شرایط تمدنی و فرقه گرایی

واقعیت آنست که پیروزی نیروهای تاریکی و سیاهی در جامعه، منجر به گسترش نومیدی در میان تمامی اندیشمندان و نواندیشان می شود و واپس گرایی روانی به احساس ذلت و خواری و از آنجا به عقب ماندگی تمدنی می انجامد و در این میان فرقه گرایی، فرصت عرض اندام می یابد.
شنبه، 15 آذر 1399
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: سهیلا قصیل زاده
موارد بیشتر برای شما
شرایط تمدنی و فرقه گرایی

پیش در آمد

اسلام خود زندگی است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ ...» (1) (ای مؤمنان (ندای) خداوند و پیامبر را هرگاه شما را به چیزی فراخوانند که به شما زندگی می بخشد، اجابت کنید... زندگی در اینجا به مفهوم حرکت انسان در مسیر تکاملی خود برای ایجاد تمدن است، لذا معتقدیم که پیوند تنگاتنگی میان زندگی و تمدن وجود دارد. اندام های جسم زنده در پیوند ارگانیک با همدیگر است:
 
چو عضوی به درد آورد روزگار   دگر عضوها را نماند قرار
و هنگامی که زندگی به پایان رسد  این پیوند ارگانیک نیز از میان می رود.
 
چنانچه به معادله پیوند زندگی با تمدن باز گردیم می توانیم بگوییم که جامعه متمدن نیز - به رغم اختلاف های موجود میان اعضای آن - دارای پیوندهای عضوى (ارگانیک) است که آن را شرایط مذهبی می نامند ولی اعضای جامعه ای که به لحاظ تمدنی، عقب مانده است، پراکنده و مجزا از یکدیگرند و شرایط فرقه ای بر آن حاکم است.
 
عقب ماندگی تمدنی، عمده ترین پدیده ای است که بر زندگی اسلامی معاصر ما سایه افکنده و تمامی نمودهای منفی که فراروی ماست به همین پدیده باز می گردد و بسیاری از درمانهای مشکلات ما به دلیل عدم توجه به ریشه های تمدنی آنها، نامؤثر و بیهوده می شود. منظور از عقب ماندگی تمدنی، بیگانه شدن امت با مشارکت و همراهی در سوق بشریت به روند پیشرفت و خلاقیت و پرباری در عرصه های زندگی انسانی است.
 
امت اسلامی طی قرن های شکوفایی تمدنی خود در این عرصه پیشگام بود و مسیر شکوفایی را در پی تجربه اسلامی خود با سرعت شگفتی سپری کرد ولی مدتی بعد، عوامل متعددی دست به دست هم داد و از قرن هفتم [هجری قمری] روند تمدنی آن را رو به افول کشاند و پس از دوران استعمار به لحاظ تمدنی چنان سقوطی کرد که تا به امروز، هرگز از جایگاه معتنابهی در این کارزار برخوردار نشده است.
 
برای اینکه پیوند عقب ماندگی های تمدنی را با فرقه گرایی در جهان اسلام روشن سازیم، ابتدا برخی دیدگاههایی را که به تحلیل این عقب ماندگی و تبیین پیش زمینه ها و عوامل اساسی آن پرداخته اند مطرح می کنیم و سپس به پیامدها و نتایج این عقب ماندگی بویژه آنهایی که در ارتباط با شرایط فرقه گرایی است می پردازیم.

شرایط تمدنی و فرقه گرایی
 

نظریاتی درباره علل عقب ماندگی تمدنی

طبیعی است که این مسئله فکر و ذهن تمامی مصلحان و احیاگران مسلمان را به خود مشغول کرده و در صدر توجه های فکری و عملی آنها قرار داشته باشد، لذا می بینیم که به این مسأله از منظر گوناگون پرداخته و دیدگاههای خود را در آن روشن ساخته اند، ولی تا آنجا که اطلاع دارم، هنوز مطالعه و پژوهشی همه جانبه و مبتنی بر یک منظومة جامع الاطراف فکری در این مسئله و تبیین عوامل و راههای برون رفت از آنها را نیافته ام و بیشتر در این عرصه اندیشه هایی می بینم که نیازمند کوششهای علمی و فکری برای قرار گرفتن در یک منظومه هماهنگ و همه جانبه و سمت و سو دار است.
 
همچنانکه در حد اطلاع خود، بخش های مطالعات تمدن اسلامی دانشگاه ها نیز به این مسأله نپرداخته اند، بلکه بیشتر کوششها متمرکز بر مطالعه تاریخ تمدن اسلام در دوره های شکوفایی و حرکت و پویایی آنست و کمتر واقعیت کنونی و آینده آن را مورد بحث و بررسی قرار داده اند. در اینجا به برخی دیدگاههای احیاگران متأخری اشاره می کنم که بیشتر دغدغه عقب ماندگی تمدنی امت اسلامی ما را داشته اند.
 
از نخستین کسانی که موج احیاگری را در قرن نوزدهم میلادی به حرکت در آوردند، سیدجمال الدین اسد آبادی معروف به "افغانی" (۱۸۹۷- ۱۸۳۸ میلادی / ۱۳۱۴ - ۱۲۵۴ هجری قمری) است. ایشان مشکل را در سلطه سیاسی چیره بر جهان اسلام - قاجاریه در ایران، عثمانی [درترکیه] یا خدیوی در مصر - دید و معتقد بود که این سلطههای مستبد، باعث و بانی همه فسادها در جوامع مسلمان است، او برنامه خود را بر اساس سه محور زیر بنا نهاد:
 
١- بیداری شرق. ۲- بازگشت به اسلام. ۳- وحدت مسلمانان راز موفقیت او نیز به نظر ما در این دو نکته است: نکته نخست: پذیرش دیگر مسلمانان و غربی ها، او همه تقسیم بندی های نژادی، اقلیمی، فرقه ای و مذهبی میان مسلمانان را پشت سر گذارد و به تمامی امت اسلامی تعلق پیدا کرد همچنانکه با آغوش باز تمدن غربی را پذیرا شد و به بهره گیری از جنبه های مثبت آن فرا خواند. نکته دوم: جمع بین اصالت و مدرنیته که باعث شد امید به امکان بازگشت امروزی و متناسب با نیازمندی های زمانه اسلام به زندگی به دلهای خسته باز گردد و امکان اصلاح و فراهم آوردن نهضتی با خاستگاه اسلامی - و نه غربی - فراهم شود.
 
از دیگر پیشگامان و پیش قراولان این نهضت، عبدالرحمن الکواکبی (۱۹۰۲ - ۱۸۵۵ میلادی / ۱۳۲۰- ۱۲۷۱ هجری قمری است)، او نیز همچون سید جمال الدین اسدآبادی ریشه ایرانی (از خانواده صفویان ایران) و تبار عربی (حلب - سوریه) را یکجا گرد آورد و از عمق اندیشه و انقلاب علیه وضع موجود برخوردار بود و معتقد بود که مشکل امت اسلامی در آن چیزی است که آن را بی اعتنایی، و بی توجهی (الفتور) نامید که برخاسته از نبود آزادی است.(2)
 
در اینجا علاوه بر این دو، دیدگاه دیگری را بخاطر می آورم که متعلق به جوانی است که اجل مهلتش نداد تا طرح خیزشی خود را ارایه دهد، او ابوالقاسم الشابی (۱۹۳۴ - ۱۹۰۹م) است. اگر تقدیر به این جوان نابغه تونسی فرصت بیشتری داده بود می توانست جلودار احیاگران معاصر باشد، او از علت تفاوت محسوس ملل گوناگون در جهان بشریت به لحاظ ابتکار و خلاقیت و هنر و ادب سخن می گفت، تفاوت ملتی سرشار از زندگی و پویایی با ملتی که بیشتر به بیکاری، کسالت و تهی بودن و خمودی گرایش دارد. و در این میان دیدگاهی که علت را در آزادی می بیند رد می کند، و معتقد است که علت نه آزادی که بیداری احساس است، «بیداری معنوی، عمیق و والایی که آنان را سرشار از باور به خود و زندگی می سازد.» .
 
شاید بتوان گفت بزرگترین اندیشمند مسلمانی که عقب ماندگی تمدنی در جهان اسلام و راههای رهایی از آن را مورد مطالعه قرار داد، مالک بن نبی است که بیشتر نوشته هایش به این موضوع اختصاص دارد و طرح خود را بر پایه خودسازی و ایستادگی در برابر نقشه های استعمار شکل داد.(3)
 
مالک بن نبی بر آنست که حرکت تمدنی برگرفته و برآیند درهم آمیزی های انسان، خاک و زمان است. این درهم آمیزی ها نیز نیازمند توش و توانی معنوی است که تنها دین قادر به فراهم آوردن آنست.(4) منظور وی از دین نیز آنست که انسان با معبودی غیبی به مفهوم عام آن پیوند یابد و به عبارت دیگر سرنوشتش با اهداف بلندی گره خورد که شالوده آن را نسلی پی ریزی کند و ادامه کار بدست نسل های بعدی باشد.(5)
 
او همین حقیقت از سوی امام شهید محمد باقر صدر (قدس سره) هم خاطر نشان می شود چه او نظریة المثل الأعلى (سرمشق های والا) را مطرح می سازد و معتقد است که امت، به اندازه توان محرکة سرمشق های والای خود حرکت می کند.
 
اگر سرمشق های والایش پست باشد امت در چنبره گرفتاری های پست روزانه اش گیر می کند و در جا می زند ولی سرمشق های بزرگ، امت را به سمت آماج های بزرگ سوق می دهند. دین حقیقی نیز سمت و سو بخش حرکت بشریت است؛ زیرا رو به خداوند متعال دارد و انسان در حرکتش به سوی خدا، در راهی لایتناهی قدم می گذارد و گستره پیشرفت و خلاقیت و رشدش همواره و بی هیچ وقفه ای، ادامه می یابد.(6)
 
به نظر ما همه دیدگاههای پیش گفته از جمله دیدگاهی که عامل حرکت تمدنی را در رهایی از استبداد سیاسی میداند یا دیدگاهی که آن را در بیداری احساس یا خودسازی و مقاومت در برابر استعمار و یا بالأخره پیوند یافتن با سرمشق های والای الهی بشمار می آورد، همه این دیدگاهها را می توان در جمله واحدی گرد آورد که عبارت است از: عامل حرکت تمدنی، "عزت".
 
عزت و ارجمندی، زندگی بخش است و برعکس ذلت و خواری عامل شکست و مرگ انسان و مجموعه بشری است. چنانچه روح زندگی در موجود انسانی و مجموعه بشری فعال شد، احساس در وی بیدار می شود و عوامل خودسازی فراهم می آیند و روحیه مقاومت در برابر استعمار بالا می گیرد و رو به سوی اهداف بزرگ می گذارد. احیاگران با گرایش های گوناگونی که دارند همواره کوشیده اند تا روح عزت و ارجمندی را به جانها بدمند و عوامل خواری را از برابر آنها بزدایند.

شرایط تمدنی و فرقه گرایی
 

"عزت" و ساخت تاریخ

سخن ما از "عزت" بمثابة خاستگاه حرکت تمدنی انسان، در مطالعات قدیم و جدید نیز مورد تأیید قرار گرفته است. ما اگرچه با فوکویاما در کتاب خود: "پایان تاریخ و آخرین انسان" در طرحی که از لیبرال دموکراسی به عنوان پایان تاریخ ارایه می دهد، اختلاف نظر داریم ولی در پذیرش نظریه افلاطونی "تیموس" برای تفسیر حرکت تاریخی، به وی نزدیک می شویم.
 
تیموس گرایش نهفته در درون انسان برای به رسمیت شناخته شدن از سوی دیگران است. من در زبان عربی معادلی برای این گرایش جز "عزت" نمی یابم.
 
به نظر می رسد که گرایش به رسمیت یافته شدن، در وهله نخست مفهوم کاملا ناآشنایی باشد ولی در واقع به لحاظ قدمت، عمری به درازی فلسفه سیاسی غرب دارد و بخش تفکیک ناپذیری از شخصیت انسانی را تشکیل می دهد. أفلاطون اولین کسی بود که زمانی که یادآور شد که موجود انسانی از اجزای سه گانه ای تشکیل شده است، این گرایش یا رغبت را در کتاب جمهوری خود توصیف کرد. او از جزء خواهان (مایل)، جزء عاقل و جزیی که آن را "تیموس" (Thymos) یا روح زندگی نامید، سخن به میان آورد. بخش بزرگی از رفتارهای انسانی را می توان از طریق ادغام دو جزء نخست یعنی تمایل و عقل، تفسیر کرد. رغبت با تمایل، آدمی را به جستجوی اشیای موجود در خارج از درون خود سوق می دهد حال آنکه عقل و حسابگری، بهترین راههای دستیابی به آنها را برای وی روشن می سازد.
 
ولی علاوه بر این، انسان به دنبال به رسمیت شناختن عزت ذاتی یا کرامت ملی یا چیزها و اصولی است که سرشار از کرامت و عزت مندی اش سازد. گرایش به سرشار ساختن "من" از یک ارزش معین و درخواست به رسمیت شناختن این ارزش، چیزی است که امروزه در زبان جاری خود، آن را احترام به خویشتن (خودشیفتگی) می نامیم، این گرایش به خودشیفتگی از همین بخشی از موجود انسانی بر می خیزد که افلاطون آن را "تیموس" می نامد. در انسان این امر شبیه نوعی احساس فطری به عدالت است.
 
