تا تو روزي رخ نمايي، يا شبي از در درآيي

تا تو روزي رخ نمايي، يا شبي از در درآيي شاعر : اوحدي مراغه اي من بدين اميد و سودا مي‌برم صبحي به شامي تا تو روزي رخ نمايي، يا شبي از در درآيي من نمييارم گذشت از دور و او...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تا تو روزي رخ نمايي، يا شبي از در درآيي
تا تو روزي رخ نمايي، يا شبي از در درآيي
تا تو روزي رخ نمايي، يا شبي از در درآيي

شاعر : اوحدي مراغه اي

من بدين اميد و سودا مي‌برم صبحي به شاميتا تو روزي رخ نمايي، يا شبي از در درآيي
من نمييارم گذشت از دور و او دارد مقاميبر سر کوي تو سگ را قدر بيش از من، که آنجا
همچو ما شوريدگان را خود نباشد ننگ و ناميگر ز نام من شنيدن ننگ داري سهل باشد
آن چنان محرم نمييابم که بفرستم سلاميآنقدر فرصت نمييابم که برخوانم دعايي
بر سر کويي ببيني کشته، يا در پاي باميآخرالامرم ز دستان تو يا دست رقيبان
آن که رفت آسود، مسکين من که افتادم به داميگر سفر کردند يارانم سعادت يار ايشان
اوحدي، گر پخته‌اي چندين چه ميجوشي ز خامي؟دوش ميناليدم از جور رقيبت باز گفتم:
ماجراي پادشاهان کس نگويد با غلاميگر برافرازي به چرخم ور بيندازي ز بامي
کم نه روي اعتراضست و نه روي انتقاميراي آن دارم که روي از زخم شمشيرت نپيچم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما