عارضه‌ي تازه بين که رخ به من آورد شاعر : خاقاني درد کهن بارگير خويشتن آورد عارضه‌ي تازه بين که رخ به من آورد دور فلک بين که بر سرم چه فن آورد تب زده لرزم چو آفتاب همه...

لطف ملک العرش به من سايه برافکند شاعر : خاقاني تا بر دل گم بوده مرا کرد خداوند لطف ملک العرش به من سايه برافکند جان گفت له الفضل که وارستم ازين بند دل گفت له الحمد که...

سر چه سنجد که هوش مي بشود شاعر : خاقاني تن چه ارزد که توش مي بشود سر چه سنجد که هوش مي بشود جان چو کف زد به دوش مي‌بشود دلم از خون چه خم به جوش آمد ديده راوق فروش...

سروراني که مرا تاج سرند شاعر : خاقاني از سر قدر همه تاجورند سروراني که مرا تاج سرند عز اسلام و ضياء بصرند به لقا و به لقب عالم را پادشا سار و پيمبر سيرند آدمي نفس...

جان سگ دارم به سختي ورنه سگ‌جان بودمي شاعر : خاقاني از فغان زار چون سگ هم فرو ناسودمي جان سگ دارم به سختي ورنه سگ‌جان بودمي ديده چون پالونه‌ي آهن فرو پالودمي ورنه جانم...

گر به قدر سوزش دل چشم من بگريستي شاعر : خاقاني بر دل من مرغ و ماهي تن به تن بگريستي گر به قدر سوزش دل چشم من بگريستي تا به هر يک خويشتن بر خويشتن بگريستي صد هزاران ديده...

خاک سياه بر سر آب و هواي ري شاعر : خاقاني دور از مجاوران مکارم نماي ري خاک سياه بر سر آب و هواي ري اين خواندگان خلد به دوزخ سراي ري در خون نشسته‌ام که چرا خوش نشسته‌ام...

چو گل بيش ندهم سران را صداعي شاعر : خاقاني کنم بلبلان طرب را وداعي چو گل بيش ندهم سران را صداعي صبوحي ميي، بوالفتوحي سماعي نه از کاس نوشم، نه از کس نيوشم چو عيسي بر...

منه مهره کز راست بازان معني شاعر : خاقاني در اين تخته نرد آشنائي نيابي منه مهره کز راست بازان معني به همت مششدر گشائي نيابي همه عاجز شش در و مهره در کف که دل را بيشي...

در بيشه‌ي صولت چو علي شير وغائي شاعر : خاقاني مانند علي سرخ عضنفر توئي ارچه در بيشه‌ي صولت چو علي شير وغائي گر تيغ علي فرق سري يک سره بشکافت از نسل فريدوني نز آل عبائي...