مردم بر این باورند که دارای ارزش معینی هستند و چنانچه دیگران با آنها برخوردی کردند که گویای ارزش کمتری بود، احساس خشم افروزی می کنند و در برابر، زمانی که مردم سطح زندگی خود را تا آن حدی که آن را ارزش خود می شمارند بالا نبرند، احساس خجالت و شرمندگی می کنند و سرانجام اینکه وقتی به شکل درست و متناسب با ارزش خود ارزیابی می شوند احساس افتخار و سربلندی می کنند؛ بنابراین گرایش به رسمیت شناخته شدن و انفعالهای همراه با آن به خشم، شرمندگی با افتخار - جزء تفکیک ناپذیر زندگی هر شخصیت انسانی است و از نظر هگل ، نیروی محرکه کل روند تاریخی بشمار می رود. (7)
 
هگل از همین ایده، برای تفسیر حرکت تاریخ بهره برداری کرد: «از نظر هگل هم موجودات انسانی همچون حیوانات دارای نیازها و گرایش ها و تمایلات طبیعی نسبت به اشیای خارج از ذات خویش از جمله: خوردنی ها، نوشیدنی ها، مسکن و آن چیزهایی هستند که از جسم آنها حفاظت کند یعنی که انسان در پی به رسمیت شناخته شدن و بویژه خواهان به رسمیت شناخته شدن به عنوان یک موجود انسانی و موجودی دارای شایستگی های معین و ارجمندی و کرامت معینی است.
 
این کرامت و ارجمندی در وهله نخست در پیوند با اراده وی در امکان درگیر ساختن زندگی اش در کارزاری تنها برای اعتبار است، بنابراین تنها انسان است که می تواند بخاطر پایبندی به اهداف و اصول والاتر، از غرایز صرفا حیوانی خود - و از جمله غریزه بقا ۔ چشم پوشی کند.
 
از نظر هگل این تمایل با گرایش برای به رسمیت شناخته شدن است که نخست دو متخاصم گلاویز را با درگیر شدن با کارزاری مرگبار از سوی هر دو به کوشش متقابل برای به رسمیت شناختن طبیعت وجود انسانی خصم خویش از سوی دیگری و می دارد.
 
وقتی ترس طبیعی از مرگ، به تسلیم شدن یکی از طرفین درگیر با یکدیگر می انجامد، در همان لحظه، رابطه آقا و برده شکل می گیرد: علل این نبرد مرگبار در اوایل تاریخ، نه غذا و نه پناهگاه و نه امنیت که تنها ابهت و اعتبار بود. و از آنجا که علت این نبرد را نمی توان توجیه بیولوژیک نمود، هگل معتقد است که دقیقا اولین کورسوی انسانی را در آن می بیند.»(8)

شرایط تمدنی و فرقه گرایی
 

پیامدهای عقب ماندگی تمدنی

سخن از پیامدهای عقب ماندگی تمدنی - همچنانکه پیش از این هم گفته شد - سخن از حالتی روانی از انسان خوار و فرومایه و حالت اجتماعی جامعه ای پست و دلیل است ؛ این پیامدها یا عوارض را می توان در موارد زیر، خلاصه کرد:
 
از دست رفتن ارزش انسان
حالت ذلت و فرو مایگی در انسان عقده حقارت ایجاد می کند، حقارت عبارت از آنست که آدمی، برای خود ارزش و وزنی قایل نباشد و طبیعی است برای دیگرانی که در جامعه اش زندگی می کنند نیز ارزشی قایل نباشد به همین دلیل در چنین جامعه ای اخلاق احترام و حفظ حقوق انسانها از میان می رود و انسان، کم بهاترین چیز در آن می شود و عزت و ارجمندی اش بخاطر پوچ ترین دلایل، لگدمال می گردد.
 
روحیه تجاوزگرانه و سلطه جویانه
خواری و ذلت، نمی تواند خوی عزت و ارجمندی یا همان "تیموس" را در درون آدمی از میان بردارد ولی آن را مسخ می کند، همه عوامل ضد فطرت پاک نیز آن را از میان بر نمی دارند، بلکه راهش را گمراه و نمودهای آن را دگرگون می سازند. از اینجاست که انسان شکست خورده در پی عزت و ارجمندی است ولی آن را در تجاوز به ضعیف تر از خود می طلبد لذا شاهد طغیان روحیه دیکتاتوری در همه زوایای سیاسی، خانوادگی، فرهنگی و اقتصادی چنین جامعه ای هستیم.
 
وادادگی و همرنگی با قدرتهای مسلط
در برابر روحیه تجاوزگرانه نسبت به ضعیف، فرد ضعیف در برابر صاحب قدرت، موضع بندگی به خود می گیرد و احساس کوچکی می کند و دوست دارد از وی اطاعت نماید و تسلیم فرمانهایش باشد و برای جلب خشنودی او چه بسا مرتکب انواع جنایات و رسواترین خیانت ها هم بشود.
 
نبود اندیشه روش مند
انسان شکست خورده و درمانده، اندیشه همه جانبه مبتنی بر روش مندی علمی را از دست می دهد و تحلیل های وی از مسایل، ناقص و ناپخته است و مواضعی نیز که بر پایه این تحلیل ها اتخاذ می کند مواضع پا در هوا و بدون انسجامی است که به منافع او را تأمین می کند و نه سمت و سوی روشنی دارد.
 
 الکواکبی در اشاره به این حالت می گوید: (9)  در شأن [انسان] شرقی نیست که با [انسان] غربی در یک راه گام بردارد ؛ خلق و خوی او با آنچه که غربیها می پسندند، همگام نیست و اگر هم به تقلید از آنها بپردازد، تقلید بسیار ناشیانه ای می کند و اگر هم تقلید خوبی کرد، دوامی ندارد و اگر هم دوام آورد، نمی تواند از آن بهره برداری نماید و حتی اگر میوه ای در دستانش فروافتد آرزو می کند که ای کاش به دهانش می افتاد... می بینیم که به عنوان مثال، فرد شرقی، آنقدر به ستمگر خویش توجه نشان میدهد تا از ستمگری اش دست شوید ولی پس از آن به جانشین او نمی اندیشد لذا مجددا گرفتار ستمگران و ستمگری می شود و این چرخه بارها و بارها تکرار می شود مانند باطنیان در اسلام است که صدها فرمانروا را بدون هیچ نتیجه ای از پای در آوردند، گویا این حکمت نبوی را که فرمود: «مؤمن از یک سوراخ دوبار گزیده نمی شود» یا حکمت قرآنی را: « إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ» (10) (خداوند پرهیزکاران را دوست دارد.) نشنیده اند ولى [انسان] غربی وقتی دست ستمگرش بدستش افتد تا فلج کردن رهایش نمی سازد و حتی آن را قطع می کند و محل بریدن را نیز داغ می کند!
 
انفعال و نوسان میان افراط و تفریط
شاید بتوان این عارضه را در شمار عنوان قبلی (یعنی نبود اندیشه روش مند) در نظر گرفت ولی برای نشان دادن اهمیت و برجستگی بیشتر، عنوان مستقلی به آن می دهم ؛ انفعال به معنای عدم رویارویی فعال با واقعیت و در واقع دچار روزمرگی و اسیر وضع موجود شدن و در ازای این انفعال یا اسارت، اتخاذ موضع افراط و تفریطی است، یعنی یا بیش از حد سختگیری می کند یا از آن سوی بام می افتد و بیش از اندازه نرمش نشان می دهد و در هر دو حالت، نمی تواند اعتدال و میانه روی پیشه کند و همچون کاهی در برابر باد، به این سو و آنسو در نوسان می ماند.

شرایط تمدنی و فرقه گرایی
 

چیرگی خرافات
وقتی انسان درمانده و شکست خورده نمی تواند به درک علل حقیقی بی نوایی و اوضاع دردناک خود نایل آید، به خرافات روی می آورد تا عقب ماندگی و درماندگی اش را به عوامل غیبی نسبت دهد. عوام گرایی در دوره انحطاط و عقاید و باورهای جبری حاکم در عصر انحطاط بهترین مثال چیرگی خرافاتی است که متأسفانه گاهی رنگ و بوی دینی هم به خود می گیرد.
 
در این باره "الکواکبی" کسی را که به بیماری خواری و عقب ماندگی تمدنی دچار است اسیر استبداد می نامد و او را چنین توصیف می کند: «آنچه چنین اسیری بیش از همه از آن بیم دارد بروز نعمت های الهی در بدن یا اموال اوست چه در این صورت گرفتار چشم جاسوسان می شود اصل عقیده زخم چشم نیز ریشه در همین نگاه دارد»(11) و هنگامی که در دانش، مقام یا نعمت به جایی می رسد، حاسدانش به سعایت از وی نزد مستبد می پردازند (حسادتی نیز که از شر حاسدان بخدا پناه برده می شود نیز ریشه در همین نکته دارد) گاهی نیز این اسیر در حفظ دارایی هایی که قادر به پنهان ساختن آنها نیست از جمله: زن زیبا، مال گرانبها یا خانه ای بزرگ و ... دست به فریبکاری می زند و آنها را با نشانه هایی برای دفع چشم زخم، همراه می کنند و به پا یا بر سر در خانه یا بر پیشانی مال می آویزد.»
 
نبود هدف های بلند مدت
انسان عزت مند و ارجمند، زنده است و نشان زنده بودنش نیز نگاه وی به آینده است حال آنکه انسان ذلیل و درمانده، فاقد نگاه آینده نگرانه است و نمی تواند از واقعیت خود فراتر رود، او این واقعیت را تقدیس می کند و هرگونه تحولی را تهدیدی برای هستی و وجودش تلقی می نماید: «إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى آثَارِهِمْ مُقْتَدُونَ ...»(12) (... ما به راستی پدرانمان را بر آیینی یافته ایم و ما نیز در پی آنان ره جوییم.)
 
گسیختگی اجتماعی
ای پدیده گسیختگی، حالتی طبیعی در شرایط نبود آماجی است که امت را گرد هم می آورد؛ زیرا هدف هریک از افراد جامعه وامانده و سرکوب شده، تنها رسیدگی به خویشتن و هواهای خویش است. خواست های فردی و هواهای شخصی افراد در شرایط نبود منافع اجتماعی بیشتر در تضاد با یکدیگر قرار می گیرند، علاوه بر این انگیزه به رسمیت شناخته شدن، وامانده ها را به پیوستن به گروه هایی وا می دارد که هدفی جز تحقق اهداف فردی خود ندارند، این گروه ها و جماعت ها نیز با عنوان قبیله و عشیره دارند یا صفت حزب و سازمان - هر چند شعارهای ملی و میهنی سر دهند - را بخود می گیرند. این گونه احزاب و سازمان ها در واقع عشیرهای هستند، از آن گذشته در درون این دسته جات و گروهها می توان شاهد نوعی پیوند بود ولی این پیوند، ظاهری است، زیرا هر فرد دارای دغدغه های شخصی خویش است: «... تَحْسَبُهُمْ جَمِیعًا وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى...» (13) (تو آنان را همراه هم می یابی اما دلهایشان از هم جداست...)
 
انزواگرایی
او انزواگرایی ریشه دار در فرد و جامعه درمانده و شکست خورده، هرگز اجازه پذیرش دیگران را نمی دهد و دید او را تنها به خود و محیط پیرامونش محدود می گرداند، او خود را محور جهان و زاد و بومش را مرکز ثقل جهان تلقی می کند.
 
خطاب گفتمان برخاسته از جامعه شکست خورده و درمانده، نه با دیگران که با خویش است چون دیگری را نمی شناسد. نتیجه این انزواگرایی نیز تعصب است؛ زیرا فرد متعصب به دنبال تأمین سلامتی اش نیست و بیشتر به درون خود می خزد و با استفاده از انواع مغالطه ها و الجبازیها خواهان چیرگی بر نظریات دیگر است.

شرایط تمدنی و فرقه گرایی
 

تعمیق خودخواهی
وقتی انزواگرایی مانع از پذیرش دیگران می گردد، تعمیق خودخواهی ها، آدمی را بر آن می دارد تا در همه عرصه ها - حتی در برخورد با نزدیکترین کسان خود به تنها به منافع شخصی خویش بیندیشد، لذا میان درمانده ها و بیچارگان، کمتر به طرح های عمومی و همگانی برخورد می کنیم و با برنامه های توسعه اجتماعی و اقتصادی موفق کمتری روبرو می شویم و شاهد ابتکارها و خلاقیت ها و اختراعات کمتری هستیم، زیرا اینها همه نیازمند فراتر رفتن از خویش و اندیشیدن به منافع و مصلحت همگانی است.
 
چیرگی شهوت ها
انسان طبیعتا دارای شهوت است و طبیعی است که بخشی از وقت وی به برآوردن نیاز این شهوت ها اختصاص یابد، ولی انسان خوار و ذلیل، چنان اسیر این شهوتها می گردد که همه اندیشه ها و برنامه هایش و باصطلاح فکر و ذکرش را همین شهوتها فرا می گیرد. از سوی دیگر احساس ارجمندی و عزت مندی، ارتباط مستقیمی با کاهش فشار شهوتها دارد و در متون دینی نیز آمده است: «هر کس عزت نفس پیدا کرد، شهوتهایش رام تر می شوند.»
 
