وليکن ز بد ده امان خلق را | | بترس از بد خلق خاقانيا |
ز غدري که طبع است آن خلق را | | وفا طبع گردان و ايمن مباش |
که صدقي بود بر زبان خلق را | | دروغي مران بر زبان و مدان |
قضائي که آيد نهان خلق را | | در افعال خلق آشکارا شود |
بدي کايد از آسمان خلق را | | هم از خلق سر بزرند از زمين |
نکوئي فزونتر رسان خلق را | | بد خلق هرچت فزونتر رسد |
به دل دشمن خويش دان خلق را | | همه دوستي ورز با خلق ليک |
که دگر کس نميخورد غم ما | | ما غم کس نخوردهايم مگر |
ديگري نيز بشکرد غم ما | | ما غم ديگران بسي خورديم |
فلک توئي و زمين ما و ذره نامهي ما | | نظام دولت بهراميان رشيد الدين |
که ذره سوي فلک ميفرستي اينت خطا | | به نامه خواستم ابرام داد عقلم گفت |
بشاره داد چو دلالهي عروس سبا | | کبوتر حرم آمد ز کعبهي سعدا |
مبشر دم صبح آمد و بريد صبا | | چو هدهدي که سحر خاست بر سليمانوار |