0
مسیر جاری :
شاخ ريحاني تو، يا برگ گل سوري؟ بگوي اوحدی مراغه ای

شاخ ريحاني تو، يا برگ گل سوري؟ بگوي

شاخ ريحاني تو، يا برگ گل سوري؟ بگوي شاعر : اوحدي مراغه اي آفتابي؟ يا پري، يا چهره‌ي نوري؟ بگوي شاخ ريحاني تو، يا برگ گل سوري؟ بگوي از چه ما را کرده‌اي در دوزخ اي حوري، بگوي...
دلا، زين بدايت چه ديدي؟ بگوي اوحدی مراغه ای

دلا، زين بدايت چه ديدي؟ بگوي

دلا، زين بدايت چه ديدي؟ بگوي شاعر : اوحدي مراغه اي ز پايان و غايت چه ديدي؟ بگوي دلا، زين بدايت چه ديدي؟ بگوي و زان هفت آيت چه ديدي؟ بگوي ازين چار لشکر چه داري؟ بيار ...
يک سخن زان لعل خاموشم بگوي اوحدی مراغه ای

يک سخن زان لعل خاموشم بگوي

يک سخن زان لعل خاموشم بگوي شاعر : اوحدي مراغه اي نکته‌اي شيرين‌تر از نوشم بگوي يک سخن زان لعل خاموشم بگوي از زبان خويش در گوشم بگوي بر دهانم نه لب و سري که هست از...
ترا گذاشته بودم که کار ساز شوي اوحدی مراغه ای

ترا گذاشته بودم که کار ساز شوي

ترا گذاشته بودم که کار ساز شوي شاعر : اوحدي مراغه اي چو کار ساخته باشي به خانه باز شوي ترا گذاشته بودم که کار ساز شوي که هيچ پيش رفيقان خود فراز شوي به گرد خاطرت اکنون...
تو در شهري و ما محروم از آن روي اوحدی مراغه ای

تو در شهري و ما محروم از آن روي

تو در شهري و ما محروم از آن روي شاعر : اوحدي مراغه اي زهي شهر! و زهي رسم! و زهي خوي! تو در شهري و ما محروم از آن روي نميدانم که بادت ميبرد بوي به بويت شاد ميگردم همانا...
بر گذشت از من و بنمود چو ماه از سر کوي اوحدی مراغه ای

بر گذشت از من و بنمود چو ماه از سر کوي

بر گذشت از من و بنمود چو ماه از سر کوي شاعر : اوحدي مراغه اي دلبر کافرم از چادر کافوري روي بر گذشت از من و بنمود چو ماه از سر کوي عرق و آب چکانش چو گلاب از سر و موي کرده...
آمد بهار، خيمه بزن بر کنار جوي اوحدی مراغه ای

آمد بهار، خيمه بزن بر کنار جوي

آمد بهار، خيمه بزن بر کنار جوي شاعر : اوحدي مراغه اي بر دوست کن کنار وز دشمن کنار جوي آمد بهار، خيمه بزن بر کنار جوي گل پنج روز بيش نپايد، به باغ پوي مي‌چار فصل عيش فزايد،...
به روي خود نظر کن، تا بلاي عقل و دين بيني اوحدی مراغه ای

به روي خود نظر کن، تا بلاي عقل و دين بيني

به روي خود نظر کن، تا بلاي عقل و دين بيني شاعر : اوحدي مراغه اي گره بر مشکها زن، تا کساد مشک چين بيني به روي خود نظر کن، تا بلاي عقل و دين بيني سرم بر آستان خويش و دل بر...
از مردم اين مرحله دلساز نبيني اوحدی مراغه ای

از مردم اين مرحله دلساز نبيني

از مردم اين مرحله دلساز نبيني شاعر : اوحدي مراغه اي در طارم اين قبه هم آواز نبيني از مردم اين مرحله دلساز نبيني جز خانه برو خانه برانداز نبيني تا کي زن و فرزند و برادر؟...
ز دست کس نکشيدم جفا و مسکيني اوحدی مراغه ای

ز دست کس نکشيدم جفا و مسکيني

ز دست کس نکشيدم جفا و مسکيني شاعر : اوحدي مراغه اي مگر ز دست تو کافر، که دشمن ديني ز دست کس نکشيدم جفا و مسکيني کسي چه عيب تو گويد؟ که: خويشتن بيني چو ديده‌ي همه کس ديدن...