0
مسیر جاری :
سبوی دوست متون ادبی

سبوی دوست

عُمري گذشت و راه نبُردم به كوي دوست مجلس تمام گشت و نديدم روي دوست گُلشن مُعطّر است سرا پا ز بويِ يار گشتيم هر كُجا نشنيديم بوي دوست هر جا كه مي‌روي ز رُخ يار روشن است
چشمه سار ندبه متون ادبی

چشمه سار ندبه

اي گل گلشن حيات بيا روح الارواح كائنات بيا سيصد و سيزده نفر بردار با جميع محسّنات بيا ما همه طالب ظهور توئيم هستي ما همه فدات، بيا
آفتاب نيمه شب متون ادبی

آفتاب نيمه شب

اي خوب رُخ كه پرده نشيني و بي حجاب اي صد هزار جلوه‌گر و باز در نقاب اي آفتاب نيمه شب اي ماه نيم روز اي نجم دوربين كه نه ماهي نه آفتاب كيهان طلايه دارت و خورشيد سايه‌ات گيسوي حور خيمة ناز تو را ،...
رخ خورشيد متون ادبی

رخ خورشيد

عيب از ما است اگر دوست زما مستور است ديده بگشاي كه بيني همه عالم طور است لاف كم زن كه نبيند رُخ خورشيدِ جهان چشم خفّاش كه از ديدن نوري كور است يا رب اين پردة پندار كه در ديدة ماست باز كن تا كه ببينم...
هوای وصال متون ادبی

هوای وصال

در پيچ و تاب گيسوي دلبر ترانه است دل بردة فدايي هر شاخ شانه است جان در هواي ديدن رخسار ماه توست در مسجد و كنيسه نشستن بهانه است در صيد عارفان و ز هستي رميدگان زلفت چو دام و خال لبت، همچو دانه است...
يا صاحب الزمان متون ادبی

يا صاحب الزمان

سر مي نهم به پاي تو يا صاحب الزمان جان مي كنم فداي تو يا صاحب الزمان تقديم ميكنم سرو جان را ز فرط شوق گر بشنوم صداي تو يا صاحب الزمان صد مرحبا بر آن كه گرفته است توشه اي از روي دلرباي تو يا صاحب...
شور انتظار متون ادبی

شور انتظار

اى به دستت تيغ تيز ذوالفقار سبز پوش سرزمين انتظار وارث محراب و خون صبحگاه انعكاس ناله‏هاى قعر چاه وارث دروازه‏هاى نيم سوز گريه‏هاى صبح و شام و نيم روز وارث خون دل و تابوت و تير كيسه‏هاى نان و رطب را باز...
محراب جمکران متون ادبی

محراب جمکران

دلم قرار نمی‌گیرد از فغان، بی‌تو ... سپندوار ز کف داده‌ام عنان ، بی‌تو ... ز تلخ کامی دوران نشد دلم فارغ ... ز جام عیش لبی تر نکرد جان، بی‌تو ... چو آسمان مه آلوده‌ام زتنگ دلی ... پر است سینه‌ام از اَندُهِ...
سوز هجران متون ادبی

سوز هجران

اى شهنشاه جهان شمس نهان عالم آرا حكم ران انس و جان مظهر حىّ احد مرآت هو غيب از ديدار و بر دل روبرو همچو روحى در بدن باشى نهان ليك آثارت عيان بر محرمان
آدينه متون ادبی

آدينه

هفت، هشت، نه، ده ... آ...آ... آمدم. آمدم پيدايت کنم. پشت اين در که نيستي! پشت شيشه ها، پشت درختها، پشت ديوارها هم نيستي! اين روزها هر چه مي گردم پيدايت نمي کنم. چشم هايم از هر طرف که مي دوند، محکم به ديوارها...