0
مسیر جاری :
چو مه در جلوه شد با نازنينان امیرخسرو دهلوی

چو مه در جلوه شد با نازنينان

چو مه در جلوه شد با نازنينان شاعر : امير خسرو دهلوي به خلوت رفت از آن خلوت نشينان چو مه در جلوه شد با نازنينان کز آب گل کند گل را نمازي نهان گشت از پي عاشق نوازي به...
ملک فرمود کايد موبدي زود امیرخسرو دهلوی

ملک فرمود کايد موبدي زود

ملک فرمود کايد موبدي زود شاعر : امير خسرو دهلوي کند پيوسته مقصودي به مقصود ملک فرمود کايد موبدي زود ز دل در يا وش و از لب گهر بار خردمندي طلب کردند هشيار دو يک دل...
چو مه در چادر شب رفت در خواب امیرخسرو دهلوی

چو مه در چادر شب رفت در خواب

چو مه در چادر شب رفت در خواب شاعر : امير خسرو دهلوي فرو پيچيدگي گردون نطع مهتاب چو مه در چادر شب رفت در خواب عروسانه بر آمد بر سر تخت عروس صبح را بيدار شد بخت کنند...
چو فرخ ساعتي باشد که تقدير امیرخسرو دهلوی

چو فرخ ساعتي باشد که تقدير

چو فرخ ساعتي باشد که تقدير شاعر : امير خسرو دهلوي دو عاشق را کند با هم به تدبير چو فرخ ساعتي باشد که تقدير گهي در بزم و صل آرام گيرند گهي خوش خوش به شادي جام گيرند ...
جوابي با هزاران عذر چون قند امیرخسرو دهلوی

جوابي با هزاران عذر چون قند

جوابي با هزاران عذر چون قند شاعر : امير خسرو دهلوي گشاد و کرد شيرين را زبان بند جوابي با هزاران عذر چون قند دلم ديوانه‌ي زنجير مويت که اي داروي چشمم خاک کويت وزان...
به زاري گفت کاي جانم بتو شاد امیرخسرو دهلوی

به زاري گفت کاي جانم بتو شاد

به زاري گفت کاي جانم بتو شاد شاعر : امير خسرو دهلوي غمت شادي فزاي جان من باد به زاري گفت کاي جانم بتو شاد که با خردان بزرگي تازه کردي بزرگيهاي بي اندازه کردي غريبان...
چو بستان تازه گشت از باد نوروز امیرخسرو دهلوی

چو بستان تازه گشت از باد نوروز

چو بستان تازه گشت از باد نوروز شاعر : امير خسرو دهلوي جهان بستد بهار عالم افروز چو بستان تازه گشت از باد نوروز به غارت داد بلبل خانه زاغ ز آسيب صبا در جلوه شد باغ ...
شبي تاريک چون دريائي از قير امیرخسرو دهلوی

شبي تاريک چون دريائي از قير

شبي تاريک چون دريائي از قير شاعر : امير خسرو دهلوي به دريا در چکيد چشمه‌ي شير شبي تاريک چون دريائي از قير ستاره در رهش مسمار گشته ز جنبيدن فلک بي کار گشته چو چاه بيژن...
که چون فرهاد روز خود به سر برد امیرخسرو دهلوی

که چون فرهاد روز خود به سر برد

که چون فرهاد روز خود به سر برد شاعر : امير خسرو دهلوي چو شمع صبح دم در سوختن مرد که چون فرهاد روز خود به سر برد بر آمد جان و شيرين بر نيامد خلل در عشق شيرين در نيامد...
ملک را بود زنکي پاسباني امیرخسرو دهلوی

ملک را بود زنکي پاسباني

ملک را بود زنکي پاسباني شاعر : امير خسرو دهلوي ترش رخساره‌اي کژ مژ زباني ملک را بود زنکي پاسباني چو زاغ گلخن از بيهوده گوئي چو ديو دوزخ از عفريت روئي به وعده نيز دامانش...