0
مسیر جاری :
بي‌مهر جمال تو دلي نيست انوری

بي‌مهر جمال تو دلي نيست

بي‌مهر جمال تو دلي نيست شاعر : انوري بي‌مهر هواي تو گلي نيست بي‌مهر جمال تو دلي نيست جز عمر گذشته حاصلي نيست بگذشت زمانه وز تو کس را در عالم آب و گل دلي نيست تا...
مکن اي دل که عشق کار تو نيست انوری

مکن اي دل که عشق کار تو نيست

مکن اي دل که عشق کار تو نيست شاعر : انوري بار خود را ببر که بار تو نيست مکن اي دل که عشق کار تو نيست گرچه اين هم به اختيار تو نيست مردي از عشق و در غم دگري ديده در...
در همه مملکت مرا جانيست انوری

در همه مملکت مرا جانيست

در همه مملکت مرا جانيست شاعر : انوري هر زمان پاي‌بند جانانيست در همه مملکت مرا جانيست تا سحرگه ز ديده طوفانيست در کنارم به جاي دمسازي در همه خانه‌ام يکي تا نيست ...
عشق تو بي‌روي تو درد دليست انوری

عشق تو بي‌روي تو درد دليست

عشق تو بي‌روي تو درد دليست شاعر : انوري مشکل عشق تو مشکل مشکليست عشق تو بي‌روي تو درد دليست وز تو در هر کوي پايي در گليست بي‌تو در هر خانه دستي بر سريست دست صبرم زير...
جانا دلم از خال سياه تو به حاليست انوری

جانا دلم از خال سياه تو به حاليست

جانا دلم از خال سياه تو به حاليست شاعر : انوري کامروز بر آنم که نه دل نقطه‌ي خاليست جانا دلم از خال سياه تو به حاليست حقا که تنم راست چو در خواب خياليست در آرزوي خواب...
روي برگشتنم از روي تو نيست انوری

روي برگشتنم از روي تو نيست

روي برگشتنم از روي تو نيست شاعر : انوري که جهانم به يکي موي تو نيست روي برگشتنم از روي تو نيست که بجز روي تو چون روي تو نيست زان ز روي تو نگردانم روي بسترم خاک سر...
از تو بريدن صنما روي نيست انوری

از تو بريدن صنما روي نيست

از تو بريدن صنما روي نيست شاعر : انوري زانکه چو رويت به جهان روي نيست از تو بريدن صنما روي نيست کوي تو گويي که همان کوي نيست تا تو ز کوي تو برون رفته‌اي فارغم از عشق...
ماه چون چهره‌ي زيباي تو نيست انوری

ماه چون چهره‌ي زيباي تو نيست

ماه چون چهره‌ي زيباي تو نيست شاعر : انوري مشک چون زلف گل‌آراي تو نيست ماه چون چهره‌ي زيباي تو نيست که چو من بنده و مولاي تو نيست کس نديدست رخ خوب ترا گرچه از ديده...
دل بي‌تو به صدهزار زاريست انوری

دل بي‌تو به صدهزار زاريست

دل بي‌تو به صدهزار زاريست شاعر : انوري جان در کف صدهزار خواريست دل بي‌تو به صدهزار زاريست الحق ز هزار گونه ياريست در عشق تو ز اشک ديده دل را اي بخت بد اين چه خاکساريست...
بازماندم در غم و تيمار او تدبير چيست انوری

بازماندم در غم و تيمار او تدبير چيست

بازماندم در غم و تيمار او تدبير چيست شاعر : انوري بازگشتم عاجز اندر کار او تدبير چيست بازماندم در غم و تيمار او تدبير چيست ديده‌ي شوخ‌کش خونخوار او تدبير چيست باز خون...