شاد گردم که هر به ايامي شاد گردم که هر به اياميشاعر : اوحدي مراغه اي قامتت را ببينم از باميشاد گردم که هر به اياميوز دهانت نيافتم کاميبيتو کارم به کام دشمن شدننهادي به پرسشم گاميدر جدايي تبم گرفت و تو خوددوستان را نميدهي جاميدشمنان از شراب وصل تو مستبر سر دانه ميکشي داميخال را دانه ساختي وز زلفگو: قرارم مباش و آراميدر دلم چون غمت قرار گرفتگر بسوزد چو اوحدي خاميچه تفاوت کند در آتش تو؟