کايام هفتهاي است خود آن هفته نيز نيست | | خاقانيا به دولت ايام دل منه |
بيرون ازين دو عمر تو را يک پشيز نيست | | روز و شب است سيم سياه و زر سپيد |
کان صاع کو دهد دو کري يک قفيز نيست | | چرخ است خوشهاي به زکاتش مدار چشم |
کن را که چيز نيست خرد هيچ چيز نيست | | چون در زمانه چيز نداري خرد چه سود |
سياف پيشهايست که او را تميز نيست | | بر خوشي حيات مشو غره کسمان |
بهر مويزکي که جز آنش عزيز نيست | | آن، بز نگر که در پي طفلي همي رود |
چون بنگري گلو بر بز جز مويز نيست | | روزي به دست طفل شود کشته بيگمان |
يکدري خانهايش زندان است | | تا به غربت فتاد خاقاني |
نه برون تاختنش امکان است | | نه درون ساختنش توفيق است |
پس سنگي چو مور پنهان است | | روي چون عنکبوت در ديوار |
پرده دارش درون کليدان است | | پاسبانش برون در قفل است |
دل بخاري و آه سوزان است | | اشک جيحون و دم سمرقندي |
که درش سوي چرخ گردان است | | يعني اين در چهار ديواري است |
وز درون دل به بند ايمان است | | از برون لب به قفل خاموشي است |
تا در او اين غريب مهمان است | | خانه در بسته دار بر اغيار |
که وجودش وراي امکان است | | برگ عيشي مساز خاقاني |
که يکي زان چار ارکان است | | عالم از چار علت است به پاي |
کان چهار اصل کار بنيان است | | خانه را هم چهار حد بايد |
کان مکان و زمان و اخوان است | | علت عيش را سه چيز نهند |
نيست چيزي که چارم آن است | | ز آن نگفتند چارمين يعني |
مستان نوال کس که وبال آشناي اوست | | خاقانيا چو آب رخت رفت در سال |
نه دل نه مرهمي که جراحت فزاي اوست | | بر خستگي دل مطلب مرهم قبول |
يعني که چون شکست نوازش دواي اوست | | آن را که بشکنند نوازش کنند باز |
پر زر از آن کنند خونبهاي اوست | | پنداري آن شتر که بکشتند، گردنش |
او را ز زر چه سود که سودش بقاي اوست | | گيرم که کان زر شود آن گردن شتر |
توان تو در ناتوانستن است | | زيان تو در سود دانستن است |
که ناداني اکسير دانستن است | | ندانم سپر ساز خاقانيا |