0
مسیر جاری :
آبدارچی شرکت مایکروسافت داستان

آبدارچی شرکت مایکروسافت

مردی برای سمت آبدارچی در شرکت مایکروسافت تقاضا داد. رئیس کارگزینی با تقاضای او موافقت کرد گفت: شما استخدام شدید، آدرس ایمیلتان را بدهید تا فرم‌های مربوطه رو برایتان بفرستیم.
هستم، پس می‌توانم داستان

هستم، پس می‌توانم

سارا هشت ساله از صحبت پدر و مادرش فهمید که برادر کوچکش سخت بیمار است و چون پولی برای درمان او ندارند، فقط یک معجزه می‌تواند او را نجات دهد.
نجات از میان آتش داستان

نجات از میان آتش

مردی مقابل گل‌فروشی ایستاده بود و می‌خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری زندگی می‌کرد، سفارش دهد و از طریق پست برای او بفرستد.
خرید محبت و توجه داستان

خرید محبت و توجه

روزی پسر بچه‌ای با شتاب جلوی پدرش که تازه از سر کار آمده بود، دوید و گفت: پدرجان! شما برای هر ساعت کار چقدر پول می‌گیرید؟ پدرش گفت: ساعتی 20 دلار. چرا می‌پرسی؟ پسرک در حالی که سرش
شربت عشق داستان

شربت عشق

معلمی از دانش‌آموزانش خواست عجایب هفتگانه را روی کاغذ بنویسند. دانش‌آموزان همگی به اهرام مصر، تاج محل و کانال پاناما و ... اشاره کرده بودند. در میان برگه‌ها، برگه سفیدی توجه معلم را به خود
صورت‌حساب بیمارستان داستان

صورت‌حساب بیمارستان

در جزیره‌ای زیبا، تمام احساسات در کنار هم زندگی می‌کردند. شادی، غم، غرور و عشق... روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت، همه فوراً با قایق جزیره را ترک کردند. اما عشق
جادوی عشق داستان

جادوی عشق

مرد جوانی، از دانشکده فارغ‌التحصیل شد. ماهها بود که ماشین اسپرت زیبایی در یک نمایشگاه توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می‌کرد که روزی صاحب آن ماشین شود.
لبخند در توفان داستان

لبخند در توفان

روزی مردی برای اصلاح به آرایشگاه رفت. در حین گفتگو، سخن از وجود خدا به میان آمد. آرایشگر گفت: من باور نمی‌کنم که خدا وجود داشته باشد. مشتری گفت: چرا؟
چرا خدا را نمی‌بینیم؟ داستان

چرا خدا را نمی‌بینیم؟

روزگاری جوانی، عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق، او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نداشت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه وقتی دلباختگی جوان را دید، به او گفت: پادشاه اهل
جواب خدا داستان

جواب خدا

شاگردی از استادش پرسید: چگونه می‌توان فقط برای خدا کار کرد؟ استاد گفت: به گورستان برو و به مرده‌ها توهین کن. شاگرد دستور استاد را اجرا کرد و برگشت. استاد گفت: جواب دادند. شاگرد گفت: نه، استاد گفت: دوباره...