0
مسیر جاری :
رخت مه را رخ و فرزين نهادست انوری

رخت مه را رخ و فرزين نهادست

رخت مه را رخ و فرزين نهادست شاعر : انوري لبت بيجاده را صد ضربه دادست رخت مه را رخ و فرزين نهادست سه روز از مرکب خوبي پيادست چو رويت کي بود آن مه که هر مه که فرزين...
اي به ديده‌ي دريغ خاک درت انوری

اي به ديده‌ي دريغ خاک درت

اي به ديده‌ي دريغ خاک درت شاعر : انوري همه سوگند من به جان و سرت اي به ديده‌ي دريغ خاک درت از پي آن حديث چون شکرت گوش را منتست بر همه تن از براي نثار رهگذرت اشک...
دل در آن يار دلاويز آويخت انوری

دل در آن يار دلاويز آويخت

دل در آن يار دلاويز آويخت شاعر : انوري فتنه اينست که آن يار انگيخت دل در آن يار دلاويز آويخت رخت بر سر به يکي پاي گريخت دل و دين و مي و عهد و قوت همه آفاق به غربال...
جرم رهي دوستي روي تست انوری

جرم رهي دوستي روي تست

جرم رهي دوستي روي تست شاعر : انوري آفت سوداي دلش موي تست جرم رهي دوستي روي تست در همه دلها هوس روي تست دل نفس از عشق تو تنها نزد کشته‌ي هر غم‌زده‌ي خوي تست ناوک...
تا دل مسکين من در کار تست انوری

تا دل مسکين من در کار تست

تا دل مسکين من در کار تست شاعر : انوري آرزوي جان من ديدار تست تا دل مسکين من در کار تست کار من اين بود ديگر کار تست جان و دل در کار تو کردم فدا هرچه خواهي کن که دولت...
غم عشق تو از غمها نجاتست انوری

غم عشق تو از غمها نجاتست

غم عشق تو از غمها نجاتست شاعر : انوري مرا خاک درت آب حياتست غم عشق تو از غمها نجاتست چه بندست آنکه خوشتر از نجاتست نمي‌جويم نجات از بند عشقت من و سوداي عشق اين ترهاتست...
در همه عالم وفاداري کجاست انوری

در همه عالم وفاداري کجاست

در همه عالم وفاداري کجاست شاعر : انوري غم به خروارست غمخواري کجاست در همه عالم وفاداري کجاست حاصلست از عشق دلداري کجاست درد دل چندان که گنجد در ضمير ممکن است از بخت...
خه از کجات پرسم چونست روزگارت انوری

خه از کجات پرسم چونست روزگارت

خه از کجات پرسم چونست روزگارت شاعر : انوري ما را دو ديده باري خون شد در انتظارت خه از کجات پرسم چونست روزگارت پيچان و سوگوارم چون زلف تابدارت در آرزوي رويت دور از سعادت...
خه‌خه به نام ايزد آن روي کيست يارب انوری

خه‌خه به نام ايزد آن روي کيست يارب

خه‌خه به نام ايزد آن روي کيست يارب شاعر : انوري آن سحر چشم و آن رخ آن زلف و خال و آن لب خه‌خه به نام ايزد آن روي کيست يارب بر چرخ حسن آن رخ خورشيد برج کوکب در وصف حسن...
اي از بنفشه ساخته گلبرگ را نقاب انوری

اي از بنفشه ساخته گلبرگ را نقاب

اي از بنفشه ساخته گلبرگ را نقاب شاعر : انوري وز شب تپانچه‌ها زده بر روي آفتاب اي از بنفشه ساخته گلبرگ را نقاب بر برگ لاله ريخته از قير ناب آب بر سيم ساده بيخته از مشک...