0
مسیر جاری :
هان اي دل عبرت بين از ديده نظر کن هان خاقانی

هان اي دل عبرت بين از ديده نظر کن هان

هان اي دل عبرت بين از ديده نظر کن هان شاعر : خاقاني ايوان مدائن را آيينه‌ي عبرت دان هان اي دل عبرت بين از ديده نظر کن هان وز ديده دوم دجله بر خاک مدائن ران يک ره ز ره...
بينم لوزينه‌ي رضاي صفاهان خاقانی

بينم لوزينه‌ي رضاي صفاهان

بينم لوزينه‌ي رضاي صفاهان شاعر : خاقاني گرچه صفاهان جزاي من به بدي کرد بينم لوزينه‌ي رضاي صفاهان خطه‌ي شروان که نامدار به من شد هم به نکوئي کنم جزاي صفاهان نسبت خاقان...
يعقوب دلم، نديم احزان خاقانی

يعقوب دلم، نديم احزان

يعقوب دلم، نديم احزان شاعر : خاقاني يوسف صفتم، مقيم زندان يعقوب دلم، نديم احزان من در چه آتشم ز اخوان او در چه آب بد ز اخوت چون تير و قلم نحيف و عريان چون صفر و...
اکنون که گشاد گل گريبان خاقانی

اکنون که گشاد گل گريبان

اکنون که گشاد گل گريبان شاعر : خاقاني دست من و دامن گلستان اکنون که گشاد گل گريبان چون باد شده است عنبرافشان بي‌باده‌ي زر فشان نباشم صد باربد از هزار دستان خاصه...
اي نايب عيسي از دو مرجان خاقانی

اي نايب عيسي از دو مرجان

اي نايب عيسي از دو مرجان شاعر : خاقاني وي کرده ز آتش آب حيوان اي نايب عيسي از دو مرجان وي درد تو پاي‌مرد درمان اي زهر تو دستگير ترياق در دام تو صيد خوارتر جان از...
کوي عشق آمد شد ما برنتابد بيش از اين خاقانی

کوي عشق آمد شد ما برنتابد بيش از اين

کوي عشق آمد شد ما برنتابد بيش از اين شاعر : خاقاني دامن تر بردن آنجا برنتابد بيش از اين کوي عشق آمد شد ما برنتابد بيش از اين کاين قدر سرمايه سودا برنتابد بيش از اين در...
حشمت او مالک رق رقاب خاقانی

حشمت او مالک رق رقاب

حشمت او مالک رق رقاب شاعر : خاقاني عصمت او سالک خط جنان حشمت او مالک رق رقاب دانش او يافت گذر گاه کان بينش او ديد کمين گاه کن قاضي از آن گشت بر اهل جهان هست به...
از همه عالم شده‌ام بر کران خاقانی

از همه عالم شده‌ام بر کران

از همه عالم شده‌ام بر کران شاعر : خاقاني بسته به سوداي تو جان بر ميان از همه عالم شده‌ام بر کران با تو و صد ساله ره اندر ميان جان نه و چون سايه به تو زنده‌ام پيش تو...
تا رقم حسن تو زد آسمان خاقانی

تا رقم حسن تو زد آسمان

تا رقم حسن تو زد آسمان شاعر : خاقاني نامزد عشق تو آمد جهان تا رقم حسن تو زد آسمان غاشيه‌دار لب تو گشت جان حلقه به گوش غم تو گشت عقل روي تو سلطان ممالک ستان زلف...
غارت دل مي‌کني شرط وفا نيست اين خاقانی

غارت دل مي‌کني شرط وفا نيست اين

غارت دل مي‌کني شرط وفا نيست اين شاعر : خاقاني کار من از سايه شد سايه برافکن ببين غارت دل مي‌کني شرط وفا نيست اين بر سر خوان تهي کس نکند آفرين وصل نديده به خواب فرض کني...