0
مسیر جاری :
اي داده بر وي تو قمر داو تمامي اوحدی مراغه ای

اي داده بر وي تو قمر داو تمامي

اي داده بر وي تو قمر داو تمامي شاعر : اوحدي مراغه اي پيش تو کمر بسته اسيران به غلامي اي داده بر وي تو قمر داو تمامي گر ماه ببيند که تو در گوشه‌ي بامي از شرم بنا گوش تو...
اي غنچه با لب تو ز دل کرده همدمي اوحدی مراغه ای

اي غنچه با لب تو ز دل کرده همدمي

اي غنچه با لب تو ز دل کرده همدمي شاعر : اوحدي مراغه اي گل وام کرده از رخ خوب تو خرمي اي غنچه با لب تو ز دل کرده همدمي مشک و سمن چو عنبر و کافور خادمي زلف و رخ ترا ز دل...
زهي! ناديده از خوبان کسي مثل تو در خيلي اوحدی مراغه ای

زهي! ناديده از خوبان کسي مثل تو در خيلي

زهي! ناديده از خوبان کسي مثل تو در خيلي شاعر : اوحدي مراغه اي اگر روي ترا ديدي چو من مجنون شدي ليلي زهي! ناديده از خوبان کسي مثل تو در خيلي که شب روز گردانم بواويلاه و واويلي...
آنخان خانان را ببين، بر صندلي يللي بلي اوحدی مراغه ای

آنخان خانان را ببين، بر صندلي يللي بلي

آنخان خانان را ببين، بر صندلي يللي بلي شاعر : اوحدي مراغه اي ميگير و زانو زن برش، گر مقبلي يللي بلي آنخان خانان را ببين، بر صندلي يللي بلي ميران غلام روي او، از بيدلي يللي...
سرم بي‌دولتست، ار نه ز پايت کي شدي خالي؟ اوحدی مراغه ای

سرم بي‌دولتست، ار نه ز پايت کي شدي خالي؟

سرم بي‌دولتست، ار نه ز پايت کي شدي خالي؟ شاعر : اوحدي مراغه اي که حور نرگسين چشمي و ماه عنبرين خالي سرم بي‌دولتست، ار نه ز پايت کي شدي خالي؟ که ميمون طالع و بخت و همايون...
اي بر شفق نهاده از شام زلف خالي اوحدی مراغه ای

اي بر شفق نهاده از شام زلف خالي

اي بر شفق نهاده از شام زلف خالي شاعر : اوحدي مراغه اي بر گرد ماه بسته از رنگ شب هلالي اي بر شفق نهاده از شام زلف خالي ماهي چنان نبيند جوينده، جز به سالي چون ماه عيد جويم...
از چهره لاله سازي و از زلف سنبلي اوحدی مراغه ای

از چهره لاله سازي و از زلف سنبلي

از چهره لاله سازي و از زلف سنبلي شاعر : اوحدي مراغه اي تا از خجالت تو نرويد دگر گلي از چهره لاله سازي و از زلف سنبلي گر در رخ تو نيک بکردي تاملي عاقل به آفتاب نکردي دگر...
نه بيگانه‌اي، اي بت خانگي اوحدی مراغه ای

نه بيگانه‌اي، اي بت خانگي

نه بيگانه‌اي، اي بت خانگي شاعر : اوحدي مراغه اي مکن با من خسته بيگانگي نه بيگانه‌اي، اي بت خانگي چه سود اين دليري و مردانگي؟ تو گر پايمردي نکردي به لطف نباشد ز من...
اي دل پر هوش ما با همه فرزانگي اوحدی مراغه ای

اي دل پر هوش ما با همه فرزانگي

اي دل پر هوش ما با همه فرزانگي شاعر : اوحدي مراغه اي شد ز غم آن پري فاش به ديوانگي اي دل پر هوش ما با همه فرزانگي پيش خراباتيان آن صنم خانگي ما چو خراباتييم گر ننشيند...
گفتم که: بگذرانم روزي به نام و ننگي؟ اوحدی مراغه ای

گفتم که: بگذرانم روزي به نام و ننگي؟

گفتم که: بگذرانم روزي به نام و ننگي؟ شاعر : اوحدي مراغه اي خود با کمند عشقم وزني نبود و سنگي گفتم که: بگذرانم روزي به نام و ننگي؟ دردا! که بر نيامد خروار من به تنگي رفت...