانی، قادر به انجام این کار است». دانیل گلمن به این نکته اشاره می کند که در میان گروهی از افراد که به قدر کافی هوشمند بودند، افراد دارای هوش هیجانی بالا قادرند حوزه های شناختی را رهبری کنند.
یافته های مطالعاتی مؤسسه هی / مک بیر نشان می دهد که اهمیت مهارت های هیجانی نسبت به مهارت های عقلی یا شناختی برای کسب برتری و مزیت، دو برابر است. بررسی ها نشان می دهد اگر جویای کار یا شغل هستید، توانایی های عقلی، مهارت های فنی، شایستگی ها و تجربیات شما می تواند در این زمینه مفید و موثر باشد. بنابراین، هوش هیجانی به شما می گوید تا جه سطحی در این شغل می توانید پیشرفت کرده و ارتقا یابید. هرچه در سازمان به سمت سطوح بالاتر می رویم. اهمیت هوش عاطفی در مقایسه با هوش عقلی افرایش می یابد. به همین علت، هوش عاطفی از اهمیت زیادی برای یک رهبر برخوردار است.
بعضی از پژوهش ها نشان می دهد که IQ تقریبا بیست و پنج درصد از انعطاف پذیری و سازگاری شغلی را تعیین می کند، اما بعضی دیگر، این تخمین را بسیار کمتر و در حد پنج یا ده درصد می دانند. حتی اگر رقم بیست و پنج درصد پذیرفته شود باز هم معنایش این است که سه چهارم سازگاری شغلی، نتیجه IQ نیست، بلکه از جای دیگر ناشی می شود. اگر IQ با همه اهمیتی که دارد، باعث به وجود آمدن این موفقیت یا تبیین آن نیست، پس چه چیز آن را ایجاد می کند؟ پاسخی که از شنیدن آن تعجب نخواهید کرد، ممکن است این باشد که مردم چگونه هیجان ها را درک و از آنها استفاده می کنند.
نویسنده: رمضان حسن زاده و سیدمرتضی ساداتی کیا
منبع: کتاب «هوش هیجانی» (مدیریت احساس، عاطفه و هیجان)