0
مسیر جاری :
خاقانيا به دولت ايام دل منه خاقانی

خاقانيا به دولت ايام دل منه

خاقانيا به دولت ايام دل منه شاعر : خاقاني کايام هفته‌اي است خود آن هفته نيز نيست خاقانيا به دولت ايام دل منه بيرون ازين دو عمر تو را يک پشيز نيست روز و شب است سيم سياه...
خاقانيا ز دل سبکي سر گران مباش خاقانی

خاقانيا ز دل سبکي سر گران مباش

خاقانيا ز دل سبکي سر گران مباش شاعر : خاقاني کو هر که زاده‌ي سخن توست خصم توست خاقانيا ز دل سبکي سر گران مباش بر خويشتن شکسته دلي چون کني درست گرچه دلت شکست ز مشتي شکسته...
خاقاني بلند سخن در جهان منم خاقانی

خاقاني بلند سخن در جهان منم

خاقاني بلند سخن در جهان منم شاعر : خاقاني کزادي از جهان روش حکمت من است خاقاني بلند سخن در جهان منم اين تيغ نطق کز ملکان قسمت من است ضرب الرقاب داد شياطين آز را چون...
دوست دشمن گشت و دشمن دوست شد خاقانيا خاقانی

دوست دشمن گشت و دشمن دوست شد خاقانيا

دوست دشمن گشت و دشمن دوست شد خاقانيا شاعر : خاقاني آن زمان کاقبال بي‌ادبار بيني بر درت دوست دشمن گشت و دشمن دوست شد خاقانيا ز آن که نتواند که بيند شاهد خود در برت تا...
شاکرم از عزلتي که فاقه و فقر است خاقانی

شاکرم از عزلتي که فاقه و فقر است

شاکرم از عزلتي که فاقه و فقر است شاعر : خاقاني فارغم از دولتي که نعمت و ناز است شاکرم از عزلتي که فاقه و فقر است رفت ز من آن تبي کز آتش آز است خون ز رگ آرزو براندم و...
خاقانيا به جاه مشو غره غمروار خاقانی

خاقانيا به جاه مشو غره غمروار

خاقانيا به جاه مشو غره غمروار شاعر : خاقاني گر خود به جاه بهمن و جمشيدي از قضا خاقانيا به جاه مشو غره غمروار زادند و مرد و کار جهان هم بر آن نوا کاندر جهان چو بهمن و...
من که خاقانيم به منت شاه خاقانی

من که خاقانيم به منت شاه

من که خاقانيم به منت شاه شاعر : خاقاني پشت خم کرده‌ام ز بار عطا من که خاقانيم به منت شاه هم ز فيض سحاب و بر صبا شاخ را پشت خم کند ميوه داد نان پاره و آبروي مرا ...
همه کارم ز دور آسماني خاقانی

همه کارم ز دور آسماني

همه کارم ز دور آسماني شاعر : خاقاني چو دور آسمان شد زير و بالا همه کارم ز دور آسماني ازين دندان کن آئينه سيما لبم بي‌آب چون دندان شانه است چو شانه باز نشناسم سر از...
بترس از بد خلق خاقانيا خاقانی

بترس از بد خلق خاقانيا

بترس از بد خلق خاقانيا شاعر : خاقاني وليکن ز بد ده امان خلق را بترس از بد خلق خاقانيا ز غدري که طبع است آن خلق را وفا طبع گردان و ايمن مباش که صدقي بود بر زبان خلق...
من که خاقانيم آزاد دلم خاقانی

من که خاقانيم آزاد دلم

من که خاقانيم آزاد دلم شاعر : خاقاني که خرد قائد راي است مرا من که خاقانيم آزاد دلم کاينه عيب نماي است مرا بيش جان را نکنم زنگ زده صيقل زنگ زداي است مرا هم فراغ...