0
مسیر جاری :
ديده بسيار نگه کرد به هر بام و دري اوحدی مراغه ای

ديده بسيار نگه کرد به هر بام و دري

ديده بسيار نگه کرد به هر بام و دري شاعر : اوحدي مراغه اي بجزو در نظر عقل نيامد دگري ديده بسيار نگه کرد به هر بام و دري که چه ديديم ز دست ستم بي‌خبري؟ خبر محنت ما در همه...
ما با تو رسم ياري گفتيم اگر شنيدي اوحدی مراغه ای

ما با تو رسم ياري گفتيم اگر شنيدي

ما با تو رسم ياري گفتيم اگر شنيدي شاعر : اوحدي مراغه اي احوال خود به زاري گفتيم اگر شنيدي ما با تو رسم ياري گفتيم اگر شنيدي اي بي‌وفا چه داري؟ گفتيم اگر شنيدي گفتي که:...
زهي! زلف و رخت قدري و عيدي اوحدی مراغه ای

زهي! زلف و رخت قدري و عيدي

زهي! زلف و رخت قدري و عيدي شاعر : اوحدي مراغه اي قمر حسن ترا کمتر معيدي زهي! زلف و رخت قدري و عيدي بر آن طوبي ندارد کس مزيدي همه خوبان عالم را بديدم که باشد آستانت...
نگارا، گر چه مي‌دانم که بس بي‌مهري و پيوندي اوحدی مراغه ای

نگارا، گر چه مي‌دانم که بس بي‌مهري و پيوندي

نگارا، گر چه مي‌دانم که بس بي‌مهري و پيوندي شاعر : اوحدي مراغه اي سلامت مي‌فرستم با جهاني آرزومندي نگارا، گر چه مي‌دانم که بس بي‌مهري و پيوندي که گر جان نيز بفرستم نخواهد...
بر خسته‌اي ملامت چندين چه مي‌پسندي؟ اوحدی مراغه ای

بر خسته‌اي ملامت چندين چه مي‌پسندي؟

بر خسته‌اي ملامت چندين چه مي‌پسندي؟ شاعر : اوحدي مراغه اي کورا نظر بپوشد شوخي به چشم‌بندي بر خسته‌اي ملامت چندين چه مي‌پسندي؟ گر درد ما بنوشي، بر درد ما نخندي اي خواجه‌ي...
ببر دل از همه خوبان، اگر خردمندي اوحدی مراغه ای

ببر دل از همه خوبان، اگر خردمندي

ببر دل از همه خوبان، اگر خردمندي شاعر : اوحدي مراغه اي به شرط آنکه در آن زلف دلستان بندي ببر دل از همه خوبان، اگر خردمندي ضرورتست که از ديگران فرو بندي هر آن نظر که به...
نگارا، ياد مي‌داري که ياد ما نمي‌کردي؟ اوحدی مراغه ای

نگارا، ياد مي‌داري که ياد ما نمي‌کردي؟

نگارا، ياد مي‌داري که ياد ما نمي‌کردي؟ شاعر : اوحدي مراغه اي سگان را در بر خود جاي و جاي ما نمي‌کردي؟ نگارا، ياد مي‌داري که ياد ما نمي‌کردي؟ چو خوانت مي‌نهاد اين دل بجز...
نظري گر ز سر لطف به کارم کردي اوحدی مراغه ای

نظري گر ز سر لطف به کارم کردي

نظري گر ز سر لطف به کارم کردي شاعر : اوحدي مراغه اي شادمان چون گل و خرم به بهارم کردي نظري گر ز سر لطف به کارم کردي با خود ار زانکه ببري چو شکارم کردي جاودان گفتمي آن...
مرا با جمع رنداني که در ديرند ضم کردي اوحدی مراغه ای

مرا با جمع رنداني که در ديرند ضم کردي

مرا با جمع رنداني که در ديرند ضم کردي شاعر : اوحدي مراغه اي چو دير از غير خالي شد در خلوت بهم کردي مرا با جمع رنداني که در ديرند ضم کردي چو لعلت مير مجلس شد به مي دادن ستم...
نقشي ز صورت خود هر جا پديد کردي اوحدی مراغه ای

نقشي ز صورت خود هر جا پديد کردي

نقشي ز صورت خود هر جا پديد کردي شاعر : اوحدي مراغه اي پس عشق ديدن آن در ما پديد کردي نقشي ز صورت خود هر جا پديد کردي وامق بيافريدي، عذرا پديد کردي تا هر کسي نداند سر...