الکواکبی بر آنست که اسیر (تعبیر وی از فرد درمانده و خوار) جز لذت های حیوانی، لذتی نمی شناسد، او می گوید: «این وضع اسیر را بر آن می دارد که طعم لذت نعمت های جهان هستی را به صرف نظر از برخی لذت های حیوانی - نچشد و بنابر آن به زندگی حیوانی خود - حتی اگر توأم با بیچارگی زیاد باشد - بچسبد حال آنکه از نظر آزادگان، زندگی حیوانی آنها در مراتب بس پایین تری قرار دارد.»(14)
 
بسته شدن دریچه های معرفت
چیرگی شهوتها، آنها را همچون بتهایی در برابر حرکت تکاملی به سوی خدا قرار میدهد و دریچه های معرفت را می بندد و مانع از گوش دادن می شود و قدرت انتخاب بهترین شنیده ها را می گیرد. در این حالت، "گفتگو" رخت برمی بندد زیرا گفتگو، مستلزم سخن گفتن و گوش دادن است و وقتی دریچه های شنیدن بسته شود، جز سخن گفتن نمی ماند ؛ در چنین جامعه خوار و درمانده ای حتی در مناظره ها نیز طرفین سخن می گویند ولی چیزی نمی شنوند، یکی با زبان می گوید و دیگری با خود، تا پاسخ او را دهد.
 
اما انسانهای دارای معرفت، هم می گویند و هم می شنوند تا از شنیده های خوب پیرون کنند. آیات کریمه زیر نیز به همین نکته اشاره دارند: «وَ الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوهَا وَ أَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُولَئِکَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ» (15) (و آنان که از پرستیدن بت دوری گزیده اند و به درگاه خداوند بازگشته اند، آنان را مژده باد، پس به بندگان من مژده بده به کسانی که گفتار را می شنوند، آنگاه از بهترین آنها پیروی می کنند، آنانند که خداوند راهنمایی شان کرده است و آنانند که خردمندند.)

شرایط تمدنی و فرقه گرایی
 

عقب ماندگی و فرقه گرایی

در چنین شرایطی نمی توان شکل گیری حالتی مذهبی (دینی) را انتظار داشت؛ زیرا حالت مذهبی، حالتی علمی - فکری است و نیازمند فضایی است که در آن انسان به ارزش خود پی برد و به شیوه روشمندی بیندیشد و از هر گونه انفعال و افراط و تفریطی پرهیز نماید و ندای دانش و معرفت را لبیک گوید و به اوهام و خرافات روی نیاورد، و چشم به اهداف بلند مدت و سرمشق های والا و برتر داشته باشد و از خودخواهی ها و خودپرستی های خویش رهایی یابد و به دنبال غرایز و هواهای خود نباشد و دریچه های معرفت خود را باز گرداند، انسان متمدن، چنین انسانی است.
 
ولی اگر چنین شرایط و فضایی وجود نداشت، می کوشد تا با وابستگی های فرقه ای و ابراز تعصب نسبت به مذهب خود و با پرخاشگری و تجاوز به حقوق پیروان مذاهب دیگر، وجود خود را اثبات کند. اما در تاریخ اسلام شاهد آنیم که پدیده مذهب گرایی بمثابه نتیجه طبیعی اجتهاد و آزادی اندیشه جلوه گر می شود و به عبارت دیگر به عنوان نتیجه طبیعی عناصر تمدن ساز اسلام مطرح می گردد.
 
دکتر فاضل الانصاری پس از سخن گفتن از نقش اسلام در بازسازی انسان مسلمان و فراهم آوردن عناصر خیزش تمدنی، می گوید: مذهب گرایی متولد شده و رشد یافته در رحم چنان نیروهایی، بیشتر به عنوان یکی از عناصر و عوامل خیزش مطرح می گردد و به هماهنگی اجتهادهای متنوع و روش مندی های متباینی می پردازد که لازمه حرکت مدرنیته و تغییر است، این پدیده برخاسته از انعطاف پذیری اسلام و عدم جزمیت "نص" در آنست. بدین ترتیب مذاهب و دیدگاههای متعددی در مکتب های فقهی - فکری متنوع، پدید آمدند و پیشوایان بزرگی ظهور کردند و مجادله ها و مناظره های بدور از تعصب و خشک اندیشی، رونق گرفت و اگر اقلیتی نیز راه افراط و تفریط پیش گرفتند، آنچنان محیطی، معمولا ظرفیت پذیرش آنها را نیز داشت و میزان گسترش این افراط گرایی ها نیز به آنها جنبه قاعده نداد.(16)
 
