0
مسیر جاری :
باز دوشم ز راه مهماني اوحدی مراغه ای

باز دوشم ز راه مهماني

باز دوشم ز راه مهماني شاعر : اوحدي مراغه اي به خرابي کشيد و ويراني باز دوشم ز راه مهماني تا بديدم درو به آساني داشت در پيش رويم آينه‌اي که ازو خاست هر چه مي‌داني ...
اي هر سر مويت را رويي به پريشاني اوحدی مراغه ای

اي هر سر مويت را رويي به پريشاني

اي هر سر مويت را رويي به پريشاني شاعر : اوحدي مراغه اي صد روي خراشيده موي تو به پيشاني اي هر سر مويت را رويي به پريشاني بس درد که برخيزد زين آتش پنهاني در سينه نهان کردم...
سر بگذرانم از سر گردون به گردني اوحدی مراغه ای

سر بگذرانم از سر گردون به گردني

سر بگذرانم از سر گردون به گردني شاعر : اوحدي مراغه اي گر بگذرد به خاطر او ياد چون مني سر بگذرانم از سر گردون به گردني مسکين دلم قرار ندارد به مسکني تا در دلم خيال رخ...
اي تن و اندامت از گل خرمني اوحدی مراغه ای

اي تن و اندامت از گل خرمني

اي تن و اندامت از گل خرمني شاعر : اوحدي مراغه اي عالمي حسني تو در پيراهني اي تن و اندامت از گل خرمني کي فرود آيد به سرو و سوسني؟ دل که بالاي تو و روي تو ديد شد جهان...
نزديک يار اگر نه چنين خوار و خردمي اوحدی مراغه ای

نزديک يار اگر نه چنين خوار و خردمي

نزديک يار اگر نه چنين خوار و خردمي شاعر : اوحدي مراغه اي در هجرش اين مذلت و خواري نبردمي نزديک يار اگر نه چنين خوار و خردمي تا جان خود به دست خيالش سپردمي بي‌او ز جان...
دو بوسه گر ز لب آن نگار بستدمي اوحدی مراغه ای

دو بوسه گر ز لب آن نگار بستدمي

دو بوسه گر ز لب آن نگار بستدمي شاعر : اوحدي مراغه اي مراد خويشتن از روزگار بستدمي دو بوسه گر ز لب آن نگار بستدمي که داد از آن سر زلف چو مار بستدمي کجاست از لب شيرين يار...
اگر هزار يکي زان جمال داشتمي اوحدی مراغه ای

اگر هزار يکي زان جمال داشتمي

اگر هزار يکي زان جمال داشتمي شاعر : اوحدي مراغه اي رعايت دل مردم به فال داشتمي اگر هزار يکي زان جمال داشتمي چرا شکسته‌دلان را به حال داشتمي؟ مرا اگر چو تو در حسن حالتي...
مرا رهبان دير امشب فرستادست پيغامي اوحدی مراغه ای

مرا رهبان دير امشب فرستادست پيغامي

مرا رهبان دير امشب فرستادست پيغامي شاعر : اوحدي مراغه اي که چون زنار دربستي ز دستم نوش کن جامي مرا رهبان دير امشب فرستادست پيغامي چليپاييست در هر توي و ناقوسي بهر بامي ...
تا تو روزي رخ نمايي، يا شبي از در درآيي اوحدی مراغه ای

تا تو روزي رخ نمايي، يا شبي از در درآيي

تا تو روزي رخ نمايي، يا شبي از در درآيي شاعر : اوحدي مراغه اي من بدين اميد و سودا مي‌برم صبحي به شامي تا تو روزي رخ نمايي، يا شبي از در درآيي من نمييارم گذشت از دور و او...
شاد گردم که هر به ايامي اوحدی مراغه ای

شاد گردم که هر به ايامي

شاد گردم که هر به ايامي شاعر : اوحدي مراغه اي قامتت را ببينم از بامي شاد گردم که هر به ايامي وز دهانت نيافتم کامي بي‌تو کارم به کام دشمن شد ننهادي به پرسشم گامي ...