مسیر جاری :
عطر موعود در شعر عطار
شيخ فريدالدين ابوحامد محمد بن ابراهيم عطار نيشابوري، از بزرگ ترين آفرينندگان آثار عرفاني است و جايگاه بلندي در ميان شاعران و عارفان ايراني دارد.بنا به صحيح ترين روايات، به سال 540 قمري در قريه کَدَکَن...
گلبانگ
در تاک، مگر شراب پنهان نشده؟ در غنچه، مگر گلاب پنهان نشده؟ اي بي خبران که منکر صبح شديد در شب مگر آفتاب پنهان نشده؟
لحظه سرشار نواختن زنگ ها و ناقوس ها
دلم تو را مي جويد چنانکه طف، آب را دلم تو را مي خواند چنانکه ني، ناي را دلم تو را مي خواهد چنان که گُم، راه را
جاري عشق، کام را جام سِحر، شام را آئينه، راز را پرنده، پرواز را اي آخرين پناه
دستکش هاي سفيد
چراغ هنوز قرمز بود. ماشين ها رو به رويم از عرض چهار راه مي گذشتند و در اين سوي همه منتظر نوبت خود بودند. به ميله سفيد و بلندي نگاه کردم که چراغ راهنمايي از آن آويزان بود. به دايره سرخ چراغ نگاه کردم و...
سيماي موعود در شعر فارسي (2)
ابوعبدالله جعفر بن رودکي سمرقندي، آدم الشعراي شعر فارسي، در اواسط قرن سوم هجري در رودک سمرقند چشم به جهان گشود. شعر او نمونه کامل شعر قرن چهارم يعني دوره ساماني است. علي رغم کوشش پژوهندگان مجموعه اشعار...
موعودگرايي در ادب فارسي
نوشتار حاضر، گشت و گذاري است کوتاه در گلشن ادب پارسي، براي بوييدن گل هايي که عطر انتظار مي پراکنند و شکفتگي خود را وامدار نسيم ظهور يارند. در دو بخش، منظور خود را پي مي گيريم: نخست درباره موعودگرايي در...
مهمان
سيني استکان را آوردم و گذاشتم گوشه ايوان، دلم خيلي گرفته بود، در و ديوار اين شهر برايم غريب بودند. بيچاره اين پيرزن هم اسير ما شده. به شوهرم گفتم:
-حسين آقا، من هيچي، مادر پيرت گناه داره، آخر عمري آواره...
سيماي موعود در شعر فارسي (1)
از آغاز زندگي ابونصر علي بن احمد اسديِ طوسي اطلاعي در دست نيست. «دوره بلوغ او در شاعري مصادف بود با انقلابات خراسان و غلبه سلاجقه بر آن ديار و برافتادن حکومت غزنويان از آن سامان. چون اسدي محيط مساعدي در...
يک نامه به يک دوست
سلام. حال من خوب نيست، امّا هميشه براي سلامتي شما، شمع روشن مي کنم. مدتي است که همه را از خود، بي خبر گذاشته ايد. حتمآَ مي دانيد که پدربزرگ مرد! براي پدر هم نفسي بيش نمانده است. جمعه ي پيش، سخت بيمار بود....
غم هجر
دلم ز هجر تو اي يار خوب رو خون است نپرسي از من مسکين که حال تو چون است شبم ز هجر تو روز است و روز همچون شام
ز دوريت غم و دردم هماره افزون است بيا به کلبه ي بيمار خويش از سر مهر ...