دکتر انصاری بر آنست که علت انحطاط تمدنی و تبدیل مذهب گرایی به فرقه گرایی به پیروزی نیروهای مخالف پیشرفته از جمله: قدرت حاکمه باز می گردد: «وقتی پیشرفت در آستانه تغییر همه جانبه چارچوب های موجود به منظور دستیابی به مرحله نوین و پیشرفتهای قرار گرفت، منطقه وارد بغرنجی تحولات و گردونه های کارزار همیشگی کهنه و نو گردید و در این میان از یک سو مخالفت با شکل گیری مرحله جدید، تشدید یافت و از سوی دیگر نیروهای محافظه کار همه توش و توان کهنه خود را بسیج کردند و تمامی ساختارهای اجتماعی و سیاسی سنتی موجود از جمله نهاد دولت برای دفاع از منافع و بقای خود دست بدست هم دادند. دستاورد این کارزار نیز کوشش دولت در تحریف اندیشه ها و عقایدی بود که همچنان دارای تأثیر بسزایی بر اندیشه و مغز و گرایش های عامه مردم بودند. بدین ترتیب مؤسسات و نهادهای حاکم کوشیدند تا مذهب گرایی را از مسیر اجتهادی اش منحرف سازند و مذاهب را درگیر تعصب ها و فرقه پرستی ها کنند. در این شرایط بر آن دشواری ها و بغرنجی ها افزوده شد و جامعه با تناقض های بیشتر و چند دستگی ها، توش و توان خود را از دست داد و ظرفیت تغییر پذیری آن کاهش یافت و مصونیت های آن رنگ باخت و دشمنان قسم خورده اش از آن سوی مرزها، برای دست اندازی به منطقه - چه با شگردهای مسالمت آمیز و با هم پیمانیهای هیئت حاکمه ای که در پی همدستی با بیگانگان علیه ملت خود بود و چه به صورت جنگی که بارها و بارها همه جامعه را در دوره های درازی از تاریخ، به ورطه انحطاط و تباهی کشانده بود- فرصت تازه ای پیدا کردند.»(17)
 
واقعیت آنست که پیروزی نیروهای تاریکی و سیاهی در جامعه، منجر به گسترش نومیدی در میان تمامی اندیشمندان و نواندیشان می شود و واپس گرایی روانی به احساس ذلت و خواری و از آنجا به عقب ماندگی تمدنی می انجامد و در این میان فرقه گرایی، فرصت عرض اندام می یابد.
 

نتیجه گیری

مذهب گرایی، حالتی تمدنی است که اسلام مژده آن را داده و امت خود را در فراخوان به اندیشه و اجتهاد و اظهار نظر، بر آن پرورش داده است حال آنکه فرقه گرایی از پیامدهای عقب ماندگی های تمدنی در جامعه است، لذا روند تقریب هرگز جدای از روند از سرگیری مسیر تمدن اسلامی نیست؛ اینکه همه پیشگامان و دست اندرکاران تقریب، از فراخوانان به بازگشت امت به عرصه زندگی و پویایی تمدنی بوده اند، گواهی بر این مدعاست.
 
پی‌نوشت‌ها:
1- سوره انفال، آیه ۲۴
2- ام القری، صفحه ۵۸ به بعد، مطالعه و پژوهش: محمد جمال الطحان، چاپ اول - دمشق ۲۰۰۲م.
3 - ثقافة المقاومة بین العودة إلى الذات، مجلة ثقافتنا: شماره 15، صفحه۱۱۹
4- شروط النهضة، عمر کامل مسقاوی چاپ چهارم، دمشق ۱۹۸۷م.، صفحة 49
5 - همان، صفحه 26.
6 - مقدمات للتفسیر الموضوعی للقرآن، چاپ اول، صص ۱۵۲ - ۱۲۹.
7 - پایان تاریخ و آخرین انسان فرانسیس فوکویاما، صص ۲۸-۲۷
8- همان، ص۲۷.
9 - عودة الکواکبی، دکتر جمال الطحان، طبائع الاستبداد،ص 431
10- سوره توبه، آیه ۴ و آیه ۷
11- همان، ص447.
12- سوره زخرف، آیه 23
13- سوره حشر، آیه ۱۴
14- طبائع الاستبداد، ص 420
15- سوره الزمر، آیات ۱۷ و ۱۸
16- الاسلام بین المذهبیة و الطائفیة، صص: ۲-۳.
17- همان، ص7
 
منبع: مجموعه مقالات «امت اسلامی؛ از تنوع مذهبی تا فرقه گرایی»، نویسنده: استاد دکتر محمدعلی آذرشب، چاپ اول، ناشر: مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی، تهران، 1389ش، صص 262-249


مجله راسخون مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.