مسیر جاری :
#اشعار ابوسعید ابوالخیر در راسخون
#اشعار ابوسعید ابوالخیر در مقالات
#اشعار ابوسعید ابوالخیر در فیلم و صوت
#اشعار ابوسعید ابوالخیر پرسش و پاسخ
#اشعار ابوسعید ابوالخیر در مشاوره
#اشعار ابوسعید ابوالخیر در خبر
#اشعار ابوسعید ابوالخیر در سبک زندگی
#اشعار ابوسعید ابوالخیر در مشاهیر
#اشعار ابوسعید ابوالخیر در احادیث
#اشعار ابوسعید ابوالخیر در ویژه نامه
سامریهای منافق در جامعه امروز
پیوند خوشنویسی در هنرهای مختلف
معرفی خوشنویسان معروف قرآن کریم
بررسی مرقع و قطاع در خوشنویسی
هنر و زیبایى از منظر دین در بیان آیت الله جوادى آملى
بررسی بحث حجاب در دانشگاه و عدم رعایت آن در جامعه دانشجویی
علت بی غیرتی برخی مردان و نحوه تعامل با چنین همسری
در اقدام به طلاق، اولویت با کدامیک: منافع والدین یا فرزندان؟!
چه چیزهایی موجب رضایتمندی در زندگی می شوند؟
حضرت زهرا (س) حلقه ارتباط و اتصال در عالم هستی
دلنوشتههایی به مناسبت هفته بسیج
خلاصه ای از زندگی مولانا
داستان های کوتاه از پیامبر اکرم (ص)
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
زنگ اشغال برای برخی تماس گیرندگان
نحوه خواندن نماز والدین
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
دعا برای ختم به خیر شدن امور و گشایش مسائل
اين زاغوشان بسي پريدند بلند
سنگي چوبي گزي خدنگي تيري اين زاغوشان بسي پريدند بلند
کز کبر به جايي نرسيدست کسي از کبر مدار هيچ در دل هوسي
تا صيد کني هزار دل در نفسي چون زلف بتان شکستگي عادت کن
مرد بايد که جگر سوخته چندان بودا
نه همانا که چنين مرد فراوان بودا مرد بايد که جگر سوخته چندان بودا
وز پس هر غم طرب افزايدا کار چون بسته شود بگشايدا
ز آفتها نگه داري تو ما را خداوندا بگرداني بلا را
چون نيست شدي هست ببودي صنما
چون خاک شدي پاک شدي لاجرما چون نيست شدي هست ببودي صنما
جرم او کند و عذر مرا بايد خواست واي اي مردم داد زعالم برخاست
بنگر که از آن کوه چه افزود و چه کاست مرغي به سر کوه نشست و برخاست
بي شک الفست احد، ازو جوي مدد
وز شخص احد به ظاهر آمد احمد بي شک الفست احد، ازو جوي مدد
اذ قال الله: قل هو الله احد در ارض محمد شد و محمود آمد
سر گر چه دو کردهايم يک تن داريم جانا من و تو نمونهي پرگاريم
وي لعل لبت گره گشاي دل من
من دل ندهم به کس براي دل تو وي لعل لبت گره گشاي دل من
اي عشق تو مايهي جنون دل من تو دل به کسي مده براي دل من
من دانم و دل که در وصالت چونم حسن رخ تو ريخته خون دل من
دارم گنهان ز قطره باران بيش
از شرم گنه فگندهام سر در پيش دارم گنهان ز قطره باران بيش
تو در خور خود کني و ما در خور خويش آواز آيد که سهل باشد درويش
وز بار گنه فگنده بودم سر پيش در خانه خود نشسته بودم دلريش
گفتم: چشمم، گفت: براهش ميدار
گفتم: جگرم، گفت: پر آهش ميدار گفتم: چشمم، گفت: براهش ميدار
گفتم: غم تو، گفت: نگاهش ميدار گفتم که: دلم، گفت: چه داري در دل
در ديدهي من گرد تمنا مگذار يا رب در دل به غير خود جا مگذار
ديروز که چشم تو بمن در نگريست
خلقي بهزار ديده بر من بگريست ديروز که چشم تو بمن در نگريست
ميبايد مرد و باز ميبايد زيست هر روز هزار بار در عشق تو ام
بي يار و ديار اگر بود خود غم نيست عاشق نتواند که دمي بي غم زيست
وا فريادا ز عشق وا فريادا
کارم بيکي طرفه نگار افتادا وا فريادا ز عشق وا فريادا
ور نه من و عشق هر چه بادا بادا گر داد من شکسته دادا دادا
در خواب نماي چهره باري يارا گفتم صنما لاله رخا دلدارا