0
مسیر جاری :
چرا من؟ داستان

چرا من؟

قهرمان افسانه‌ای تنیس وقتی تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت با تزریق خون آلوده به ایدز مبتلا شد. یکی از طرفداران آرتور در نامه‌ای به او نوشت: آرتور چرا خداوند تو را برای ابتلا به چنین بیماری
راز جعبه کفش داستان

راز جعبه کفش

زن و شوهری بیش از 60 سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند؛ آنها هیچ چیزی را از هم مخفی نمی‌کردند مگر یک چیز و آن جعبه کفشی بود در بالای کمد که پیرزن از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز
جای پارک داستان

جای پارک

پیرزن کنار مغازه میوه‌فروشی ایستاده بود و آرزو می‌کرد ای کاش می‌توانست او هم مانند مشتریان دیگر میوه‌های تازه و رسیده بخرد و به خانه ببرد.
ارزش یک لبخند داستان

ارزش یک لبخند

غروب یک روز بارانی زنگ تلفن شرکت به صدا درآمد. زن گوشی را برداشت، آن طرف خط، پرستار با ناراحتی خبر تب و لرز سارا دختر کوچکش را داد.
نجات از سردخانه داستان

نجات از سردخانه

روزی مردی خوش‌اخلاق و مهربان برای خود خانه‌ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت.
تخم مرغ کریستف کلمب داستان

تخم مرغ کریستف کلمب

پسری برای فرار از تنبیه نامه‌ای برای پدرش می‌نویسد: پدر من مجبور شدم با دوستم فرار کنم. من و او آرزوهای بزرگی داریم او به من اطمینان داده که با تجارت ماری‌جوانا می‌توانیم در مدت کوتاهی پولدار
نامه‌ی محرمانه داستان

نامه‌ی محرمانه

سالها پیش در چین باستان، شاهزاده‌ای تصمیم به ازدواج گرفت. از این رو تمام دختران جوان شهر را به مهمانی دعوت کرد. تا از بین آنها همسر خود را انتخاب کند. روز موعود فرا رسید. همه آمدند. شاهزاده
قفل‌ساز افسانه‌ای داستان

قفل‌ساز افسانه‌ای

آقای اسمیت به تازگی مدیر عامل یک شرکت بزرگ شده بود. روزی مدیر عاقل قبلی سه پاکت به او داد و گفت: هر وقت با مشکلی مواجه شدی، پاکت‌ها را به ترتیب باز کن. بعد از مدتی شرکت دچار مشکل شد.
فرار از اردوگاه مرگ داستان

فرار از اردوگاه مرگ

ادیسون، آزمایشگاه بزرگ و مجهزی داشت که بسیار به آن عشق می‌ورزید. هر روز اختراع جدیدی در آن شکل می‌گرفت. شبی به پسر ادیسون اطلاع دادند که ساختمان آزمایشگاه آتش گرفته، او فکر می‌کرد که پدرش با شنیدن این...
تنها کاری که می‌توانستم انجام دهم داستان

تنها کاری که می‌توانستم انجام دهم

پسرم در اتاق با مادرش صحبت می‌کرد. من هم حرف‌هایشان را می‌شنیدم. ظاهراً چند تا از بچه‌های مدرسه در مورد شغل پدرشان لاف زده و گفته بودند که پدرشان از مدیران عالی رتبه هستند و از باب هم پرسیده بودند که پدرش...