باز دوشم ز راه مهماني باز دوشم ز راه مهمانيشاعر : اوحدي مراغه اي به خرابي کشيد و ويرانيباز دوشم ز راه مهمانيتا بديدم درو به آسانيداشت در پيش رويم آينهايکه ازو خاست هر چه ميدانيکه جزو نيست هر چه ميدانمتو در اول قدم همي مانيدو قدم راه بيش ، نيست وليخويشتن را مگر نميداني؟هر چه هستيست در تو موجودستگر چه هرگز مرا نميخوانياي که روز و شبت همي خوانمتا تن اوحدي شود فانيزان شراب بقا بده جامي