0
مسیر جاری :
آماده‌ي نبرد افسانه‌ها

آماده‌ي نبرد

گرازي کنار درختي ايستاده بود و دندان‌هاي بلند خود را با ساييدن به تنه‌ي آن، تيز مي‌کرد. روباهي که از آن‌ّجا مي‌گذشت از او پرسيد: «چرا هنگامي که دشمني در تعقيب او نيست و خطري تهديدش نمي‌کند، دندان‌هاي خود...
خيال باطل افسانه‌ها

خيال باطل

هم‌چنان که خورشيد در افق مغرب پايين مي‌رفت، گرگي سايه‌ي بلند خود را بر زمين ديد و با خود گفت: «عجيب است که من با اين جثّه‌ي بزرگ از شير مي‌ترسم! با اين جثّه‌ي سي متري، خودم را سلطان جانوان اعلام
بدي به جاي نيکي افسانه‌ها

بدي به جاي نيکي

در يکي از روزهاي زمستان، مردي ماري را که از شدّت سرما يخ زده بود يافت. مرد دلش به حال مار سوخت و او را توي سينه‌ي خود گذاشت. امّا گرما غريزه‌ي خفته‌ي مار را بيدار کرد و او سينه‌ي مرد را نيش زد.
هويّت نادرست افسانه‌ها

هويّت نادرست

گرگي با خود فکر کرد اگر لباس مبدل بپوشد، ‌غذاي فراوان به‌دست خواهد آورد. از اين‌رو به قصد فريب چوپان، پوستيني به تن کرد و بي‌آن‌که کسي متوجّه شود، به گلّه‌اي که در مرغزار مي‌چريد، پيوست. شب که شد چوپان...
فقط هياهو افسانه‌ها

فقط هياهو

صداي قورقور قورباغه‌اي، توجّه شيري را به خود جلب کرد. شير که تصوّر مي‌کرد چنان صداي بلندي از گلوي جانوري تنومند بيرون مي‌آيد به سمت صدا راه افتاد. امّا پس از مدّتي کوتاه، قورباغه را ديد که از برکه
اصل بد افسانه‌ها

اصل بد

چوپاني توله گرگي را که تازه به دنيا آمده بود، يافت و آن را پيش سگ‌هاي گلّه‌اش برد. توله گرگ با سگ‌ها بزرگ شد و هر وقت گرگي گوسفندي را از گلّه مي‌ربود، همراه سگ‌ها، او را تعقيب مي‌کرد. گاهي که سگ‌ها
نيشي تلخ‌تر افسانه‌ها

نيشي تلخ‌تر

حکايت زير، حکايت فرومايگاني است که مي‌کوشند به افرادي قوي‌تر از خود صدمه بزنند. ماري وارد کارگاه آهنگري شد. مار، به‌دنبال يافتن چيزي براي خوردن، سوهان آهنگري را ديد و آن را نيش زد. سوهان در کمال
گرگ زاده گرگ شود افسانه‌ها

گرگ زاده گرگ شود

چوپاني توله‌هاي گرگي را يافت و آن‌ها را با زحمت فراوان بزرگ کرد. چوپان نه‌تنها اميدوار بود وقتي توله‌ها بزرگ شدند از گلّه‌اش مراقبت خواهند کرد، بلکه فکر مي‌کرد گوسفنداني را هم که از گلّه‌هاي ديگر مي‌دزدند،...
اعتماد بيجا افسانه‌ها

اعتماد بيجا

گرگي از پي گلّه‌اي گوسفند حرکت مي‌کرد، امّا به هيچ‌يک از آن‌ها صدمه نمي‌زد. چوپان ابتدا به او به چشم دشمن نگاه مي‌کرد و کاملاً مراقبش بود. امّا چون مدّتي گذشت و گرگ کوچک‌ترين آزاري به گوسفندان نرساند،...
قانون گذارِ قانون شکن افسانه‌ها

قانون گذارِ قانون شکن

گرگي که به رهبري گرگ‌هاي ديگر انتخاب شده بود، اعلام کرد براي آن‌که گرگ‌ها از گرسنگي يکديگر را نخورند، همه بايد آن‌چه را شکار مي‌کنند روي هم بريزند و بعد به‌طور مساوي تقسيم کنند.