سر بگذرانم از سر گردون به گردني

سر بگذرانم از سر گردون به گردني شاعر : اوحدي مراغه اي گر بگذرد به خاطر او ياد چون مني سر بگذرانم از سر گردون به گردني مسکين دلم قرار ندارد به مسکني تا در دلم خيال رخ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سر بگذرانم از سر گردون به گردني
سر بگذرانم از سر گردون به گردني
سر بگذرانم از سر گردون به گردني

شاعر : اوحدي مراغه اي

گر بگذرد به خاطر او ياد چون منيسر بگذرانم از سر گردون به گردني
مسکين دلم قرار ندارد به مسکنيتا در دلم خيال رخ او قرار يافت
سروي نشسته بر لب جويي و سوسنيميلم به باغ بود، دلم گفت: ديده گير
بهتر ز کوي دوست نباشد نشيمنيگر مرغ زيرکي به هواي دگر مرو
برده به باد عشق اگرت هست خرمنياي مدعي، چو خوشه مرا سرزنش مکن
پيکان عشق را به ازين ساز جوشنيوي دل که سينه را سپر غصه کرده‌اي
گر جان نديده‌اي که جدا گردد از تنيجانا، به خود نگاه کن و حال ما ببين
گو: جوجرم کنيد که بر من به ارزنييک شهر دشمنند مرا وز بهر تست
هر دم در آستين تو مي‌ريخت دامنيگر داشتي دلم به زر و سيم دسترس
گر پيشت آفتاب به تابد به روزنيسيلي‌زنان سزد که برونش کني ز در
ماتم، نگاه کن، که نيرزد به شيونيمرد اوحدي ز عشق و نگفتي: دريغ بود


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما