0
مسیر جاری :
اي روزه‌دار، اگر تو يک ريزه راز داري اوحدی مراغه ای

اي روزه‌دار، اگر تو يک ريزه راز داري

اي روزه‌دار، اگر تو يک ريزه راز داري شاعر : اوحدي مراغه اي دست و زبان خود را از خلق بازداري اي روزه‌دار، اگر تو يک ريزه راز داري يک ماه خويشتن را بي‌برگ و ساز داري با...
گريان در آخر شب، چون ابر نوبهاري اوحدی مراغه ای

گريان در آخر شب، چون ابر نوبهاري

گريان در آخر شب، چون ابر نوبهاري شاعر : اوحدي مراغه اي بر خاک نازنيني کردم گذر به زاري گريان در آخر شب، چون ابر نوبهاري ديگر ز سر گرفتم آيين سوکواري نزديک او چو رفتم،...
به چه سنجد گناه صد چون ما؟ اوحدی مراغه ای

به چه سنجد گناه صد چون ما؟

به چه سنجد گناه صد چون ما؟ شاعر : اوحدي مراغه اي در ترازوي چون تو غفاري به چه سنجد گناه صد چون ما؟ برنيامد ز دست من کاري کردم انديشه تاکنون باري رتبتي يافت خوب کرداري...
عمر گذشت، اي دل شکسته، چه داري؟ اوحدی مراغه ای

عمر گذشت، اي دل شکسته، چه داري؟

عمر گذشت، اي دل شکسته، چه داري؟ شاعر : اوحدي مراغه اي چاره‌ي کاري نمي‌کني، به چه کاري؟ عمر گذشت، اي دل شکسته، چه داري؟ گريه‌ي بيهوده چيست در شب تاري؟ روز بيهوده صرف کرده‌اي،...
بر کوفه و خاک علي، اي باد صبح، ار بگذري اوحدی مراغه ای

بر کوفه و خاک علي، اي باد صبح، ار بگذري

بر کوفه و خاک علي، اي باد صبح، ار بگذري شاعر : اوحدي مراغه اي آنجا به حق دوستي کز دوستان يادآوري بر کوفه و خاک علي، اي باد صبح، ار بگذري تازان هواي معتدل پيش هواداران بري...
اي رنج ناکشيده، که ميراث مي‌خوري اوحدی مراغه ای

اي رنج ناکشيده، که ميراث مي‌خوري

اي رنج ناکشيده، که ميراث مي‌خوري شاعر : اوحدي مراغه اي بنگر که: کيستي تو و مال که مي‌بري؟ اي رنج ناکشيده، که ميراث مي‌خوري درياب کز تو باز نماند چو بگذري او جمع کرد و...
چو بد کني و نداني که : نيک نيست که کردي اوحدی مراغه ای

چو بد کني و نداني که : نيک نيست که کردي

چو بد کني و نداني که : نيک نيست که کردي شاعر : اوحدي مراغه اي معاف باش و گر عاقلي معاف نگردي چو بد کني و نداني که : نيک نيست که کردي که فتنه‌ي چمن لاله و حديقه‌ي دردي ...
صد دام نفاق گستريده اوحدی مراغه ای

صد دام نفاق گستريده

صد دام نفاق گستريده شاعر : اوحدي مراغه اي گه ناله‌ي دور از آتش دل صد دام نفاق گستريده پشتت به نماز اگر شود خم گه گريه‌ي بي‌سرشک ديده گفتي که : شراب شوم باشد آن...
دلخسته همي باشم زين ملک بهم رفته اوحدی مراغه ای

دلخسته همي باشم زين ملک بهم رفته

دلخسته همي باشم زين ملک بهم رفته شاعر : اوحدي مراغه اي خلقي همه سرگردان، دل مرده و دم رفته دلخسته همي باشم زين ملک بهم رفته يک خواجه نمي‌بينم بر صوب کرم رفته يک بنده...
بار بسيارست و راه دور در پيش، اي جوان اوحدی مراغه ای

بار بسيارست و راه دور در پيش، اي جوان

بار بسيارست و راه دور در پيش، اي جوان شاعر : اوحدي مراغه اي اين زمان از محنت پيري بينديش، اي جوان بار بسيارست و راه دور در پيش، اي جوان نفس خود قربان کن و بر گرد ازين کيش،...